کپی شد

حمله خالد بن ولید بر قبیله بنی خزیمه

هنگامى‌كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در مكه بود، خالد بن وليد را بر سر بنى جذيمة ابن عامر كه در غميصاء بودند و در جاهليت به بنى المغيره آسيب زده و عوف پدر عبد الرحمن بن عوف را كشته بودند، فرستاد. پس عبد الرحمن بن عوف با خالد بن وليد همراه مردانى از بنى سليم بيرون رفتند، بنى سليم در جاهليت، ربيعة بن مكدم را كشته بودند، پس جذل طعان بيرون رفت و به خونخواهى ربيعه، مالك بن شريد را از بنى سليم كشت. خبر به جذيمه رسيد كه خالد همراه بنو سليم آمده‌است. پس خالد به آنان گفت: اسلحه را بگذاريد. گفتند ما عليه خدا و عليه رسولش سلاح بر نمى‏گيريم و ما مسلمانيم، اكنون ببين كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) تو را براى چه كارى فرستاده‌است، پس اگر تو را فرستاده است تا زكات را بگيرى، اين شتر و گوسفند ما است، پس بر آن‌ها بتاز. گفت سلاح را فرونهيد. گفتند: راستى كه مى‏ترسيم ما را به كينه جاهليت بگيرى. پس از آنان بازگشت و مردان قبيله اذان گفتند و نماز خواندند و چون سحرگاه شد، اسب بر آنان تاخت و مردان رزمى را كشت و زنان و فرزندان را اسير گرفت و خبر به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) رسيد پس گفت: اللهم انى أبرأ اليك مما صنع خالد،” خدايا من نزد تو از آن‌چه خالد انجام داد، به راستى بيزارى مى‏جويم.” و على بن ابو طالب را فرستاد تا آن‌چه از آنان گرفته شده بود حتى زانوبند شتر و ظرف آب سگ را به آن‌ها پرداخت و مالى را كه از يمن رسيده بود با او فرستاد تا ديه كشته‌شدگان را داد و از آن باقى‌مانده‏اى نزدش ماند. پس على آن‌را هم به آنان داد كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را از آن‌چه دانسته و از آن‌چه نمى‏داند حلال كنند. پس رسول خدا (صلی الله علیه و آله) گفت: لما فعلت احب الىّ من حمر النعم،” هر آينه آن‌چه كردى، نزد من از شتران سرخ‏مو محبوب‏تر است.” و آن روز به على (علیه السلام) گفت: فداك ابواى،” پدر و مادرم فداى تو باد.” عبد الرحمن بن عوف گفت: به خدا قسم كه خالد آنان را مسلمان كشت. خالد گفت: آن‌ها را نكشتم مگر به جاى پدرت عوف بن عبد عوف. عبد الرحمن گفت: به جاى پدرم نكشتى، ليكن به جاى عمويت فاكه بن مغيره كشتى.[1]

 

[1] . يعقوبى، احمد بن ابى يعقوب ابن واضح، تاريخ يعقوبى، ترجمه محمد ابراهيم آيتى،ج‏1،ص422 و 423.