کپی شد
عقل و شناخت حقایق
از آن جا كه شناخت حقايق و رسيدن به واقعيت با ابزارهاى گوناگونى صورت مىپذيرد كه از جمله آنها، عقل مىباشد، از اين رو اشاره اى مختصر به ابزار و راه هاى نيل به واقع و نيز ادراك عقل مىكنيم.
راه هاى شناخت
چهار راه براى شناخت وجود دارد: الف. راه حس: اين راه براى همگان باز است. ب. راه عقل: راهى است كه خواص توان پيمودن آن را دارند. ج. راه دل و قلب (راه تهذيب و تزكيه): اين راه براى عارفان گشاده است. د. راه كتاب منير و راه وحى: اين راه مختص به انبياى الاهى است.[1]
از نظر معرفت شناسى، درجه “شناخت حسّى” ضعيف ترين مرحله معرفت است. البته بين افراد يا اصناف شناخت حسّى، برخى بر بعضى رجحان دارد و از اين جاست كه گفته مىشود: “شنيدن كى بود مانند ديدن”[2]. و برتر از شناخت حسّى، “شناخت عقلى” است كه در حكمت و كلام و ساير علوم استدلالى كاربرد دارد، و مرحله برتر معرفت، “شناخت قلبى” است كه در عرفان مطرح است. و قلّه هرم شناخت “معرفت وحيانى” است كه از سنخ علم شهودى و معرفت حضورى است.[3]
شناخت عقلى: دانش مفهومى نسبت به حقايق ثابتى است كه امور متغير و متحرك عالم طبيعت را نيز پوشش مىدهند. اين علم كه فراتر و گسترده تر از علوم حسى است، همانند معلوم خود از ثبات و استوارى برخوردار است. با علوم عقلى مىتوان در مسائل كلى مربوط به علوم حصولى راه هاى فراوانى را طى كرد و حقايق بسيارى را به دست آورد، ليكن اين گونه علوم در ادراك امور ثابت و مجردّى كه عين وجود خارجى و تشخّص عينىاند عاجز و ناتوان مىباشند و مىتوان گفت: همان گونه كه ادراك حسى در فهم حقايق عقلى عاجز و ناتوان است، شناخت عقلى نيز در شهود مخازن الاهى مشاهده ربانى چوبين و بى تمكين مىباشد.[4]
همان طور كه اشاره شد، با علوم عقلى مىتوان به مسائل كلى در قلمرو علوم حصولى دست يافت كه با پيدايش مفاهيم كلى و تفكر عقلى، انسان درون خود را به گونه اى برتر كه مغاير با بيرون است مىشناسد، او مفاهيم كلى را داراى خواص غير مادى مىبيند. مفاهيم كلّى نه حقايق مكانى است و نه امورى زمانى؛ و اين امر دليل بر آن است كه كليّات به هيچ وجه در سلول هاى مغزى و امثال آن جاى ندارد.[5]
پس در نزد متفكرى كه قايل به شناخت عقلى است، جهان طبيعت آيت و نشانه اى است كه نه تنها او را قادر به استنباط قواعد ثابت و ابدى حاكم بر آن مىگرداند، بلكه به تجرد انسان و مبدأ و معاد جهان نيز آشنا مىسازد.
حدّ اعتبار عقل در شناخت حقايق از ديدگاه قرآن و روايات:
قرآن مجيد و روايات معصومان (ع) عقل را در شناخت پاره اى از معارف و حقايق برتر، ناتوان دانسته، آن را نه تنها براى سعادت بشر كافى نمىداند، بلكه حتى فاقد فهم و درك همه علومى مىداند كه آدمى براى تدبير زندگى اين دنيايى، به آنها نيازمند است،[6] بدين جهت وحى در بخشى از آموزه هاى خود نقش تأييدى و ارشادى نسبت به عقل بشرى دارد و در بخشى ديگر به اظهار حقايقى مىپردازد كه فهم و عقل بشر عادى را جز از طريق پيروى وحى بدان راهى نيست، مانند ظهور آثار احكام اقتصادى – سياسى و يا عبادى شريعت، در برزخ و قيامت و يا مانند مواقف و مقاماتى كه در صحنه رستاخيز وجود دارد و در آيات و اخبار وارده از آنها خبر داده شده است.
با بيان فوق اين حقيقت آشكار مىشود كه وحى و دين با اشرافى كه نسبت به ادراكات عقلى و حسّى بشر دارند نه تنها آنها را تخطئه و انكار نمىنمايد، بلكه همراه إِخبار غيبى از وقايعى كه در هنگام حشر و نشر حاصل مىشود، از ضوابط، حدود و قواعدى كه عقل آدمى در چهارچوب آن مشى مىنمايد نيز خبر داده و ضمن تلاش براى بارورى دانستههاى عقلى، با اخبار مفهومى از مكاشفات و دريافت هاى الاهى مواد نوينى را براى داورى هاى عقلانى فراهم مىآورد.
اعتبار دينى عقل موجب شده است تا عقل به عنوان حجتى الاهى در دامنه ادراك و معرفت دينى از جايگاه معتبر و محترمى برخوردار باشد.
حاصل اين كه گزاره ها و قضاياى عقلى نيز به عنوان بخشى از گزاره هاى دينى مورد اعتبار بوده و از اين رو اظهارات دينى حتى آن گاه كه از حقايق غيبى خبر مىدهند، گرچه مشتمل بر حقايق فوق عقلانى باشند، هرگز مخالف و روياروى با دريافت هاى عقلى نمىباشند.[7]
قاطبه دانشمندان مسلمان شيعى، عقل را در شناخت برخى معارف “معيار”، در شناخت پارهاى از حقايق “مصباح و چراغ” و در برخى از موارد “مفتاح و كليد” مىدانند.
مقصود از مفتاح بودن عقل اين است كه: پس از آن كه عقل به صورت “مصباح” وظيفه ى خود را در شناخت قوانين و مقررات انجام داد و احكام شريعت را در افق هستى خود به صورت مفاهيم كلّى، مجرد و ثابت اظهار كرد؛ از آن پس دخالت و ورود در محدوده شرع را ندارد. مثلاً پس از كشف و شناخت احكام الاهى، عقل قادر بر تحقيق پيرامون اسرار آن احكام نمىباشد؛ زيرا اسرار آن احكام مربوط به جهان غيب بوده از دسترس استنباط عقل كه جز كلياتى از عالم غيب نمىداند، خارج است[8].
عقل و شناخت جهان غیب
اگر مقصود از شناخت و ادراك، ادراك عقلى از مفاهيم و تصورات و مسائل نظرى باشد، چنين امرى بنابر اصولى كه در مباحث شناخت شناسى به اثبات رسيده است و در اين نوشتار نمىتوان به آن پرداخت، امرى ممكن است. و اگر منظور از ادراك، ادراك شهودى و قلبى باشد، اين ادراك از جهان ديگر نيز با رعايت و انجام اصول و آداب سلوك عملى مقدور است، و انسان مىتواند به مرحلهاى بار يابد كه ظرفيت ادراك شهودى جهان ديگر را پيدا كند. [9]
[1] همان، ص 216.
[2] ليس الخبر كالمعاينة صدوق، من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 378، ح 5788.
[3] جوادى آملى، عبداللَّه، حيات عارفانه امام على عليه السلام، ص 21.
[4] شريعت در آيينه ی معرفت، ص 179 – 178.
[5] ر.ك: تفسير موضوعى، ج 13، ص 332 – 331.
[6] عقل و ايمان و انسان شناسى، ص 16.
[7] شريعت در آيينه ی معرفت، ص 368.
[8] شريعت در آيينه ی معرفت، طبق نقل، عقل و ايمان و انسان شناسى، ص 18.
[9] اقتباس از سؤال شماره 186 (سایت اسلام کوئست: 939).