Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

امام رضا (علیه السلام) در عصر مأمون عباسی

شخصیت مأمون:

مأمون در سال 170 هجرى؛ يعنى در همان شبى كه پدرش به خلافت رسيد، متولد شد. مادر مأمون كنيزى خراسانى به نام «مراجل» بود كه در روزهاى پس از تولّد مأمون از دنيا رفت و مأمون به صورت نوزادى يتيم و بى ‏مادر پرورش يافت. مورخان نوشته‏اند: مادر وى زشت‏ترين و كثيف‏ترين كنيز در آشپزخانه هارون بود، و اين خود مؤيّد داستانى است كه علت حامله شدن وى را بازگو مى‏كند.[1]

مأمون را پدرش به «جعفر بن يحيى‏ برمكى»[2] سپرد تا او را در دامان خود بپروراند. مربى وى «فضل بن سهل» بود كه به «ذو الرياستين» شهرت یافت و بعد هم وزير خود مأمون گرديد. فرمانده كل قوايش نيز «طاهر بن حسين ذو اليمينين» بود.

زندگى مأمون سراسر كوشش و فعاليت و خالى از رفاه و آسايش آن چنانى بود، درست برعكس برادرش امين كه در آغوش زبيده پرورش يافته بود. هركس زبيده را بشناسد درمى‏يابد كه تا چه حد بايد زندگى امين غرق در خوش­گذرانى و تفريح بوده باشد. مأمون مانند برادرش اصالت چندانى براى خود احساس نمى‏كرد و نه تنها به آينده خود مطمئن نبود، بلكه برعكس، اين نكته را مسلم مى‏پنداشت كه عباسيان به خلافت و حكومت او تن در نخواهند داد، از اين رو خود را فاقد هرگونه پايگاهى كه بدان تكيه كند مى‏ديد، و به همين دليل آستين همت بالا زد و براى آينده خود به برنامه‏ريزى پرداخت. مأمون خطوط آينده خود را از لحظه‏اى تعيين كرد كه به موقعيت خود پى برد و دانست كه برادرش امين از مزايايى برخوردار است كه دست وى از آنها كوتاه است.

او از اشتباهات امين نيز پند آموخت: مثلاً «فضل» با مشاهده امين كه خود را به لهو و لعب سرگرم ساخته بود، به مأمون مى‏گفت كه تو، پارسايى و ديندارى و رفتار نيكو از خود بروز بده. مأمون نيز همين­گونه مى‏كرد. هربار كه امين كارى را با سستى آغاز مى‏كرد، مأمون همان را با جديت در پيش مى‏گرفت.

در هرحال مأمون در علوم و فنون مختلف تبحر يافت و بر امثال خويش، و حتى بر تمام عباسيان، برترى يافت.[3]

برخى مى‏گفتند: در ميان عباسيان كسى دانشمندتر از مأمون نبود.[4]

پدر مأمون نيز خود به برترى وى بر برادرش امين شهادت داده و گفته بود:«…تصميم گرفته‏ام ولايتعهد را تصحيح كنم و به دست كسى بسپارم كه رفتارش را بيشتر مى‏پسندم، خط مشيش را مى‏ستايم، به حسن سياستش اطمينان دارم و از ضعف و سستيش آسوده خاطرم، و او كسى جز «عبداللّه» نمى‏باشد، اما بنى‏عباس به پيروى از هواى نفس خويش، محمد را مى‏طلبند؛ چه او يكپارچه به دنبال خواهش­هاى نفسانى است، دستش به اسراف باز است، زنان و كنيزكان در رأى او شريک و مؤثر واقع مى‏شوند، درحالى كه عبداللّه شيوه‏اى پسنديده و رأيى اصيل دارد و براى تصدى چنين امرى بزرگ، شخصى قابل اطمينان است…».[5]

امام رضا (علیه السلام) در عصر مأمون:

با استقرار مأمون بر سرير خلافت، كتاب زندگانى امام (عليه ‏السلام) ورق خورد و صفحه تازه‏اى در آن گشوده شد؛ صفحه‏اى كه در آن امام على بن موسى الرضا (عليهما السلام) سال هايى را با اندوه و ناملايمات بسيار به سر برد.

غاصبين خلافت – چه آنها كه از بنى اميه بودند و چه بنى عباس – بيشترين وحشت و نگرانى را از جانب خاندان على (عليهم‏السلام) داشتند؛ كسانى كه مردم (و لا اقل توده انبوهى از آنها) خلافت را حق مسلّم آنان مى‏دانستند و علاوه بر اين هرگونه فضيلتى را نيز در وجود آنان مى‏يافتند. اين بود كه فرزندان بزرگوار امام على (عليهم‏السلام) همواره مورد شكنجه و آزار خلفاى وقت بودند و سرانجام هم به دست آنان به شهادت مى‏رسيدند.

امّا مأمون احيانا اظهار علاقه به تشيع مى كرد و گردانندگان دستگاه خلافتش هم غالبا ايرانيان بودند كه نسبت به آل على و امامان شيعه (عليهم السلام) علاقه و محبتى خاص داشتند و لذا نمى توانست همچون پدران خود، هارون و منصور، امام (عليه السلام) را به زندان بيفكند و مورد شكنجه و آزار قرار دهد؛ از اين رو روش تازه­اى انديشيد كه گرچه چندان بى سابقه نبود و در زمان خلفاى گذشته هم تجربه شده بود، اما در هر حال خوش نماتر و كم محذورتر بود و به همين جهت روش خلفاى بعد نيز بر همان مبنا قرار گرفت.

مأمون تصميم گرفت امام (عليه السلام) را به مرو، مقر حكومت خود، بياورد و با آن حضرت طرح دوستى و محبت بريزد و ضمن استفاده از موقعيت علمى و اجتماعى آن حضرت، كارهاى او را تحت نظارت كامل قرار دهد.[6]

او با اجبار، امام (علیه السلام) را به مرو آورد، سپس مسئله ولایتعهدی را برای فریب افکار عمومی بر امام تحمیل کرد. وی همچنین با برپایی مناظره­های علمی مختلف سعی نمود شخصیّت محبوب علمی و موقعیّت والای اجتماعی حضرت را بی­رنگ سازد که در هر بار جز رسوایی طَرفی نبست. سرانجام وی تصمیم گرفت که آن حضرت را به گونه ای از میان ببرد، ولی کاملاً مراقب بود که این عمل به طور کاملاً محرمانه انجام گیرد تا مسئله جدیدی برای حکومتش پیش نیاید؛ لذا با مسموم کردن آن حضرت به هدف خود رسید. امام (علیه السلام) در ماه صفر سال 203ق (بنابر مشهور) در سن 55 سالگی به دست مأمون با زهر، مسموم و به اجداد پاکش پیوست.



[1]. اين داستان چنين نقل شده است: زبيده با هارون الرشيد، بازى شطرنج مى كرد و چون رشيد بازى را باخت، زبيده به او حكم كرد كه بايد با زشت­ترين و كثيف­ترين كنيز آشـپـزخـانـه­اش همبستر شود. رشيد كه از اين امر بسى كراهت داشت، حاضر شد ماليات­هاى سـراسـر مصر و عراق را به زبيده ببخشد تا او را از اجراى اين حكم منصرف سازد، ولى زبـيـده نـپـذيـرفـت. رشـيـد به نـاچـار كـنـيـزى بـه نـام «مـراجـل» را يـافـت كـه واجـد هـمـه اين صفات تنفرآميز بود. با او همبستر شد و مامون مـتـولد گـرديـد. ر.ک: دميرى، كمال الدين، حياة الحيوان الكبرى، ج ‏1، ص 115؛ پیشوایی، مهدی، سیرۀ پیشوایان، ص 473.

[2]. وزیر هارون الرشید.

[3]. برگرفته از: سیرۀ پیشوایان، ص 473 و 474.

[4]. ر.ک: حياة الحيوان الكبرى، ج ‏1، ص 116.

[5]. ر.ک: سیرۀ پیشوایان، ص 475.

[6]. همان، ص 475 و 476.