کپی شد
نقد و بررسی تأسیس شیعه توسط عبدالله بن سبأ
تفکر شیعی از دوران رسالت آغاز شده و در نخستین روزهای پس از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) درباره مسئله خلافت و امامت، به صورت یک مذهب خاص اعتقادی در جهان اسلام ظاهر گردید. از طرف دیگر، تشیع، مکتبی همزاد با قرآن است؛ زیرا نزدیک ترین فرد به پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله)، حضرت علی (علیه السلام) بود که از همان روزهای نخستین نزول آیات قرآن، معارف آن را مستقیما از آن حضرت دریافت و به دیگران انتقال داده است.
ولی در برخی از کتب تاریخ و ملل و نحل، تاریخ و پیدایش مذهب شیعه، در زمان خلافت عثمان بن عفان دانسته شده، و پدیدآورنده آن، عبد الله بن سبأ معرفی شده است.
آنان از فردی به نام عبدالله بن سبأ یاد کرده و گفته اند: «وی در حقیقت بر آیین یهود بوده، ولی در زمان خلافت عثمان تظاهر به اسلام نموده و در حقیقت در پی آن بود که آیین اسلام را مخدوش سازد. بدین منظور عقیده خلافت و امامت بلافصل علی (علیه السلام) را مطرح کرد و عصمت را از شرایط امام دانست و به امامت که در اصل یک مسئله سیاسی و عادی بود، لباس قداست پوشاند. همچنین مسئله غاصبانه و ناحق بودن خلافت خلفای پیشین را مطرح ساخت و مردم را به شورش علیه خلیفه برانگیخت که نتیجه آن قتل خلیفه سوم به دست شورشیان بود. بنابر این، مذهب تشیع ساخته و پرداخته او است».[1]
همچنین ابن سبأ را پایه گذار فرقه ای به نام «سبائیه» می دانند[2] و بزرگانی از شیعه؛ همچون ابوذر غفاری، عمار بن یاسر، عبدالرحمن بن عدیس، صعصعة بن صوحان، محمد بن ابی حنیفه، محمد بن ابی بکر و مالک اشتر را از افراد این فرقه ساختگی شمرده اند.[3]
اما با مراجعه به دلایل عقلی و نقلی روشن خواهد شد که این نسبت، دروغی بزرگ و تهمتی ناجوانمردانه است. در اینجا به برخی از این دلایل عقلی و نقلی اشاره می شود:
- خواستگاه تشیع چیزی نیست مگر کتاب خدا، سنت پیامبر (صلّی الله علیه و آله) و حکم عقل. آیاتی؛ همچون آیه ولایت،[4] آیه تبلیغ،[5] آیه اکمال،[6] آیه خیر البریّه[7] و همچنین روایاتی؛ مانند روایت سفینه،[8] روایت ثقلین،[9] روایت حادثه غدیر خم[10] و آیات و روایات فراوان دیگری به خوبی ادعای فوق را ثابت می کنند.
- در احادیث شیعه و نیز کتب ملل و نحل از عبدالله بن سبأ به عنوان فردی غالی که به الوهیت علی (علیه السلام) قائل بوده است، یاد شده و گفته شده امام (علیه السلام) با او به شدت برخورد کرد. نخست او را تبعید و سپس دستور قتل او را صادر فرمود.[11] همچنین این شخص در روایات زیادی مورد لعن امامان (علیهم السلام) واقع شده است.[12] روشن است که چنین شخصی نمی تواند پایه گذار تشیع باشد.
- علمای شیعه به تبعیت از امامان معصوم (علیهم السلام)، این شخص را همواره مورد طعن و لعن قرار داده اند؛ مثلاً مرحوم کاشف الغطاء درباره ابن سبأ این گونه نوشته است: اما عبدالله بن سبأ که او را به شیعه و شیعه را به او می چسبانند، پس این کتب شیعه است که او را لعن نموده و از او بیزاری جسته اند و کوچک ترین کلمه ای که رجالی های شیعه درباره وی گفته اند این است که: عبدالله بن سبأ ملعون تر از آن است که ذکر شود.[13] در حالی که اگر او از پایه گذاران تشیع بود، می بایست علمای شیعه از او به بزرگی یاد کنند.
- لازمه پذیرش این فرضیه این است که دستگاه خلافت اسلامی را بی خبر از واقعیت ها و رخدادها یا بی اعتنا به سرنوشت اسلام و مسلمانان یا بی کفایت و ناتوان در مقابله با توطئه ها بدانیم. با این که گزارش های تاریخی از برخورد شدید خلیفه (عثمان) و کارگزاران حکومت، با مخالفان حکایت می کند، هرچند آنان (مخالفان) از بزرگان صحابه بودند، چنان که ابوذر غفاری را به ربذه تبعید کردند و عمار یاسر را به شدت کتک زدند و بر او صدمه جسمانی وارد کردند. با این حال سکوت و بی تفاوتی دستگاه خلافت در برابر چنان توطئه بزرگی که طرفداران این فرضیه مطرح کرده اند چگونه قابل توجیه است؟.[14]
- همان گونه که اشاره شد، افراد بزرگ و اصحاب برجسته ای؛ همچون، ابوذر، عمار، محمد بن ابی بکر و … از طرفداران ابن سبأ و از اعضای فرقه سبائیه شمرده شده اند که این خود، دلیلی دیگر بر کذب بودن این افسانه است. چگونه ممکن است افرادی؛ چون ابوذر، پیرو ابن سبای یهودی باشند، در حالی که ابوذر، چهارمین شخصی است که اسلام آورده و پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) در خصوص او فرمود: «آسمان نیلگون، بر گوینده ای سایه نینداخته و زمین خاکی، گوینده ای نداشته که راستگوتر از ابوذر باشد»[15] و در جای دیگر فرمود: «همانا خداوند مرا به دوست داشتن ابوذر و… امر فرموده است».[16] در رابطه با عمار فرمود: «سرشت عمار پر از ایمان گشته است؛ (ایمان، سراپای عمار را پر کرده است)»[17] و همچنین به او فرمود: « ای عمار تو را گروه باغیه (ستمگر) می کشند»[18] و ….
- اگر فردی به نام عبدالله بن سبأ با ویژگی هایی که در مورد او گفته اند واقعیت داشت، چرا هرگز در گفته ها و نوشته های کسانی که با علوی ها خصومت می ورزیدند و از هر تلاش و تبلیغی برای مخدوش کردن چهره آنان بهره می گرفتند، از چنین فرد و چنان داستانی یاد نشده است؟. بدون شک اگر این داستان واقعیت می داشت، بیش از همه معاویه و هواداران وی در سرکوب کردن علویان و شیعیان از آن استفاده می کردند، در حالی که هیچ گزارش تاریخی حتی به صورت تلویحی، نسبت به این مطلب اشاره ای ندارد.[19]
- اوّلین و در عین حال عمده ترین منبعی که افسانه ابن سبأ را نقل کرده، تاریخ طبری (متوفی 310 ق)[20] است، به گونه ای که ابن اثیر (متوفی 630 ق)[21]، ابن کثیر (متوفی 774 ق)[22] این داستان را از تاریخ طبری نقل کرده اند و تنها سند طبری نیز نقل سیف بن عمر است.[23] این در حالی است که طبری نیز در مقدمه کتابش این گونه نگاشته است: «مواردی را که ما در کتابمان از گذشتگان نقل کرده ایم و خواننده آن را انکار و شنونده از آن به علت عدم دلیلی برای صحت و مطابق با واقع بودن، بیزاری می جوید، پس باید دانست که این مطالب از ناحیه ما نیست و …، همانا ما این مطالب را فقط آن گونه که به ما رسیده است، نقل نموده ایم».[24] به این ترتیب ایشان ضمن اعتراف به عدم صحت بعضی از گزارش های تاریخی خود، مسئولیت آن را بر گردن گذشتگان می گذارد.
از طرفی منابع مهمی؛ همچون «طبقات» ابن سعد و «انساب الاشراف» بلاذری و غیره که به نقل حوادث دوران خلافت عثمان و جریان کشته شدن او پرداخته اند، داستان ابن سبأ را نقل نکرده اند!!.[25]
- برخی از محققان و بزرگان؛ مانند مرحوم علامه عسکری با استناد به دلایل و شواهد روایی و تاریخی، در روایات مربوط به ابن سبأ خدشه کرده و اساساً منکر وجود خارجی ابن سبأ در تاریخ هستند و او را تنها ساخته و پرداخته افکار «سیف بن عمر» می دانند.[26]
بررسی سندی داستان ابن سبأ
همانطور که اشاره شد اولین منبع تاریخی که این افسانه را نقل نموده است، تاریخ طبری است و این در حالی است که سلسله راویان این داستان، همگی یا مجهول و ناشناخته اند و یا در نزد علمای رجال فاقد ارزش و اعتبار هستند. سلسله راویان به این شرح است: 1. سری 2. شعیب 3. سیف بن عمر 4. عطیه 5. یزید فقعسی، که به جهت اختصار فقط به بررسی شخصیت «سری»؛ یعنی کسی که طبری بدون واسطه از او روایت کرده پرداخته می شود، سپس به شخصیت «سیف بن عمر» اشاره خواهد شد.
سری:
از آن جا که طبری به هنگام روایت از سری، نام پدر و عشیره او را نمی برد و تنها در یک مورد گفته است که مشافهتاً (به صورت شفاهی) از «سری بن یحیی» نقل می کند، مشخص می شود که مراد او از «سری» در سایر موارد و از جمله داستان ابن سباء، «سری بن یحیی» است، با این وجود هنوز این شخص مجهول است، چرا که «سری بن یحیی» مردد بین چند نفر است:
- سری بن یحیی بن ایاس: از آن جا که این شخص در سال 167 ق در گذشته، و طبری در سال 224 ق متولد شده، پس طبری نمی تواند از او نقل کرده باشد.
- سری بن یحیی بن سری ابن اخی هناد بن سری: این شخص هرچند معاصر طبری است، اما نه از کسی روایت کرده و نه کسی از او روایت نموده است. همچنین هیچ کس او را متصف به محدث بودن ننموده و زندگی نامه اش در کتب رجالی نیامده است؛ لذا چون مجهول است، اگر طبری از او نقل کرده باشد، قابل اعتماد نیست.
از طرف دیگر برخی بر این باورند شخصی که طبری از او روایت می نموده، «سری بن اسماعیل همدانی کوفی» پسر عموی «شعبی» و کاتب او است، اما این اعتقاد نمی تواند صحیح باشد؛ چرا که اولاً شعبی در تاریخ 103 ق وفات یافته و طبری همان طور که گفته شد، در سال 224 ق متولد شده است، پس کاتب شعبی؛ یعنی سری نمی تواند طبری را درک نموده باشد. ثانیاً بر فرض که «سری بن اسماعیل» طبری را درک کرده باشد، باز هم مشکلی را حل نمی کند؛ چرا که این شخص در میان علمای رجال فاقد اعتبار است و او را متقلب و غیر قابل اعتماد می دانند.
گروهی دیگر نیز معتقدند: طبری از «سری بن عاصم بن سهل ابو عاصم همدانی» روایت کرده است؛ هرچند این شخص، معاصر طبری است؛ لکن او نیز نزد دانشمندان رجال از اعتبار برخوردار نیست و برخی او را سارق روایت، دروغگو و …، معرفی نموده اند».[27]
نتیجه این که سری شخصیت مجهولی دارد و شخصی که مجهول باشد، در نزد علمای رجال قابل اعتماد نیست. سایر افراد سلسله روایت ابن سباء نیز وضعیتی مشابه با سری دارند.[28]
سیف بن عمر:
اما در مورد «سیف بن عمر» باید گفت: دانشمندان در شرح حال سیف آورده اند که او بغدادی و اصلاً کوفی بوده، احادیث و سخنانش ضعیف و غیر قابل اعتماد است. همچنین گفته اند: سیف در سال 170 هجری قمری در زمان خلافت هارون الرشید از دنیا رفته است. او دارای 2 کتاب به نام های؛ «الفتوح الکبیر و الرده» و «الجمل و مسیر عائشه و علی» است. او در کتاب اول، حوادث تاریخی نزدیک به رحلت پیامبر اسلام (صلّی الله علیه و آله) تا زمان خلافت عثمان و در کتاب دوم، شورش علیه عثمان، کشته شدن او و جنگ جمل را بیان کرده است که با توجه به بی اعتبار بودن این شخص در نزد دانشمندان، کتاب ها و روایات او نیز فاقد ارزش است.
توجه به نکات زیر ماهیت سیف بن عمر را برای صاحبان خرد، بیشتر آشکار می سازد:
الف: توجه به نظرات اهل فن و دانشمندان علم رجال پیرامون سیف روشن می سازد که این شخص، دروغ پردازی بیش نیست و افسانه ابن سبأ تنها یکی از بافته های ذهن او است. نظر برخی از دانشمندان اهل سنت پیرامون سیف به این شرح است:
- یحیی بن معین: حدیث او ضعیف و سست است و خیری در احادیث او نیست.[29]
- نسایی (صاحب صحیح): ضعیف است، حدیث او را ترک کرده اند، نه مورد اعتماد است و نه امین.[30]
- ابن حماد عقیلی: از روایات وی تبعیت نمی شود. از هیچ یک از روایات فراوان او نباید تبعیت کرد.[31]
- ابن ابی حاتم: احادیث صحیح را خراب می کرده؛ لذا به حدیث او اعتماد نداشته، حدیثش را ترک کرده اند.[32]
- ابن حبان: حدیث هایی را که خود جعل می نموده از زبان فرد موثقی نقل می کرده است. همچنین می گوید: سیف، متهم به زندقه است و گفته اند حدیث جعل می کرده است.[33]
- دار قطنی: ضعیف است. حدیثش را ترک کرده اند.[34]
- حاکم: حدیث او را ترک کرده اند، متهم به زندقه است.[35]
- ابن عدی: برخی از احادیث او به غایت مشهور است، ولی به نظر من تمام احادیث وی غیر قابل اعتماد است؛ به همین دلیل از احادیث وی تبعیت نمی شود.[36]
- ذهبی: همه دانشمندان و علمای اسلام اجماع و اتفاق دارند بر این که او ضعیف و حدیثش متروک است.[37]
دانشمندان دیگری نیز هستند که نظرات مشابهی پیرامون او دارند، لکن به همین مقدار اکتفا می شود.
ب: این شخص، از افراد، شهرها و وقایعی نام می برد که هیچ یک وجود خارجی نداشته و همگی ساخته و پرداخته ذهن او است. محقق بزرگ؛ علامه عسگری در کتاب های یکصد و پنجاه صحابی ساختگی در 4 جلد و عبدالله بن سبأ در 3 جلد به بررسی برخی از آنها پرداخته است که در این مقال مختصر، به جهت جلوگیری از طولانی شدن کلام، تنها به دو نمونه آن اشاره می شود:
- سیف از شهرهایی به نام های ارماث، اغواث، عماس، ولوث، طاووس و …، نام برده است که از میان کتاب های جغرافی تنها «حموی (متوفی 626 ق)»، آنها را از «سیف (متوفی 170 ق)» در «معجم البلدان» نقل نموده است، در حالی که در سایر کتاب ها مانند: «صفة جزیرة العرب، تألیف: ابن حائک یعقوبی»؛ «فتوح البلدان، تألیف: بلاذری»؛ «مختصر البلدان، تألیف: ابن الفقیه»؛ «الآثار الباقیة عن القرون الخالیة، تألیف: ابوریحان بیرونی»؛ «معجم ما استعجم، تألیف: بکری وزیر» و «تقویم البلدان، تألیف: اسماعیل صاحب حماة»؛ که درباره شهرها نوشته شده است، نامی از این شهرها و نقاط برده نشده است.
از نویسندگان متأخر و خاورشناسان، «لسترنج» صاحب کتاب «بلدان الخلافة الشرقیة» و «عمر رضا کحاله» صاحب کتاب «شبه جزیره عربستان»،[38] به مطالب حموی اعتنا نکرده و این شهرها را در کتاب های خود نیاورده اند.
- سیف از روزهایی به نام «یوم الجراثیم یا روز خشکی»؛ «یوم النحیب»؛ «ارماث»؛ «یوم الاباقر (روز گاوها)» و …، نام برده است و داستانی برای آن ساخته که خلاصه اش چنین است:
سعد بن ابی وقاص در جنگ فارس به کنار آبی که آن را «عذیب الهجانات» می گفتند، فرود آمد. سعد، عاصم بن عمرو را مأمور می کند تا به پایین فرات برود و گوسفند یا گاوی تهیه کند، اما او موفق نمی شود. بعد از مدتی به فردی برخورد کرده، از او می خواهد تا او را به محلی که گاو یا گوسفند دارد، راهنمایی کند. آن مرد برای عاصم به دروغ سوگند یاد کرده و می گوید: چنین محلی سراغ ندارم، در صورتی که خود او چوپان گله ای است که در بیشه قرار دارد. در این هنگام گاوی از مرغزار بانگ برآورده و می گوید: «کذب و الله و ها نحن اولاء؛به خدا قسم این مرد دروغ می گوید و ما اینجا هستیم» و …. سپس ادامه می دهد: در زمان حجاج خبر این واقعه به او می رسد و او این روز را روز گاوها می نامد.
علامه عسگری در نقد این افسانه می نویسد: «در سند یوم الاباقر، نام عبدالله بن مسلم عکلی و کرب بن ابی کرب عکلی آمده است، در حالی که از این دو راوی؛ مانند بسیاری از رُواتی که سیف از ایشان روایت می کند، نام و نشانی در کتاب های دانشمندان علم رجال و سند شناسی نیافتیم. ضمن این که بلاذری (در فتوح البلدان، ص 265، داستان لشکر سعد در جنگ فارس را) این گونه نقل کرده: هرگاه لشکر سعد محتاج به آذوقه می شدند، دسته ای از سواران را مأمور می ساختند که بروند و از قسمت پایین فرات آذوقه به غارت بیاورند و نیز عمر از مدینه گاو و گوسفند برای ایشان می فرستاد».[39]
اینها، تنها نمونه هایی از دروغ پردازی های «سیف بن عمر» است. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل! با توجه به آن چه بیان شد، چگونه می توان به حرف ها و ادعاهای چنین فردی اعتماد کرد و مطالب مربوط به عبدالله بن سبأ را یک واقعه مسلم پنداشت؟[40] و تأسیس مذهب و مکتب باعظمتی؛ مانند شیعه را به او نسبت داد؟.
[1]. ر.ک: ربانی گلپایگانی، علی، درآمدی بر شیعه شناسی، ص 64؛ سبحانی، جعفر، بحوث فی الملل و النحل، ج 6، ص 127 و 128.
[2]. ر.ک: آمدی، علی بن محمد (سیف الدین)، أبکار الافکار فی اصول الدین، تحقیق: محمد مهدی، احمد، ج 5، ص 53؛ درآمدی بر شیعه شناسی، ص 311؛ مشکور، محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، ص 224.
[3]. درآمدی بر شیعه شناسی، ص 64 و 65.
[4]. مائده، 55: «ولىّ شما، تنها خدا و پیامبر او است و کسانى که ایمان آوردهاند: همان کسانى که نماز برپا میدارند و در حال رکوع زکات میدهند».
[5]. مائده، 67: «اى پیامبر، آن چه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده، ابلاغ کن؛ و اگر نکنى پیامش را نرساندهاى و خدا تو را از [گزندِ] مردم نگاه میدارد. آرى، خدا گروه کافران را هدایت نمیکند».
[6]. مائده، 3: «امروز دین شما را برایتان کامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانیدم».
[7]. بیّنه، 7: «در حقیقت کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کردهاند، آنانند که بهترین آفریدگانند».
[8]. ر.ک: سایت اسلام کوئست؛ «امام حسین چراغ هدایت و کشتی نجات»، سؤال 10875.
[9]. ر.ک: همان؛ «دلایل اعتقاد به امامت و امامان»، سؤال 321؛ «صحیح بخاری و حدیث ثقلین»، سؤال 6921؛ «چرایی اهمیت حدیث ثقلین»، سؤال 34175.
[10]. ر.ک: همان؛ «مدارک حدیث غدیر»، سؤال 1953؛ «خطبه غدیر»، سؤال 1954.
[11]. درآمدی بر شیعه شناسی، ص 66؛ کشی، محمد بن عمر، اختیار معرفة الرجال (رجال الکشی)، تلخیص و تهذیب: طوسی، محمد بن حسن، محقق و مصحح: مصطفوی، حسن، ص 107.
[12]. اختیار معرفة الرجال (رجال الکشی)، ص 108.
[13]. كاشف الغطاء، محمد حسين، أصل الشيعة و أصولها، ص 42.
[14]. درآمدی بر شیعه شناسی، ص 64.
[15]. شيباني، أحمد بن محمد، مسند امام أحمد بن حنبل، تحقیق: أرنؤوط، شعيب، و مرشد، عادل، و دیگران، ج 11، ص 70؛ ترمذي، محمد بن عيسى، سنن ترمذي، تحقيق و تعليق: شاكر، أحمد محمد و عبد الباقي، محمد فؤاد و عوض، إبراهيم عطوة، ج 2، ص163؛ قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، محقق و مصحح: موسوی جزائری، سید طیب، ج 1، ص 52؛ شیبانی، أبو عبد الله أحمد بن محمد، مسند احمد، تحقیق: الأرنؤوط، شعیب، مرشد، عادل و دیگران، اشراف: ترکی، عبد الله بن عبد المحسن، ج 11، ص 70.
[16]. هلالى، سليم بن قيس، كتاب سليم بن قيس الهلالي، محقق و مصحح: انصارى زنجانى خوئينى، محمد، ج 2، ص 941؛ صدوق، محمد بن على، عيون أخبار الرضا (عليه السلام)، محقق و مصحح: لاجوردى، مهدى، ج 2، ص 32؛ مفيد، محمد بن محمد، اختصاص، محقق و مصحح: غفارى، على اكبر و محرمى زرندى، محمود، ص 9.
[17]. طبرسى، احمد بن على، الإحتجاج على أهل اللجاج، محقق و مصحح: خرسان، محمد باقر، ج 1، ص 181؛ ابن أبي جمهور، محمد بن زين الدين، عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، محقق و مصحح: عراقى، مجتبى، ج 2، ص 104؛ مجلسى، محمد باقر، بحار الأنوار، محقق و مصحح: جمعى از محققان، ج 19، ص 35.
[18]. طبرى آملى (كبير)، محمد بن جرير، المسترشد في إمامة عليّ بن أبي طالب (عليه السلام)، محقق و مصحح: محمودى، احمد، ص 657؛ صدوق، محمد بن على، معاني الأخبار، محقق و مصحح: غفارى، على اكبر، ص 35.
[19]. درآمدی بر شیعه شناسی، ص 65.
[20]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ طبری)، تحقیق: ابراهیم، محمد أبو الفضل، ج 4،ص 340.
[21]. ابن اثیر جزری، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 154.
[22]. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج 7، ص 167.
[23]. حیدر، اسد بن محمد، فی رحاب اهل البیت (علیهم السلام): عبدالله بن سبأ من منظور آخر، ص 40.
[24]. تاريخ الأمم و الملوک، تحقيق: ابراهيم، محمد أبو الفضل، ج 1، ص 7.
[25]. ر.ک: ابن سعد کاتب واقدی، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج 3، ص 39 – 61؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق: زکار، سهیل و زرکلی، ریاض، ج 5، ص 480 – 511.
[26]. ر.ک: انساب الاشراف، ج 5، ص 480 – 511.
[27]. حیدر، اسد، عبدالله بن سبأ من منظور آخر، ص 52 – 54.
[28]. ر.ک: همان، ص 54 – 56.
[29]. جرجانی، أبو أحمد بن عدی، الکامل فی ضعفاء الرجال، تحقیق: عبد الموجود، عادل أحمد و معوض، علی محمد، ج 4، ص 507.
[30]. نسائی، أبو عبد الرحمن أحمد بن شعیب، الضعفاء و المتروکون، محقق: زاید، محمود إبراهیم، ص 50.
[31]. عقیلی، أبو جعفر محمد بن عمرو، الضعفاء الکبیر، محقق: أمین قلعجی، عبد المعطی، ج 2، ص 175.
[32]. ابن أبی حاتم، أبو محمد عبد الرحمن بن محمد، الجرج و التعدیل، ج 3، ص 579 و ج 4، ص 278 و ج 7، ص 136.
[33]. ابن حبان دارمی، محمد، المجروحین من المحدثین و الضعفاء و المتروکین، محقق: زاید، محمود إبراهیم، ج 1، ص 345 و 346.
[34]. ابن حجر عسقلانی، احمد، تهذیب التهذیب، ج 4، ص 296.
[35]. همان.
[36]. همان.
[37]. ذهبی، محمد بن أحمد، المغنی فی الضعفاء، محقق: عتر، نور الدین ، ج 1، ص 292.
[38]. عبدالله بن سبأ و دیگر افسانه های تاریخی، ج 3، ص 301.
[39]. همان، ص 283.
[40]. برگرفته از سایت اسلام کوئست کد 1492.