کپی شد
کرامات و معجزات امام رضا (علیه السلام)
امام رضا (علیه السلام) دارای کرامات و معجزات بسیاری است که به صورت پراکنده در برخی از متون تاریخی وارد شده است که هر کدام از اینها دلیلی بر ادعای آن حضرت در امر امامت می باشد. در این مقال به چند مورد از آنها اشاره میشود:
1. هدایت عبد اللَّه بن مغیره:
عبد اللَّه بن مغیره مىگوید: واقفى[1] بودم و با آن حالت به حجّ رفتم. هنگامى که در مکه بودم، در مذهب خود شک کردم و به دعا و مناجات پرداختم و گفتم: خدایا! تو مىدانى که من چه مىخواهم و از ارادهام خبر دارى، پس مرا به سوى بهترین دین ها راهنمایى کن. به قلبم الهام شد که خدمت امام رضا (علیه السّلام) برسم. به مدینه آمدم و نزد درِ منزل آن حضرت ایستادم و به غلام ایشان گفتم: به مولایت بگو مردى از اهل عراق، دم در است.
ناگاه صداى حضرت را شنیدم که فرمود: اى عبد اللَّه بن مغیره! وارد شو. وارد شدم. حضرت به من نگاه کرد و فرمود: خدا دعایت را اجابت کرد و تو را به دین خود هدایت نمود. پس گفتم: گواهى مىدهم که تو حجّت خدا بر خلقش هستى.[2]
2. رعایت مصلحت در نام گذارى:
احمد بن عمر مىگوید: در حالى که همسرم حامله بود، از منزل خارج شدم و خدمت امام رضا (علیه السّلام) رسیدم، عرض کردم: همسرم حامله مىباشد، دعا بفرما خداوند پسرى به من عطا نماید. حضرت فرمود: او پسر است و نامش را «عمر» بگذار. گفتم: تصمیم گرفتم نامش را «على» بگذارم و به خانوادهام هم گفتهام که نامش را «على» بگذارند.
حضرت فرمود: نه، اسمش را «عمر» بگذار. پس به کوفه آمدم و دیدم همسرم پسرى به دنیا آورده و نامش را «على» گذاشته است، من اسمش را (به جهت امتثال امر حضرت) عوض کردم و عمر گذاشتم.
همسایهها (که در عقیده با من موافق نبودند) به من گفتند: دیگر، چیزهایى را که درباره تو مىگویند تصدیق نمىکنیم. پس فهمیدم که امام (علیه السّلام) مصلحت مرا بهتر از خودم مىدانسته است.[3]
3. تحقق نفرین امام در حقّ آل برمک:
محمّد بن فضیل روایت نموده است: در آن سالى که هارون به آل برمک[4] خشم گرفت و به قتلشان فرمان داد، در آغاز کار، به قتل جعفر بن یحیاى برمکى امر نمود و (سپس) پدرش را به زندان افکند، و … . امام هشتم (علیه السّلام) در روز عرفه ایستاده بود و دعا مىکرد، سپس سر مبارک خویش را حرکت داد، از ایشان سبب آن را پرسیدند، فرمود: من برامکه (جعفر و پدرش) را براى ستمى که بر پدرم (امام کاظم علیه السّلام) روا داشتند، نفرین می کردم و خداوند متعال امروز دعایم را درباره ایشان مستجاب فرمود، آن حضرت چون به خانه مراجعت فرمود، خیلی نگذشت که (برامکه گرفتار شدند) و جعفر و پدرش یحیى به عذاب مبتلا شدند و وضع آنها واژگون شد. [5]
مسافر (ابو مسلم، از اصحاب موسى بن جعفر (علیهما السّلام) روایت کرده گفت: من با حضرت رضا (علیه السّلام) در مِنا بودیم که یحیى بن خالد با جماعتى از برمکیان بر ما گذر کردند، امام (علیه السّلام) فرمود: بیچاره و بدبخت این گروه که نمیدانند در این سال چه بر سرشان خواهد آمد! سپس فرمود: آه، وا عجبا از این امر که من و هارون مانند این دو هستیم -و انگشتان خود را به یکدیگر چسبانید-. مسافر میگوید: به خدا سوگند من معناى این کلام را نفهمیدم تا زمانى که ایشان را در جنب هارون به خاک سپردند.[6]
[1]. پس از شهادت امام کاظم (علیه السلام)، تعدادی از یاران آن حضرت، منکر رحلت ایشان شده، در امامت آن جناب، توقف نموده و به امامت فرزندش علی بن موسی (علیهما السلام) معتقد نشدند. این افراد به نام «واقفیه یا ممطوره» معروف شدند. ر.ک: مشكور، محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامى، ص 454 و 455.
[2]. قطب راوندى، سعید بن عبد الله، الخرائج و الجرائح (جلوههاى اعجاز معصومین علیهم السلام)، مترجم: محرمى، غلام حسن، ص 290 و 291.
[3]. همان، ص 291.
[4]. برامکه خانوادهاى ایرانى الاصل بودند، نسبت آنان به شخصی به نام برمک می رسد، و چنان که گفتهاند در بلخ، متصدّى بتکده نوبهار بوده و ریاست داشته است. پسرش خالد ابتدا به دربار عبد الملک بن مروان آمد و ندیم او شد و پایهاى بلند یافت، و در عهد هشام بن عبد الملک اسلام آورد و بعدا از سران سپاه ابو مسلم خراسانى شد و پس از زوال حکومت بنى امیه به نزد ابو العبّاس سفّاح آمد و سمت وزارت یافت. یحیى پسرش، مربى هارون الرّشید بود. او مردى کیس و تیزهوش و سخىّ بود که گفتهاند: استقرار و عظمت دولت عبّاسى از حسن تدبیر و سیاست عجیب این مرد و فرزندش، جعفر بن یحیى بود که وزارت هارون الرّشید را به عهده داشت. در احوالات وى و پدرش کتاب هاى بسیارى نوشتهاند. ر.ک: صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا علیه السلام، مترجم: مستفید، حمیدرضا / غفارى، علىاکبر، ج 2، ص 548 و 549.
[5]. همان، ص 545 و 546، باب 50، ح 1.
[6]. همان، ص 546 و 547، ح 2.