امکان شناخت خدا
تاریخ: ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۰ در باب: شناخت خدابراى تبیین این موضوع، در بدو امر باید ابزار شناخت معرفى گردند.
ابزار شناخت عبارتند از: حس و عقل و قلب.
حواس ظاهرى، صرفاً با عوارض و ظواهر اشیا سر و کار دارند و به عمق آن ها نفوذ نمىکنند و على رغم گستردگى و کثرت معرفتهایى که به انسان مىدهند، از نظر زمانى و مکانى محدود هستند.
عقل، نیروى ویژهاى است که اساسىترین کار آن، درک مفاهیم کلى است و به این معنا، شئون و نقشهاى بسیارى دارد که از جمله کارهاى او استدلال است.
اما ابزار شناخت، منحصر در این دو نبوده و انسان مىتواند از راه دل و قلب به معارف عظیمى دست یابد. و آن چه دیگران با استدلال بدان مىرسند، شهود کند. عرفا در پى شناخت خدا از این طریقاند.[۱]
به لحاظ دیگر، در یک تقسیم بندى کلى، معرفت یا حصولى است و یا حضورى و شهودى.
شناخت حصولى، از راه مفاهیم ذهنى با توجه به استدلالات عقلى و فلسفى به دست مىآید و معرفت حضورى، معرفتى است بدون واسطه قرار گرفتن معنا، مفهوم و صورت ذهنى که واقعیت معلوم نزد درک کننده حاضر است. معرفت حضورى از قبیل معرفتهاى عرفانى و شهودى است که واقعیت خارجى شىء مورد شهود قرار مىگیرد.
البته در شناخت حصولى (عقلى) از مقدمات حسى و تجربى هم مىتوان بهره برد؛ مثلاً از طریق تفکر در نشانههاى خدا یا نظم موجود در جهان به شناختى از خدا رسید که از اقامه براهین سادهاى به دست خواهد آمد، ولى در مواردى که انسان بخواهد به شناخت بیشترى دست یابد، لازم است که از مقدمات عقلى محض کمک بجوید.
به هر حال باید توجه داشت که اولاً: بر اساس پژوهش هاى آزمایشگاهى و دستاوردهاى علوم تجربى صرف، نمىتوان خدا را اثبات یا نفى نمود[۲]، چون دست تجربه حسى بسى کوتاهتر از آن است که به دامان ماوراء طبیعت دراز شود. پس شناخت حسى به تنهایى راه گشا نیست، بلکه باید در مقدمات استدلال اخذ شود.
ثانیاً: اگرچه در متون اسلامى نسبت به مطالعه آیات آفاقى[۳] سفارش شده است و از طرفى، به خاطر استدلالى بودن این روش، شناخت عقلى محسوب مىشود، اما نباید از این نکته غفلت نمود که مطالعه در مخلوقات و آثار صنع و حکمت الهى، فقط نشان مىدهند که دست توانا و دانایى است که جهان را مىگرداند، اما خود او چه وصفى دارد آیا قائم به ذات است یا… از این روش به دست نمىآید.
و اما شناخت حضورى، سه گونه متصور است: الف- علم حضورى علت به معلول، ب- علم حضورى شى مجرد به ذات خودش، ج- علم حضورى معلول به علت.
علم حضورى موجودات، نسبت به خداوند تعالى از دو قسم اول نیست و از نوع سوم است، و انسان به مقدار قصور و محدودیتى که دارد از ادراک خدا محروم مىباشد، و على رغم این که آن ذات مقدس به همه نزدیک است، اما دیگران به خاطر این که تا چه مقدار با قصور و محدودیت همراه هستند، در مراتب مختلفى از قرب و بعد نسبت به او قرار دارند.
محقق طوسى (ره) در مراتب شناخت، مثال خوبى دارند و مىفرمایند: مراتب شناخت خدا مانند مراتب شناخت آتش است، که پایینترین مرتبه علم درباره آتش شنیدن اوصاف آتش از کسى، و مرتبه دوم، علم از راه دود آتش، مرتبه سوم، احساس حرارت و نور آتش؛ و آخرین مرتبه، سوختن و خاکستر شدن در آتش است.[۴]
نکتهاى که تذکر آن در این جا ضرورى به نظر مىرسد این است که در بحث شناخت به لحاظ متعلَّق، گاهى سخن از اثبات وجود خدا است و گاهى پیرامون خصوصیات وجودى او، و در هر دو صورت، انسان هم مىتواند از اندیشه کمک بجوید و هم از دل، هم به سراغ علم حصولى برود که بفهمد و هم به سراغ علم حضورى که ببیند، اولى را “برهان” گویند و دومى را “عرفان”، البته راهى که در برهان فلسفى متداول است به ارزشمندى یافتههاى عرفان نیست.
به هر حال، چه از راه عقل و چه از راه دل، از سه روش مىتوان به شناختى از خدا رسید. به عبارت دیگر سیر سالک یا اندیشمند، که در مسیرى حرکت مىکند و به مقصد مىرسد، از سه حال خارج نیست: ۱٫ رونده (سالک) و راه (مسلک) و هدف (مسلوک الیه) جدا از هماند؛ مثل این که انسان با مطالعه و مشاهده نظم و هماهنگى جهان آفرینش، و این که همه نیازمندند و به یک بىنیاز تکیه مىکنند و جهان مبدئى دارد، به مقصد برسد و آیاتى از قرآن مردم را به این راه دعوت مىکند.[۵]
۲٫ رونده، عین راه است؛ مثلاً انسانى در عالم درون مطالعه مىکند که من کیستم؟ از کجا آمدهام و چرا ارادهها و ارادتهاى من در اختیار من نیست؟ چرا نمىتوانم شبستان دل را مهار کنم که خاطرهاى بدون اذن من پر نکشد…؟ او از این طریق به خدا مىرسد.
حضرت على (ع) به این راه، این گونه اشاره مىفرمایند: “خدا را از سست شدن ارادههاى قوى، گشوده شدن گرههاى دشوار و درهم شکسته شدن تصمیمها، شناختم”[۶] و یا “من عرف نفسه فقد عرف ربه”.[۷]
و یا در قرآن آمده: “اى مؤمنین در بستر جانتان سیر کنید و بر شماست که جانتان را بشناسید و از مسیر جانتان جدا نشوید”[۸]. این راه، عمیقتر و سودمندتر از راه اول است.
۳- راه، عین هدف است یعنى رونده که انسان عارف یا اندیشمند است، با دقت در مقصد، مقصود را مىیابد، این راه عمیقترین راه است چون از مرحلهى سیر آفاقى و انفسى گذشته و با دقت در شاهد مطلق، مىفهمد که شاهد مطلق خداست.
“آیا کافى نیست که پروردگارت بر همه چیز شاهد و گواه است”[۹] اول، او مشهود و شناخته مىشود و بعد دیگران و جهان بیکران، چون او نور السموات و الارض است. ذات احدیت، برترین گواه و شاهد برخود است چندان که براى شناخت او نیاز به هیچ واسطهاى نیست.[۱۰] و لذا در خطاب به پیامبرش فرمود: ما از تو پرده را برداشتیم[۱۱]؛ نه از واقع و نه از خود.
امام حسین (ع) در دعاى عرفه همین راه سوم را مطرح مىکنند و مىفرمایند: “خدایا آیا غیر تو ظهورى دارد که روشنگر تو باشد و تو آن ظهور را نداشته باشى که آن غیر، روشنگر تو باشد، چه وقت غایب بودهاى که نیاز به دلیل داشته باشى و کى دور بودهاى که آثار و مخلوقات، ما را به تو نزدیک سازد”.[۱۲]
دورى نکردهاى که شوم طالب حضور غایب نگشتهاى که هویدا کنم ترا
“کور باد چشمى که ترا نمىبیند… از تو اى خدا، وصال تو را مىخواهم و به وجود تو دلیل بر وجود تو مىطلبم”.
در این سخنان، بیان شده که براى انسان سالک، خدا روشنتر از آسمان و زمین و برگ درختان و… مىباشد، امام صادق (علیه السلام) به این نکته این گونه اشاره مىفرمایند: “کسى که حضور دارد و در عیان است، اول خودش را شناسند و آن گاه صفاتش را، ولى معرفت صفت غایب بر ذات خود او مقدم است … همان طوری که برادران یوسف در خود یوسف تأمل کردند و به او پى بردند “قالوا ءانک لانت یوسف” آن ها گفتند تو یوسفى، نه یوسف تویى! یعنى در احوال خود مخاطب، تأمل کردند و پى بردند که او یوسف است نه این که از دیگران پرسیده باشند که…”.[۱۳]
با استفاده از این بیانات، استدلال شده است که: وجودات امکانى حقایقى هستند که عین ربط و اضافه به واجبند و الّا لازم مىآید که آن ها در ذات خود غنى باشند و در نتیجه، وجوب در ذات آن ها باشد و این بدیهى البطلان است، پس آن ها در تمام هستى خود وابسته به ذات واجب هستند و محال است که ربط، بدون مربوط الیه مشاهده گردد؛ یعنى ادراک استقلالى معلول، ممتنع است و لذا هر مدرَکى هر چند مادى باشد چون در وجود خود عین ربط به مبدء است، ادراک او با ادراک واجب همراه است.[۱۴]
البته علم بر دو گونه است: علم بسیط و علم مرکب، همان گونه که جهل از این دو قسم برخوردار است. علم بسیط عبارت است از: صرف آگاهى به یک مطلب بدون آن که این آگاهى مورد توجه و شناخت ثانوى قرار گرفته باشد. و علم مرکب آن است که: علم از شناخت ثانوى برخوردار است؛ یعنى شخص بداند که مىداند. و ما بر این باوریم که: شناخت خداوند براى هر کس که از ادراک بهرهاى دارد، اعم از آن که آن ادراک، حصولى باشد یا حضورى و با صرف نظر از این که متعلّق آن ادراک چه باشد، امرى ضرورى و حتمى است. یعنى انسان وقتى چیزى را ادراک کرد به علم حصولى یا علم حضورى، ناگزیر به ادراک واجب تعالى نایل شده است.[۱۵] “معروف عند کل جاهل”[۱۶] حتى انسان شاک، قبل از این که شکّش را ببیند، خدا را مىبیند چون خدا علت شک او است و شک او هم عین ربط به خدا است. بله عدهاى علم به علم ندارند و از این ادراک ضرورى غافل هستند. و اگر حضرت على (ع) مىفرماید: هیچ چیز را ندیدم مگر آن که خداى را قبل از آن مشاهده نمودم[۱۷] و یا بیان مىدارد: “من خدایى را که نبینم عبادت نمىکنم”[۱۸] به خاطر این است که آن حضرت علم به علم دارد؛ آن حضرت به این حقیقت رسیده که “فاینما تولوا فثم وجه الله”[۱۹] و وجه را بدون مشاهده صاحب وجه نمىتوان مشاهده کرد. او عارفى است که با موت ارادى، هم اکنون مشاهده مىکند که ما سوى الله در نهانند و فقط جهان آفرین، آشکار است و لذا است که مىفرماید: “لو کشف الغطاء ما ازددت یقیناً”.[۲۰]
از آن چه مانع فهمیدن و دیدن است، به حجاب تعبیر مىکنند و حجاب، یا ظلمانى است و یا نورانى. در حجاب ظلمانى که همان حجاب مادى است سه امر لازم است: محجوب، حاجب و محجوب عنه، ولى در حجاب نورانى بیش از دو امر نیست، محجوب و محجوب عنه و حجاب در این مورد اخیر، به خاطر شدت نورانیت محجوب عنه و یا به عبارت بهتر، ضعف محجوب است؛ مثلاً گاهى آدمى به واسطه دیوار یا غبار[۲۱] خورشید را نمىبیند و گاهى هم به خاطر شدت نور خورشید یا ضعف دیدهى خود، از دیدار آن محروم مىشود.
حجاب روى تو هم روى تو است در همه حال نهان زچشم جهانى ز بس که پیدایى
و بین خدا و مخلوقاتش، حجابى غیر از همان مخلوقاتش وجود ندارد.[۲۲] و اگر انسان بتواند حجاب هاى ظلمانى و انانیت و هواى نفس را به کنارى نهد، باز باید براى رفع حجب نورانى تلاش کند، و لذا در مناجات شعبانیه، خرق حجب نورانیه از خدا طلب شده است،[۲۳] و غیر از پیامبر (صلى الله علیه و آله) و اهل بیت (علیهم السلام)، کسى توان خرق تمام حجب نورانى را ندارد. البته کنه ذات و صفات، حتى براى پیامبر و اهل بیت (علیهم السلام) هم، دست یافتنى نیست[۲۴] و وجود مبارک آن ها خود، حجب نورانى براى مشاهده کنه محسوب مىشود و چون ممکن الوجود نمىتواند از محدودیت و تعین خارج گردد، آن ها هم خداوند را از منظر هستى محدود خود نظاره مىکنند “عنقا شکار کس نشود، دام برگیر”.
پس علم هر عالِمى، در محدوده هستى خود عالِم و به میزان خرق و حُجب از ناحیه او مىباشد. حضرت على (ع) در بیانى این گونه مىفرمایند: “عقول را هرگز توان دستیابى به کنه و دایره صفت او نیست و از طرفى دیگر، هیچ کس را نیز از شناخت قدر لازم حجابى نمىباشد.”[۲۵] یعنى از طرفى تمام موجودات جهان امکان، آیات حقاند و همچون آیینه[۲۶]، هم نماى صادق دارند و هم موجود جداى از صاحب صورت نیستند و اصلاً سهمى براى آن ها نیست مگر نشان دادن جمال صاحب صورت، گرچه کودکان آن را موجود جدا مىپندارند.
و از طرف دیگر “لا یدرکه بُعد الهمم و لا یناله غوص الفطن”[۲۷] که ذات او نه مورد فهم حکیم قرار مىگیرد و نه شهود عارف و لذا همیشه معرفت با اعتراف به عجر[۲۸] همراه است و این نیست مگر به جهت این که نسبت مقدار مجهول به معلوم، نسبت نامتناهى به متناهى است.
نکتهاى که در پایان لازم است ذکر گردد این است که: در روایات از شناخت فطرى، سخن به میان آمده است و شناخت فطرى از نوع علم حضورى است که بیان آن گذشت.
فطریات انسان به دو دسته تقسیم مىشود:
الف. شناخت هاى فطرى که هر انسانى بدون نیاز به آموزش، از آن ها برخوردار است.
ب. میل ها وگرایش هایى فطرى که مقتضاى آفرینش هر فردى است. به اوّلى، “خداشناسى فطرى” و به دوّمى، “خداپرستى فطرى” اطلاق مىشود، ولى همان طوری که گفته شد، خداشناسى فطرى، و خداپرستى فطرى شناخت آگاهانه نیست به گونهاى که افراد عادى را از تلاش عقلانى براى شناخت خدا بىنیاز کند.
امّا به جهت فطرى بودن خداشناسى، راه هایى که طى مىشود راه تنبیه هستند نه تعلیل، در تعلیل، انسان متوجه مىشود که چیز تازهاى کسب کرده است، اما در تنبیه، انسان وقتى به مقصد رسید متوجه مىشود که آن را از اوّل و آغاز راه به همراه داشته است و لذا در تعبیرات قرآن و روایات از کنار رفتن پرده غفلت، سخن به میان آمده است و راهى که انسان را از غفلت برهاند، راه تنبیه است نه راه تعلیل.
در این مقاله از منابع ذیل نیز استفاده شده است:
الف. تحریر تمهید، القواعد، آیت الله جوادى آملى، ص ۷۲۲ – ۷۸۵ – ص ۱ – ۶۶٫
ب) رحیق مختوم، آیت الله جوادى آملى، بخش دوم از ج اول ص ۱۸۸ و ۱۸۹ و ۱۹۳ – ۲۰۱٫
ج) تفسیر موضوعى، آیت الله جوادى آملى ج ۱، ص ۱۶۲ – ۱۷۵٫
د) رحیق مختوم، آیت الله جوادى آملى، بخش سوم از ج اول، ص ۵۳۴٫
ه) مبانى معرفت دینى، محمد حسین زاده، ص ۳۶ – ۴۴٫
و) المیزان، علامه طباطبائى، ج ۶ ص ۸۶ – ۱۰۵٫
ز) آموزش عقاید، آیت الله مصباح، ص ۳۵ – ۶۲٫
ح) سیرى در نهج البلاغه، شهید مطهرى.
ط) قرآن و عرفان و برهان از همدیگر جدایى ندارند، آیت الله حسن زاده، ص ۱۴۱ و ۱۴۲ و ۱۴۳٫
[۱]. گرچه بر اساس نقل هم مىتوان به شناخت رسید، اما قبلاً باید اعتبار آن ثابت شده باشد و بعد از اثبات، و این که سخن از معصومین صادر شده، مىتواند مقیاسى براى صحت و سقم یافتههاى عقل و قلب، باشد.
[۲]. شیخ صدوق، التوحید، ص ۲۹۳، باب اثبات حدوث عالم حدیث اول.
[۳]. فصلت، ۵۳٫
[۴]. حسن زاده آملی، لقاء الله، ص ۲۶ و ۲۷٫ (با تلخیص).
[۵]. طه، ۵۰ ؛ سجده، ۷۱ ؛ اعلى، ۳ ؛ آل عمران، ۱۹۰٫
[۶]. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى ، قصار الحکم ۲۵۰٫
[۷]. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۲۰، ص ۲۹ ؛ اسرار البلاغه، ص ۸۸٫
[۸]. مائده، ۱۰۵٫
[۹]. فصلت، ۵۳٫
[۱۰]. ابراهیم، ۱۰ ؛ نور، ۳۵٫
[۱۱]. “لقد کنت فى غفله من هذا فکشفنا عنک غطائک فبصرک الیوم حدید”، ق، ۲۲٫
[۱۲]. مفاتیح الجنان، ص ۴۹۶٫
[۱۳]. حرانى، حسن بن شعبه ، تحف العقول -کلامه فى وصف المحبه، ص ۳۲۸، انتشارات جامعه مدرسین قم، ۱۴۰۴ هجرى قمری.
[۱۴]. اسفار، ج ۱، ص ۱۱۳ – ۱۲۰٫
[۱۵]. “لایدرک مخلوق شیئاً الّا بالله و لاتدرک معرفه الله الا بالله”، “هیچ مخلوقى چیزى را درک نمىکند مگر به خدا و خدا را هم نمىتوان شناخت مگر به خدا”، شیخ صدوق، التوحید، صفات الذات و الافعال، حدیث ۷، ص ۱۴۳، انتشارات جامعه مدرسین قم، ۱۳۹۸ هجرى قمرى (۱۳۵۷ شمسى).
[۱۶]. التوحید، باب التوحید و نفى التشبیه، حدیث ۱۵، ص ۵۸، “او همه کس مىشناسد و لو این که از جهّال باشند”.
[۱۷]. “ما رأیت شیئاً الّا و رأیت الله قبله”، اسفار، ج ۱، ص ۱۱۷٫
[۱۸]. “ما کنت اعبد ربّاً لم اره”، کافى، ج ۱، باب ابطال الرویه، حدیث ۶؛ التوحید، باب ما جاء فى الرویه، حدیث ۶٫
[۱۹]. بقره، ۱۱۵: به هر سو رو کنید خدا آن جا است.
[۲۰]. شرح ابن میثم على المأه کلمه لامیر المؤمنین – کلمه اولى. “اگر حجابها دریده شود، بر یقین من افزوده نمىشود”.
[۲۱]. جمال یار ندارد نقاب و پرده ولى غبار ره بنشان تا نظر توانى کرد (حافظ).
[۲۲]. امام کاظم (ع) فرمود: “لیس بینه سبحانه تعالى و بین خلقه حجاب غیر خلقه” التوحید، ص ۱۷۹، باب نفى المکان و الزمان و الحرکه عنه تعالى، روایت ۱۲٫
[۲۳]. “و أنر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمه و…”.
[۲۴]. آل عمران، ۳۰: خداوند شما را از خودش بر حذر مىدارد “و یحذرکم الله نفسه”.
[۲۵]. نهج البلاغه، خطبه ۴۹٫
[۲۶]. امام رضا (علیه السلام) در بحث با عمران صابى مىفرمایند: “نه او در خلق است و نه خلق در او، همچون آیینه که نه تو در اویى و نه او در تو. و آیینه نیز همچون سراب نیست که نماى کاذب داشته باشد و هم واقعیتى غیر از نشان دادن صاحب صورت ندارد.” شیخ الصدوق، التوحید، ص ۴۳۴ و ۴۳۵٫
[۲۷]. نهج البلاغه، خطبه اول.
[۲۸]. “ما عرفناک حق معرفتک” بحار، ج ۷۱، ص ۲۳، روایت اول. همان طوری که: “ما عبدناک حق عبادتک”، مراه العقول، ج ۸، ص ۱۴۶٫
- ADD TO YAHOO
- ADD TO STUMBLEUPON
- ADD TO DELECIOUS
- ADD_TO_FRIENDFEED
- ADD TO LINKEDIN
- ADD TO TWITTER
- ADD TO FACEBOOK
- ADD TO GOOGLE PLUS
- ADD TO CLOOB
ثبت نظر