کپی شد
مقاله فتح مکه
چکیده مقاله فتح مکه
غزوه فتح مکه با تعداد ده هزار نفر و ده روز مانده از ماه رمضان سال هشتم از مهمترین رخدادهای تاریخ صدر اسلام بود که در نتیجه آن، حکومت مشرکان در مکه پایان یافت. پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) برای آسان شدن فتح مکه آن را از صحابه مخفی نمودهبود.
در این سفر آنحضرت ابو رهم كلثوم بن حصين غفاری را به جانشینی خود منصوب فرمود.
عامل اصلی لشکرکشی پیامبر(صلی الله علیه و آله) به مکه و فتح آن نقض صلح حُدَیْبیّه از سوی قریش بود.
همه مهاجر و انصار با پيامبر (صلی الله علیه و آله) آمده بودند و از هر قبيله هم تعدادى آمدهبود.
همچنانكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به سوى مكه میرفت، عباس عموى آن حضرت با خانوادهاش به قصد هجرت به سوى مدينه میرفتند، و در جحفه به آنحضرت برخوردند حضرت دستور داد زن و بچهاش را به مدينه بفرستد و خود به همراه سپاهيان به سوى مكه باز گردد.
هر چند لشکریان اسلام، سازوبرگ جنگی خود را آشکار نکرده بودند و چهره یک ارتش را نداشتند، اما پس از پیوستن قبایل دیگر به لشکر اسلام در منطقه قدید، پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) پرچمداران و علمداران لشکر اسلام را تعیین کردند.
وقتی لشکر اسلام به مرالظهران رسید، پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) فرمان داد تا هرکدام از لشکریان آتش بیفروزند. از این رو ده هزار شعله آتش پیرامون مکه، مکیان را، که از حرکت مسلمانان کاملاً بیخبر بودند، غافلگیر کرد.
پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) در این غزوه بدون خونریزی مکه را فتح نمود و مردم مکه را مشمول رحمت الهی و عفو عمومی قرار داد.
سوارهنظام مسلمانان در منطقه ذیطوی گرداگرد پیامبر خدا را گرفتند و با آن حضرت ـ که بر شتری سوار بود و عبا و عمامهای سیاهرنگ بر تن داشت و پرچم علمش نیز سیاه بود ـ وارد مکه شدند.
پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) پس از آنکه وارد مکه شد، عفو عمومی اعلام کرد و به فرماندهان خود دستور داد از جنگ و خونریزی پرهیز کنند و تنها با کسانی که قصد جنگ دارند، مقابله کنند. آنحضرت اهل مکه را به اسارت نگرفت و آنان را طُلَقاء (به معنای آزادشدگان) خواند و آزاد کرد. ازاینرو به ابوسفیان و اهل مکه طُلَقاء میگفتند. اين فتح ده روز باقى مانده از رمضان واقع شد.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) داخل خانه كعبه شد و بلال را نيز همراه خود برد و در آنجا به او دستور داد اذان بگويد.
پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) براى گرفتن (پيمان) در صفا نشست و از مردان و زنان عهد و پيمان گرفت.
آن حضرت دوباره عباس را برای سقایت حجاج انتخاب نمود. و عثمان بن طلحه را فراخواند و کلید کعبه را به او برگرداند.
پس از فتح مکه پیامبر(صلی الله علیه و آله) به شکستن بتهای بالای سقف کعبه اقدام کرد و سریههایی را به اطراف مکه برای تخریب بتخانهها فرستاد و نیز فرمان داد در هر خانهای که بت و بتکدهای وجود داشت، آن بشکنند.
حضرت پانزده روز در مكه اقامت كرد و نماز خود را شكسته مىگزارد. سپس به سوى حنين رفت.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) بالاى كوه صفا رفت و مشغول دعا شد، انصار كه اطراف آن حضرت حلقه زده بودند با هم شروع به صحبت كرده گفتند: حالا كه خداوند منان مكه موطن اصلى رسول خدا (صلى الله عليه و آله) را براى او فتح كرده، نکند که در همين شهر بماند و ديگر به مدينه باز نگردد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) كه از دعا فارغ شد فرمود: خدا نكند! زندگى من با شما و مرگم هم با شما خواهم بود.
فتح مکه
پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) تا منزلگاه مَرالظَهران، در 22 کیلومتری شمال مکه[1]، به صراحت از مقصد خود چیزی نگفت و هرچه برخی از صحابه در منزلگاه عرج کوشیدند نتوانستند مقصد را از زبان پیامبر به روشنی بشنوند.[2]
وقتی لشکر اسلام به مرالظهران رسید، پیامبر خدا فرمان داد تا هر کدام از لشکریان آتش بیفروزند. از این رو ده هزار شعله آتش پیرامون مکه، مکیان را، که از حرکت مسلمانان کاملاً بیخبر بودند، غافلگیر کرد. بنابراین آنان ابوسفیان و دو تن دیگر از سران قریش را برای تجسس و بررسی اخبار فرستادند. وقتی این افراد، لشکر اسلام و نفراتشان را بر فراز کوهی دیدند، به شدت وحشت کردند و از این رو اردوگاه مسلمانان را چون ایامی که حاجیان به مکه میآیند، بزرگ و شلوغ شمردند.[3] از سپاه پیامبر در این زمان با عنوان کتیبة الخضراء (هنگ سبز) به سبب زیاد بودن سلاح مهاجر و انصار نیز یاد شدهاست.[4]
جانشینن پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) در مدینه زمان فتح مكه
پس از آنکه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) برای فتح مکه خواست از مدینه خارج شود، بعد از نماز عصر، بيرون رفت[5] و تصمیم گرفت کسی را به جای خود منصوب کند. بیشتر مورخان بر این باور هستند که آنحضرت ابورهم كلثوم بن حصين غفاری را به حکومت مدینه و جانشینی خود منصوب فرمود.[6]
اما برخی نیز گفتند ابو لبابة بن عبد المنذر را در مدينه جانشين گذاشت.[7]
اهمیت فتح مکه در تاریخ اسلام
غزوه فتح مکه را از مهمترین رخدادهای تاریخ صدر اسلام دانستهاند که در نتیجه آن، حکومت مشرکان در مکه پایان یافت و اسلام در جزیرةالعرب حاکمیت پیدا کرد.[8] پس از فتح مکه، اکثر قبیلههای جزیرةالعرب تا سال دهم اسلام آوردند و قدرت مشرکان در آنجا بهکلی نابود شد.[9] برخی از مفسران معاصر شیعه، با تطبیق سوره نصر بر فتح مکه گفتهاند این غزوه بزرگترین پیروزی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) بود که بر اثر آن، بنیان شرک از جزیرةالعرب برچیده شد و مردم دستهدسته به پیامبر ایمان آوردند.[10]
پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) در این غزوه توانست بدون خونریزی و بدون اینکه کوچکترین آسیبی به کسی برسد مکه را فتح کند.[11] به گفته برخی از مورخان معاصر، رفتاری که پیغمبر(صلی الله علیه و آله) با مردم مکه کرد، سماحت اسلام و بزرگواری آنحضرت را در دیده مخالفان آشکار ساخت؛ زیرا قریش به مدت بیست سال او و پیروانش را آزار داده بودند و از انتقام پیامبر میترسیدند.[12]
تاریخ حرکت پیامبر به سوی مکه
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) ده روز، گذشته از ماه رمضان سال هشتم، روز جمعه هنگامىكه نماز عصر را خواند، از مدینه به سمت مکه بيرون رفت.[13] برخی نیز دو شب گذشته از ماه رمضان سال هشتم، روز جمعه بعد از نماز عصر را، زمان خروج رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از مدینه دانستند.[14]
اما فتح مکه ده روز مانده به آخر رمضان اتفاق افتاد.[15]
قبائل همراه پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) در فتح مکه
در فتح مکه همه مهاجر و انصار همراه پيامبر (صلی الله علیه و آله) آمده بودند و هيچكس از آنها بهجاى نمانده بود و از هر قبيله هم تعدادى مسلمان حضور داشتند.[16]
پیامبر خدا در مسیر حرکت خود به مکه، از خداوند خواست تا حرکتش پنهان بماند؛ بنابراین تمام مسیرهای مکه و نواحی اطراف آن را زیر نظر نگهبانانی به فرماندهی حارثة بن نعمان گمارد[17] و دستههایی را نیز برای گمراه کردن ذهن به منطقه بطن اضم اعزام کرد.[18]
پیامبر با فرستادن یاران خود به سوی قبایل مختلف بیاباننشین اطراف چون أَسلَم، غِفار، مُزَینة، جُهَینة و أشجع آنان را با تأکید هرچه تمامتر به حضور در مدینه در ماه رمضان فراخواند. قبایل دیگر عرب، چون بنیسلیم و بنیکعب، نیز در میانه راه به لشکر اسلام ملحق شدند.[19]
تعداد سپاه پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) در فتح مکه
تعداد ده هزار نفر از مسلمانان همراه پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) برای فتح مکه آمده بودند.[20] شامل هفتصد نفر از مهاجران که سیصد نفرشان سوارهنظام بودند و چهارهزار نفر از انصار که پانصد نفرشان سوارهنظام بودند و طلایهداران آن، دویست سواره نظام به فرماندهی زبیر بن عوام بودند.[21]
ابن اسحاق میگويد: كسانى كه در فتح مكه از مسلمانان شركت داشتند جمعا ده هزار نفر بودند كه هفتصد نفر- و بگفته برخى هزار نفرشان- از بنى سليم، و چهار صد نفر از بنى غفار، و چهار صد تن از أسلم، و هزار و سه نفرشان از قبيله مزينه بودند و ما بقى آنها از مهاجرين و انصار مدينه و هم پيمانان ايشان بودند. و از آن جمله طوائفى از اعراب تميم و قيس و اسد نيز در ميان آنها حضور داشتند.[22]
برخی نیز گفتند: پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) با عده ده هزار سوار وارد مر الظهران (محل) شد. آنها (تشكيل شده) از چهار صد سوار از بنى غفار هزار و سه تن از مزينه هفتصد سوار از بنى سليم هزار و چهارصد سوار از جهينة و بقيه از مهاجرين و انصار و متحدين آنها از قبايل عرب از تميم و اسد و قيس هم بودند.[23]
جمع آوری سپاهی عظیم برای فتح مکه
رسول خدا (صلى الله علیه و آله) نمایندگانى به سوی قبایل مختلف اعراب مسلمان بادیهنشین فرستاد و به آنها پیام داد که اگر کسى به خدا و روز قیامت ایمان دارد ماه رمضان در مدینه باشد. و به این صورت سپاهیان خود را بسیج نمود. شماره سپاهیان اسلامى را ده هزار و از قبائل مختلف بدین ترتیب نوشته اند:
- مهاجران ۷۰۰ مرد ۳۰۰ اسب
- انصار ۴۰۰۰ مرد ۵۰۰ اسب
- مزینه ۱۰۰۰ مرد ۱۰۰ اسب ۱۰۰ زره
- أسلم ۴۰۰ مرد ۳۰۰ اسب
- جهینه ۸۰۰ مرد ۵۰ اسب
- بنى کعب بن عمرو ۵۰۰ مرد
- بنى سلیم ۷۰۰ مرد
- بنى غفار ۴۰۰ مرد
- از دیگر قبائل در حدود ۱۵۰۰ مرد.[24]
علت لشکرکشی به سوی مکه
نقض صلح حُدَیْبیّه از سوی قریش، عامل اصلی لشکرکشی پیامبر(ص) به مکه و فتح آن بود.[25] در سال ششم قمری مسلمانان و مشرکان در منطقه حُدَیْبیّه با یکدیگر قرارداد بستند که به مدت ده سال با هم صلح کنند و علیه یکدیگر اقدامی انجام ندهند.[26] قبیله بنیخُزاعه با مسلمانان و قبیله بنیبَکر[27] با قُرَیش همپیمان شدند.[28] در نبردی که در سال هشتم میان این دو قبیله رخ داد، مردانی از قریش به نفع بنیبکر، افرادی از بنیخزاعه را کشتند.[29] به این ترتیب پیمان صلح حدیبیه پس از دو سال، از طرف قریش نقض شد.[30] خزاعه نزد رسول خدا آمدند و از پيشآمد به او شكايت بردند، پس خدا براى پيامبرش قطع پیمان مدتى را كه ميان او و آنان بود، روا دانست و پيامبر تصميم گرفت به مكه لشكركشى كند و گفت: اللهم اعم الاخبار عنهم،” بار خدايا خبرها را از آنان يعنى قريش پوشيده دار.” [31] با اینکه اَبوسُفیان، خود برای عذرخواهی به مدینه رفت، عذرش پذیرفته نشد.[32] اندکی بعد، پیامبر با سپاهی ده هزار نفره، سوی مکه حرکت کرد.[33]
حضور ابوسفیان به مدینه جهت عذرخواهی
پس از عهدشکنی قریشيان آن ابو سفيان را فرستاده بودند تا پيش پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) برود و پيمان را محكم كند و مدت آنرا بيفزايد كه از كار خويش بيمناک بودند. و چون ابو سفيان بديل از اهل خزاعه را ديد گفت: «از كجا مىآيى» و حدس زد كه پيش پيامبر رفتهاست.
اما بديل گفت: «با مردم خزاعه به ساحل و دل اين دره رفته بوديم.» گفت: «پيش محمد نرفته بوديد؟» بديل گفت: «نه.» و چون بديل راه مكه گرفت، ابو سفيان گفت: «اگر به مدينه رفته باشد هسته خرما به شتر خود داده» و به محل خفتن شتر وى رفت و پشكلى گرفت و شكست كه هسته در آن بود و گفت: «قسم به خدا بديل پيش محمد رفته است». وقتى ابو سفيان به مدينه رسيد به خانه دختر خود ام حبيبه رفت و چون خواست بر فراش پيامبر بنشيند دخترش آن را جمع كرد و ابو سفيان گفت: «دخترم! نمىدانم، فراش شايسته من نيست يا من شايسته فراش نيستم». ام حبيبه گفت: «اين فراش پيامبر خداست و تو مشرک و نجسى و نخواستم بر فراش پيمبر بنشينى». گفت: «به خدا دختركم! از وقتى تو را نديدهام دچار شرى شدهاى». پس از آن ابو سفيان پيش پيامبر رفت و با وى گفتوگو كرد و پيامبر جواب نداد از آنجا پيش ابو بكر رفت و از او خواست كه درباره وى با پيامبر سخن كند.
ابو بكر گفت: «چنين نكنم.» آنگاه پيش عمر رفت و با وى سخن گفت. عمر گفت: «من براى شما پيش پيامبر شفاعت كنم؟ به خدا اگر جز مورچه همدستى نيابم با شما جنگ مىكنم».
پس از آن پيش على بن ابى طالب (رضى الله عنه) رفت كه فاطمه دختر پيامبر پيش وى بود و حسن كه طفلكى بود پيش روى فاطمه به جنب و جوش بود و به على گفت: «رشته خويشاوندى تو از همه كسان به من نزديکتر است، به حاجتى پيش تو آمدهام و نبايد چنانكه آمدهام نوميد بازگردم، پيش پيامبر خدا براى ما شفاعت كن». على گفت: «اى ابو سفيان، پيامبر عزمى دارد كه درباره آن با وى سخن نتوانيم كرد». ابو سفيان سوى فاطمه نگريست و گفت: «اى دختر محمد، مىتوانى به اين پسرک خويش بگويى كه ميان كسان پناه نهد و تا آخر روزگار سالار عرب باشد؟» فاطمه گفت: «به خدا هنوز پسر من به جايى نرسيده كه ميان كسان پناه نهد و هيچكس بىرضاى پيامبر، پناه نيارد نهاد». ابو سفيان گفت: «اى ابو الحسن، مىبينم كه كارها سخت شده، راهى به من بنماى». على گفت: «به خدا چيزى ندانم كه كارى براى تو تواند ساخت، اما تو سالار بنى كنانهاى برخيز و ميان كسان پناه بنه و به سرزمين خويش بازگرد». گفت: «آيا اين كار سودى دارد؟» على گفت: «نه، سودى ندارد، ولى جز اين چه مىتوانى كرد». ابو سفيان در مسجد بهپاخاست و گفت: «اى مردم من ميان كسان پناه نهادم». سپس بر شتر خويش نشست و رفت و چون پيش قرشيان رسيد گفتند: «چه خبر؟» گفت: «پيش محمد رفتم و با او سخن كردم و جوابم نداد. پس از آن پيش پسر ابو قحافه رفتم و كارى نساخت، سپس پيش پسر خطاب رفتم كه از همه دشمنتر بود، آنگاه پيش على بن ابى طالب رفتم كه از همه نرمتر بود و كارى به من گفت كه كردم، اما ندانم آيا سودى دارد يا نه؟» گفتند: «چه كارى بود؟» گفت: «به من گفت: ميان كسان پناه بنه، و چنين كردم». گفتند: «آيا محمد اينرا تاييد كرد؟» گفت: «نه». گفتند: «به خدا با عقل تو بازى كرده و گفته تو براى ما كارى نخواهد ساخت». گفت: «جز اين كارى نتوانستم كرد».[34]
حرکت سپاه اسلام به سوی مکه
وقتى پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) آهنگ مكه كرد، بعضىها مىگفتند: «قصد قريش دارد». بعضى مىگفتند. آهنگ هوازن دارد.» بعضى مىگفتند: «سوى ثقيف مىرود.» و پيامبر عدهای را پيش بعضى قبايل فرستاد كه نيامدند و پرچم نبسته بود تا به قديد رسيد و بنى سليم با اسب و سلاح كامل آمدند. عيينه با تنى چند از ياران خويش در عرج به پيامبر پيوسته بود. و اقرع بن حابس در سقيا به وى پيوست. عيينه به پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) گفت: «اى پيامبر خدا، نه ابزار جنگ دارى، نه جامه احرام، قصد كجا دارى؟» پيامبر گفت: «هر جا خدا بخواهد». آنگاه آنحضرت دعا كرد كه خدا خبرها را از قرشيان بازدارد. عباس عموی آنحضرت در سقيا به او رسيده بود و مخزمة بن نوفل در نيق العقاب پيش وى رفته بود و چون در مر الظهران فرود آمد ابوسفيان بن حرب به همراهى حكيم بن حزام برون آمدهبود.
ابن عباس میگويد: وقتى پيامبر (صلی الله علیه و آله) از مدينه آمده بود و به مر الظهران فرود آمد عباس گفت: «به خدا اگر پيامبر ناگهان بر قریشيان درآيد و به زور وارد مكه شود قریشيان براى هميشه نابود مىشوند». و بر استر سپيد پيامبر نشست و با خود گفت: «سوى اراكستان روم شايد هيزمكشى يا شيردوشى يا كسى را بيابم كه به سوى مكه رود و قریشيان را از آمدن پيامبر خبر دهد كه بيايند و از او امان گيرند» میگويد: رفتم و در ميان اراکها مىگشتم كه كسى را بجويم. ناگهان صداى ابو سفيان بن حرب و بديل بن ورقا را شنيدم كه به جستوجوى خبر درباره پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله) بیرون شده بودند و شنيدم كه بدیل مىگفت: «به خدا هرگز چنين آتشى نديدهام به خدا اين قوم خزاعه است كه از جنگ به هيجان آمدهاند.» ابو سفيان گفت: «به خدا خزاعه از اين كمتر و ناچيزتر هستند.» و چون صداى او را شناختم گفتم: «اى ابو حنظله» ابو سفيان گفت: «ابو الفضلى؟» گفتم: «آرى». گفت: «پدر و مادرم فدايت، چه خبر دارى؟» گفتم: «اينک پيامبر خداوند است كه با ده هزار مسلمان آمده كه تاب مقاومت وى را نداريد». گفت: «مىگويى چه كنم؟» گفتم: «پشت سر من بر اين استر سوار شو تا از پيامبر براى تو امان بگيرم كه به خدا اگر بر تو دست يابد گردنت میزند». میگويد: ابو سفيان پشت سر من سوار شد و من استر پيامبر را دوانيدم تا پيش وى رويم.
در راه كه به آتش مسلمانان مىرسيديم در من مىنگريستند و مىگفتند: «عموى پيامبر بر استر پيامبر مىرود!»
و چون به آتش عمر بن خطاب رسيديم گفت: «اين ابو سفيان است ستايش خدايى را كه ترا بىپيمان و قرارداد به دست من انداخت». وى به سوى پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله) دويد، و من نيز استر را كه با ابو سفيان بر آن سوار بوديم دوانيدم تا به در خيمه رسيديم، و با عمر در يک وقت پيش پيامبر رفتيم و او گفت: «اى پيامبر خدا، اينک ابو سفيان دشمن خداست كه بىقرارداد و پيمان به دست تو افتاده بگذار تا گردنش بزنم». گفتم: «اى پيامبر خدا من او را پناه دادهام» آنگاه نزديک پيامبر نشستم و سر او را گرفتم و گفتم: «به خدا هيچكس جز من با وى آهستهگويى نكند.» و چون عمر در باره ابو سفيان سخن بسيار كرد گفتم: «اى عمر، آرام باش، به خدا اين همه اصرار از آن مىكنى كه وى يكى از بنى عبدمناف است اگر از بنى عدى بن كعب بود چنين نمىگفتى». عمر گفت: «اى عباس آرام باش، به خدا وقتى مسلمان شدى از اسلام تو چندان شاد شدم كه اگر پدرم، خطاب، اسلام آورده بود چنان شاد نمىشدم، براى آنكه مىدانستم پيامبر از اسلام تو بيشتر از اسلام آوردن خطاب شاد مىشود». پيامبر گفت: «برو، به او امان داديم تا صبحگاه فردا او را بيارى.» عباس، ابوسفيان را به منزل خويش برد و صبحگاه او را پيش پيامبر آورد كه چون او را ديد گفت: «اى ابو سفيان، هنگام آن نرسيده كه بدانى خدايى جز خداى يگانه نيست؟» ابوسفيان گفت: «پدر و مادرم فداى تو باد، چه خويشاوند دوست و بردبار و بزرگوارى، به خدا اگر خدايى جز خداى يگانه بود كارى براى من ساخته بود». پيامبر گفت: «آيا وقت آن نرسيده كه بدانى كه من پيامبر خدا هستم؟» گفت: «پدر و مادرم فداى تو باد، از اين قضيه چيزى در دلم افتاده است.» عباس میگويد: به او گفتم: «زودتر از آنکه گردنت را بزنند شهادت حق بگو.» و او نیز كلمه شهادت را گفت.[35]
خیانت یکی از صحابه
وقتى پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله) آماده حركت به سوى مكه شد، حاطب بن ابى بلتعه نامهاى به قریشيان نوشت و قضيه را به آنها خبر داد و نامه را به يكى از زنان مزينه و به گفته بعضىها به ساره وابسته يكى از بنى عبد المطلب داد و دستمزدى براى او قرار داد كه نامه را به قریشیان بدهد.
پيامبر از طریق وحی خبر يافت كه حاطب چنين کاری كرده و على بن ابى طالب و زبير بن عوام را فرستاد و گفت زنى نامهاى از حاطب به سوى قريش مىبرد كه حركت ما را به آنها خبر دهد، او را بگيريد.
على و زبير بيرون رفتند و در حليفه (یا در روضه خاخ[36]) به آن زن رسيدند و او را از مركب پیاده کردند و بارش را گشتند و چيزى نيافتند. على بن ابى طالب به او گفت: «قسم مىخورم كه پيامبر خدا دروغ نگفته و ما دروغ نمىگوييم يا نامه را به من بده يا تو را میگرديم». و چون آن زن سختى او را ديد گيسوان خود را بگشود و نامه را برون آورد و تسليم كرد (و به قولى در فرج او يافتند.[37]) كه پيش پيامبر آورد و آنحضرت (صلى الله عليه و آله) حاطب را خواست و گفت: «چرا اين كار را كردى؟» حاطب گفت: «اى پيامبر خدا، من به خدا و رسول وى ايمان دارم و تغيير نيافتهام و اعتقادم را برنگرداندم، ولى مرا در ميان قریشيان ريشه و عشيره نيست و پيش آنها زن و فرزند دارم، به اين سبب خواستم پيش قریشيان جايى داشته باشم». عمر بن خطاب كه آنجا بود گفت: «اى پيامبر خدا بگذار تا گردنش را بزنم كه منافقى كردهاست.» پيامبر گفت: «اى عمر چه مىدانى شايد خداوند عز و جل به اهل بدر نگريست و گفت: هرچه خواهيد كنيد كه شما را بخشيدهام.» و خدا آیات 1 تا 4 سوره ممتحنه[38] را درباره حاطب نازل فرمود.[39]
هجرت عباس عموی پیامبر (صلی الله علیه و آله)
همچنانكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به سوى مكه میرفت، عموى آن حضرت عباس بن عبد المطلب با خانوادهاش به قصد هجرت به سوى مدينه میرفتند، و در جحفه به آنحضرت برخوردکردند. حضرت دستور داد زن و بچهاش را به مدينه بفرستد و خود به همراه سپاهيان به سوى مكه باز گردد.[40]
تأکید پیامبر بر افطار روزه در مسافرت
از آنجا که زمان حرکت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) برای فتح مکه در ماه مبارک رمضان بود، آنحضرت روزه گرفت تا به محلى ميان عسفان و امج (دو محل) رسيد.[41] در آنجا آنحضرت در مقابل لشکر آب آشامید و روزه را شكست.[42] تا عملاً اعلام کند که در مسافرت روزه نگیرند. مهاجران و انصار را هم به افطار (و ترک صيام) امر فرمود.[43] با این حال شنید که عدهای از لشکریان روزه خود را افطار نکردند.[44] حضرت كسانى را كه افطار نكردند، گنهكاران ناميد.[45]
غافلگیری اهالی مکه
عباس بن عبد المطلب که جهت مهاجرت به مدینه در میانه راه به پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) رسید آنحضرت او را با خود همراه نمود و چون رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به مر الظهران رسيد، ابو سفيان بن حرب همراه حكيم بن حزام و بديل بن ورقاء، جهت به دست آوردن اخبار بيرون آمدند. ابوسفيان به حكيم مىگفت: اين آتشها چيست؟ گفت: خزاعه كه جنگ او را به خشم آوردهاست. گفت: خزاعه كمتر و زبونتر است.[46]
عباس گفت: اى ابا حنظله (کنیه ابو سفيان). ابو سفيان گفت: ابو الفضل (كنیه عباس)؟ گفتم: بلى گفت: لبيك پدر و مادرم فداى تو؟ از پشت سر چه خبر دارى؟ گفتم: اينک پيامبر خدا با ده هزار سوار از مسلمانان به قصد شما مىآيند گفت چه امرى به من مىدهى؟ گفتم: با من سوار مىشوى من براى تو از پيامبر امان مىگيرم به خدا اگر ظفر يافت گردن تو را خواهد زد. او با من رديف بر استر شد من هم سوى پيامبر تاختم به هر کانون آتشى از مسلمانان مىگذشتم مرا میديدند و مىگفتند. عموی پيامبر است كه بر استر پيامبر سوار شده تا آنكه بر عمر بن خطاب گذشتيم او گفت: خدا را سپاس كه تو را بدون امان و پيمان به دام انداخت سپس دويد نزد پيامبر (كه اجازه كشتن ابو سفيان را بگيرد) من هم تاختم و زودتر رسيدم عمر هم آمد و به رسول خدا خبر داد و گفت: بگذار گردن او را بزنم گفتم: يا رسول الله من به او پناه دادم. سپس سر پيامبر را در آغوش گرفتم گفتم نمىگذارم امروز كسى با او نجوى كند چون عمر اصرار كرد كه او را بكشد. گفتم: آرام باش اى عمر به خدا تو چنين اصرارى ندارى، مگر اينكه مردى از بنى عبدمناف را دچار كنى اگر او از بنى عدى (طايفه عمر) بود درباره او چنين نمىگفتى و نمىكردى. عمر گفت: اى عباس مهلت بده. به خدا اسلام آوردن تو براى من بهتر و گواراتر از اسلام آوردن خطّاب است اگر مسلمان بشود. پيامبر فرمود: برو ما به او امان داديم فردا او را نزد ما برگردان. من هم با او به منزل خود (محل اقامت در لشكرگاه) برگشتم بامدادان به اتفاق او نزد پيامبر رفتم. چون او را ديد فرمود واى بر تو اى ابا سفيان آيا وقت آن نرسيده كه تو بگويى لا اله الا الله؟ گفت: آرى پدرم و مادرم فداى تو. اگر غير از خدا ديگرى (شريكى) بود مرا بىنياز مىكرد. فرمود واى بر تو آيا وقت آن نرسيده كه بدانى من پيغمبر خدا هستم! گفت: پدر و مادرم فداى تو باد هنوز در شک و ترديد هستم. عباس میگويد: من به او گفتم: واى بر تو شهادت حق را بده (بگو) پيش از اينكه گردن تو زده شود. او شهادتين را بر زبان آورد و مسلمان شد و حكيم بن حزام و بدليل بن ورقاء هم با او اسلام آوردند.[47]
سپس عباس از رسول خدا خواست كه براى او امتيازى قرار دهد و گفت كه او امتياز را دوست دارد. پس رسول خدا گفت: «من دخل دارك يا ابا سفيان فهو آمن»،” اى ابو سفيان هر كس به خانهات در آيد در امان است.” عباس او را نگهداشت تا لشكر خدا را ديد، پس به عباس گفت: اى ابو الفضل، برادرزادهات را پادشاهى بزرگى داده شده. گفت: اين حساب پادشاهى نيست، بلكه پيامبرى است. ابو سفيان با شتاب رهسپار شد تا به مكه در آمد و آنها را از پيشآمد با خبر ساخت و گفت: اگر اسلام نياوريد نابود مىشويد و فرموده است كه هركس به خانه من در آيد در امان است. پس بر او تاختند و گفتند: خانهات چه اندازه گشايش دارد؟ گفت: هر كه در خانهاش را ببندد در امان است، و هر كس به مسجد در آيد در امان است.
خدا پيامبر خود را پيروزى داد و (بدون خونریزی)به مكه وارد شد و يارانش از چهار جا به مكه وارد شدند و خدا ساعتى از روز، مكه را براى او حلال كرد، سپس رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برخاست و خطبه خواند و آنرا حرام فرمود.[48]
پیروزی مسلمانان بدون خونریزی
به گفته مورخان، پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) توانست با تدبیر و سیاستش، مکه را بدون خونریزی فتح کند.[49] با دستور پیامبر، سپاه اسلام در ۱۰ رمضان سال هشتم قمری[50] با رعایت اصل غافلگیری، پیش از آنکه دشمن به فکر دفاع از خود بیفتد، از مدینه خارج شد.[51] مقصد اصلی، حتی برای سپاهیان اسلام معلوم نبود.[52] تا رسیدن سپاه به مَرّالظَّهْران (وادی فاطمه کنونی در ۲۴کیلومتری مکه)،[53] اهالی مکه و جاسوسان آنان هیچ خبری از حرکت جهادی سپاه اسلام نداشتند.[54] پس از آگاهی ابوسفیان از حضور سپاه اسلام در اطراف مکه، عَبّاس بن عَبدُالمُطَّلِب به دستور پیامبر، ابوسفیان را به ابتدای یک وادی برد تا از آنجا خیل عظیم مسلمانها را ببیند[55] و فکر هرگونه مقاومتی را از سر بیرون کند تا فتح مکه بدون جنگ به انجام رسد.[56] ابوسفیان نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) آمد و اسلام آورد.[57]
مطابق برخی گزارشها، مسلمانان در ۲۰ رمضان[58] مکه را با شعارِ «نَحْنُ عِبَادُ اللَّهِ حَقّاً حَقّا؛ ما حقیقتاً بندگان خداوندیم»، فتح کردند،[59] البته تاریخنگاران درباره روز ورود مسلمانان به مکه، اتفاقنظر ندارند و روزهای دیگری از ماه رمضان نیز برای این واقعه ثبت شدهاست.[60] پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به افراد حاضر در مسجدالحرام، افراد داخل در خانه ابوسفیان و کسانیکه در خانه خود میماندند، امان داد.[61] در روز فتح مکه، از مسلمانان جز دو نفر به نامهای کُرْز بن جابر[62] و خُنَیْس بن خالد اشعری[63] (یا خالد اشعری)[64] که راه را گم کردهبودند، کسی کشته نشد. این دو نفر از مسیر دیگری رفته بودند و در بین راه به دست مشرکان به قتل رسیدند.[65]
خبر دادن به مردم مکه
پس از آنکه ابوسفیان لشگریان اسلام را دید و فهمید که توانایی مقابله با آن را ندارند، عباس عموی پیامبر به وی گفت: « به سوى قوم خود برو و به آنها خبر بده.» و او با شتاب رفت و وارد مسجد الحرام شد و بانگ زد: «اى گروه قرشيان، اينک محمد آمده با سپاهى كه تاب آن را نداريد». گفتند: «چه بايد كرد؟» گفت: «هركس به خانه من داخل شود در امان است.» گفتند: «خانه تو به چه كار ما مىخورد؟» گفت: «هر كه وارد مسجد شود در امان است و هر كس در خانه به روى خويش ببندد در امان است».[66]
رژه لشگریان اسلام در مقابل ابوسفیان
پس از آنکه ابو سفيان خدمت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) رسید و اسلام را پذیرفت، آنگاه پیامبر به عباس فرمود تا ابو سفيان را بر دماغه كوه نگه دارد تا سپاه خدا را بنگرد عباس چنين كرد. لشگریان به دنبال هم مىگذشتند و او مىنگريست.[67]
عباس میگويد: ابوسفيان را بردم و به نزديک دماغه كوه در تنگناى دره نگه داشتم و قبايل بر او مىگذشت و او مىگفت: اى عباس، اينان چه کسانی هستند؟ مىگفتم: قبيله سليم است. مىگفت: مرا با سليم چهكار؟ و قبيله ديگر مىگذشت و او مىگفت: اينان چهكسانی هستند؟ مىگفتم: قبيله اسلم است. مىگفت: مرا با اسلم چهكار؟ و قبيله جهنيه مىگذشت و او مىگفت: اينان چهكسانی هستند؟ مىگفتم: قبيله جهنیه است. مىگفت: مرا با جهنيه چهكار؟ تا موكب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در ميان مهاجران و انصار گذشت. همه زرههاى سفيد بر تن داشتند.[68]
برخی گفتند: چون پيامبر با گروه سبز گذشت كه از مهاجر و انصار بود و همه مسلح بودند و جز ديدگانشان ديده نمىشد، ابو سفيان گفت: ابو الفضل اينان چهكسانی هستند؟ گفتم: اين پيامبر است با مهاجر و انصار. گفت: اى ابو الفضل، برادرزادهات پادشاهى بزرگى دارد. گفتم: اين پيامبرى است. گفت: بله چنين است.[69]
چگونگی ورود پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) به مکه
پیامبر خدا لشکر اسلام را به چهار دسته تقسیم کرد: خود از ورودی اَذاخِر و خالد از گردنه لِیط در پایین مکه نزدیکی «فخ»،[70] سعد بن عباده از کَداء[71] (ورودی مکه از سمت حجون)[72] و زبیر از کُدَی (در پایین مکه و نزدیکی کوه قعیقعان) و جنوب شرقی مکه به سمت منا[73] وارد مکه شدند. حضرت به آنان دستور مؤکد داد تا کسی با آنان درگیر نشده با کسی نبرد نکنند.[74] سوارهنظام مسلمانان در منطقه ذیطوی گرداگرد پیامبر خدا را گرفتند و با آن حضرت ـ که بر شتری سوار بود و عبا و عمامهای سیاهرنگ بر تن داشت و پرچم علمش نیز سیاه بود ـ وارد مکه شدند.[75]
عفو عمومی مردم مکه
پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) سپاه را از ذى طوى فرمان ورود به مكه داد. زبير از بالا و خالد از پائين به شهر داخل شدند. و فرمود: اگر كسى به معارضه برخاست با او نبرد كنند. عكرمة بن ابو جهل و صفوان بن اميه و سهيل بن عمرو جماعتى جمع شدند و به جنگ پرداختند. اصحاب خالد، جنگ را تمام کردند. از مسلمانان كرز بن جابر- از بنى محارب- و خنيس بن خالد- از خزاعه و سلمة بن جهينه به شهادت رسيدند. و مشركان شکست خوردند و از ايشان سيزده نفر كشته شدند. پيامبر باقى را امان داد.[76]
مکه در مقابل حضرت مقاومت نکرد … این بار محمد به عنوان فاتح، اما باز مثل یک پیامبر به شهر وارد شد، بدون غارت و بدون خونریزی.»[77]
پیامبر(صلی الله علیه و آله) پس از آنکه وارد مکه شد، عفو عمومی اعلام کرد[78] و به فرماندهان خود دستور داد از جنگ و خونریزی پرهیز کنند و تنها با کسانی که قصد جنگ دارند، مقابله کنند.[79] سخن سعد که میگفت امروز، روز انتقام است، موجب ناراحتی پیامبر[80] و هراس اهل مکه شد.[81] ازاینرو با بیانِ «الْيَوْمَ يَوْمُ الْمَرْحَمَة» (امروز روز رحمت است)،[82] پرچم سپاه را از او گرفت و به امام علی(علیه السلام)[83] یا فرزند سعد داد.[84] پیامبر(صلی الله علیه و آله) اهل مکه را به اسارت نگرفت و آنان را طُلَقاء (به معنای آزادشدگان) خواند و آزاد کرد؛[85] ازاینرو به ابوسفیان و اهل مکه طُلَقاء میگفتند.[86] به گفته برخی پژوهشگران، تعبیر طُلَقاء بر نوعی بدنامی دلالت میکرد؛ چراکه مردم مکه با اکراه با پیامبر بیعت کردند.[87] پیامبر در فتح مکه همه پیمانها، قراردادها و مقامها را، جز سِدانَت کعبه و سِقایَةُالحاجّ لغو کرد.[88] اين فتح ده روز باقى مانده از رمضان واقع شد.[89]
استثناشدگان از عفو عمومی
پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) که به مردم مکه عفو عمومی داده بود، با این حال به دلیل فساد و ستم برخی فرمان اعدام آنان را صادر کرد. در منابع تاریخی تعداد این افراد یکسان ذکر نشدهاست برخی تعداد آن را 8 نفر[90] برخی نیز 9 نفر[91] بعضی ده نفر[92] اما برخی تا بیست نفر دانستند.[93]
برخی فقط به نام ده نفر اشاره کردند این ده نفر، شش مرد و چهار زن بودند[94] که پیامبر دستور اعدام فوری آنان را ـ حتی اگر به پرده کعبه چنگ بزنند[95] ـ داده بود،[96] ولی بسیاری از آنان با مسلمان شدن و اعلام پشیمانی از گذشته خویش، زنده ماندند. هند، عکرمه[97]، وحشی[98]، عبدالله بن سعد[99]، هباربن اسود[100] از کسانی بودند که با اظهار اسلام از اعدام نجات یافتند.[101]
اما برخی دیگر، تعداد آنان بیشتری ذکر کردند که نام برخی از این افراد به تفصیل چنین است:
- عبد الله بن سعد یا عبدالله بن اَبیسَرْح:
او كسى بود كه قبلا مسلمان شده بود و جزء نويسندگان وحى بود، ولى پس از چندى مرتد شد و به حال شرک برگشت و به نزد قريش رفت.
عبد الله كه برادر رضاعى عثمان بن عفان بود، هنگامىكه اطلاع پيدا كرد پيغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله) دستور قتلش را صادر كرده، مخفيانه خود را به عثمان بن عفان رسانيد و به او پناهنده شد، عثمان او را در پناه خود گرفته به نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله) آورد و از آنحضرت خواست تا او را عفو كند. پيغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله) مدت زيادى سكوت كرد آنگاه به خواهش عثمان جواب مثبت داده او را عفو كرد. [102]
- عبد الله بن خطل:
او مردى از قبيله تيم بن غالب بود كه مسلمان شدهبود و رسول خدا (صلى الله عليه و آله) او را به همراه مردى از انصار براى جمعآورى صدقات و زكوات به سوئى فرستاد. و در يكى از منازل به غلامش كه مسلمان بود دستور داد بزغاله را بكشد و براى او غذائى طبخ كند، سپس خوابيد، و چون از خواب برخاست ديد غلام دستور او را انجام ندادهاست، از اين رو خشمگين شده و آن غلام را به قتل رسانيد، سپس به حال شرک و بتپرستى باز گشت و مُرتَد شده بود.[103] او پس از فتح مکه به دست دو تن از مسلمانان به نام سعيد بن حريث و ابو برزة اسلمى در کنار کعبه کشته شد.[104]
3 و 4. قَریبه و فَرْتَنا دو کنیز عبدالله بن خَطَل:
این دو کنیز آوازهخوان بودند و پیامبر(صلی الله علیه و آله) را با ترانههای خود هَجْو میکردند.[105] قَریبه کشته شد، اما فَرْتَنا ایمان آورد و تا زمان عثمان زنده بود.[106]
- حويرث بن نقيذ كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) را در مكه میآزرد، و پس از هجرت نيز هنگامىكه عباس بن عبد المطلب دختران رسول خدا: فاطمه و ام كلثوم را حركت داد تا به مدينه ببرد حويرث شتر آنها را رم داد و سبب شد كه شتر آن دو را به زمين بزند. او به دست على بن ابى طالب (علیه السلام) كشته شد.
- مقيس بن حبابة (يا صبابة):
مردى از انصار برادرش را اشتباها كشته بود او نيز آن مرد انصارى را كشت و به سوى مكه فرار كرد و به حال شرك[107] برگشت و مرتد شدهبود. و يكى ديگر از مسلمانان كه از قبيله مقيس بود به نام نمیلة بن عبدالله کنانی وی را کشت.[108]
- ساره کنیز عَمرو بن هِشام:
ساره كنيز بنى عبد المطلب كه رسول خدا صلى الله عليه و آله) را در مكه میآزرد. وی پیش از حرکت سپاه اسلام برای مشرکان جاسوسی کرده بود.[109] او در روز فتح مکه کشته شد.[110]
- عكرمة بن أبى جهل:
عكرمة پس از فتح مكه به سوى يمن فرار كرد، ولى همسرش ام حكيم دختر حارث بن هشام مسلمان شد و به نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله) رفته براى عكرمه امان گرفت، و پس از اينكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) عكرمه را امان داد، ام حكيم به دنبال عكرمة به سوى يمن رهسپار شد و او را به مكه باز گرداند و به نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله) برد و عكرمة به دست آن حضرت مسلمان شد. [111]
- صَفْوان بن اُمَیّه: او از مکه گریخت؛ اما پس از آنکه عُمَیْر بن وَهْب برای او امان گرفت، نزد پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) بازگشت. وی از پیامبر دو ماه مهلت خواست تا اسلام بیاورد. پیامبر (صلی الله علیه و آله) به او چهار ماه مهلت داد. سرانجام پس از مدتی اسلام آورد.[112]
- وَحْشیّ بن حَرْب: او قاتل حَمزة بن عَبدالمُطَّلِب عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود. پس از چندی نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله) آمد و مسلمان شد.[113]
- هِند دختر عُتْبَه همسر ابوسفیان و مادر معاویه: او در جنگ اُحُد، شکم حَمزة بن عَبدالمُطَّلِب را پاره کرد و جگر او را به دندان گرفت. او چهره خود را پوشاند و همراه زنان دیگر با پیامبر بیعت کرد و مسلمان شد.[114]
وساطت ام سلمه
در جائى به نام «نيق العقاب»[115] ابو سفيان بن حارث بن عبد المطلب -كه پسر كوچكى هم همراهش بود- با عبد الله بن ابى امية (برادر ام سلمة و عمهزاده رسول خدا) به سپاه اسلام برخوردند. و خواستند نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله) بروند، ولى حضرت ايشان را نپذيرفت، ام سلمة به عنوان وساطت نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله) آمده و خواهش كرد كه حضرت آنها را بپذيرد و ادامه داد كه: يكى از آن دو (يعنى ابو سفيان) پسر عموى تو است، و آن ديگر (يعنى عبد الله) عمهزاده و برادر زنت مىباشد؟ حضرت فرمود: مرا به آن دو نيازى نيست، اما عموزادهام كه آبروى مرا برد و اما عمهزاده و برادر زنم همان كسى است كه در مكه به من گفت آنچه گفت.[116]
اين سخن كه به گوش ابو سفيان بن حارث رسيد گفت: به خدا اگر مرا نپذيرد و اجازه ملاقات به من ندهد دست اين پسر كوچكم را مىگيرم و از همينجا سر به بيابان میگذارم تا از گرسنگى و تشنگى هلاک شويم.
اين سخن كه به گوش رسول خدا (صلى الله عليه و آله) رسيد دلش به حال ابو سفيان سوخت و آنها را پذيرفت. و چون به حضور آن حضرت رسيدند مسلمان شدند و ابو سفيان درباره پذيرفتن دين اسلام و عذرخواهى از اعمال گذشتهاش اشعارى نيز سرود و براى رسول خدا (صلى الله عليه و آله) قرائت كرد.[117]
اسلام آوردن بزرگان قریش
عباس (عموی پیامبر)، که به تازگی به مسلمانان پیوسته بود و هنوز با قریشیان پیوندی تمام داشت، پس از غافلگیری قریش از عظمت سپاه پیامبر،[118] برخی بزرگان قریش مانند ابوسفیان[119]، حکیم بن حزام و بدیل بن ورقا را خدمت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) آورد و آنان به دین اسلام درآمدند.[120]
بااینحال چند تن از سران مکه، چون صفوان بن امیة و عِکرمة بن ابیجهل و سهیل بن عمرو، تلاش کردند با جمعکردن تعداد اندکی نیرو در مقابل لشکر اسلام مقاومت کنند و علیرغم هشدار و نصیحت ابوسفیان، با مسلمانان درگیر شدند؛ ولی با دادن تلفاتی سنگین (24 کشته از قریش و 4 نفر از هُذَیل) مجبور به فرار شدند.[121]
ورود لشگر اسلام به مکه
پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) لشگر اسلام را قبل از ورود به مکه به چند دسته تقسيم كرد، و هر دستهاى را مأمور ساخت تا به فرماندهی يک نفر از لشگريان از يک قسمت وارد شهر مكه شوند، و به آنها سفارش نمود كه كسى را نكشند، مگر کسیكه متعرض آنها شود و به جنگ با آنها اقدام كند.
زبير بن عوام را كه رياست ميسره لشگر را داشت مأمور كرد تا با يک عده از «كدى» (كه كوهى در جنوب مكه بود) وارد شود و به خالد بن وليد كه بر ميمنة امير بود دستور داد با قبائل اسلم و سليم و غفار و مزينة و جهينة از جنوب مكه از جائى به نام «ليط» وارد شود، و ابو عبيده جراح مأمور شد پيش روى رسول خدا (صلى الله عليه و آله) وارد مكه شود، و سعد بن عبادة را نيز مأمور ساخت از «كداء» داخل شهر شود.[122]
جنگ در مكه
در ميان مردم مكه چند تن با تسليم شدن در برابر پيغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله) مخالف بودند و اينان: عكرمة بن ابى جهل و صفوان بن امية و سهيل بن عمرو بودند كه گروهى را با خود همراه كرده و در كوه «خندمه» براى مقاومت در مقابل سپاه مسلمانان موضع گرفتند.
دستهاى كه خالد بن وليد فرمانده آنها بود عبورشان از خندمه افتاد و جنگ ميان آنها با گروه مشركان در گرفت، و بالاخره مشركان دوازده يا سيزده نفر تلفات داده و بقيه منهزم شدند، و از مسلمانان نيز دو نفر به نامهاى خنيس بن خالد و كرز بن جابر راه را گم كرده از لشگر خالد دور شدند و از اين رو به دست مشركان به شهادت رسیدند. و جز اين دو نفر، شخص ديگرى نيز از قبيله جهينة به نام سلمة بن ميلاء كشته شد.
در ميان مشركانى كه در خندمه براى جنگ با مسلمانان حاضر شده بودند مردى بود به نام حماس بن قيس كه پيش از ورود لشگر اسلام در خانه خود نشسته بود و براى جنگ اسلحه خود را اصلاح میكرد.
زنش پيش آمده از او پرسيد: براى چه كسى اسلحه آماده میكنى؟ گفت: براى محمّد و يارانش.
زن گفت: گمان ندارم كسى بتواند در برابر محمّد و سپاهيانش مقاومت كند! حماس در جوابش گفت: به خدا من انتظار آن ساعتى را میكشم كه برخى از ياران او را (به صورت اسارت) براى خدمتكارى تو به خانه آورم، و سپس (درباره اسلحه و شجاعت خود) شعرى گفت.
و چون مشركان در خندمه شكست خوردند حماس نيز كه جزء آنها بود فرار كرده به سرعت خود را به در خانه رسانيد و از پشت در به زنش فرياد زد: در را باز كن. زن گفت: پس چه شد آنكه میگفتى؟. حماس در پاسخش گفت:
اگر تو در خندمه بودى و مشاهده مىكردى كه چگونه عكرمة و صفوان فرار كردند و ابو يزيد (سهيل بن عمرو) مانند ستونى (يا زن بيوهاى) ايستاده بود، و شمشيرهاى مسلمانان را روبهرويشان میديدى كه چگونه سرها و بازوها را روى هم میريختند و چنان شمشير میزدند كه جز هياهو و صداهاى همهمه آنها چيزى شنيده نمیشد، اكنون كوچکترين كلمهاى درباره سرزنش و ملامت من بر زبان جارى نمىكردى.[123]
اتفاقات بعد از فتح مکه
پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) روز دوم پيروزى، بر در خانه كعبه ايستاد و خطبه معروف خود را خواند. مآثر جاهليت را جز سدانت بيت و سقايه الحاج لغو كرد. و مردم را آگاه نمود كه مكه همچنان بلد حرام است براى هيچكس پيش از او و بعد از او حلال نخواهد شد. تنها ساعتى از روز براى او حلال شد و باز چون ديروز، بلد حرام گرديد.[124]
فرمود: برويد كه شما طلقاء و آزاد شده هستيد. (برده و بنده و گرفتار بوده كه شما را آزاد كردم. خداوند پيامبر را بر آنها غالب نمود پس آنها مملوک و بنده او بودند بدين سبب اهل مكه را طلقاء و آزاد شده ناميدند.[125]
پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) در مدت اقامتش در مکه، در خیمهای چرمی در حجون ـ که منطقه ابطح مکه است ـ سکونت کرد و از همانجا برای هر نمازی به مسجدالحرام میآمد و بازمیگشت.[126]
سجده شکر پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله)
سپاه مجهز اسلام همچنان به سوى مكه پيش میرفت، و چون به ذى طوى رسيدند رسول خدا (صلى الله عليه و آله) كه مكه را در پيش روى خود میديد و فتحى كه خداوند نصيبش كرده بود مشاهده میكرد دستور توقف داد و همچنان كه عمامهاى يمانى بر سر داشت به عنوان سپاسگزارى به درگاه خداى تعالى سر به سجده گزارد به طورى كه محاسن آن حضرت به دسته پالان شتر رسيد.[127]
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در مسجد الحرام
مردم مكه تسليم شدند و شهر آرام شد در اين موقع رسول خدا (صلى الله عليه و آله) وارد كوچههاى مكه شد و به كنار خانه كعبه آمد و همچنان كه سواره بود هفت بار طواف كرد، و ركن را با چوبى كه در دست داشت استلام كرد، و چون از طواف فارغ شد عثمان بن طلحة كليددار خانه كعبه را خواست و كليد خانه را از او گرفت و در كعبه را باز كرده وارد خانه شد، در آنجا كبوترانى از چوب ديد كه آنها را با دست خود شكست، سپس در وسط در كعبه ايستاد و نگاهى به مردم مكه كه در مسجد اجتماع كرده بودند انداخت و گفت: «معبودى جز خداى يگانه نيست كه شريكى ندارد، وعده او راست است و بندهاش را يارى كرد، و احزاب را به تنهائى منهزم ساخت … .
آگاه باشيد كه تمام مفاخر (عربى) و خونها و اموالى (كه در زمان جاهليت ميان شما بوده) و نسبت به هم ادعا میكنيد در زير پاى من قرار دارد (و بدين وسيله آن موهومات و ادعاها را پايمال میكنم) مگر خدمتكارى خانه كعبه و منصب سقايت حاجيان.
آگاه باشيد قتلى كه به خطاى شبيه به عمد اتفاق افتادهباشد مانند قتل به وسيله تازيانه يا عصا خونبهاى آن شديد میشود يعنى صد شتر بايد بدهند كه چهل شتر از آنها بايد آبستن باشد … .
اى گروه قريش همانا خداوند نخوت و تكبر زمان جاهليت و افتخار جستن به پدران را از ميان برد همه مردم از آدمند و آدم نيز از خاک آفريده شدهاست … .
سپس اين آيه را تلاوت فرمود: يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ من ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ الله أَتْقاكُمْ إِنَّ الله عَلِيمٌ خَبِيرٌ .[128] «اى مردم ما شما را از مرد و زن آفريديم و گروهها و قبيلههايتان كرديم تا همديگر را بشناسيد و (بدانيد كه) گرامىترين شما در پيش خدا پرهيزكارترين شما است … .
آنگاه فرمود: شما عقيده داريد كه من با شما چه رفتارى انجام میدهم؟ پاسخ دادند: (ما جز نيكى گمان ديگرى دربارهات نداريم) تو برادر كريم و برادرزاده كريم و بزرگوار ما هستى … .
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) (كه اين سخن عاجزانه و پوزشطلبانه آنها را شنيد) فرمود: برويد كه همهتان آزاديد.
و در حديث است كه چون رسول خدا (صلى الله عليه و آله) داخل خانه كعبه شد بلال را نيز همراه خود برد و در آنجا به او دستور داد اذان بگويد. ابو سفيان و عتاب بن اسيد و حارث بن هشام كه در كنار ديوار كعبه نشسته بودند چون صداى او را شنيدند نگاهى بهم كرده عتاب بسخن آمده (از روى تمسخر) گفت: خداوند درباره «أسيد» (پدرم) بزرگوارى كرد كه پيش از اينكه اين صدا را بشنود او را از اين جهان برد تا امروز اين صداى ناهنجار بگوشش نخورد، حارث بن هشام گفت: به خدا اگر من میدانستم كه اين مرد بر حق است از او پيروى میكردم، ابوسفيان گفت: من كه هيچ سخنى نمىگويم (و جرئت ندارم حرفى بزنم) چون میترسم اين ريگها سخن مرا به گوش محمّد برسانند! در اين حال رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به نزدشان آمد و فرمود: من كه دانستم چه گفتيد و سپس سخنانى را كه گفته بودند برايشان نقل كرد، حارث و عتاب (با شگفت) گفتند: ما گواهى میدهيم كه تو رسول خدائى زيرا به خدا سوگند كسى در اينجا نبود كه ما بگوييم او اين سخنان را به اطلاع تو رسانده!.[129]
بیعت با پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله)
پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) براى گرفتن (پيمان) در صفا نشست. عمر بن الخطاب زير نشسته بود كه مردم براى بيعت و تسليم و قبول اسلام جمع شده بودند. حضرت به اين شرط از مردان بيعت مىگرفت كه نسبت به خداوند سبحان و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به قدر توانائى و امكان مطيع و فرمانبردار باشند.
چون از عهد و پيمان مردان آسوده شد بيعت زنان را قبول فرمود.
زنان قريش حاضر شدند، هند (دختر عتبه مادر معاويه و همسر ابو سفيان) هم بهطور پنهانى و گمنام حاضر شد؛ زيرا كار زشت وى نسبت به جسد حمزه موجب بيم او شده بود و از كيفر و عمل خود مىترسيد. حضرت به آنها فرمود: با من بيعت میكنيد به شرط اينكه براى خدا قائل به شريک نباشيد. هند در جواب گفت: به خدا بر ما سخت مىگيرى و كار ما را سختتر از كار مردان مىكنى با وجود اين ما (بهتر و بيشتر از مردان) به اين شرط عمل مىكنيم و فرمانبرداريم. فرمود: دزدى هم نكنيد. هند گفت به خدا سوگند من فقط گاهگاهى از دارائى ابوسفيان چيزى مىربودم. ابو سفيان حضور داشت گفت: گذشته فراموش مىشود و بر تو حلال باد. پيامبر فرمود آيا تو هند هستى؟ گفت: آرى هند هستم از آنچه رفت بگذر و ببخش خداوند تو را مىبخشد. فرمود: زنا هم نبايد بكنيد. هند گفت: آيا بانوى آزاده زنا هم مىكند؟! زناكار كنيزان و فرومايگان است. فرمود: فرزندان خود را هم نبايد بكشيد. هند گفت ما آنها را پرورانيده و بزرگ كرديم و تو آن بزرگان را در جنگ بدر كشتى. خود دانى و آنها. عمر از گفته او خنديد. بعد فرمود: دروغ نبايد بگوييد و بهتان نبايد بزنيد و هرزگى با دست و پا (كنايه از كارهاى زشت) نبايد بكنيد. گفت: به خدا بهتان (هرزگى و زشتكارى) زشت است شما ما را به هدايت و مكارم اخلاق دعوت مىكنيد. فرمود: نسبت به من در كارهاى نيک نافرمانى نكنيد، گفت ما، در اين محضر براى تمرد و نافرمانى حاضر نشدهايم كه نسبت به كارهاى خوب عصيان كنيم. پيامبر (صلّى الله عليه و آله) به عمر فرمود: بيعت آنها را بگير. سپس براى آن زنان دعاى مغفرت نمود. عمر بيعت آنها را گرفت.[130]
بازگرداندن سقایت حجاج
عباس، عموی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) در جاهلیت عهدهدار سقایت حجاج بود، که آب زمزم را با انگورهای باغش خوشطعم میکرد، پس از فتح مکه نیز آن حضرت ظرف آبخوری زمزم را به عباس، داد و دوباره او را برای سقایت حجاج انتخاب نمود.[131]
بازگرداندن کلید کعبه
پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) پس از فتح مکه، عثمان بن طلحه را فراخواند و کلید کعبه را به او برگرداند و فرمود: «ای فرزندان ابیطلحه! این کلید را تا ابد و نسل به نسل نزد خود به امانت نگه دارید که جز ستمکار کسی آنرا از شما بازنستاند. خداوند شما را امین خانهاش گردانده است. پس به نیکی روز بخورید و بر در خانه باشید».[132]
برتری مسلمانان قبل از فتح مکه بر مسلمانان بعد از فتح مکه
گرویدن به آیین توحید و پیشقدم بودن در آن از اموری است که قرآن مجید بر آن تکیه کرده، صریحا اعلام میدارد کسانیکه در گرایش به اسلام پیشگام بودهاند، در کسب رضای حق و نیل به رحمت الهی نیز پیشقدم هستند. آنجا که میفرماید: والسابقون السابقون اولئک المقربون.[133] توجه خاص قرآن به موضوع «سبقت در اسلام» به حدی است که حتی کسانیرا که پیش از فتح مکه ایمان آورده و جان و مال خود را در راه خدا ایثار کردهاند بر افرادی که پس از فتح مکه، ایمان آورده و جهاد کردهاند برتری داده است؛ لا یستوی منکم من انفق من قبل الفتح و قاتل اولئک اعظم درجة من الذین انفقوا من بعد و قاتلوا.[134] چه رسد به مسلمانان صدر اسلام و گرایش به اسلام پیش از مهاجرت به مدینه.
توضیح اینکه، فتح مکه در سال هشتم هجرت انجام گرفت و پیامبر (صلی الله علیه و آله) 21 سال پس از بعثت دژ محکم بتپرستان را گشود. علت برتری ایمان مسلمانان پیش از فتح مکه این است که آنان در زمانی ایمان آوردند که اسلام در شبه جزیره به قدرت و حکومت نرسیدهبود و هنوز پایگاه بتپرستان به صورت یک دژ شکستناپذیر باقی بود و جان و مال مسلمانان را خطرات بسیار تهدید میکرد. اگرچه مسلمانان، بر اثر مهاجرت پیامبر از مکه و گرایش اوس و خزرج و قبایل مجاور مدینه به اسلام، از یک قدرت نسبی برخوردار بودند و در بسیاری از برخوردهای نظامی پیروز میشدند، ولی خطر به کلی مرتفع نشدهبود.
در موقعیتی که گرویدن به اسلام و بذل جان و مال از ارزش خاصی برخوردار باشد، قطعا ابراز ایمان و تظاهر به اسلام در آغاز کار که قدرتی جز قدرت قریش و نیرویی جز نیروی دشمن نبود باید ارزش بالاتر و بیشتری داشتهباشد؛ از این نظر، سبقت به اسلام در مکه و میان یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله) از افتخاراتی محسوب میشد که هیچ فضیلتی با آن برابری نمیکرد.
عمر در یکی از ایام خلافت خود از خباب، ششمین مسلمان زجر کشیده صدر اسلام، پرسید که رفتار مشرکان مکه با او چگونه بود. وی پیراهن خود را از تن بیرون کرد و آثار زجر و سوختگی پشت خود را به وی نشان داد و گفت: بارها زره آهنی بر او میپوشاندند و ساعتها در زیر آفتاب سوزان مکه نگاهش میداشتند، و گاه آتشی برمیافروختند و او را به روی آتش میافکندند و میکشیدند تا آتش خاموش شود.[135]
مسلما فضیلت بزرگ و برتری معنوی از آن افرادی است که در راه اسلام هر زجر و شکنجهای را به جان میخریدند و از صمیم دل میپذیرفتند و تا پایان عمر هم بر همان ایمان محکم خود باقی میماندند.[136]
حمله خالد بن ولید بر قبیله بنی خزیمه
هنگامىكه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در مكه بود، خالد بن وليد را بر سر بنى جذيمة ابن عامر كه در غميصاء بودند و در جاهليت به بنى المغيره آسيب زده و عوف پدر عبد الرحمن بن عوف را كشته بودند، فرستاد. پس عبد الرحمن بن عوف با خالد بن وليد همراه مردانى از بنى سليم بيرون رفتند، بنى سليم در جاهليت، ربيعة بن مكدم را كشته بودند، پس جذل طعان بيرون رفت و به خونخواهى ربيعه، مالك بن شريد را از بنى سليم كشت. خبر به جذيمه رسيد كه خالد همراه بنو سليم آمدهاست. پس خالد به آنان گفت: اسلحه را بگذاريد. گفتند ما عليه خدا و عليه رسولش سلاح بر نمىگيريم و ما مسلمانيم، اكنون ببين كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) تو را براى چه كارى فرستادهاست، پس اگر تو را فرستاده است تا زكات را بگيرى، اين شتر و گوسفند ما است، پس بر آنها بتاز. گفت سلاح را فرونهيد. گفتند: راستى كه مىترسيم ما را به كينه جاهليت بگيرى. پس از آنان بازگشت و مردان قبيله اذان گفتند و نماز خواندند و چون سحرگاه شد، اسب بر آنان تاخت و مردان رزمى را كشت و زنان و فرزندان را اسير گرفت و خبر به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) رسيد پس گفت: اللهم انى أبرأ اليك مما صنع خالد،” خدايا من نزد تو از آنچه خالد انجام داد، به راستى بيزارى مىجويم.” و على بن ابو طالب را فرستاد تا آنچه از آنان گرفته شده بود حتى زانوبند شتر و ظرف آب سگ را به آنها پرداخت و مالى را كه از يمن رسيده بود با او فرستاد تا ديه كشتهشدگان را داد و از آن باقىماندهاى نزدش ماند. پس على آنرا هم به آنان داد كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را از آنچه دانسته و از آنچه نمىداند حلال كنند. پس رسول خدا (صلی الله علیه و آله) گفت: لما فعلت احب الىّ من حمر النعم،” هر آينه آنچه كردى، نزد من از شتران سرخمو محبوبتر است.” و آن روز به على (علیه السلام) گفت: فداك ابواى،” پدر و مادرم فداى تو باد.” عبد الرحمن بن عوف گفت: به خدا قسم كه خالد آنان را مسلمان كشت. خالد گفت: آنها را نكشتم مگر به جاى پدرت عوف بن عبد عوف. عبد الرحمن گفت: به جاى پدرم نكشتى، ليكن به جاى عمويت فاكه بن مغيره كشتى.[137]
شکستنبتها
طبق برخی گزارشها، پس از فتح مکه پیامبر(صلی الله علیه و آله) به شکستن بتهای بالای سقف کعبه اقدام کرد.[138]
هنگامىكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) در روز فتح مکه وارد مسجد الحرام شد همچنان كه سوار شتر بود اطراف خانه كعبه طواف كرد درحالیکه افسار شترش را محمدبن سلمه به دست داشت و متوجه شد كه مشركان بتهاى خود را به وسيله سرب به اطراف كعبه آويختهاند، پیرامون کعبه و در مسیر طواف حضرت، 360 بت قریش قرار داشت که رسول خدا (صلى الله عليه و آله) با عصایى كه در دست داشت به سوى آنها اشاره كرد و میگفت: «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً»،[139] «حق آمد و باطل نابود گشت و به راستى كه باطل نابودشدنى است».[140]
آن حضرت با چوبدستیاش حجرالأسود را استلام کرد و تکبیر گفت.
و چون به حجرالأسود میرسید با عصا به آن اشاره میفرمود. همچنین طبق نقلی، به فرمان آن حضرت، بتها را با صورت بر زمین میانداختند.[141]
امام علی (علیه السلام) نیز در جریان پاکسازی کعبه مشرفه از بتها، بر فراز دوش رسولالله (صلی الله علیه و آله) رفت و بتی که بر فراز کعبه بود را بر زمین انداخت.[142]
به پیشنهاد پیامبر(صلی الله علیه و آله)، علی(علیه السلام) روی شانههای پیامبر رفت و بتها را به زمین انداخت.[143] بر اساس برخی روایتها، پس از آنکه امام علی(علیه السلام) بُتِ هُبَل (بزرگترین و مهمترین بت در مسجد الحرام) را از بالای کعبه انداخت، آن را در ورودی باب بنیشَیبه (یکی از ورودیهای مَسْجِدالْحَرام) دفن کردند.[144]
پس از تمام شدن طواف، حضرت کنار مقام حضرت ابراهیم ـ که آن زمان به کعبه چسبیده بود ـ دو رکعت نماز طواف خواند و بر فراز کوه صفا ایستاد و به دعا و ذکر خدا مشغول شد.[145] سپس سر در چاه زمزم برد؛ ولی خود آب نکشید تا مبادا دیگران به منصب سقایت فرزندان عبدالمطلب طمع کنند. به همین جهت عباس، آن حضرت را سقایت کرد و دلوی آب کشید و پیامبر از آن نوشید و همچنان که ایستاده بود، دستور داد تا هبل، بت بزرگ قریش، را بشکنند.[146]
شکستن بتها در خانهها و بتکدهها و پاک کردن نقاشیهای کعبه
از آنجا که هر خانهای در مکه بت داشت و اطراف آن نیز بتکدههایی وجود داشت، پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) فرمان داد تا بتهای خانه خود را بشکنند و سریههایی را برای شکستن بتهای بتکدههای اطراف مکه فرستاد تا بتخانهها را تخریب کنند[147]؛ از جمله طفیل بن عمر دوسی را برای ذىالکفّین (بت قبیله عمرو بن حممه)، و سعد بن زید أشهلىّ را برای نابودی مناة بدر منطقه مشلّل، و هشام بن عاص را با دویست سوار به یَلَملَم، و خالد بن سعید بن عاص را با سیصد سوار به سمت عُرَنه برای نابودی سُواع (بت قبیله هذیل)، و خالد بن ولید را با سی سوار به بتخانه عُزی فرستاد.[148]
پس از آن، پیامبر کلید کعبه را از عثمان بن طلحه، بازمانده خاندان کلیدداران کعبه که مسلمان شده بود، گرفت و وارد کعبه شد و با دست خود نقاشیهای پیامبران را که بر دیوار کعبه بود (به جز تصویر حضرت ابراهیم) پاک کرد.[149]
و در حديث است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) در آن روز وارد خانه کعبه شد و در آنجا صورتهائى از فرشتگان و پيامبران الهى (علیهم السلام) ديد، از آن جمله ديد صورت ابراهيم (عليه السلام) را كشيدهاند و در دستش تيرهاى «ازلام» را قرار دادهاند، حضرت فرمود: خدا نابودشان كند شيخ الانبياء را به اين صورت معرفى كردهاند، ابراهيم كجا و «ازلام»! «ابراهيم نه يهودى بود نه نصرانى بلكه بدين حنيف اسلام بود و از مشركان نبود».[150]
سپس دستور داد تمامى آن صورتها را محو كردند.
البته در روایتی دیگر آمده است که حضرت پیش از آمدن به مسجدالحرام به عمر بن خطاب مأموریت داد تا تصاویر پیامبران ((علیهم السلام) را از دیوار کعبه پاک کند و او تنها تصویر حضرت ابراهیم را (که پیرمردی را نشان میداد که به رسم جاهلی با تیرهای کمان نزد بتان در حال قرعهکشی بود) نگاه داشت؛ ولی پیامبر با دیدن این تصویر، او را به خاطر پاک نکردن آن مؤاخذه کرد و دستور داد آن را نیز پاک کند. سپس در را به روی خود و همراهانش، بلال و اسامةبن زید و عثمان بن طلحه[151]، بست.[152]
آزادکردن مکیان
قريش خواسته و ناخواسته به اسلام در آمدند و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) كليد خانه را از عثمان بن ابى طلحه گرفت و در کعبه را با دست خود گشود و سپس وارد خانه شد. کعبه در آن روزگار شش ستون داشت و حضرت وسط ستونهای جلویی دو رکعت نماز خواند[153] و بعد در هر زاویه و گوشه کعبه ایستاد و بر آن تکبیر گفت.[154]
سپس بيرون شد و دو بازوى در را گرفت و گفت: لا اله الا الله وحده لا شريك له انجز وعده و نصر عبده و غلب الاحزاب وحده فلله الحمد و الملك لا شريك له،” معبودى جز خدا نيست كه تنها و بىانباز است، وعده خود را انجام داد و بنده خود را يارى كرد و دستهها را به تنهايى شكست داد، پس ستايش و جهاندارى شایسته خداوند است و شريک ندارد.” سپس گفت: ما تظنون و ما انتم قائلون؟” چه گمان مىبريد و چه مىگوييد؟” سهيل گفت: گمان نيكى و گفتار نيكى داريم، برادرى جوانمرد و عموزادهاى بزرگوارى كه هم اكنون پيروز شدهاى. گفت: فانى اقول لكم كما قال اخى يوسف: لا تثريب عليكم اليوم،” پس هم اكنون به شما چنان مىگويم كه برادرم يوسف گفت: امروز سرزنشی بر شما نيست.” سپس گفت: “هان هر خونى و مالى و افتخار موروثى كه در جاهليت بود؛ زير اين دو پاى من نهاده شده، مگر خدمتگزارى كعبه و آب دادن حاجيان كه اين دو به صاحبانش داده شود.
سپس گفت: “الا لبئس جيران الذين كنتم فاذهبوا فانتم الطلقاء،” هان چه زشت همسايگانى كه شما بوديد، برويد كه شما آزادشدگانيد”.[155]
قصد ترور پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله)
فضالة بن عمير ليثى يكى از افراد قريش بود كه در كنارى ايستاده و رسول خدا (صلى الله عليه و آله) را تماشا میكرد، ناگاه به فكر افتاد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) را در همان حال كه مشغول طواف است به قتل برساند، به همين منظور خود را به نزديک رسول خدا (صلى الله عليه و آله) رسانيد، و چون چشم آن حضرت به او افتاد فرمود: فضالة هستى؟ عرض كرد: آرى يا رسول الله. فرمود: پيش خود چه فكرى كرده بودى؟ پاسخ داد: مشغول ذكر خدا بودم! حضرت خندهاى كرد و به او فرمود: از خدا آمرزش بطلب، سپس دست مباركش را روى سينه فضالة نهاد و قلبش آرام شد.
فضالة میگويد: به خدا سوگند هنوز دستش را از روى سينهام برنداشته بود كه احساس كردم (محبت عجيبى به او پيدا كردهام) و او محبوبترين خلق خدا در نزد من است. و سپس اشعارى گفت.[156]
ترس انصار از توقف رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در مكه
چون مكه به دست رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فتح شد و حضرت داخل آن شهر گرديد، بالاى كوه صفا رفت و مشغول دعا شد، انصار كه اطراف آن حضرت حلقه زده بودند با هم شروع به صحبت كرده گفتند: حالا كه خداوند منان مكه موطن اصلى رسول خدا (صلى الله عليه و آله) را براى او فتح كرده، نکند که در همين شهر بماند و ديگر به مدينه باز نگردد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) كه از دعا فارغ شد فرمود: چه گفتيد؟ عرض كردند: چيزى نبود.
حضرت اصرار كرد تا بالأخره آنچه را با هم گفته بودند به عرض رساندند. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود: خدا نكند! زندگى من با شما و مرگم هم با شما خواهم بود.[157]
منابع مدخل فتح مکه
- قرآن کریم
- ابن ابی شیبه، ابوبکر عبدالله بن محمد؛ المصنف؛ تحقیق: محمد عوامه، فقان؛ الدار السلفیه الهندیه القدیمه، بیجا، بیتا.
- ابن اثیر، عزالدین؛ الكامل؛ ترجمه: خلیلی، عباس/ حالت، ابوالقاسم؛ بینا، بیجا، بیتا.
- ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد؛ العبر تاريخ ابن خلدون؛ ترجمه: آيتى، عبد المحمد؛ مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، چاپ اول، بیجا، 1363ش.
- ابن عبد البر، یوسف بن عبدالله؛ الاستیعاب فی معرفة الاصحاب؛ دار الجیل، بیروت، ۱۴۱۲ق.
- ابن هشام، عبدالملک بن هشام؛ السیره النبویه (زندگانىمحمد)(ص)؛ ترجمه: رسولی، سید هاشم؛ بینا، بیجا، بیتا.
- ابن هشام، عبدالملک بن هشام؛ السیره النبویه؛ تحقیق: مصطفی السقا و ابراهیم الابیاری و عبدالحفیظ شلبی؛ دارالمعرفه، بیروت، بیتا.
- ابناثیر، عزالدین؛ اُسد الغابة فی معرفة الصحابه؛ دار الفکر، بیروت، ۱۴۰۹ق.
- ابنجوزی، عبدالرحمن بن علی؛ المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک؛ دار الکتب العلمیه، بیروت، ۱۴۱۲ق.
- ابنسعد، محمد؛ الطبقات الکبری؛ دار الکتب العلمیه، بیروت، ۱۴۱۰ق.
- ابنشهرآشوب، محمد بن علی؛ مناقب آل ابیطالب(ع)؛ علامه، قم، ۱۳۷۹ق.
- ابنطاووس، علی بن موسی؛ الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف؛ خیام، قم، ۱۴۰۰ق.
- اندلسی، عبید البکری؛ معجم ما استعجم من اسماءالبلاد و المواضع؛ بینا، بیجا، بیتا.
- آیتی، محمد ابراهیم؛ تاریخ پیامبر اسلام؛ دانشگاه تهران، چاپ هشتم، تهران، ۱۳۹۱ش.
- بلادی، عاتق بن غیث؛ معالم مکة التأریخیة الأثریه؛ دار مکه للنشر و التوزیع، مکه، ۱۴۰۰ق.
- بلاذری، احمد بن یحیی؛ انساب الأشراف؛ جمعیة المستشرقین الالمانیه، بیروت، ۱۴۰۰ق.
- بلاذری، احمد بن یحیی؛ فتوح البلدان؛ دار و مکتبة الهلال، بیروت، ۱۹۸۸م.
- بیهقی، احمد بن الحسین؛ دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه؛ دار الکتب العلمیه، بیروت، ۱۴۰۵ق.
- جعفریان، رسول؛ تاریخ سیاسی اسلام تا سال چهلم هجری؛ مؤسسه در راه حق، قم، ۱۳۶۶ش.
- جوادی، سید مهدی؛ «طلقاء و نقش آنان در تاریخ اسلام؛ در پژوهشنامه تاریخ، شماره ۱۲، پاییز ۱۳۸۷ش.
- حمیری، عبدالله بن جعفر؛ قرب الإسناد؛ مؤسسه آل البیت، چاپ اول، قم، ۱۴۱۳ق.
- حمیری، محمدبن عبدالمنعم؛ الروض المعطار فی خبرالاقطار؛ چاپ دوم، بیروت، 1984م.
- خطاب، محمود شیث؛ الرسول القائد؛ دار الفکر، بیروت، ۱۴۲۲ش.
- دانشنامه اسلامی.
- دیاربکری، حسین بن محمد؛ تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس نفیس؛ دار صادر، بیروت، بیتا.
- زرینکوب، عبدالحسین؛ بامداد اسلام؛ امیرکبیر، تهران، ۱۳۶۹ش.
- سایت پرسمان.
- سبحانی، جعفر؛ فروغ ابدیت؛ بوستان کتاب، قم، ۱۳۸۵ش.
- شراب، محمدحسن؛ المعالم الاثیره فی السنه و السیره؛ دارالشامیه-دارالقلم، چاپ اول، بیروت-دمشق، 1411ق.
- شهیدی، سید جعفر؛ تاریخ تحلیلی اسلام؛ مرکز نشر دانشگاهی، علمی فرهنگی، چاپ هفتم، تهران، ۱۳۹۲ش.
- صالحی شامی، محمد بن یوسف؛ سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد؛ دار الکتب العلمیه، بیروت، ۱۴۱۴ق.
- صدوق، محمد بن علی؛ من لا یحضره الفقیه؛ دفتر انتشارات اسلامی، قم، ۱۴۱۳ق.
- طباطبایی، سید محمدحسین؛ المیزان فی تفسیر القرآن؛ دفتر انتشارات اسلامی، قم، ۱۴۱۷ق.
- طبرسی، فضل بن حسن؛ اعلام الوری باعلام الهدی؛ مؤسسه آل بیت لاحیاءالتراث ، چاپ اول، قم، 1376.
- طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الطبری؛ تحقیق: محمد أبوالفضل ابراهیم؛ دار التراث، بیروت، ۱۳۸۷ق.
- طبري، محمد بن جریر؛ تاريخالطبري؛ ترجمه: پاینده، ابوالقاسم؛ بینا، بیجا، بیتا.
- عاملی، سید جعفر مرتضی؛ الصحیح من سیرة النبی الاعظم؛ دار الحدیث، قم، ۱۴۲۶ق.
- فیاض، علیاکبر؛ تاریخ اسلام؛ دانشگاه تهران، تهران، ۱۳۲۷ش.
- کردی، محمدطاهر؛ التاریخ القویم لمکه و بیت الله الکریم؛ دارالخضر، چاپ اول، بیروت، 1420ق.
- کلینی، محمد بن یعقوب بن اسحاق؛ الکافی؛ مصحح: علی اکبر غفاری و محمد آخوندی؛ دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، تهران، ۱۴۰۷ق.
- کمساری، عباس؛ «دستاوردهای سیاسی فتح مکه»؛ مجله مبلغان، شماره ۱۵۵، ۱۴۳۳ق.
- مجلسی، محمدباقر؛ بحار الأنوار؛ دار إحیاء التراث العربی، بیروت، ۱۴۰۳ق.
- مسعودی، علی بن الحسین؛ التنبیه و الاشراف؛ دار الصاوی، قاهره، بیتا.
- مطهری، مرتضی؛ مجموعه آثار؛ صدرا، تهران، ۱۳۸۹ش.
- مفید، محمد بن محمد بن نعمان؛ الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد؛ کنگره شیخ مفید، قم، ۱۴۱۳ق.
- مقدسى، مطهر بن طاهر؛ آفرينش و تاريخ؛ ترجمه: شفيعى كدكنى، محمد رضا؛ آگه، چاپ اول، تهران، 1374ش.
- مِقریزی، احمد بن علی؛ إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع؛ دار الکتب العلمیه، بیروت، ۱۴۲۰.
- مکارم شیرازی، ناصر؛ تفسیر نمونه؛ دار الکتب الاسلامیه، تهران، ۱۳۷۴ش.
- همدانی، رفیع الدین اسحاق ابن محمد؛ سيرت رسول الله؛ چاپ بنياد فرهنگ ايران، بیجا، بیتا.
- همدانی، رفیع الدین اسحاق بن محمد؛ سيرت رسول الله؛ با تصحیح و مقدمه: مهدوی، جعفر، چاپ بنياد فرهنگ ايران؛ بیجا، بیتا.
- واقدى، محمد بن عمر؛ المغازى؛ ترجمه: مهدوى دامغانى، محمود؛ مرکز نشر دانشگاهى، چاپ دوم، تهران، ۱۳۶۹ش.
- واقدی، محمد بن عمر؛ المغازی؛ تحقیق: مارسدن جونس؛ مؤسسة الأعلمی، چاپ سوم، بیروت، ۱۴۰۹ق.
- ویکی حج.
- ویکی شیعه.
- يعقوبى، احمد بن ابى يعقوب ابن واضح؛ تاريخ يعقوبى؛ ترجمه: آيتى، محمد ابراهيم؛ انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ ششم، تهران، 1371ش.
- یعقوبی، احمد بن أبی یعقوب ابن واضح؛ تاریخ یعقوبی؛ دار صادر، بیروت، بیتا.
[1]. شراب، محمدحسن، المعالم الاثیره فی السنه و السیره ، ص250.
[2]. واقدی، محمد بن عمر، المغازی، ج2، ص803 .
[3]. المغازی، ج2، ص814 .
[4]. المغازی، ج2، ص818 و 821؛ ابن هشام، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقا و ابراهیم الابیاری و عبدالحفیظ شلبی ، ج2، ص404؛ ویکی حج.
[5]. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاريخيعقوبى، ترجمه: آیتی، محمد ابراهیم، ج1، ص 418.
[6]. ابن هشام، السیره النبویه (زندگانىمحمد)(ص)، ترجمه: رسولی، سید هاشم، ج 2، ص 262؛ محمد بن جریر، تاريخالطبري، ترجمه: پاینده، ابوالقاسم، ج 3، ص 1179؛ ابن اثیر، عزالدین، الكامل، ترجمه: خلیلی، عباس/ حالت، ابوالقاسم، ج 7، ص 287.
[7]. تاريخيعقوبى، ج 1، ص 418.
[8]. کمساری، عباس، «دستاوردهای سیاسی فتح مکه» ، ص۱۱۶، مجله مبلغان، شماره ۱۵۵.
[9]. جعفریان، رسول، تاریخ سیاسی اسلام تا سال چهلم هجری ، ص۲۰۰.
[10]. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن ، ج۲۰، ص۳۷۶؛ مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه ، ج۲۷، ص۳۹۴.
[11]. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار ، ج۴، ص۷۵۸.
[12]. شهیدی، سید جعفر، تاریخ تحلیلی اسلام، ص۱۰۱-۱۰۲؛ ویکی شیعه.
[13]. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاريخيعقوبى، ترجمه: آیتی، محمد ابراهیم،ج1، ص417 و 418؛ ابن هشام، السیره النبویه (زندگانىمحمد)(ص)، ترجمه: رسولی، سید هاشم، ج2،ص 262؛ طبری، محمد بن جریر، تاريخالطبري، ترجمه: پاینده، ابوالقاسم،ج3،ص:1179؛ ابن اثیر، عزالدین، الكامل/ترجمه،ج7،ص:287.
[14]. تاريخيعقوبى/ترجمه،ج1،ص:417 و 418.
[15]. الكامل/ترجمه،ج7،ص:287.
[16]. طبری، محمد بن جریر، تاريخالطبري، ترجمه: پاینده، ابوالقاسم، ج 3، ص 1179.
[17]. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری باعلام الهدی، ج1، ص 217.
[18]. واقدی، محمد بن عمر، المغازی، ج2، ص 797.
[19]. همان، ص 799 و813؛ ویکی حج.
[20]. طبری، محمد بن جریر، تاريخالطبري، ترجمه: پاینده، ابوالقاسم، ج3،ص:1179
[21]. واقدی، محمد بن عمر، المغازی، ج2، ص 801؛ ویکی حج.
[22]. ابن هشام، السیره النبویه (زندگانىمحمد)(ص)، ترجمه: رسولی، سید هاشم، ،ج2،ص283.
[23]. ابن اثیر، عزالدین، الكامل، ترجمه: خلیلی، عباس/ حالت، ابوالقاسم،ج7،ص289.
[24]. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۵۸، چاپ بیروت، سال ۱۳۷۹ ه. م؛ دانشنامه اسلامی.
[25]. جعفریان، رسول، تاریخ سیاسی اسلام تا سال چهلم هجری، ص ۱۹۹.
[26]. ابنهشام، عبدالملک، السیرة النبویه ، ج۲، ص۳۱۷.
[27]. يعقوبى، احمد بن ابى يعقوب ابن واضح، تاريخ يعقوبى، ترجمه محمد ابراهيم آيتى، ج 1، ص 417.
[28]. ابنهشام، السیرة النبویه، دار المعرفه، ج ۲، ص ۳۱۸.
[29]. واقدی، محمد بن عمر، کتاب المغازی، تحقیق مارسدن جونس، ج ۲، ص ۷۸۱-۷۸۴.
[30]. سبحانی، جعفر، فروغ ابدیت، ص ۷۸۷.
[31] . تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 417.
[32]. واقدی، المغازی، ج۲، ص۷۹۲.
[33]. بیهقی، احمد بن حسین، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج ۵، ص ۲۴؛ ویکی شیعه؛ ر ک: ابن خلدون، العبر تاريخ ابن خلدون، ترجمه عبد المحمد آيتى، 440 – 441؛ مقدسى، مطهر بن طاهر، آفرينش و تاريخ، ترجمه محمد رضا شفيعى كدكنى، ج 2، 710؛ طبری، محمد بن جریر، تاريخالطبري، ترجمه: پاینده، ابوالقاسم، ج 3، ص 1174 و 1175.
[34]. طبری، محمد بن جریر، تاريخالطبري، ترجمه: پاینده، ابوالقاسم، ج 3، ص 1175 – 1177.
[35]. طبری، محمد بن جریر، تاريخالطبري، ترجمه: پاینده، ابوالقاسم، ج 3، ص 1180 – 1183.
[36]. ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، العبر تاريخ ابن خلدون، ترجمه عبد المحمد آيتى، 441 – 442.
[37] . يعقوبى، احمد بن ابى يعقوب ابن واضح، تاريخ يعقوبى، ترجمه: آيتى، محمد ابراهيم، ج 1، ص 417.
[38]. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ من الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً في سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ من يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ. إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ. لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ وَ الله بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ. قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ في إِبْراهِيمَ وَ الَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ من دُونِ الله كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلَّا قَوْلَ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَ ما أَمْلِكُ لَكَ من الله من شَيْءٍ رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ ».
[39]. طبری، محمد بن جریر، تاريخالطبري، ترجمه: پاینده، ابوالقاسم، ج 3، ص 1177 و 1178؛ ابن اثیر، عزالدین، الكامل، ترجمه: خلیلی، عباس/ حالت، ابوالقاسم، ج 7، ص 286 و 287.
[40]. ابن هشام، السیره النبویه (زندگانىمحمد)(ص)، ترجمه: رسولی، سید هاشم، ج 2،ص 262.
[41]. ابن اثیر، عزالدین، الكامل، ترجمه: خلیلی، عباس/ حالت، ابوالقاسم، ج 7، ص 287.
[42]. همان.
[43]. همان.
[44]. واقدی، محمد بن عمر، المغازی، ج 2، ص 802؛ ویکی حج.
[45]. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاريخيعقوبى، ترجمه: آیتی، محمد ابراهیم، ج 1، ص 418.
[46]. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاريخيعقوبى، ترجمه: آیتی، محمد ابراهیم، ج 1، ص 418 و 419.
[47]. ابن اثیر، عزالدین، الكامل، ترجمه: خلیلی، عباس/ حالت، ابوالقاسم، ج 7، ص 289 و 290.
[48]. تاريخيعقوبى، ج 1، ص 418 و 419.
[49]. سبحانی، جعفر، فروغ ابدیت، ص ۷۸۶.
[50]. ابنهشام، عبدالملک، السیرة النبویة، ج ۲، ص ۳۹۹.
[51]. فروغ ابدیت، ص ۷۹۲.
[52]. عاملی، سید جعفر مرتضی، الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج ۲۱، ۲۲۳.
[53]. بلادی، عاتق بن غیث، معالم مکة التأریخیة الأثریه، ص ۲۵.
[54]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، تحقیق محمد أبوالفضل ابراهیم، ج ۳، ص ۵۰.
[55]. ابنهشام، عبدالملك بن هشام، السیرة النبویه، ج ۲، ص ۴۰۳-۴۰۴.
[56]. خطاب، محمود شیث، الرسول القائد، ص ۳۳۷.
[57]. واقدی، محمد بن عمر، کتاب المغازی، تحقیق مارسدن جونس، ج ۲، ص ۸۱۸.
[58]. مجلسی، محمدباقر، بحار الأنوار، ج ۲۱، ص ۱۴۳.
[59]. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، مصحح: غفاری، علی اکبر و آخوندی، محمد، ج ۵، ص ۴۷.
[60]. عاملی، سید جعفر مرتضی ، الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج ۲۱، ص ۱۵-۱۷.
[61]. بیهقی، احمد بن الحسین، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج ۵، ص ۳۴.
[62]. ابن عبد البر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۳، ص ۱۳۱۰.
[63]. ابناثیر، عزالدین، اُسد الغابة فی معرفة الصحابه، ج۱، ص ۶۱۲.
[64]. مِقریزی، احمد بن علی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج ۱، ص ۳۸۸.
[65]. ابنعبد البر، الاستیعاب، ج ۳، ص ۱۳۱۰؛ ویکی شیعه.
[66]. طبري، محمد بن جریر، تاريخالطبري، ترجمه: پاینده، ابوالقاسم، ج 3، ص 1184.
[67]. همدانی، رفیع الدین اسحاق بن محمد، سيرت رسول الله، با تصحیح و مقدمه: مهدوی، جعفر، ص 879.
[68]. همان.
[69]. طبري، محمد بن جریر، تاريخالطبري، ترجمه: پاینده، ابوالقاسم، ج 3، ص 1183 و 1184.
[70]. معجم ما استعجم من اسماءالبلاد و المواضع، ج 4، ص 1167.
[71]. حمیری، محمدبن عبدالمنعم، الروض المعطار فی خبرالاقطار، ص 490.
[72]. شراب، محمدحسن، المعالم الاثیره فی السنه و السیره، ص 231.
[73]. کردی، محمدطاهر، التاریخ القویم لمکه و بیت الله الکریم، ج1، ص 407؛ المعالم الاثیره فی السنه و السیره، ص231.
[74]. واقدی، محمد بن عمر، کتاب المغازی، تحقیق مارسدن جونس، ج 2، ص 825؛ ابن هشام، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقا و ابراهیم الابیاری و عبدالحفیظ شلبی، ج2، ص407؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج 3، ص 56.
[75]. المغازی، ج 2، ص 824؛ ویکی حج.
[76]. طبري، محمد بن جریر، تاريخالطبري، ترجمه: پاینده، ابوالقاسم، ج 3، ص 1186؛ ابن خلدون، العبر تاريخ ابن خلدون، ترجمه: عبد المحمد آيتى، 442 – 444؛ ابن هشام، السیره النبویه (زندگانىمحمد)(ص)، ترجمه: رسولی، سید هاشم، ج 2، ص 269.
[77]. زرینکوب، عبدالحسین، بامداد اسلام، ص ۳۷.
[78]. سبحانی، جعفر، فروغ ابدیت، ص ۸۱۵.
[79]. آیتی، محمد ابراهیم، تاریخ پیامبر اسلام ، ص ۴۶۰.
[80]. سبحانی، جعفر، فروغ ابدیت، ص ۸۱۴.
[81]. واقدی، محمد بن عمر، مغازی، تحقیق: مارسدن جونس، ج ۲، ص ۸۲۱.
[82]. امروز، روز جنگ است و كارزار و امروز آن روز است كه به حرمت حرم مبالات نكنيم و قريش را به قتل آوريم. همدانی، رفیع الدین اسحاق بن محمد، سيرت رسول الله. ص 879؛ مغازی، ج ۲، ص ۸۲۲.
[83]. مفید، محمد بن محمد، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج ۱، ص ۶۰.
[84]. مغازی، ج ۲، ص ۸۲۲.
[85]. حمیری، عبدالله بن جعفر، قرب الإسناد، ص ۳۸۴.
[86]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، تحقیق: محمد أبوالفضل ابراهیم، ج۳، ص۶۱.
[87]. جوادی، سید مهدی، «طلقاء و نقش آنان در تاریخ اسلام، ص ۷».
[88]. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الأشراف، ج ۵، ص ۱۶؛ ویکی شیعه.
[89]. تاريخالطبري، ج 3، ص 1186؛ العبر تاريخ ابن خلدون، 442 – 444؛ زندگانىمحمد(ص)، ج 2، ص 269.
[90]. ابن اثیر، عزالدین، الكامل، ترجمه: خلیلی، عباس/ حالت، ابوالقاسم، ج 7، ص 294 – 298.
[91]. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاريخيعقوبى، ترجمه: آیتی، محمد ابراهیم، ج 1، ص 419 و 420.
[92]. طبري، محمد بن جریر، تاريخالطبري، ترجمه: پاینده، ابوالقاسم، ج 3، ص 1189.
[93]. عاملی، سید جعفر مرتضی، الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج ۲۳، ص ۹.
[94]. واقدی، محمد بن عمر، کتاب المغازی، تحقیق مارسدن جونس، ج 2، ص 825؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 59.
[95]. تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۵۸.
[96]. ابنهشام، عبدالملک، السیره النبویه، ج 2، ص 409؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 59.
[97]. واقدی، محمد بن عمر، المغازی، ج 2، ص 852.
[98]. همان، ص 863.
[99]. همان، ص 856.
[100]. همان، ص 858؛ السیره النبویه، ج 2، ص 410.
[101]. ویکی حج.
[102]. بیهقی، احمد بن الحسین، دلائل النبوة، ج ۵، ص ۶۳.
[103]. مسعودی، علی بن الحسین، التنبیه و الاشراف، ص ۲۳۳.
[104]. ابن خلدون، العبر تاريخ ابن خلدون، ترجمه: آيتى، عبد المحمد، 444؛ ابنسعد، محمد، الطبقات الکبری، ج ۷، ص ۲۵۹.
[105]. یعقوبی، احمد بن أبی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۶۰.
[106]. صالحی شامی، محمد بن یوسف، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج ۵، ص ۲۲۵؛ ویکی شیعه.
[107]. السیره النبویه (زندگانىمحمد)(ص)، ترجمه: رسولی، سید هاشم، ج 2، ص 272 و 273.
[108]. بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، ص ۴۹-۵۰.
[109]. بلاذری، أنساب الأشراف، ج ۱، ص ۳۵۴.
[110]. واقدی، المغازی، ج ۲، ص ۸۶۰.
[111]. ابنجوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج ۴، ص ۱۵۵.
[112]. المغازی، ج ۲، ص ۸۵۳ – ۸۵۵.
[113]. ابن عبد البر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج ۴، ص ۱۵۶۴.
[114]. دیاربکری، حسین بن محمد، تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس نفیس، ج ۲، ص ۹۴.
[115]. نيق العقاب نام جائى است كه از طرف مكه يك منزل به جحفة مانده است.
[116]. عبد الله بن ابى امية مادرش عاتكة دختر عبد المطلب بود، و از اين رو با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) عمهزاده بود، ولى عداوت زيادى نسبت به آن حضرت داشت، و از كسانى بود كه در مكه به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) گفت: به خدا هرگز من به تو ايمان نياورم تا نردبانى بگذارى و به آسمان بالا روى و سپس با چهار فرشته از آنجا باز گردى و آنها گواهى دهند كه تو راست مىگوئى و به خدا اگر اين كار را هم بكنى گمان ندارم كه من به تو ايمان آورم و … .
[117]. ابن هشام، السیره النبویه (زندگانىمحمد)(ص)، ترجمه: رسولی، سید هاشم، ج2، ص263.
[118]. ر ک: واقدى، محمد بن عمر، المغازى، ترجمه: مهدوى دامغانى، محمود، ج 2، ص 815 و 816؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج 3، ص 52.
[119]. ابن ابی شیبه، ابوبکر عبدالله بن محمد، المصنف، تحقیق محمد عوامه، فقان، ج 14، ص 475.
[120]. المغازی، ج 2، ص 815 و 816؛ تاریخ طبری، ج3، ص52.
[121]. المغازی، ج2، ص826 و 839؛ ویکی حج.
[122]. ابن هشام، السیره النبویه (زندگانىمحمد)(ص)، ترجمه: رسولی، سید هاشم، ج 2،ص 269.
[123]. انك لو شهدت يوم الخندمة إذ فرّ صفوان و فرّ عكرمة
و بو يزيد قائم كالمؤتمة و استقبلتهم بالسيوف المسلمة
يقطعن كل ساعد و جمجمة ضربا فلا يسمع الا غمغمة
لهم نهيت خلفنا و همهمة لم تنطقى في اللوم أدنى كلمة؛ ابن هشام، السیره النبویه (زندگانىمحمد)(ص)، ترجمه: رسولی، سید هاشم، ج2، ص 269 – 271.
[124]. ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، العبر تاريخ ابن خلدون، ترجمه عبد المحمد آيتى، ص 445 – 446.
[125]. ابن اثیر، عزالدین، الكامل، ترجمه: خلیلی، عباس/ حالت، ابوالقاسم، ج 7، ص 298 و 299 .
[126]. واقدی، محمد بن عمر، المغازی، تحقیق: مارسدن جونس، ج 2، ص 829؛ ویکی حج.
[127]. ابن هشام، السیره النبویه (زندگانىمحمد)(ص)، ترجمه: رسولی، سید هاشم، ج 2، ص 269.
[128]. حجرات، 13.
[129]. ابن هشام، السیره النبویه (زندگانىمحمد)(ص)، ترجمه: رسولی، سید هاشم، ج 2، ص 274 – 279.
[130]. ر ک: ابن اثیر، عزالدین، الكامل، ترجمه: خلیلی، عباس/ حالت، ابوالقاسم، ج 7، ص 299 و 300 .
[131]. ر ک: واقدی، محمد بن عمر، کتاب المغازی، تحقیق مارسدن جونس، ج2، ص838.
[132]. ر ک: واقدی، محمد بن عمر، کتاب المغازی، تحقیق مارسدن جونس، ج 2، ص 837.
[133]. واقعه، 10و 11.
[134]. حدید، 10.
[135]. ابناثیر، عزالدین، اُسد الغابة فی معرفة الصحابه، ج 2، ص 99.
[136]. سایت پرسمان.
[137] . يعقوبى، احمد بن ابى يعقوب ابن واضح، تاريخ يعقوبى، ترجمه محمد ابراهيم آيتى،ج1،ص422 و 423.
[138]. ابنطاووس، علی بن موسی، الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف ، ج ۱، ص ۸۰.
[139]. اسراء، 81.
[140]. ابن هشام، عبدالملک، السیره النبویه (زندگانىمحمد)(ص)، ترجمه: رسولی، سید هاشم، ج 2، ص 280 – 282.
[141]. همان، ص417.
[142]. ابن ابی شیبه، ابوبکر عبدالله بن محمد، المصنف، تحقیق: محمد عوامه، فقان ، ج 7، ص 403؛ ابنشهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابیطالب(ع)، ج ۲، ص ۱۳۵.
[143]. مناقب آل ابیطالب(ع)، ج ۲، ص ۱۳۵.
[144]. صدوق، محمد بن علی، من لا یحضره الفقیه، ج۲، ص۲۳۸.
[145]. المصنف، ج 14، ص 473.
[146]. واقدی، محمد بن عمر، المغازی، تحقیق: مارسدن جونس، ج 2، ص 832؛ ویکی حج.
[147]. فیاض، علیاکبر، تاریخ اسلام ، ص ۹۸.
[148]. واقدی، محمد بن عمر، المغازی، تحقیق مارسدن جونس، ج 2، ص 870 و 871 و ج 3، ص 873 ؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج 3، ص 66.
[149]. ویکی حج.
[150]. آل عمران، 67.
[151]. المغازی، ج2، ص835؛ ابنهشام، عبدالملک، السیره النبویه، ج 2، ص 413.
[152]. ویکی حج.
[153]. واقدی، محمد بن عمر، کتاب المغازی، تحقیق مارسدن جونس، ج 2، ص 834.
[154]. ابن ابی شیبه، ابوبکر عبدالله بن محمد، المصنف، تحقیق: محمد عوامه، فقان، ج 14، ص 477.
[155]. ابنهشام، عبدالملک، السیره النبویه، ج 2، ص 412؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج 3، ص 61؛ مقدسى، مطهر بن طاهر، آفرينش و تاريخ، ترجمه محمد رضا شفيعى كدكنى، ج 2، 711.
[156]. ابن هشام، عبدالملک، السیره النبویه (زندگانىمحمد)(ص)، ترجمه: رسولی، سید هاشم، ج2، ص280 – 282.
[157]. ابن هشام، عبدالملک، السیره النبویه (زندگانىمحمد)(ص)، ترجمه: رسولی، سید هاشم، ج 2، ص 279.