کپی شد
اخلاق و صفات بنی امیّه
بنی امیه دارای صفات و ویژگیهایی بودند که به طور اجمال به آنها اشاره می شود:
ابن ابی الحدید درباره شناسنامه «امیّه»؛ سر سلسله خاندان بنی امیّه چنین می نگارد:
وی مردی بزهکار بود و مزاحم زنان می شد؛ به گونهای که یک بار هنگام تعرض به یکی از زنان، با افراد قبیله وی درگیر شد. هنگامی که در یکی از روزها بین حرب بن امیّه و عبدالمطلب بن هاشم، اختلاف و درگیری پیش آمد، نفیل بن عدی؛ پدر بزرگ عمر بن الخطاب درباره امیّه به پسرش (حرب) گفت: پدر تو بزهکار و پدر وی پاک دامن است. امیّه در حال حیات خود، زن خویش را به عقد پسرش ابوعمر در آورد و چنین چیزی در عرب بی سابقه بود.[1]
همچنین امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در جواب نامه معاویه می فرماید: «نه امیَّه؛ مثل هاشم، نه حرب؛ مانند عبد المطلب، نه ابو سفیان؛ همچون ابو طالب، نه مهاجر الى اللّه؛ مثل اسیر آزاد شده، و نه فرزند اصل و نسب دار؛ مانند فرزند منسوب به پدر است…».[2]
گرچه بنی امیّه به نام اسلام و خلافت پیامبر (صلّی الله علیه و آله) و خونخواهی عثمان و امثال این عناوین روی کار آمدند، امّا همین که پایههای حکومت آنها مستحکم شد، یکباره نقاب از چهره کنار زدند و به سبب کینه شدیدی که از اسلام داشتند، حکومتی مستبد و خودکامه تشکیل داده و به انتقام جویی حتی از پیامبر اسلام (صلّی الله علیه و آله) و خاندان او پرداختند؛ به عنوان مثال، هنگامی که عثمان به خلافت رسید، ابوسفیان بر عثمان وارد شد و خطاب به او گفت: «اگر کسی غیر از بنی امیه این جا نیست، رازی را با تو بگویم؟ سپس گفت: «ای گروه بنی امیه! هنگامی که خلافت به تیم و عدی (ابوبکر و عمر) رسید، من در آن طمع داشتم و اکنون که نصیب شما شده، آن را مانند توپ بازی به چنگ گیرید و برای اولاد خود موروثی نمایید و ارکان آن را بنی امیه قرار دهید. قسم به آن چه ابوسفیان به آن قسم می خورد (بت های ایام جاهلیت)، بهشت و دوزخی در کار نیست!».[3]
عبدالفتاح عبدالمقصود، نویسنده معروف مصری، بعد از نقل سخن ابوسفیان در مجلس عثمان، می نویسد: «در تأیید سخن این پیر فرتوت، بانگ «احسنت» از حاضران برخاست و این سخن؛ راز درونی و این شادی؛ آرزوی قدیمی امویان بود!».
وی اضافه می کند: «ابوسفیان بعد از این ماجرا کنار قبر حمزه سید الشهداء (علیه السلام) آمد و با لگد بر قبر او کوبید و گفت: حمزه! مسئلهای که دیروز بر سر آن با ما جنگ داشتی، امروز به دست ما است و ما از «تیم» و «عدی» به آن سزاوارتر بودیم».[4]
ویژگیهای حکومت امویان را می توان در چند امر خلاصه کرد:
- از میان بردن ارزشهای اسلامی (زهد، تقوا، وارستگی، علم و فضیلت، پیشگام بودن در اسلام و ایمان و …).
- احیای سنتهای جاهلی و روی آوردن به تجملات پرهزینه سلاطین ساسانی و فراعنه مصر و قیصرها؛ مانند ساختن کاخ های پرزرق و برق.
جرج جرداق مسیحی می نویسد: «بارزترین نمونه امویان برای نشان دادن صفات و روحیات بنی امیه، معاویة بن ابی سفیان است. ما وقتی درباره او دقت می کنیم، می بینیم وی از اخلاق اسلامی فاصله بسیار داشت. لباس ابریشمی می پوشید، در ظرف طلا و نقره غذا می خورد و هنگامی که ابو درداء به او می گوید: از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) شنیدم، کسی که در ظرف طلا و نقره غذا بخورد، شکم او را از آتش جهنم پر می کنند! در پاسخ، بدون هیج ملاحظهای می گوید: اما من اشکالی در این کار نمی بینم!».[5] آنها به شدت اهل هرگونه اسراف و تبذیر بودند. معاویه؛ بنیانگذار رژیم اموی، خلافت اسلامی را به سلطنت موروثی، به سبک پادشاهان ایران و روم تبدیل کرده بود.
پروفسور استانیلاس گویارد فرانسوی می گوید: «معاویه کاخ با عظمتی در شهر دمشق برافراشت و تخت خلافت را در تالار آن برای جلوس خود گذاشت و به رسم شهریاران بیگانه، دربانان و سرایدارانی در آن جا گماشت و هنگامی که بیرون میرفت یک دسته پاسبانان مخصوص (اسکورت) گرداگردش را گرفته، برای محافظت از وی به دنبالش می رفتند. معاویه، پسرش یزید را جانشین تاج و تخت خود نمود».[6]
از این جا بود که عمر به او می گفت: «تو کسرای عرب هستی» و خودش نیز در برخی مجالس خصوصی از حکومت خود با عنوان ملک و پادشاهی تعبیر می کرد.[7] بعضی از کسانی که به حضور وی بار می یافتند، به عنوان پادشاهی به او ادای احترام می نمودند.[8]
- پنجه افکندن بر بیت المال مسلمانان و هزینه کردن آن در اموری که تنها پایههای حکومت آنها را تقویت می کرد و نه تنها سودی به حال جامعه اسلامی نداشت، بلکه شلاقی بر پشت مستمندان بود. همچنین بخشیدن پولهای کلان به افراد فاسد و تبهکار قوم بنی امیّه و محروم ساختن مستحقان واقعی بیت المال.
- مسلط ساختن جمعی از اوباش، افراد بی ایمان، بی سر و پا و بی تقوا بر مردم و عقب زدن چهرههای پاک و باتقوا از صحنه اجتماع و خانه نشین کردن صحابه و یاران پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله).
- اختناق، فساد و ظلم بی حساب و مبارزه بی رحمانه با هر چیز و هر کس که در مسیر خودکامگی آنها قرار می گرفت. در دو حکومت وحشت انگیز اموی که نزدیک به هفتاد سال طول کشید، جنایات و مظالم امویها به حدی بود که اگر به تفصیل بیان گردد، مثنوی هفتاد مَن کاغذ می شود. از قساوت و خشونت امویان داستانهای بسیار شگفت انگیزی در تاریخ آورده اند که حکایت ذیل نمونهای از آنها است:
مسعودی می نویسد: مردم اصفهان چند سال نتوانستند خراج (مالیات) مقرر را بپردازند. حجاج، عربی بَدوی را به ولایت آن جا گماشت و از او خواست که خراج اصفهان را گردآوری کند. اعرابی چون به اصفهان رفت، چند نفر را ضامن گرفت و ده ماه به آنها مهلت داد. چون در موعد مقرر خراج را نپرداختند، آنها را که ضامن بودند، بازداشت و خراج را مطالبه کرد. آنها باز اظهار عدم توانایی نمودند. اعرابی سوگند یاد کرد که اگر خراج را نیاورند، آنان را گردن بزند. یکی از آنها پیش او رفت و اعرابی دستور داد تا گردنش را زدند و بر آن نوشتند: فلان بن فلان، بدهی خود را دادی! سپس فرمان داد تا آن سر را در کیسهای نهاده و بر آن مهر زد و دومی را نیز چنین کرد. مردم ناچار از هر طریق که بود، خراجی را که بر عهده داشتند، جمع کرده ادا نمودند.[9]
درباره دوران حکومت حجاج بن یوسف که یکی از دژخیمان رژیم منفور اموی بود و استیلای او بر مردم به منزله تازیانه عقوبت و شکنجه تعبیر می شد، داستانهای هولناکی نقل کرده اند که مایه نفرت هر انسانی است. مؤلّف «تجارب السلف» می گوید: در زندان او چند هزار نفر از قاریان قرآن، فقیهان و بزرگان محبوس بودند. حجاج گفته بود تا به آنان، آب آمیخته با نمک و آهک بدهند![10]
از رسواییهای بزرگ امویان، خشونت و قساوتی بود که درباره زید بن علی و فرزندش یحیی بن زید (علیهم السلام) نشان دادند. آنان جنازه زید را از قبر بیرون کشیدند و سرش را جدا کرده، آنگاه به دمشق و از آنجا به مکه و مدینه برده و بدنش را به دار آویختند و سه سال، همچنان بر سر دار بود! پس از آن، بدنش را پایین آورده آتش زدند و خاکستر او را در فرات ریختند.[11]
[1]. ر.ک: ابن أبي الحديد، عبد الحميد بن هبة الله، شرح نهج البلاغة ، محقق / مصحح: ابراهيم، محمد ابوالفضل، ج 15، ص 207.
[2]. شريف الرضى، محمد بن حسين، نهج البلاغة (صبحي صالح)، محقق/ مصحح: فيض الإسلام، سید علی نقی، نامه 17، ص 375.
[3]. اصفهانى، ابو الفرج، الأغاني، ج 6، ص 529؛ مقريزي شافعي، احمد بن علي، النزاع و التخاصم فيما بين بني امية و بني هاشم، محقق: مونس، حسين، ص 20.
[4]. عبدالمقصود، عبدالفتاح، الامام علی بن ابیطالب (علیهما السلام)، ترجمه: طالقاني، سید محمود و جعفری، سید محمد مهدی، ج 4، ص 772 و ج 2، ص 253.
[5]. جرداق، جرج، الامام علی صوت العدالة الانسانیّة (امام علی (علیه السلام) صدای عدالت انسانی)، ترجمه: خسروشاهی، سید هادی، ج 4، ص 775.
[6]. گویارد، استانیلاس، سازمان های تمدن امپراطوری اسلام، ترجمه: طباطبایی، فخر الدین، ص 18 و 19؛ ابن عبدالبر، يوسف بن عبدالله، الاستيعاب فى معرفة الأصحاب، تحقيق: البجاوى، على محمد، ج 3، ص 1417.
[7]. الاستيعاب فى معرفة الأصحاب، ج 3، ص 1417 و 1419؛ بلاذرى، أحمد بن يحيى، أنساب الأشراف، تحقيق: زكار، سهيل و زركلى، ج 5، ص 1.
[8]. ابن كثير، اسماعيل بن عمر، البداية و النهاية، ج 8، ص 135.
[9]. مسعودي، على بن الحسين، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقيق: داغر، اسعد، ج 3، ص 170.
[10]. صاحبی نخجوانی، هندوشاه، تجارب السلف در تاریخ، به کوشش: روضاتی، حسن، ص 75.
[11]. ابن العبرى، غريغوريوس، تاريخ مختصر الدول، تحقيق: صالحانى اليسوعى، انطون، ص 118.