کپی شد
هاجر مادر اسماعیل ذبیح الله (علیه السلام)
یکی از بانوان بزرگ و مشهور تاریخ بشر حضرت هاجر (سلام الله علیها) است. او مادر حضرت اسماعیل (علیه السلام) و بانويى از اهالی مصر بود.[1]
پس از آنکه حضرت ابراهیم (علیه السلام) به مصر رفت و گرفتار حاکم مصر شد، متوجه شد او نسبت به همسرش نظر سوء دارد. به همین جهت خود را تسلیم خواست الهی کرد، تا او را از هر گزندی حفظ کند. پس سر به آسمان بلند کرد و گفت: پروردگارا! اگر خواست به ساره تعرض کند، دستش را خشک گردان! دعای وی به اجابت رسید و هنگامی که فرمانروای مصر خواست دست تجاوز به ساره بگشاید، دستش مانند چوب خشک شد. وی متأثر شد و به ابراهیم گفت: خدایت چنین خواست؟ ابراهیم (علیه السلام) فرمود: آری. او صاحب عزت است و حرام را دشمن می دارد. حاکم گفت: پس از خدایت بخواه دست من به حالت نخست بازگردد. ابراهیم (علیه السلام) دعا کرد و او سلامتی خویش را بازیافت. ولی چون زیبایی ساره او را مسحور کرده بود، باز به قصد سوء خواست تعدی کند. این بار نیز دستش خشکید. این وضع خوف انگیز و برآورده شدن دعای ابراهیم (علیه السلام) در قلب آن حاکم مشرک، مهابتی ایجاد کرد و ابراهیم را احترام و تکریم فراوان کرد و چاره ای جز آزاد کردن ساره ندید.[2]
پس حاکم از او تقاضا کرد کنیزی خوش خُلق و نیکوروش به ساره ببخشد، تا به خدمتگزاری او مشغول شود. ابراهیم (علیه السلام) قبول کرد و حاکم مصر «هاجر» را به همسر او تقدیم نمود. البته کنیزان و غلامان دیگری به همراه دام هایی به عنوان هدیه به ابراهیم (علیه السلام) داد و به خاطر برخورد نامطلوب خود عذرخواهی کرد.[3]
سال ها گذشت، ابراهیم و ساره دوران فرتوتی و سالخوردگی را می گذراندند و فرزندی نداشتند. ابراهیم از این واقعیت تلخ تأسف می خورد که کسی را ندارد که سکان کشتی طوفان زده هدایت را به وی بسپارد. او اغلب ایام خصوصا شب هنگام به نیایش با پروردگار در گوشه عزلت و کنج تنهایی می پرداخت. روزی هنگامی که خورشید در مغرب پنهان می شد، ساره با حالتی اندوهگین ناشی از رنج نازایی خویش، ابراهیم را فرا خواند. او با لکنت زبان و در حالی که سرش را به زیر انداخته بود، گفت: چند وقتی است در این فکرم که این بی فرزندی شاید تقصیر من باشد. ساره در حالی که اشک در دیدگانش حلقه زده بود، افزود: هاجر کنیزم را به تو می بخشم. مهرش را بپرداز و با او ازدواج کن. شاید از این طریق خداوند به ما وارثی عطا کند. من از این بابت راضی بوده و اکراهی ندارم و قول می دهم غصه نخورم. بدین سان ابراهیم (علیه السلام) پیشنهاد همسرش را پذیرفت و هاجر را به عقد خویش درآورد. از این پس دیگر او یک کنیز نبود، بلکه به افتخار همسری پیامبر خدا نایل آمده و باعث افزایش آرامش ابراهیم در سنین پیری گردیده بود. عطوفت هاجر مشکلات دوران سالخوردگی و برخی دشواری ها را برای ابراهیم (علیه السلام) قابل تحمل می ساخت. مدتی از این ازدواج نگذشت که هاجر باردار گردید و سرانجام دوران توأم با رنج سپری شد و کودکی دیده به جهان گشود که نام اسماعیل را برایش برگزیدند.[4]
[1]. ابن هشام، عبد الملک، السيرة النبوية، تحقيق: السقا، مصطفى و الأبيارى، ابراهيم و شلبى، عبد الحفيظ، ج 1، ص 4؛ يعقوبى، احمد بن أبى يعقوب، تاريخ يعقوبى، ج ۱، ص 25.
[2]. کلینی، محمد بن یعقوب، كافی (روضه کافی)، شارح، مازندرانى، محمد صالح، محقق / مصحح: شعرانى، ابوالحسن، ج 12، ص 511؛ طباطبایی، سید محمد حسین، تفسير الميزان، ترجمه: موسوى همدانى سيد محمد باقر، ج 7، ص 320؛
[3]. ابن اثير، على، الكامل، ترجمه: حالت، ابو القاسم، خليلى، عباس، ج 1، ص 101، مؤسسه مطبوعاتى علمى، تهران، 1371ش.
[4]. ابن كثير، اسماعيل بن عمر، البداية و النهاية، ج 1، ص 160.