searchicon

کپی شد

جانشین امام صادق (علیه السلام)

برای تبیین موضوع، نخست باید بدانیم که تمام شیعیان، امامت را مختص به اهل بیت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) دانسته و با توجه به قراین و شواهدی که در رأس آنها، نص امام قبلی و نیز اطلاعات علمی گستردۀ امام و برآمدن از عهده پرسش های مردم بود، امام زمان خویش را شناسایی کردند. با توجه به این که حاکمان ستمکار، امامان معصوم را، همواره در فشارها و تنگناها قرار داده و برای از بین بردن آنان، تلاش می نمودند، طبیعی بود که ائمه معصوم نتوانند، منویات و سفارش های خود را کاملاً علنی و بدون پرده در اختیار عموم قرار داده و در برخی زمان ها، حتی مسئله امام بعد از خود را صریحا آشکار نمایند که همین موضوع، موجب پدیدار شدن برخی اختلافات و انشعابات در جامعه شیعه شد که البته به مرور زمان، حقیقت برای آنانی که در جست‌وجوی آن بودند، پدیدار می شد.

شرایط خاص زمان امام صادق (علیه السلام)

بنی عباس از طرفی، با شعار حمایت از اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله)، قدرت را به دست گرفته بودند و نمی توانستند برخورد بسیار خشنی با ائمه داشته باشند و از طرفی با توجه به این که در صدد تحکیم پایه های حکومت خویش بوده و حضور فعالانه امامان را در جامعه، مطابق امیال و اهداف خود نمی یافتند، رفتار دو پهلویی نسبت به این بزرگواران در پیش گرفتند، به نحوی که در ظاهر، احترام آنان را تا حدودی نگه داشته، امّا همواره در صدد ریشه کن نمودن آنان بودند، در این موقعیت زمانی، اگر جانشین امام ششم علیه السلام)، رسماً و به طور علنی به شیعیان اعلام می شد، خطر تهدید جانی ایشان، از جانب خلافت نوظهور عباسیان، دور از انتظار نبود. بدین ترتیب؛ همان گونه که پیامبری حضرت موسی (علیه السلام)، در زمان حضور در دربار فرعون مخفی ماند؛ امامت امام هفتم نیز ابتدا در پرده ای از ابهام باقی مانده و به دلیل همین مخفی کاری بود که گروهی از شیعیان، با توجه به برخی قرائن، یکی از فرزندان امام صادق (علیه السلام) را امام بعدی پنداشتند، بدون آن که نصّ خاصی از جانب آن حضرت، در ارتباط با آن فرزند ایشان شنیده باشند.

شیعیان احتمال می دادند که امام هفتم، یکی از این سه فرزند امام صادق (علیه السلام) باشند:[1]

1. اسماعیل

2. عبدالله افطح

3. امام موسی کاظم (علیه السلام)

و همین اختلاف نظر، موجب بروز جریاناتی در شیعه شد که اکنون به آن می‌پردازیم:

1. جریانی با محوریت اسماعیل، بزرگ ترین فرزند امام صادق (علیه السلام) بود و بسیاری از شیعیان، گمان می بردند که طبق روال معمول که فرزند بزرگ‌تر به جای پدر می نشیند، او نیز جانشین پدرش خواهد شد!

بر همین اساس، پرسش هایی نیز از امام صادق (علیه السلام) انجام می‌شد که ایشان به دلیل همان شرایطی که بیان شد؛ پاسخ صریحی ارائه نمی فرمودند، بلکه با اشاره و کنایه مطالبی را اظهار می داشتند که به یک مورد آن اشاره می نماییم: مفضل بن مرثد روایت می نماید: هنگامی‌که اسماعیل هنوز زنده بود، از امام صادق (علیه السلام) پرسیدم: آیا خداوند، اطاعت از اسماعیل را همانند پدرانش بر ما واجب نموده است (یعنی او امام بعدی ماست)؟! ایشان پاسخ دادند که کار به این جا نمی رسد! من گمان نمودم که امام ششم از من تقیه نموده که پاسخ دقیق را به من نداده، اما مدّتی نگذشت که اسماعیل از دنیا رفت و متوجه منظور امام شدم.[2]

بعد از رحلت اسماعیل، امام صادق (علیه السلام) تلاش نمودند که هرگونه شک و شبهه‌ای را در مورد وفات او از بین ببرند،[3] اما جمعی از شیعیان جاهل و تعدادی از دشمنان دوست نما؛ نمی پذیرفتند که ممکن است سلسله امامت، از طریق فرزند دیگری غیر از اسماعیل، ادامه یابد و به همین دلیل، بعد از وفات امام ششم (علیه السلام)، نظرات متفاوتی را در این زمینه، ابراز نمودند، بدین ترتیب:

1–1. گروهی معتقد بودند که اسماعیل وفات ننموده، بلکه پدرشان به دلیل حفظ جان او، صحنه سازی نموده، تا او را از گزند دشمنان مصون نگه دارد.

2–1. عده ای نیز معتقد بودند که اسماعیل واقعا از دنیا رفته، امّا قبل از وفاتش، فرزند خود محمد بن اسماعیل را به جانشینی خود انتخاب نموده است! این گروه که در آن زمان، “مبارکیه” نام داشتند و سپس “قرامطه” که یکی از جریان های قدرتمند سیاسی در قرن های بعد بودند، به دلایلی، این مذهب را مبنای کار خود قرار دادند و عملاً همان ها بودند که اعتقاد به امامت اسماعیل را بعد از این که دیگر طرفداری نداشت، بار دیگر در جامعه، احیا نمودند.

3–1. برخی از اسماعیلیه نیز، محمد بن اسماعیل را امام هفتم در نظر گرفتند، اما با توجه به این که وصیت اسماعیل به امامت او با توجه به زنده بودن امام ششم (علیه السلام)؛ معنایی نداشت، امامت او را بر طبق وصیتی از پدر بزرگش امام صادق (علیه السلام) و نه سفارشی از جانب پدرش اسماعیل می‌دانستند.[4]

بعد از آشنایی مختصر با چگونگی ایجاد فرقۀ اسماعیلیه، باید بیان داشت که بعد از محمد بن اسماعیل، تا یک قرن بعد از آن، هیچ فعالیتی از این فرقه مشاهده نشده‌است،[5] و تنها با ظهور قرامطه کوفه و بحرین که بیش از آن که گروهی مذهبی باشند، جمعیتی سیاسی ارزیابی می‌شدند، بار دیگر نام محمد بن اسماعیل بر سر زبان ها افتاده و عنوان “قائم” برای او به کار برده می شد و در زمان های بعد، گروه هایی؛ مانند فاطمیان مصر و دروزیان نیز به این عقیده متمایل شده‌اند. بر این اساس، شکل گیری مذهب “اسماعیلیه” از مبانی مشخصی برخوردار نبوده و از تداوم و انسجام نیز برخوردار نیست که در این زمینه می توان به کتب تفصیلی نگاشته شده در این زمینه مراجعه نمود.

2. جریان دوم؛ محور عبدالله افطح؛ فرزند بعدی امام صادق (علیه السلام)؛ که از اسماعیل کوچک تر و از امام کاظم (علیه السلام) بزرگ تر بود، شکل گرفت. ممکن است همان ذهنیتی که در میان شیعیان وجود داشت مبنی بر این که بعد از رحلت یک امام، فرزند بزرگ تر او، جانشین پدرش خواهد شد، در شکل گیری این جریان که به “فطحیه” نامیده می شد، تأثیر گذار بود! خود عبدالله نیز چندان بی میل نبود که به عنوان امام هفتم شناخته شود،[6] اما بعد از طرح پرسش‌هایی دینی از او که نتوانست از عهدۀ پاسخ گویی آنها برآید و نیز دیدن رفتارهایی از ایشان که سزاوار مقام امامت نبود و داشتن عیبی که امام باید از آن مبرّا باشد، گروه بسیاری از آن شیعیانی که گرد او جمع شده بودند، از اعتقاد خود نسبت به امامتش دست کشیده و با توجه به روایاتی که بیان می نمود؛ امامت بعد از امام حسن و امام حسین (علیهما السلام)، دیگر به دو برادر نخواهد رسید، تنها به امامت امام موسی کاظم (علیه السلام) گردن نهاده و متوجه اشتباه قبلی خود شدند. دیری نپایید که بعد از هفتاد روز، عبدالله دار فانی را وداع گفته و تعداد اندکی نیز که هنوز معتقد به امامتش بودند، به جمع دیگر شیعیان پیوستند. امام صادق (علیه السلام)، با پیش بینی این وقایع، خطاب به فرزندش؛ امام هفتم (علیه السلام) توصیه ای فرمودند مبنی بر این که برادرت بعد از من، خود را جانشین من معرفی خواهد نمود و ادعای امامت خود را مطرح خواهد ساخت! فرزندم! تو در این زمینه، با او کوچک ترین گفت و گو و درگیری نداشته باش؛ زیرا او اولین شخصی است که از خانواده ام رحلت نموده و به من خواهد پیوست.[7] همان گونه که مشاهده شد، عبدالله طی این هفتاد روز، امام نبوده، بلکه تنها ادعای امامت کرده که آن هم با مرگ زود هنگام او، خود به خود منتفی شد و اکنون نیز دیگر کسی پیرو این مکتب نبوده و معتقد به امامت عبدالله نیست و طبیعتاً بحث در ارتباط با آن نیز بی‌فایده خواهد بود.

3. جریان سوم و یا همان جریان اصیل شیعه، از ابتدا و یا در نهایت، پیرامون امام کاظم (علیه السلام) گردهم آمدند و دلیلش آن بود که هر چند امام صادق (علیه السلام) موضوع جانشینی خود را برای تمام شیعیان علنی نفرموده بودند و به گونه‌ای عمل نمودند که دشمنان دچار تردید شده و نتوانند اقدامی به عمل آورند، اما سفارشات مخصوص و سرّی امام صادق (علیه السلام) به برخی از شیعیان، پیرامون امامت امام کاظم (علیه السلام)[8] و نیز قرائن و شواهدی که بعد از رحلتشان پدیدار شد، برای بیشتر شیعیان شکی باقی نگذاشت که امام هفتم، همان امام کاظم (علیه السلام) هستند و نکتۀ اساسی ابهامات به وجود آمده، شرایط موجود آن زمان بوده است.

اکنون برای شناخت بهتر آن دوره و توطئه‌های خلیفه وقت (منصور دوانیقی)؛ برای به قتل رساندن امام هفتم، به دو روایت اشاره می نماییم که از دلایل امامت امام کاظم (علیه السلام) نیز به شمار می آید:

اول: ابو ایوب نحوی که یکی از درباریان منصور حاکم وقت بنی‌عباس بود، نقل می نماید که نیمه شبی، منصور مرا نزد خود فراخواند. من هم روانه شده و او را دیدم که بر صندلی نشسته و نامه ای را با استفاده از نور شمع می خواند و هنگامی که به او سلام نمودم، در حالی که می‌گریست!، نامه را به سمت من انداخته و به من گفت که این نامه محمد بن سلیمان (حاکم مدینه) است که خبر وفات جعفر بن محمد (علیهما السلام) را به من داده است … آیا دیگر، می توان شخصی همانند او را یافت؟! (اما با این وجود و با این که بسیار ابراز ناراحتی می نمود)، به من گفت که جواب نامه حاکم مدینه را این گونه بنگارم:

“اگر او (امام ششم) فرد مشخصی را به عنوان وصی خود قرار داده، او را نزد خویش بخوان و گردنش را بزن!” اما مجدّداً جواب نامه از طرف حاکم مدینه برگشت که “ایشان پنج نفر را وصی خود قرار داده است که یکی از آنها خود شما، خلیفه عباسی بوده و یکی دیگر هم من هستم! و سه نفر دیگر عبارت اند از: همسرش حمیده و دو فرزندش عبدالله و موسی![9]

دوم: این روایت نیز فضای اختناق آمیز آن زمان را بیشتر مشخص می‌نماید: هشام بن سالم نقل می کند که بعد از رحلت امام ششم (علیه السلام)، من و مؤمن طاق[10] در مدینه بودیم و مشاهده نمودیم که بیشتر شیعیان، به دلیل روایتی که بیان می داشت: اگر فرزند بزرگ امامی، مشکل نداشته باشد،[11] جانشین پدر خویش خواهد شد، عبدالله را به عنوان امام هفتم شناخته بودند! من به همراه رفیقم بر او وارد شده و نمونه ای از پرسش هایی که قبلاً پاسخ آن را از امام صادق (علیه السلام) دریافت نموده بودیم، نزد او مطرح ساختیم، ولی او پاسخی بر خلاف پاسخ پدر بزرگوارش ارائه نمود! ما که به شدّت نگران و افسرده شده بودیم، از خانه او بیرون رفته و نمی دانستیم که باید به چه شخص دیگری مراجعه نموده و اندکی نیز در شیعه ماندن خود دچار تردید شدیم و با توجه به وجود اندیشه های مختلف مذهبی، همانند مرجئه، قدریه، معتزله، زیدیه و خوارج و … نمی دانستیم که کدامشان را به عنوان مذهب جدید بپذیریم؟! همین طور حیران و گریان در یکی از کوچه های مدینه نشسته بودیم که پیرمرد ناشناسی، با اشاره دستان خود، مرا به سمت خویش فرا خواند! با توجه به این که خلیفه عباسی منصور دوانیقی؛ جاسوسانی در مدینه گماشته بود تا اطلاع یابند که شیعیان، بعد از امام ششم (علیه السلام)، گرد چه شخصی اجتماع می نمایند و سپس با شناختن امام بعدی، او را به قتل برسانند.! من ترسیدم که نکند این پیرمرد ناشناس هم یکی از آن جاسوس ها باشد! به همین دلیل، به رفیق خود گفتم که او تنها به من اشاره نمود و با تو کاری نداشت، پس بهتر است از من فاصله گرفته و خود را بیهوده به کشتن ندهی! رفیقم نیز مقداری از من دور شد و من چون برای خودم راه نجاتی نمی دیدم، به همراه آن پیرمرد، روانه شدم و در طول مسیر، همواره مرگ را روبروی چشمانم می دیدم، تا این که او مرا در کنارخانه امام موسی کاظم (علیه السلام) رها نموده و خود به سمتی دیگر روانه شد!

در همین حال، خادمی از منزل امام بیرون آمده و مرا به داخل خانه هدایت نمود و به ناگاه با امام کاظم (علیه السلام) مواجه شدم و ایشان بدون مقدمه، تمام آن اندیشه های دینی منحرف که به ذهنم متبادر شده بود را برشمرده و فرمود: به نزد خودم بیا و نیازی نیست که تمایل به آن عقیده های انحرافی پیدا نمایی! پرسیدم: واقعا پدرتان رحلت نموده؟ فرمود: بلی! عرض کردم: امام بعد از او کیست؟ فرمود: اگر خداوند بخواهد تو را به امامت راهنمایی نماید، یقیناً این کار را خواهد کرد! پرسیدم که برادرت عبدالله گمان می نماید که جانشین پدرتان است! فرمود: او با این کار خود تصمیم گرفته که از بندگی خداوند خارج شود! … پرسیدم: شما امام هستید؟ فرمود: من این را نگفتم! پیش خود گفتم که پرسش خود را به شیوه ای دیگر مطرح سازم و عرض نمودم: آیا اکنون امامی بر شما ولایت دارد؟! فرمود: خیر! با شنیدن این حرف و اطمینان به امامت ایشان، بزرگی و هیبتی از او ناگهان به دلم نشست که حتی نسبت به امام ششم (علیه السلام) نیز چنین چیزی را احساس ننموده بودم! سپس به ایشان عرض داشتم که آیا می توانم پرسش هایی که نزد پدرتان مطرح می ساختم، از شما نیز بپرسم؟ ایشان جواب مثبت داد، ولی فرمود که خبر آن را پخش نکن؛ زیرا پخش این گونه اخبار، کشته شدن مرا در پی خواهد داشت! سپس از او سؤالاتی پرسیدم و او را همانند دریایی یافتم که هیچ گاه خشک نخواهد شد. عرض نمودم که اکنون، شیعیان با سردرگمی مواجه بوده و در موضوع امامت متحیّرند! شما هم که فرمودید این خبر را پخش نکنم! چگونه می توانم آنان را به سوی شما راهنمایی نمایم؟! ایشان فرمودند که ابتدا می توانی تنها با افراد مطمئن، این موضوع را در میان گذاشته و رازداری را خاطر نشان آنها نمایی و بدان که اگر این موضوع (بدون پشت سر گذاشتن مقدمات لازم) منتشر شود، باعث بریده شدن سرم می گردد و به گلوی خودشان اشاره فرمودند! با شنیدن این سخنان، رفیق خود و افراد برجسته ای همانند فضیل و ابو بصیر را از این ماجرا مطلع نموده و بعد از مدّتی، توجه تمام شیعیان به امام کاظم (علیه السلام) معطوف گشت و اطراف عبدالله خالی شد. عبدالله که مرا در این ماجرا مقصّر می دانست، افرادی را اجیر نمود تا به ضرب و شتم من بپردازند … .[12]

با توجه به دو روایت فوق و نیز سایر شواهد تاریخی، اعتقاد ما این است که امام صادق (علیه السلام) از ابتدا جانشین خویش را می شناختند، اما به دلیل شرایط موجود، شیوه ای را پیش رو قرار دادند که امام هفتم (علیه السلام) را از گزند دشمنان محفوظ دارند، دشمنانی که هر لحظه در کمین بودند تا به محض شناخته شدن آن امام، او را از پای درآورند. با تدبیر الهی که امام ششم (علیه السلام) مجری آن بودند، این توطئه دشمنان خنثی شد و خلفای عباسی مدّت ها سرگردان بودند که وصی ایشان و امام هفتم کیست و زمانی به خود آمده و متوجه واقعیت شدند که کار از کار گذشته و موقعیت امام کاظم (علیه السلام) در میان شیعیان تثبیت شده بود و کشتن ایشان در آن زمان می توانست خطرات مهمی را متوجه حکومت نماید! هرچند که آنان باز هم از اذیت و آزار آن امام دست برنداشته و دائم ایشان را از این زندان به آن زندان منتقل می نموده و در مأموریت الهی ایشان اخلال به عمل می آوردند، اما شیوه ای که امام ششم (علیه السلام) اتّخاذ فرمودند، موجب شد که شیعیان، مدّت زمان بیشتری، از توفیق استفاده از امام موسی بن جعفر (علیهما السلام) برخوردار باشند.

منابعی در این زمینه:

1. شیخ مفید، در کتاب “الفصول المختارة” خود به فرقه های منشعب از شیعه پرداخته و بطلان عقاید آنان را مستدلاً بیان نموده است.[13]

2. علامه مجلسی نیز در جلد 37 “بحار الانوار” چنین مباحثی را مطرح نموده است

3. در زمان معاصر، کتاب “بحوث فی الملل و النحل” استاد جعفر سبحانی نیز فرقه های اسلامی، از جمله دو فرقه اسماعیلیه و فطحیه را مورد نقد و بررسی قرار داده است.

4. همچنین در کتاب “دائرة المعارف تشیع”[14] نیز می توان مطالب مفیدی در ارتباط با انشعابات شیعیان یافت.

لازم به ذکر است؛ به دلیل آن که مذهب فطحیه از همان ابتدا منقرض شده و دیگر هوادارانی برای او وجود ندارد، کمتر کتابی به صورت مستقل بدان پرداخته است، اما به دلیل نقش سیاسی هواداران اسماعیلیه در طول تاریخ و نیز وجود افرادی با این مذهب در حال حاضر، منابع بیشتری را؛ علاوه بر آن چه گفته شد؛ برای تحقیق در خصوص این مذهب می توان یافت که کتاب “تاریخ و عقاید اسماعیلیه”[15] یکی از آنها است.

 


[1]. البته گروهی به نام “ناووسیه” معتقد به عدم وفات امام ششم (علیه السلام) بودند و گروه دیگری نیز به نام “سبطیه” معتقد به امامت محمد بن جعفر شدند که به دلیل انقراض این دو گروه، از بیان آنها صرف نظر می شود، در این مورد، صفحات 9 و 10 جلد 37 بحار الانوار برای مطالعه معرفی می شود.

[2]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 47، ص 251 و 250.

[3]. همان، ص 254.

[4]. همان، ج 37، ص 10و 9.

[5]. اسماعیلیان از این دوره زمانی، با نام “دوره ستر” یاد می کنند.

[6]. این موضوع را می توان از تعبیر امام کاظم (علیه السلام) دریافت که “یرید عبدالله ان لا یعبد الله”، کافی، ج 1، ص 351.

[7]. کشی، رجال کشی، ص 255 و 254.

[8]. ر.ک: کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 1، باب الاشاره و النص علی ابی الحسن موسی (ع) ص 311 – 308 ، با 16 روایت.

[9]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 1، ص 310، روایت 13.

[10]. هشام بن سالم و مؤمن الطاق دو نفر از صحابه امام صادق (ع) بودند که در دانش کلام و مناظره برجستگی خاصی داشتند.

[11]. شیعیان اثنا عشری نیز این روایت را می پذیرند که فرزند بزرگ تر امام، جانشین او باشد، اما با رعایت شرطی که در انتهای همان روایت بیان شده مبنی بر این که “ما لم تکن به عاهه” یعنی اگر فرزند بزرگ دارای مشکلی نباشد و بر همین اساس، عبدالله با این که فرزند بزرگ تر بود، اما به دلیل پاره ای از مشکلات، صلاحیت جانشینی را نداشت. در این زمینه، ر.ک: شیخ مفید، الفصول المختارة، ص 312.

[12]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 1، ص 352 و 351، روایت 7.

[13]. این کتاب در سال 1413 هـ ق، توسط کنگره شیخ مفید به چاپ رسیده و صفحات 308 و 312 آن به ترتیب در ارتباط با اسماعیلیه و فطحیه می باشد.

[14]. زیر نظر احمد صدر حاج سید جوادی، کامران فانی و بهاء الدین خرمشاهی، نشر شهید سعید مجتبی، تهران.

[15] . دفتری، فرهاد، ترجمه فریدون بدره ای، نشر و پژوهش فرزان روز، تهران، 1375، هـ ش.