کپی شد
دلایل تقیه کردن ائمه (علیه السلام)
یکی از آیاتی که در قران مشرو عیت تقیه را اثبات می کند آيهاى است كه در بارۀ داستان عمار و پدر و مادرش ياسر و سميه نازل شده است، آن گاه که عمار برای نجات جان خودش به ظاهر موافق مشرکین حرف زد بعد از انجام این کار اظهار نارحتی شدیدی می کرد که آیه ای نازل شد و کار او را مورد پسند خدا معرفی کرد[1].
يکي از شيوههاي مبارزاتي ائمه معصومين(ع) و تربيت شدگان مکتب اهل بيت (ع) با دشمنان اسلام، در عصرخفقان، شيوۀ «تقيه» يا مبارزه مخفي بوده است. در تاريخ مبارزات مذهبى و اجتماعى و سياسى گاه پیش مىآيد كه مدافعان حقيقت اگر بخواهند به مبارزه آشكار دست بزنند هم خودشان و هم مكتبشان به دست نابودى سپرده مىشود و يا لا اقل در معرض مخاطره قرار مىگيرد همانند وضع شيعيان امام على (ع) در زمان حكومت غاصب بنى اميه. در چنين موقعى راه صحيح و عاقلانه اين است كه نيروهاى خود را به هدر ندهند و براى پيشبرد اهداف مقدس خود به مبارزات غير مستقيم و يا مخفیانه دست بزنند و در حقيقت تقيه براى اينگونه مكتبها و پيروان آنها در چنين لحظاتی يك نوع تغيير شكل مبارزه محسوب مىشود كه مىتواند آنها را از نابودى نجات دهد، و در ادامه مجاهدات خود پيروز گرداند، كسانى كه بر تقيه بطور دربست قلم بطلان مىكشند معلوم نيست براى اينگونه موارد چه طرحى دارند؟ آيا نابود شدن خوب است و يا ادامه مبارزه به شكل صحيح و منطقى؟ راه دوم همان تقيه است و راه اول چيزى است كه هيچ كس نمىتواند آن را تجويز كند.
امام باقر (ع) ميفرمايد: «تقيه از برنامههاي دين من و پدران من است و کسي که به وظيفۀ تقيه عمل نکند، ايمان ندارد[2].
امام صادق (ع) ميفرمايد: «پدرم هماره اين نکته را يادآور ميشد که هيچ چيز به اندازۀ «تقيه» چشم مرا روشن نميسازد. زيرا «تقيه» سپر مؤمن و وسيلۀ حفظ مؤمن است.[3]
اين که امام صادق(ع) «تقيه» را سپر مؤمن ميداند، يعني مؤمني که درحال مبارزه است، براي مقاومت بيشتر در مقابل دشمن،احتياج به سپر دارد. نه اين که «تقيه» بهانهاي باشد براي گوشهگيري و ترک مبارزه.
امام هادي(ع) به شخصي به نام «داود»ميفرمايد: «اگر بگويي تارک تقيه مثل تارک نماز است، راست گفتهاي.
و در روايت ديگر ميفرمايد: … امام صادق (ع) فرمود: از ما نيست کسي که تقيه را لازم نداند و ما را از مردم پست حفظ نکند[4].
در زمان اختناق بني عباس با اين که ائمۀ معصومين(ع) در تنگنا و فشار شديدي بودند، هيچ گاه دست از مبارزه با دشمنان برنداشتند البته به گونهاي که حرکت و مبارزه آنها، تا حد امکان دور از چشم حکام جور و جاسوسان آنها بود.
برخی این نکته را مطرح کرده اند که ائمه در برخورد با گروهی از علما نیز گاهی به صورت تقیه عمل می کردند. علمایی که فقه را ميبردند و دستکاري ميکردند و به عنوان عناصر مکتب فقهي خويش جا ميزدند. شايد يک مبناي تقيه همين باشد. به نظر این عده، تقيه همیشه ناشي از ترس يا مدارات نیست؛ و شاهد این گفتار آن است که در زمان امام صادق (ع) چندان هم فشار نبود. بحث ترس نبود. اگر بنا بود امام صادق (ع) بترسد، اينجور بحث قياس را مطرح نميکرد که پايه و انديشه فقه حنفي را ويران کند.[5]
شك نيست كه تقيه در مواردی جائز است، و در مواردی واجب، و بر خلاف آنچه افراد ناآگاه مىپندارند تقيه يك نوع تاكتيك حساب شده براى حفظ نيروهاى انسانى و هدر ندادن افراد مؤمن در راه موضوعات كوچك و كم اهميت محسوب مىشود.
در همه دنيا معمول است كه اقليت هاى مجاهد و مبارز، براى واژگون كردن اكثريتهاى خودكامۀ ستمگر و متجاوز، غالبا از روش” استتار” استفاده مىكنند، جمعيت زير زمينى تشكيل مىدهند، برنامههاى سرى دارند، و حتى به هنگام دستگير شدن سخت مىكوشند كه واقع كار آنها مكتوم بماند، تا نيروهاى گروه خود را بيهوده از دست ندهند، و براى ادامه مبارزه ذخيره كنند.
هيچ عقلى اجازه نمىدهد كه در اين گونه شرائط، مجاهدانى كه در اقليت هستند، علنا و آشكارا خود را معرفى كنند و به آسانى از طرف دشمن شناسايى و نابود گردند.
به همين دليل تقيه قبل از آنكه يك برنامه اسلامى باشد يك روش عقلانى و منطقى براى همه انسانهايى است كه در حال مبارزه با دشمن نيرومندى بوده و هستند.[6]
علاوه این هم یک نکتۀ بدیهی است که دين و شارع دين، جز اين هدفى ندارند كه حق را زنده كنند و جان تازهاى بخشند، و بسيار مىشود كه تقيه كردن و بر حسب ظاهر طبق دلخواه دشمن و مخالفين حق، عمل كردن مصلحت دين و حيات آن را چنان تامين مىكند كه ترك تقيه آن طور تامين نكند، و اين قابل انكار نيست.[7] البته باید به این نکته توجه داشت که بدون شك در مواردى تقيه كردن حرام است و آن در موردى است كه تقيه به جاى اينكه سبب حفظ نيروها شود مايۀ نابودى يا به خطر افتادن اساس مكتب گردد، و يا فساد عظيمى ببار آورد، در اين گونه موارد بايد سد تقيه را شكست و پىآمدهاى مبارزۀ علنی را هر چه بود پذيرا شد همانند کاری که اباعبدالله الحسین (ع) انجام داد.
كوتاه سخن اين كه، كتاب و سنت هر دو بر جواز تقيه بطور اجمال و تفصیل دلالت دارند، اعتبار عقلى هم مؤيد اين حكم است، اما بررسی اصل سؤال:
به نظر می رسد چینش سؤال به عللی که ذکر می شود به گونه ای است که بر اصول غیر واقعی بناء شده است بنائی که پایه هایش سست و بی اساس است:
1- علت تقیه در ترس منحصر شده و این غلط فاحشی است زیرا ترس یکی از عوامل تقیه (تقیۀ خوفی) محسوب می شود نه همۀ آن.
2- ترس و هراس تنها بر دو نوع دانسته شده در حالی که بسیار فراتر از این است زیرا “تقیه خوفی گاهی به خاطر ورود ضرر به جان، آبرو یا مال تقیهکننده و وابستگان او است و گاهی بهخاطر احتمال وقوع ضرر بر افراد دیگر مؤمنان است و گاهی هم احتمال وقوع ضرر بر کیان اسلام است؛ مثلاً ترس از اختلاف و تفرقه مسلمانها، سبب تقیه میشود.
3- این که ائمه از مرگ نمی ترسند سخن درستی است نه تنها ائمه بلکه سایر اولیاءالله از مرگ هراسی ندارند زیرا مرگ را لقاء الله می دانند هرگز محب از دیدار با محبوب ناخرسند نیست اما این که با اختیار و اجازه خودشان می میرند سخن نادرستی است زیرا خداوند در قرآن می فرماید: “خدا جانها را به هنگام مردنشان مىگيرد، و نيز جان كسانى را كه در خواب خود نمردهاند. جانهايى را كه حكم مرگ بر آنها رانده شده نگه مىدارد و ديگران را تا زمانى كه معين است باز مىفرستد”.[8] خداوند در میراندن کسی از هیچ کس اجازه نمی گیرد و لو از انبیاء و ائمه و آگاه بودن افراد از زمان مرگشان غیر از اجازه گرفتن از آنهاست. علاوه بر این که بعضی ها گفته اند: علم ائمه به گونه ای است که “لو شاؤوا علموا” اگر بخواهند می دانند.[9]
4- اما اگر کسی می گوید تحمل توهین، فحش، شکنجه و در نهایت مرگ وظیفۀ علماء است و اهل بیت پیامبر (ص) در تحمل چنین سختی هایی در راه حمایت و یاری دین جدشان از دیگران سزاوارترند، باید گفت همان طور که قبلا گفتیم اولا: تقیه منحصر در ترس و تحمل سختی نیست ثانیا: اگر موردش ترس باشد ضرورتا ترس برای خودش نیست چه بسا به خاطر ورود ضرر به جان یا آبرو یا مال افراد دیگر مؤمنان است و گاهی هم احتمال وقوع ضرر بر کیان اسلام است؛ مثلاً ترس از اختلاف و تفرقه مسلمانها، بله در مواردی نیز تقیه برای ورود ضرر به جان یا آبرو یا مال خود شخص است و این هم به معنای فرار از تحمل شکنجه و مرگی که سزاوار آنند نیست؛ زیرا اصل اولی در انسان حفظ جان خود و عدم انداختن خود به هلاکت است،[10] مگر در موارد اهم.
برای روشن شدن مسئله اشاره به دو نمونۀ تاریخی خالی از فایده نیست:
الف. امام حسین (ع) چون در مکه تهدید به مرگ شد از مکه خارج شد و به سوی کوفه حرکت فرمود در حالی که می داند قبل از رسیدن به کوفه کشته می شود. آن حضرت عدم ترس از مرگ خود را بر همگان در حادثه عاشورا اثبات فرمود.
ب. در زمان امام صادق (ع) بر اثر حکومت و نفوذ بنی امیة فاصله ای که مسلمانان از اسلام حقیقی و احکام آن پیدا کردند لازم بود کسی که عالم به علم نبی (ص) است و از علم لدنی بهره مند است، به بیان حقایق دین بپردازد و لو این که مدتی با تقیه از فیض عظمای شهادت عقب بماند.
نتیجه این که اولیاء الله و مردان خدا در همۀ موارد خواست و مشیت الاهی را بر خواست و مشیت خود مقدم می دارند. اگر رضای خداوند در بقائشان باشد با تقیه جانشان را حفظ می کنند و اگر رضای خداوند در شهادتشان باشد با کمال رضایت به استقبال مرگ می روند.
[1] “مَن كَفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئنُِّ بِالْايمَانِ وَ لَاكِن مَّن شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِّنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيم”؛ نحل ، 106.
[2] بحارالانوار، ج 75، ص 431.
[3] نک: وسائل الشيعه، ج 11، ح 6 و… از باب 24 از ابواب امر به معروف.
[4] همان، ح 26 و27.
[5] نک: کاوشي در مواضع فرهنگي امام صادق عليه السلام، احمد مبلغي، پایگاه حوزه نت.
[6] برای آگاهی بیشتر، نک: مکار م شیرازی، تفسیر نمونه، ج11، ص425.
[7] ترجمه المیزان، ج3، ص240 .
[8] زمر، 42.
[9] یکی پرسید از آن گم کرده فرزند / که ای روشن ضمیر پیر خردمند—ز مصرش بوی پیراهن شنیدی / ولی در چاه کنعانش ندیدی—بگفت احوال ما برق جهان است / گهی پیدا و دیگر دم نهان است.
[10] بقره، 195.