جنگ قلعه شیخ طبرسی در مازندران
تاریخ: ۱۹ فروردین ۱۳۹۶ در باب: فرقه بابیههمزمان با وقایع قزوین و بدشت، به رهبری قرّه العین، میرزا حسینعلی نوری و محمد علی بارفروشی، از جانب بابیان مشهد به رهبری دومین شخص بابیه؛ «ملا حسین بشرویهای»، نیز وقایعی در شرف وقوع بود که منجر به اجتماع بابیان از بدشت، مشهد و مازندران، در نور و بارفروش (بابل) گردید، و نهایتاً به وقایع خونین و خشونت آمیز قلعه شیخ طبرسی منتهی گردید.[۱]
ملا حسین بشرویهای که از اهالی بلاد خراسان و از شاگردان سید کاظم رشتی بود، از نخستین کسانی است که به بابیت سید علیمحمد معتقد شد و در این راه تلاش فراوانی کرد و به عنوان «باب الباب» معرفی شد. او در مشهد مردم را به مرام بابیت فرامیخواند، و جمعی را به دور خود جمع کرده، با حیلههای مختلف، شهر به شهر میگشت و از مرام باطل بابیت تبلیغ میکرد… .[۲]
ملا حسین بشرویهای که به دستور محمد علی باب به خراسان رفته بود، پس از استقرار در مشهد، نامه هایی به تهران، قزوین و بارفروش نگاشته، قرّهالعین و محمد علی بارفروشی را به خراسان دعوت کرده بود؛ ولی آنان در جهت اجرای این دعوت، در بدشت شاهرود توقف کرده و فاجعه بدشتیان را به وجود آوردند. پس از پاشیدگی اجتماع بدشت، عدهای در انتظار دستور ملا حسین بشرویهای، در مناطق مختلف خراسان و مازندران صبر و استقامت گزیدند.[۳]
«علی محمد شیرزای»، با توجه به خبرهایی که از اقدامات بابیان مازندران و مرگ قریب الوقوع محمد شاه قاجار و حرکت ولیعهد از تبریز به تهران شنیده بود، با پیامی به «ملا حسین بشرویهای» وی را به حرکت و قیام امر می نماید.
نقل شده: ملا حسین هنوز در مشهد بودند، که شخصی از جانب باب به مشهد وارد شد و عمامه باب را که مخصوص ملا حسین داده بود، به ایشان داد و گفت: حضرت اعلی به شما فرمودند که این عمامه سبز را بر سر خود بگذارید، و رایت (پرچم) سیاه را در مقابل و پیشاپیش مرکب خود بر افراشته، برای مساعدت و همراهی با جناب قدوس (محمد علی بارفروشی) به جزیره الخضراء (مازندران) توجه کنید، و از این به بعد به نام جدید «سید علی» خوانده خواهید شد. ملا حسین چون پیام را از آن قاصد شنید، به فوریت امر را انجام داد و یک فرسخ از شهر دور شده، عمامه وی بر سر گذاشت. عَلَم سیاه را بر افراشت، پیروان خویش را جمع کرد و بر اسب سوار شده، همه به جانب جزیره الخضراء عزیمت نمودند. عدّه همراهان وی، دویست و دو نفر بودند که همه با کمال شجاعت و دلیری با وی همراه شدند. وقوع این مطلب مهمّ تاریخی در روز نوزدهم شعبان سال هزار و دویست و شصت و چهار هجری بود.[۴]
او با پیروان خود به مازندران آمد و در آنجا متحیر بود که چه کند و به کجا رود؛ زیرا از خراسان توسط علما و مردم رانده شده بود، و در مازندران از ترس سعید العلماء[۵] که فرقه ضاله بابیان را از بابل بیرون کرده و پراکنده ساخته بود، حیران و سرگردان همراه پیروانش در بیابانهای آن منطقه، روزی یک فرسخ یا نیمفرسخ راه میپیمود، مریدانش میگفتند: او در انتظار امری به سر میبرد، و او نیز به اطرافیانش میگفت: منتظر چیزی هستم، تا این که در همین ایام که سال ۱۲۶۴ ق بود، خبر فوت محمد شاه (پدر ناصرالدین شاه) رسید، ملا حسین بشرویه گفت: من منتظر همین خبر بودم، فرصت هرج و مرج آن عصر و ضعف قدرت حکومت مرکزی، باعث شد که بشرویه بیشترین استفاده را از این آب گلآلود برای ماهی گرفتن نماید. وی به پیروانش میگفت: «سید علیمحمد امام زمان است و ما از یاران او هستیم و به زودی فتح و پیروزی نصیب ما میشود… داستان ما داستان کربلا است، و من با ۷۲ نفر در مازندران شهید میشویم، هر کسی میل به شهادت ندارد برگردد. ما وقتی که وارد مازندران شدیم راه نجاتی برای ما نیست و من با ۷۲ نفر در آنجا شهید خواهیم شد، و من با هفتاد و دو نفر از ظهر کوفه که پشت بارفروش (بابل) است خروج خواهیم نمود».[۶]
او با این بافتنیها بابل را کربلا خواند و خود را از شهدای آن، که پس از شهادت، رجعت میکنند. آنچه مسلم است، فوت محمد شاه قاجار، فرصتی خاص برای همه گروههای کوشا برای رسیدن به قدرت به شمار می آید، تا از این دوره فترت، باری گرفته و دهانی شیرین کنند.
کوتاه سخن آن که او همراه ۲۳۰ نفر به سوی بابل حرکت کردند. مردم آن دیار به آنها حمله نموده، سی نفر از آنها گریختند، دویست نفر ماندند، این دویست نفر به قتل و غارت پرداختند و به صغیر و کبیر رحم نمینمودند. همه تلاش آنها این بود که به عالم ربانی و بزرگ آیتالله سعید العلماء (رحمهالله) که نقش اصلی برای بسیج مردم و بیرون نمودن آنها را داشت، دست یابند و او را بکشند، ولی ناکام ماندند. کار به جایی رسید که اهل شهر بابل آنها را در محاصره قرار داده و آنها به کاروانسرایی در سبزه میدان پناه بردند، و در برابر هجوم جمعیت شهر، به سختی وحشت نمودند. سرانجام بابی ها با عباس قلیخان؛ حاکم لاریجان مذاکره نموده و از او خواستند که به آنها راه دهد تا از شهر خارج شوند، مشروط به این که دست از قتل و غارت بردارند. عباس قلیخان موافقت کرد، حسین بشرویه با پیروان خود، از بابل بیرون رفتند.
بشرویه و پیروانش در جستجوی پناهگاهی بودند، و سرانجام به قلعه شیخ طبرسی (نزدیک قائم شهر) وارد شده و آنجا را فتح کرده و برای خود پناهگاه قرار دادند. در این میان محمدعلی بارفروشی (بابلی) معروف به قدوس از سران بابی، خود با را به قلعه طبرسی رسانید، بابیان از او استقبال گرمی کردند. این بار بشرویه (به جای سید علیمحمد باب معدوم)، محمدعلی قدوس را محور قرار داد، او را امام زمان خواند و پیروانش را به ایمان آوردن به او دعوت کرد.
قدوس وقتی که وارد قلعه شد، پیاده کنار قبر شیخ طبرسی رفت و دستش را به ضریح آن قبر نهاد و بر آن تکیه داد و گفت: «بقیه الله خیر لکم ان کنتم مؤمنین»،[۷] و با خواندن این آیه خواست اعلام کند که من همان امام زمان هستم که هنگام ظهور بر کعبه تکیه میکند و این آیه را میخواند![۸]
اصحاب قلعه، با تلاشهای بشرویه، قلعه طبرسی را بازسازی کردند، و هر روز به اطراف حمله کرده و به غارت و چپاول اموال مردم میپرداختند و آنها را به قلعه آورده و ذخیره مینمودند. «میرزا جانی کاشانی»؛ مورخ بابیه مینویسد: در جنگ طبرسی، بابیه به روستایی در کنار قلعه حمله کردند و ۱۳۰ نفر را کشتند و ما بقی اهالی فرار کردند و بابیه با این پیروزی روستا را خراب کرده و تمام آذوقه و امکانات روستا را به تصرف خود درآوردند.[۹]
در همین میان مهدی قلیخان از تهران مأمور سرکوبی آنها شد و عباسقلیخان لاریجانی و دیگران را به کمک گرفت و بین لشکر دولتی و اهل قلعه، جنگهای سختی رخ داد، سرانجام بشرویه هدف تیر عباسقلیخان قرار گرفته و به هلاکت رسید، او هنگام مرگ ۳۶ سال داشت. پس از مرگ او، محمدعلی بارفروشی (بابلی) معروف به قدوس، برادر او «حسن بشرویه» را جانشین او و فرمانده نمود، و القاب برادرش را به او عطا کرد و پیروانش را به اطاعت از او فراخواند، ولی طولی نکشید که حسن بشرویه نیز به دست قشون دولتی و مردمی، به هلاکت رسید.
پس از کشته شدن ملا حسین بشرویه ای (و برادرش)، اهل قلعه مقاومت خود را از دست داده، و کارشان بسیار تنگ و سخت شد و در فکر چارهجویی بودند، و در این میان «مهدی قلیخان میرزا» اعلام کرد: «هر کس توبه کند در امان است». بابیان از این پیشنهاد خوشحال شده، در ظاهر توبه کردند و جان خود را از خطر مرگ نجات دادند، قدوس و یارانش نیز از قلعه بیرون آمده و به اردو رفتند و توبه کردند، ولی سران لشگر دولت و مردم، دریافتند که توبه اینها از روی اجبار و اضطرار است، و ممکن است آنها پراکنده شده، هر کدام در جایی مشغول تبلیغ و اغوا گردند؛ از این رو همه آنها -جز قدوس و دو سه نفر دیگر – را کشتند. سپس قدوس و آن دو سه نفر را به بابل آوردند، سرانجام قدوس نیز در بابل اعدام شد و به این ترتیب غائله بابیان در مازندران پایان یافت.[۱۰]
علمای بابل از جمله سعید العلماء فتوای اعدام قدوس و همراهانش را صادر کردند، و گفتند توبه آنها قبول نیست. براساس این فتوا همه را در میدان سبزه میدان بابل اعدام نمودند.[۱۱]
این جنگ، اولین جنگ داخلی بابیه بود که ۹ ماه طول کشید و با تدبیر و قاطعیت امیرکبیر در رجب ۱۲۶۵ هجری قمری، و با شکست بابیان پایان یافت. در جنگ قلعه طبرسی، پشتیبانی و کمک روسیه به وسیله خاندان جاسوس نوری؛ از جمله میرزا آقاخان و میرزا حسینعلی نوری به بابیه میرسید.
[۱]. نجفى، سید محمد باقر، بهائیان، ص ۵۳۱٫
[۲]. محمدی اشتهاردی، محمد، بابی گری و بهایی گری، ص ۸۲٫
[۳]. بهائیان، ص ۵۳۳٫
[۴]. زرندی، محمد، مطالع الانوار (تاریخ نبیل زرندى)، ترجمه و تلخیص: اشراق خاورى، عبدالحمید، ص ۲۶۰ و ۲۶۱٫
[۵]. سعید العلماء از بزرگان علما، و اکابر فقها بود، و در میان بزرگان علم و فقهای مشهور عصر خود شهرت داشت، و به عنوان سعید العلماء مازندرانی بارفروشی (بابلی) شناخته میشد، او همدرس علمای بزرگی؛ همچون مولا آقا دربندی، سید شفیع جاپلقی، و شیخ مرتضی انصاری (صاحب رسائل و مکاسب) و فقها و علمای دیگر بود، و از شاگردان برجسته شریف العلماء مازندرانی و غیر او به حساب میآمد. این عالم بزرگ در سال ۱۲۷۰ ه.ق در ۸۳ سالگی در بابل رحلت کرد، مرقد شریفش در شهر بابل در بقعهای قرار دارد. نکته قابل توجه در زندگی این مرد خدا، این که او به خاطر نهی از منکر و دفاع از حریم اسلام و جلوگیری از فرقه ضاله بابیگری، حوزه علمیه نجف را ترک کرده و به بابل مراجعت کرد، او انجام وظیفه را از رسیدن به مقام مرجعیت ترجیح داد، با ایثار و نفسکشی، از محیط بزرگ علم و فقاهت دست کشید و به محیط کوچک بارفروش (بابل) آمد، چرا که شنیده بود بابیها با حمایت استعمار روس تزاری، رخنه کرده میخواهند مردم مازندران را اغوا کنند. وی نقش به سزایی در قلع و قمع بابیان، و پاکسازی مازندران از وجود پلید آنها داشت.
[۶]. بابی گری و بهایی گری، ص ۸۳٫
[۷]. هود، ۸۶٫
[۸]. بابی گری و بهایی گری، ص ۸۴ و ۸۵، به نقل از جمال ابهی، ص ۹۲٫
[۹]. میرزا جانی کاشانی، نقطه الکاف (نسخه الکترونیکی)، به کوشش: ادوارد برون، ص ۱۰۳٫
[۱۰]. بابی گری و بهایی گری، ص ۸۵، به نقل از جمال ابهی، ص ۹۲٫
[۱۱]. همان.
- ADD TO YAHOO
- ADD TO STUMBLEUPON
- ADD TO DELECIOUS
- ADD_TO_FRIENDFEED
- ADD TO LINKEDIN
- ADD TO TWITTER
- ADD TO FACEBOOK
- ADD TO GOOGLE PLUS
- ADD TO CLOOB
ثبت نظر