کپی شد
دیدگاه استاد مصباح یزدی پیرامون رابطه دین و اخلاق
استاد مصباح یزدی در کتاب فلسفه اخلاق به طور تفصیلی به بحث رابطه دین و اخلاق پرداختهاست. نظر ایشان به طور خلاصه این است:
نخستین و مهمترین گام در راستای تبیین رابطه دین و اخلاق، تعریف دین و اخلاق است. قلمرو اخلاق منحصر به روابط اجتماعی انسان ها نیست. همچنان که اخلاق تنها صفات و ملکات نفسانی را شامل نمیشود، بلکه همه رفتارها و ملکات انسانی که قابل مدح و ذم بوده، و صبغه ارزشی داشته باشند، خواه مربوط به رابطه انسان ها با یکدیگر، یا رابطه انسان با خدا، یا رابطه انسان با خود و یا حتی رابطه انسان با طبیعت، در حوزه اخلاق قرار میگیرند. دین نیز منحصر در بیان رابطه انسان با خدا نیست. در قرآن کریم و کتب حدیثی ما هزاران مسئله دیگر در حوزههای مختلف فردی، اجتماعی، سیاسی و بینالمللی مطرح است که همه آنها جزو دین بهحساب میآیند. البته دین مورد نظر ما، دین حق و مبتنی بر وحی راستین الهی، یعنی اسلام است؛ نه هرچیزی که در دنیا با نام دین شناخته میشود. با نگاهی گذرا به منابع اسلامی دانسته میشود که اسلام به همه این مسائل پرداخته است. یکی از واضحترین مطالب مربوط به اسلام این است که هم دربردارنده اعتقادات است، هم اخلاقیات و هم احکام. بر این اساس، دین همه شئون زندگی انسان را دربر میگیرد و اختصاص به رابطه انسان با خدا ندارد.
البته باید توجه داشت که این سخن به معنای آن نیست که مثلاً قواعد حساب، هندسه، فیزیک و شیمی را هم جزو دین بهحساب آوریم. صرف روابطی که میان پدیدهها وجود دارد؛ یعنی روابط علّی و معلولی میان ترکیبات فیزیکی و شیمیایی یا فعل و انفعالات فیزیکی و امثال آنها، ربطی به دین ندارد، اما از آن جهت که این امور در زندگی انسان نقش دارند و همه اینها به نحوی با تکامل آدمی در ارتباط اند، از بعد ارزشی خود در قلمرو دین قرار میگیرند. به یک معنا میتوان ادعا کرد که هیچ چیز از قلمرو دین خارج نیست. هر پدیدهای در این عالم، از نظر دینی، حکم و ارزشی خواهد داشت؛ دستکم، حکم حلّیت و اباحه دارد، که باز هم دین باید این حکم را صادر کند.
نهایتاً، دیدگاه قابل قبولتر برای ما این است که اخلاق جزوی از دین بهحساب آید؛ یعنی ما رابطه دین و اخلاق را رابطهای ارگانیکی، همچون رابطه تنه درخت با کل درخت میدانیم. دین به مثابه درختی میماند که ریشه آن، همان عقاید است، تنهاش اخلاق و شاخ و برگش، احکام هستند.
گفتنی است که گاهی منظور از اخلاق همان مسائل و موضوعات و محمولات است (صرفنظر از آن نظریهای که دین درباره اخلاق دارد یا روشی که برای ارزشیابی اخلاق ها ارائه میدهد)، که دراینصورت میتوان گفت دین و اخلاق دو حوزه مستقل دارند؛ به گونهای که شخص میتواند بدون اعتقاد به دین، یک نوع اخلاقی را بپذیرد. بر این اساس، اخلاق لزوماً در حوزه دین و جزو دین نیست. اگر اخلاق را اینگونه تعریف کردیم، رابطه آن با دین یک نوع عموم و خصوص من وجه میشود.
نکته دیگری که لازم است در پایان اشاره کنیم این است که بر اساس تحلیلی که ما از مفاهیم و گزارههای اخلاقی ارائه دادیم و آنها را حاکی از روابط واقعی میان افعال اختیاری انسان و کمال نهایی آدمی دانستیم، اخلاق متوقف بر دین نیست؛ یعنی در اصل این نظریه هیچ اعتقادی اخذ نشده است. کسی، میتواند این نظریه را بپذیرد، بیآنکه به اعتقادات یا دستورهای دینی پایبند باشد، اما وقتی که بخواهیم کمال نهایی را بشناسیم و رابطه میان افعال اختیاری را با کمال نهایی کشف کنیم، اینجا است که به شدت نیازمند دین هستیم؛ هم نیازمند به اصول و اعتقادات دینی و هم نیازمند به محتوای وحی و نبوت.
توضیح آن که: هرکسی ممکن است تحلیل خاصی از کمال نهایی انسان داشته باشد؛ مثلاً در نظریه ارسطو، اعتدال قوای سهگانه غضبیه، شهویه و عاقله، و حاکمیت عقل بر سایر قوا، کمال نهایی است. برخی دیگر ممکن است همسازی و سازگاری انسان با محیط را کمال نهایی بپندارند. دراینصورت هیچ نیازی به دین پیدا نمیشود، اما به عقیده ما، که در جای خود آن را اثبات میکنیم، کمال نهایی انسان، تقرب به خداوند است. بنابراین اگر بخواهیم کمال نهایی انسان را مشخص نماییم، ناچاریم مسئله خدا را مطرح کنیم. اینجا است که این نظریه با اعتقادات دینی ارتباط برقرار میکند. همچنین برای تشخیص کارهای خوب که با کمال نهایی انسان رابطه دارند، باید مسئله خلود و جاودانگی نفس را در نظر بگیریم تا اگر بین پارهای از کمالات مادی با کمالات ابدی و جاودانه تعارضی دیده شد، بتوانیم میان آنها ترجیحی قائل شویم و بگوییم فلان کار بد است؛ نه از آن جهت که نمیتواند کمال مادی برای ما به وجود آورد، بلکه از آن جهت که با یک کمال اخروی در تعارض است. پس باید اعتقاد به معاد هم داشته باشیم.
افزون بر این، عقل تنها میتواند مفاهیمی کلی را درباره رابطه میان افعال اختیاری و کمال نهایی به دست آورد و این مفاهیم کلی برای تعیین مصادیق دستورهای اخلاقی چندان کارایی ندارند؛ مثلاً عقل میفهمد که عدل خوب است، اما این که عدل در هر موردی چه اقتضایی دارد و چگونه رفتاری در هر موردی عادلانه است، در بسیاری موارد روشن نیست، و عقل به خودی خود نمیتواند آنها را مشخص کند؛ مثل این که آیا در جامعه، حقوق زن و مرد باید کاملاً یکسان باشد یا باید تفاوت هایی میان آنها وجود داشته باشد، و کدام یک عادلانه است، و اگر باید تفاوت هایی داشته باشند، چه اندازه و در چه مواردی است. بدیهی است که عقل آدمی نمیتواند به خودی خود این موارد را کشف کند؛ زیرا وقتی میتواند چنین مواردی را تشخیص دهد که بر همه روابط کارهای اختیاری انسان با غایات و نتایج نهایی آنها، و تأثیرات دنیوی و اخرویشان احاطه کامل داشته باشد، و چنین احاطهای برای عقل عادی بشر ممکن نیست، پس برای این که مصادیق خاص دستورهای اخلاقی را به دست آوریم، باز هم احتیاج به دین داریم. این وحی است که دستور های اخلاقی را در هر مورد خاصی با حدود خاص خودش و با شرایط و لوازمش تبیین میکند، و عقل به تنهایی از عهده چنین کاری برنمیآید.
نتیجه آن که، نظریه ما در باب مفاهیم و قضایای اخلاقی نیز، در شکل کاملش، هم به اصول اعتقادی دین (اعتقاد به خدا و قیامت و وحی) نیازمند است و هم به محتوای وحی و دستورهای دین. طبعاً باید بگوییم که اخلاق در هیچ صورتی از دین جدا نیست؛ نه از اعتقادات دینی و نه از دستور های دینی. نه تنها جدا نیست که در هیچ موردی بینیاز از دین نیستیم. پس بر اساس نظریه مختار، ما، هم در تعیین مصداق هدف نهایی اخلاق و ملاک ارزشگذاری، و هم در مقام تشخیص و تعیین افعال ارزشمند، ضدارزش و بیتفاوت، به شدت نیازمند اعتقادات و دستورهای دین هستیم.[1]
[1]. برگرفته از: مصباح يزدى، محمدتقى، فلسفه اخلاق، تحقيق و نگارش: شريفی، احمدحسين، ص 231 – 234.