کپی شد

وفات حضرت ابوطالب (علیه السلام) و آثار آن

حضرت ابوطالب (علیه السلام)؛ پدر امام علی (علیه السلام)، سه سال قبل از هجرت، و دو ماه بعد از آن که پیامبر (صلی الله علیه و آله) و یارانش از «شعب ابی‌طالب» خارج شدند، در ماه شوال یا ذی‌القعده سال دهم بعثت، در سن هشتاد و چند سالگی از دنیا رفت.[1] بدنش را در مکه معظمه در «حجون»، معروف به «قبرستان ابوطالب» دفن کردند.[2]

پس از این که حضرت ابوطالب (علیه السلام) از دنیا رفت و علی (علیه‏السلام) وفات پدر را به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) خبر داد، آن حضرت بسیار محزون و غمگین شد و سخت گریست. سپس دستور داد: برو او را غسل داده و کفن کن و حنوط نما و هرگاه او را بر تخت گذاشتی مرا مطلع کن. امیرالمؤمنین (علیه السلام) همین گونه عمل کرد، آن گاه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) تشریف آورده و تخت «ابوطالب» را بر دوش مبارک گرفته و فرمود: «ای عموی بزرگوار! تو صله رحم را به نيكى بجا آوردى و پاداش نيكى دادى، تو مرا در کودکی تربیت و کفالت نمودی، و در بزرگی یاری و معاونت دادی». پس از اين، روى خود را به طرف مردم كردند و فرمودند: به خداوند سوگند، از عموی خود چنان شفاعتى كنم كه جهانيان از وى به شگفت آيند». [3] وی در حالی دنیا را وداع گفت که قلبش لبریز از ایمان به خدا و عشق به محمد (صلی الله علیه و آله) بود.

با مرگ او خیمه‌ای از حزن و اندوه بر پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) و مسلمانان آن روز که کمتر از پنجاه نفر بودند، سایه افکند؛ زیرا آنان بهترین حامی، مدافع و فداکار در راه اسلام را از دست دادند.

پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «تا زمانی که ابوطالب زنده بود، قریش نمی‌توانست هیچ گونه ناخوشایندی برای من ایجاد کند».[4] ابن کثیر و ابن اثیر نقل می‌کنند: «کفار قریش پس از وفات ابوطالب بر سر مبارک پیامبر (صلی الله علیه و آله)، خاک و گاهی روده گوسفند، می‌ریختند».[5]

اندوه مسلمانان چند روز بعد با درگذشت حضرت خدیجه (علیها السلام)، رکن دیگر اسلام و حامی پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله)، دو چندان شد.[6] درگذشت ابوطالب و خدیجه کبری (علیهما السلام) مصیبت بزرگی برای رسول‌ خدا (صلی الله علیه و آله) بود به حدی که آن سال را، «عام الحزن»؛ یعنی سال اندوه و غم، نامید.[7]



[1]. ر.ک: عسقلانى، ابن حجر، الإصابة فى تمييز الصحابة، محقق: عبدالموجود، عادل احمد/ معوض، على محمد، ج ‏7، ص 203؛ ‏آيتى، محمد ابراهيم،‏ تاريخ پيامبر اسلام، ص 168‏؛‏ جعفريان‏، رسول، سيره رسول خدا صلى الله عليه و آله، ص 363.‏

[2]. تاريخ پيامبر اسلام، ص 50 و 168‏.

[3]. ابن الجوزى، تذكرة الخواص، ص 19؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 76 ؛ طبرسی، فضل بن حسن، إعلام الوری بأعلام الهدى، ج ‏1، ص 282 و 283.

[4]. ابن اثیر، عزالدین، الکامل فی التاریخ‏، ج ‏2، ص 91.

[5]. همان؛ ابن كثير دمشقى، البداية و النهاية، ج 3، ص 122.

[6]. الکامل فی التاریخ‏، ج ‏2، ص 90 و 91.

[7]. حلبى شافعى، ابوالفرج، السيرة الحلبية، ج ‏1، ص490 و ج ‏3، ص 521.