searchicon

کپی شد

یوسف

یوسف در قرآن

نکات درخشان در داستان حضرت یوسف

داستان حضرت یوسف (ع) كه در قرآن به أحسن قصص توصیف شد،[1] شامل درس ها  و عبرت های زیبای شخصی، اخلاقی، اجتماعی و خانوادگی است.

از آن جایی كه بیان همۀ درس ها و عبرت ها به صورت مفصل، مستلزم بیان طولانی است، در این جا به صورت مختصر به آن می پردازیم:

1. رنج و سختی رسولان و پیامبران: سورۀ یوسف به رنج ها و فشارهای متعددی كه پیامبران در زندگی شان متحمل می شوند، اشاره می كند. در این سوره به سختی هایی كه شخصیت پیامبر، حضرت یوسف (ع) را ساخت به تفصیل سخن می گوید.[2]

2. نقش تفسیر اشتباه و سوء ظن ناروا در زندگی حتی در محدودۀ یك خانواده: این مسئله از میان عبارات برادران یوسف برای بیان موقعیت یوسف و بنیامین نزد پدرشان به وضوح روشن می شود: “هنگامى كه (برادران) گفتند: یوسف و برادرش‏[ بنیامین‏] نزد پدر، از ما محبوب ترند، در حالى كه ما گروه نیرومندى هستیم”.[3] این همان مسئله ای است كه موجب سقوط برادران یوسف (ع) در بسیاری از اشتباهات و گناهان شد، بلكه آنها را در نهایت خواری، به زیان و ناامیدی سوق داد.

3. خطر واكنش های انفعالی و ناپخته: شایسته است كه انسان عاقل، اعمال و رفتارش را بر اساس تحلیلی سنجیده و عقلانی بنا نهد و بر مبنای تحلیل های غیر عقلانی به عملی اقدام ننماید.

برادران حضرت یوسف (ع) به جای این كه از راه حكمت و عقل به حلّ مشكل بپردازند و از میان راه های عادی به پدرشان تقرب پیدا كنند، از راه دیگری كوشیدند كه آخر الأمر آنها را به رسوایی و عذاب جسمی و روحی و زبونی و پستی كشاند؛ زیرا آتش حسد و كینه به آنها اجازه نداد در همۀ جوانب مسئله بیندیشند تا دلایل اظهار علاقۀ یعقوب را نسبت به یوسف و بنیامین به دست آورند؛ زیرا منافع شخصی هر كس بین او و عقلش مانع است.[4]

4. نقش پدر در حفظ اساس خانواده: این مسئله با موضع گیری حضرت یعقوب (ع) بعد از اشتباه بچه هایش روشن می شود. او با وجودی كه به دروغ گفتن فرزندانش علم داشت، ولی بر نگه داری اساس خانواده و عدم فروپاشی و گسستگی آن تلاش نمود و به این سخن اكتفا نمود و گفت: “هوس هاى نفسانى شما این كار را برایتان آراسته! من صبر جمیل (و شكیبایى خالى از ناسپاسى) خواهم داشت و در برابر آنچه مى‏گویید، از خداوند یارى مى‏طلبم”![5] این درس بزرگی برای همۀ پدران است كه سزاوار است آن را بیاموزند و جامۀ عمل بپوشانند. هم چنان كه داستان حضرت یعقوب (ع) روشن می كند كه او كاملا به خواهش ها و خواسته های فرزندانش آگاه بود و این درس دیگری است كه شایسته است پدران از آن عبرت بیاموزند كه از خواهش ها و آرزوهای افراد خانوادۀ شان مطلع باشند، تا در مقابل كارهایی كه از آنها سر می زند با حكمت و اندیشه آمادگی كامل داشته باشند، هم چنان كه یعقوب چنین كرد؛ زیرا كه خواهش های نفسانی در هر كسی موجود است و شیطان این را می پروراند.[6]

5. برخورد با كودكان و جوانان باید جدی باشد: وقتی كه یوسف (ع) داستان خوابش را برای پدرش گفت، پدرش برخورد جدی با او نمود نه تنها با بهانه هایی؛ مثل این كه بچه است یا شبیه این امور خوابش را رد نكرد، بلكه خوابش را تعبیر نمود و فرمود معنایش این است كه در آینده از جانب خدا به پیامبری بر گزیده می شوی و خداوند نعمتش را بر تو با پیروزی بر دشمنانت تمام و كامل مى‏كند، همان‏ گونه كه پیش از این، بر صالحان تمام كرد.[7]

این عمل می تواند درس خوبی برای پدران باشد.

6. تحمیل نکردن گناه بر بی گناه: از جمله عبرت های این داستان این است كه گناهی را بر بی گناه بار نكنیم. برادران حضرت یوسف (ع) خطایی را در موردش مرتكب شدند كه مستحقش نبود. این نتیجۀ عدم به كارگیری حكمت در كارها و تعصب بی جا و پیروزی منطق زور بر عقل است. گفتند: “یوسف را بكشید یا او را به سرزمین دور دستى بیفكنید، تا توجه پدر، فقط به شما باشد و بعد از آن، (از گناه خود توبه مى‏كنید و) افراد صالحى خواهید بود”.[8]

در این جا یك نكتۀ اساسی وجود دارد و آن این است كه برادران حضرت یوسف با وجود تعداد زیادشان و بزرگی سنشان شناخت كافی و دقیق نسبت به پدرشان نداشتند و كوشیدند كه بین دین و دنیا و حق و باطل جمع كنند و در نهایت حسادت ورزیدند كه تعصبشان آنها را به سوی كشتن برادر بی گناهشان سوق داد، از جهت دیگر اندیشیدند تا در آینده تبدیل به انسان های صالح شوند،[9] هم چنان كه از آیۀ گذشته چنین استفاده می شود كه خودشان را به توبه امیدوار كرده بودند.

در این جا صاحب تفسیر نمونه، تحت عنوان “سخن از توبه قبل از انجام جرم” می گوید: سخن از توبۀ قبل از انجام جرم در واقع برای فریب وجدان و گشودن راه به سوی گناه است، و به هیچ وجه دلیل بر پشیمانی و ندامت نیست.[10]

این مسئله فی حد نفسه هم درس است برای ما و هم عبرت.

7. کم کردن جنایت تا حد ممكن: درس دیگری كه از این داستان می گیریم؛ این است كه انسان حتی در زمانی كه به سوی بدی و گناه كشیده شد و تحت فشار تندروی ها و توطئه های جمعیت شروری قرار گرفت، تا حد امكان از گناه و جرم بكاهد. این مسئله در سخن برادر یوسف (ع) كه تا حدودی نسبت به یوسف رئوف و مهربان بود مشاهده می شود. آن جا كه گفت‏: “یوسف را نكشید! و اگر مى‏خواهید كارى انجام دهید، او را در نهان گاه چاه بیفكنید، تا بعضى از قافله‏ها او را برگیرند (و با خود به مكان دورى ببرند)”.[11]

8. اهمیت دادن به همۀ فرزندان و عدم تفریط در اظهار محبت: این درس را می توان از این داستان فرا گرفت كه پدر و مادر هنگام ابراز محبت نسبت به بعضی از فرزندان، باید نسبت به بقیه نیز توجه داشته باشند. گرچه یعقوب بدون شك در این باره مرتكب خطایی نشد و ابراز علاقه ای كه نسبت به یوسف و برادرش بنیامین می كرد، روی حساب بود، ولی به هر حال این ماجرا نشان می دهد كه انسان باید فوق العاده حساس و سخت گیر باشد؛ زیرا گاهی می شود یك ابراز علاقه نسبت به یك فرزند، آن چنان عقده ای در دل فرزند دیگر ایجاد كند كه او را به هر كاری وا دارد، آن چنان كه شخصیت خود را در هم شكسته ببیند و برای نابود كردن شخصیت برادرش حد و مرزی نشناسد.[12]

9. دوری جستن از توطئه های دوستان و نزدیكان: از خطرناك ترین توطئه هایی كه انسان با آن روبه رو است، توطئه های دشمنان در لباس دوستان است. ضربه هایی سخت و سنگینی كه از دشمنان قسم خورده، از این رهگذر خورده ایم كم نیست. گاهی به نام كمك های اقتصادی و زمانی تحت عنوان روابط فرهنگی، گاه در لباس حقوق بشر، و زمانی تحت عنوان پیمان های دفاعی.[13]

10. امید به خدا و رحمت او: این مسئله به طور واضح از سخن یعقوب (ع) معلوم می شود كه گفت: “من صبر جمیل (و شكیبایى خالى از ناسپاسى) خواهم داشت و در برابر آنچه مى‏گویید، از خداوند یارى مى‏طلبم”![14]  همچنین فرمود: “پسرانم! بروید و از یوسف و برادرش جست و جو كنید و از رحمت خدا مأیوس نشوید كه تنها گروه كافران، از رحمت خدا مأیوس مى‏شوند”.[15]

‍11. حل مسائل خصوصی به صورت محرمانه: از جمله درس هایی كه از این داستان می گیریم این است كه مسائل ویژه و خصوصی را به دور از انظار دیگران به صورت محرمانه حل كنیم. قرآن در مورد برادران یوسف (ع) چنین می فرماید: “هنگامى كه (برادران) از او مأیوس شدند، به كنارى رفتند و با هم به نجوا پرداختند…”.[16]

12. گول نخوردن از گریۀ دروغین: گول نخوردن از گریۀ دروغین و تحت تأثیر عاطفه قرار نگرفتن، هم چنان كه از سخن خداوند به دست می آید: ” (برادران یوسف) شب هنگام، گریان به سراغ پدر آمدند”[17]، از جمله درس های دیگر این داستان است.

13. صبر زیبا: در مقابل وقایع سخت و گرفتاری ها و مصیبت ها هر چه بزرگ باشد باید صبر زیبا داشته باشیم. چنان كه یعقوب (ع) گفت: “من صبر جمیل (و شكیبایى خالى از ناسپاسى) خواهم داشت و در برابر آنچه مى‏گویید، از خداوند یارى مى‏طلبم”.[18]

14. عفت و پاك دامنی: این درس از روشن ترین درس های داستان یوسف (ع) است؛ زیرا او در مقابل شیفتگی های همسر عزیز مصر و دیگر زنان ایستادگی نمود و زندان و مشقت را بر انجام فعل حرام و پذیرش دعوت همسر عزیز مصر و سایر زنان، برگزید. قرآن چنین نقل می كند: ” (یوسف) گفت: پروردگارا! زندان نزد من محبوب تر است از آنچه اینها مرا به سوى آن مى‏خوانند! و اگر مكر و نیرنگ آنها را از من باز نگردانى، به سوى آنان متمایل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود”![19] از این رو آیه شدت مكر و نیرنگی را كه زنان برای لغزش و به زانو در آوردن یوسف و انداختن او در دام نفس به كار می بستند را نمایان می كند. هم چنان كه شدت مقاومت و ایستادگی یوسف (ع) را بر راه ثابت و استوار نشان می دهد.

15. نگه داری كرامت كسی كه به تو نیكی نمود: از درس ها و عبرت هایی كه از داستان یوسف (ع) استفاده می شود وقتی است كه ما ضمیر “انه” در آیۀ شریفۀ” او [عزیز مصر] صاحب نعمت من است، مقام مرا گرامى داشته، (آیا ممكن است به او ظلم و خیانت كنم‏”[20]، را به عزیز مصر بر گردانیم  كه همین صحیح است. (هم چنان كه صاحب تفسیر نمونه[21] و برخی دیگر از مفسران چنین ترجیح دادند). این درس مهم همان درس وفا نسبت به دیگران و واكنش زیبا در برابرشان است اگر چه كافر باشند و این که در اموال و آبرو و هر آنچه كه بر ایشان عزیز است خیانت نكنیم، حتی اگر كسی كه خواستار خیانت از ما است از افراد خانواده شان باشد، هم چنان كه همسر عزیز مصر چنین كرد.

16. ترجیح زندان بر ارتکاب گناه: یوسف (ع) تحمل زندان و مشقت را بر خدشه دار شدن معنویت و سقوط در دام گناه ترجیح داد. (یوسف) گفت: “پروردگارا! زندان نزد من محبوب تر است از آنچه اینها مرا به سوى آن مى‏خوانند! و اگر مكر و نیرنگ آنها را از من باز نگردانى، به سوى آنان متمایل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود”.[22]

17. استفاده از فرصت ها برای ارشاد بندگان به سوی خدا: گرچه یوسف (ع) با رنج ها و مشكلات زیادی دست و پنجه نرم كرد، ولی هرگز حتی در زندان دست از تبلیغ نكشید. از آن جا كه دوستان زندانیش را یاد می داد كه آزادی واقعی، آزادی تحت لوای توحید و بندگی خداوند واحد است. یوسف (ع) آنها را به سوی خدای یکتا راهنمایی نموده و خدایان دروغین را نفی نموده است: “اى دوستان زندانى من‏! آیا خدایان پراكنده بهترند، یا خداوند یكتاى پیروز”؟[23]

18. دفاع از خود در مواجهۀ با تهمت ها: یوسف (ع) به ما می آموزد در صورتی كه انسان با تهمت باطل مواجه شد حق دفاع دارد و باید از خود دفاع كند، هم چنان كه خداوند از ایشان نقل می كند: ” (یوسف) گفت: او مرا با اصرار به سوى خود دعوت كرد”.[24]

19. تلاش و گرفتن اقرار از دشمن برای اثبات بی گناهی: از جمله درس هایی كه از داستان یوسف (ع) می گیریم این است كه او نه تنها ماندن در زندان را ترجیح داد و گذشت عزیز مصر را رد کرد، بلكه او (ع) تأكید داشت كه قبل از آزادی از همسر عزیز و سایر زنان اقرار بر بی گناهی و پاك دامنی خویش بگیرد. قرآن چنین می فرماید: “پادشاه گفت: او را نزد من آورید! ولى هنگامى كه فرستاده او نزد وى‏[ یوسف‏] آمد گفت: به سوى صاحبت بازگرد، و از او بپرس ماجراى زنانى كه دست هاى خود را بریدند چه بود؟ كه خداى من به نیرنگ آنها آگاه است”.[25] وقتی به خواسته اش رسید و همه به پاكی و بی گناهی اش اقرار كردند.  قرآن چنین ادامه می دهد: ” (پادشاه آن زنان را طلبید و) گفت: به هنگامى كه یوسف را به سوى خویش دعوت كردید، جریان كار شما چه بود؟ گفتند: منزّه است خدا، ما هیچ عیبى در او نیافتیم! (در این هنگام) همسر عزیز گفت: الآن حق آشكار گشت! من بودم كه او را به سوى خود دعوت كردم و او از راست گویان است”.[26] آن وقت از زندان خارج شد؛ زیرا واقعا شایسته نیست كه از زندان آزاد شود در حالی كه هنوز انگشت اتهام و گناه به سوی او است، بلكه او خواست زمانی آزاد شود كه همه به حقانیت، پاك دامنی، پاكی، تقوا و بی گناهی، بلكه مظلومیت او اعتراف كنند.

20. معرفی و بیان شایستگی علمی و مهارت حرفه ای خود: از جمله درس هایی كه از داستان یوسف (ع) می گیریم این است كه انسان برای خدمت و خیر رسانی به مردم می تواند از خود تعریف و صلاحیت و شایستگی علمی و مهارت حرفه ای خود را به جامعه معرفی كند: ” (یوسف) گفت: «مرا سرپرست خزائن سرزمین (مصر) قرار ده، كه نگه دارنده و آگاهم‏”.[27]

21. بخشش هنگام توانایی و پیروزی: این درس از برخورد یوسف (ع) با برادرانش به دست می آید، زمانی كه همه چیز معلوم شد و چیزی در پشت پرده و برای انكار باقی نماند یوسف (ع) برادرانش را مخاطب قرار داد و فرمود: “امروز ملامت و توبیخى بر شما نیست! خداوند شما را مى‏بخشد”[28]؛ یعنی امروز هیچ نوع توبیخ و سرزنش و انتقام جویی در كار نیست، بلكه من از تقصیرات شما گذشتم و به زودی خداوند شما را مى‏بخشد.

22. تبرئۀ دیگران و گناه و اشتباه گذشته را تازه نكردن و كینه های گذشته را به یاد نیاوردن: از جمله درس های بزرگی كه در داستان یوسف (ع) وجود دارد این است كه او گذشتۀ تاریك را زنده نكرد و سعی كرد اعمال بد برادرانش و رنج و مشقتی را كه به خاطر آنها تحمل كرد فراموش كند، بلكه بالاتر از این از دیدار برادرانش اظهار خوشحالی می كرد و این گناه را به گردن شیطان می انداخت و شیطان را مورد ملامت قرار می داد: ” (یوسف) گفت: امروز ملامت و توبیخى بر شما نیست! خداوند شما را مى‏بخشد”.[29] در جای دیگر می فرماید: ” و او به من نیكى كرد هنگامى كه مرا از زندان بیرون آورد، و شما را از آن بیابان (به این جا) آورد بعد از آن كه شیطان، میان من و برادرانم فساد كرد. پروردگارم نسبت به آنچه مى‏خواهد (و شایسته مى‏داند،) صاحب لطف است؛ چرا كه او دانا و حكیم است‏”.[30]

23. فراموش نكردن بخشش و نعمت خدا در توانگرى و تنگدستى‏: این درس به روشنی در داستان یوسف وجود دارد كه او خواه در مخفى‏گاه چاه‏ باشد، یا در كاخ عزیز مصر و یا در مقام حكومت و وزارت در هیچ حالت بخشش و نعمت خدا را فراموش نكرد. خداوند از قول او می فرماید: ” پروردگارم نسبت به آنچه مى‏خواهد (و شایسته مى‏داند،) صاحب لطف است؛ چرا كه او دانا و حكیم است‏”.[31]

این برخی از وجوه زیبایی بود كه تقدیم شد كه به خاطر اختصار از بیان تفصیلی آن صرف نظر كردیم.

آیه 92 سورۀ یوسف

چنان که از شواهد روایی روشن می شود، پیامبر (ص) این آیه را در روز فتح مکه خطاب به مشرکانی که از ترس به کعبه پناه برده بودند قرائت فرمودند.

از باب نمونه روایتی از ابن عباس بیان می شود:

او می گوید[32]: در روز فتح مكه رسول خدا (ص) حلقۀ در خانۀ کعبه را به دست گرفت -در حالی که مردم مكه آن روز از ترس مسلمانان پناه به خانۀ كعبه برده بودند- فرمودند:‏ “الحمد للَّه الذى صدق وعده و نصر عبده و هزم الاحزاب وحده”[33]. ای اهل مكه مرا رنجانيديد و تكذيب كرديد و از شهر خودم بيرون كرديد. امروز گمان شما نسبت به من چیست؟ و گمان می کنید كه با شما چه خواهم كرد؟ گفتند گمان خير به تو داريم كه كريم و پسر كريم هستی و امروز قادرى بر آن كه ما را مستأصل سازى و قطع حيات ما كنى، اما اعتماد بر كرم عميم و خلق عظيم تو داريم. حضرت فرمودند: من امروز همان مي كنم كه برادرم یوسف صديق با برادرانش انجام داد. سپس این آیه را قرائت فرمودند: “لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لکم”[34].

از این رو می توان چنین نتیجه گرفت که این آیه هنگام فتح مکه به وسیلۀ پیامبر اسلام برای مشرکان قرائت شد. مؤید این مطلب هم روایاتی است که به این مضمون در تفاسیر روایی وارد شده است که نمونه ای از آن بیان شد.[35]

معجزه حضرت یوسف و تعبیر خواب

با توجه به اطلاعاتی که از منابع دینیمان در دست داریم نوعاً ادعای پیامبران با معجزاتی همراه بود که البته این معجزات مختلف و متفاوت بوده است، که از جملۀ آن معجزات، تعبیر خوابی است که خداوند به حضرت یوسف (ع) داده است، ولی با توجه به این برخی استبعاد نموده و گفتند مگر می شود تعبیر خواب هم معجزه باشد از این رو بحث مان را پیرامون این موضوع پی می گیریم.

تعبیر خواب می تواند معجزه باشد، ولی نه در هر زمان و در مورد هر پیامبری. همچنین معجزه بودن تعبیر خواب نه تنها با علم خدادادی بودن آن منافاتی ندارد، بلکه لازمۀ آن است. نیز منافاتی بین معجزه بودن تعبیر خواب و این که دیگران نیز مراتب پایین تری از آن را بهره مند باشند نیست؛ مثل معجزه بودن فصاحت و بلاغت قرآن که منافات ندارد عده ای مراتب پایین تری از فصاحت بلاغت را بهره مند باشند.[36]

نکته قابل توجه این است که بین معجزه و علوم متداول در بین مردم رابطۀ تنگاتنگی وجود دارد. معجزۀ هر پیامبری باید از پیشرفته ترین دانش های زمان خودش باشد تا به هنگام عاجز ماندن دانشمندان آن عصر از مقابله با آن یقین حاصل شود که این علم سرچشمه الاهی دارد نه انسانی؛ مثلا تبدیل شدن عصای حضرت موسی (ع) با پیشرفت سحر و شفای مرض های لاعلاج و زنده کردن مردگان توسط حضرت عیسی (ع) با پیشرفت دانش پزشکی و قرآن عربی فصیح بی مانند با به اوج رسیدن فصاحت و بلاغت، رابطه ای جدی دارد؛ از این رو می گوییم که «تعبیر خواب» هم، معجزه حضرت یوسف (ع) محسوب می شود.

خواب های متعددی که در سورۀ یوسف به آن اشاره شده از خواب خود یوسف گرفته تا خواب زندانیان، تا خواب فرعون مصر و اهمیت فراوانی که مردم آن عصر به تعبیر خواب می دادند، نشان می دهد که اصولاً در آن عصر تعبیر خواب از علوم پیشرفته زمان محسوب می شد. و شاید به همین دلیل پیامبر آن عصر؛ یعنی یوسف نیز از چنین علمی در حد عالی برخوردار بود که در واقع یک اعجاز برای او محسوب می شد.[37]

سجده تعظیم بر حضرت یوسف (ع)

با توجه به این که سجده از عبادات است و عبادات نیز مخصوص ذات حق است از این رو پیش از ورود به بحث مقدمه ای را در بخش عبادات بیان می کنیم.

از نظر اسلام و مکتب اهل بیت (ع) توحید بالاترین و با ارزش ترین اصل و مرز بین کفر و ایمان است. نقطه مقابل توحید، شرک به خدا است که قرآن مجید از آن به عنوان ظلم عظیم[38] و گناه نا بخشودنی[39] تعبیر کرده است.

توحید دارای چهار شاخه اصلی است که عبارت اند از:

1. توحید در ذات،

2. توحید در صفات ،

3. توحید در افعال،

4. توحید در عبادت،

توحید در عبادت؛ يعنى تنها بايد خدا را پرستش كرد و غير او شايسته عبوديت نيست؛ چرا كه عبادت بايد براى كسى باشد كه كمال مطلق و مطلق كمال است. كسى كه از همگان بى نياز است و بخشنده تمام نعمت ها و آفريننده همه موجودات است و اين صفات جز در ذات پاك او جمع نمى‏شود.

هدف اصلى از عبادت، راه يافتن به جوار قرب آن كمال مطلق، و هستى بى پايان و انعكاس پرتوى از صفات كمال و جمال او در درون جان است كه نتيجه‏اش فاصله گرفتن از هوا و هوس ها، و روى آوردن به خودسازى و تهذيب نفس است.

اين هدف جز با عبادت “اللَّه” كه همان كمال مطلق است، امكان ‏پذير نيست. [40]

عبادت دارای یک معنای وسیع و گسترده است. عبد از نظر لغت به انسانى مى‏گويند كه سر تا پا تعلق به مولا و صاحب خود دارد، اراده‏اش تابع اراده او و خواستش تابع خواست او است. در برابر او مالك چيزى نيست و در اطاعت او هرگز سستى به خود راه نمى‏دهد. و به تعبير ديگر،”عبوديت” اظهار آخرين درجه خضوع در برابر معبود است، به همين دليل تنها كسى مى‏تواند معبود باشد كه نهايت انعام و اكرام را كرده است و او كسى جز خدا نيست.

بنابراين، عبوديت نهايت اوج تكامل يك انسان و قرب او به خدا و نهايت تسليم در برابر ذات پاك او است.[41]

عبادت در قرآن مجید به عنوان عامل اساسی خلقت انسان و تمام موجودات عالم امکان شمرده شده است. قرآن در این مورد می فرماید: “تمام جن و انس را جز برای عبادت خلق نکردم”.[42]

به همین دلیل عبادت مختص ذات او است و خداوند به هیچ یک از موجودات اجازه نداده دیگری را پرستش نماید؛ زیرا پرستش و عبادت غیر خدا بزرگ ترین مصداق شرک است و شرک ظلمی بزرگ و گناهی نا بخشودنی است.

یکی از کامل ترین و زیباترین صورت ها و قالب های عبادت، سجده است؛[43] زیرا سجده اظهار نهایت درجه خضوع و خشوع در برابر معبود است.

از دیدگاه اسلام سجده برای خداوند مهم ترین عبادت، یا از مهم ترین عبادات است. همان گونه که در روایات آمده، انسان در حال سجده، از هر حال دیگر به خدا نزدیک تر است. پیشوایان بزرگ به خصوص رسول اکرم (ص) و اهل بیت (ع) سجده های طولانی داشتند.[44]

به همین دلیل از نظر مبانی اسلام سجده برای غیر خدا جایز نیست و در کتب روایی ما بابی با عنوان “عدم جواز السجود لغیر الله” منعقد شده و روایاتی از پیامبر اکرم و امامان معصوم شیعه (ع) در حرمت سجده بر غیر خدا نقل شده است.[45]

سجده بر حضرت یوسف (ع)

در قرآن از دو سجده بر غیر خدا یاد شده است. یکی سجده ملائکه بر حضرت آدم (ع)[46] و دیگری سجده برادران و پدر و مادر حضرت یوسف (ع) بر آن حضرت. از آن جا که هر دو سجده یک نوع است، بنابراین، در این جا فقط اشکال سجده بر حضرت یوسف (ع) را مورد بررسی قرار می دهیم و به دنبال آن حکم سجده بر آدم روشن می شود.

قرآن می فرماید: “و پدر و مادر خود را بر تخت نشاند و همگی به خاطر او به سجده افتادند و گفت: پدر، اين تعبير خوابى است كه قبلاً دیدم”.[47]

در این باره احتمالاتی داده شده است:

1. بعضی از مفسران گفته اند: دو گونه سجده داريم؛ یکی سجده عبوديت و پرستش که مختص خدا است در مقابل پرستش شمس و اصنام و كواكب و غير اينها كه مشركان داشتند، دیگری سجده تعظيم و احترام كه نسبت به پادشاهان، سلاطين، انبيا، ساير اعاظم و بزرگان ابراز می شود و اين تابع امر و نهى الاهى است. در شريعت اسلام نهى اكيد شده است که این نوع سجده حرام است(در شريعت اسلام از این نوع سجده که حرام است نهى اكيد شده است)، ولی شرك نیست. خدای متعال این نوع سجده را در مورد حضرت آدم واجب کرده است و عين اطاعت خدا است، لذا شيطان به جهت مخالفت مطرود شد، اما در شريعت ابراهيم و انبيای بنى اسرائيل جايز، بلكه ممدوح بوده است. شاهد بر اين ادعا فرمايش خود پیامبر اکرم (ص) است كه اگر سجده بر غير خدا جايز بود، مي گفتم زن ها به شوهرها سجده كنند. معناى اين جمله آن نيست كه زن ها شوهرهای خود را بپرستند، بلكه به اين نحو (با سجده) به همسران خود تعظيم و احترام کنند.[48]

2. مقصود آیه این است که به دستور حضرت يوسف (ع) آنان بسیار مورد تکریم قرار گرفتند و در كاخ اختصاصى و بر تخت سلطنتى نشانده شدند، چون يوسف (ع) وارد شد، نوری الاهى که از جمال بديع و دل ‏آراى حضرتش متلألأ بود ايشان را خيره و از خود بى‏خود ساخته بود تا حدى كه عنان را از كف داده و بى‏اختيار به خاك افتاده‏اند.

اما این سجده برای عبادت نبوده، به دليل اين كه سجده به معناى پرستش و عبادت، مخصوص خدا است و براى هيچ كس در هيچ مذهبى پرستش غیر خدا جايز نيست. توحيد عبادت كه بخش مهمى از مسئله توحيد است كه همه پيامبران به آن دعوت نمودند، مفهومش همين است.

بنابراين، نه يوسف كه پيامبر خدا بود، اجازه مى‏داد كه براى او سجده و عبادت كنند و نه پيامبر بزرگى همچون يعقوب اقدام به چنين كارى مى‏كرد و نه قرآن به عنوان يک عمل شايسته يا حداقل مجاز از آن ياد مى‏نمود.

بنابراين، سجده مزبور براى سجده شكر از خدا بود. همان خدايى كه اين همه موهبت و مقام عظيم به يوسف داد و مشكلات و گرفتاري هاى خاندان يعقوب را بر طرف نمود. در اين صورت سجده در عين اين كه براى خدا بود چون به خاطر عظمت موهبت يوسف انجام گرفته است، تجليل و احترام براى او نيز محسوب مى‏شد و از اين نظر ضمير در”له” كه مسلما به يوسف باز مى‏گردد، با اين معنا به خوبى سازگار خواهد بود.

صاحب تفسیر نمونه می گوید: این معنا نزديك تر به نظر مى‏رسد، به خصوص اين كه در روايات متعددى كه از ائمه (ع) نقل شده است، سجود آنها به عنوان عبادت براى پروردگار بود. همان گونه كه در داستان آدم نيز، سجده براى خداوند بزرگى بوده است كه چنين موجود بديعى را آفريد. این سجده در عين عبادت خدا بودن، دليلى است بر احترام و عظمت مقام آدم. اين درست به آن مي ماند كه شخصى كار بسيار مهم و شايسته‏اى انجام دهد و ما به خاطر آن براى خدايى كه چنين بنده‏اى را آفريده است، سجده كنيم كه هم سجده براى خدا است و هم براى احترام اين شخص.[49]

3. منظور از سجده مفهوم وسيع آن؛ يعنى خضوع و تواضع است؛ زيرا سجده هميشه به معناى معروفش نمى‏آيد، بلكه به معناى هر نوع تواضع نيز گاهى آمده است، لذا بعضى از مفسران گفته‏اند كه تحيت و تواضع متداول در آن روز خم شدن و تعظيم بوده است و منظور از سجود در آيه فوق همين است. ولى با توجه به جمله “خروا” كه مفهومش بر زمين افتادن است، چنين بر مى‏آيد كه سجود آنها به معناى انحنا و سر فرود آوردن نبود. [50]

4. بعضى ديگر از مفسران بزرگ گفته‏اند: عبادت، عبارت از آن است كه بنده، خود را در مقام عبوديت در آورد و عملاً بندگى و عبادت خود را اثبات هم بكند و همواره بخواهد كه در بندگى ثابت بماند.

بنابراين، فعل عبادى بايد فعلى باشد كه صلاحيت براى اظهار مولويت مولا، يا عبديت عبد را داشته باشد؛ مانند سجده و ركوع كردن و يا جلو پاى مولا بر خواستن، يا پشت سر او راه رفتن، و … هر چه اين صلاحيت بيشتر باشد، عبادت بيشتر و عبوديت متعين‏تر مي شود و از هر عملى در دلالت بر عزت مولويت و ذلت عبوديت، روشن‏تر و واضح‏تر، دلالت سجده است؛ زیرا كه در سجده بنده به خاك مى‏افتد و روى خود را به خاك مى‏گذارد، اما سجده عبادت ذاتى نيست، بلكه قصد عبادت لازم دارد، پس اگر در سجده‏اى مانعى تصور شود، ناگزير از جهت نهى شرعى، يا عقلى خواهد بود و آنچه در شرع و يا عقل ممنوع است، اين است كه انسان با سجده خود براى غير خدا، بخواهد براى آن غير اثبات ربوبيت كند، اما اگر منظورش از سجده صرف تحيت و يا احترام او باشد، بدون اين كه ربوبيت براى او قائل باشد، بلكه صرفا منظورش انجام يك نحو تعارف و تحيت باشد و بس، در اين صورت نه دليل شرعى بر حرمت چنين سجده‏اى هست و نه عقلى.

چيزى كه هست ذوق دينى، كه مردم متدين آن را از انس ذهن به ظواهر دين كسب كرده‏اند، اقتضاء مى‏كند كه به طور كلى اين عمل را به خدا اختصاص دهند و براى غير خدا هر چند از باب تعارف و تحيت باشد، به خاك نيفتند. اين ذوق قابل انكار نيست، لكن چنين هم نيست كه هر عملى را كه به منظور اظهار اخلاص در باره خدا مى‏آوريم، آوردن آن عمل در باره غير خدا ممنوع‏ باشد.[51]

سجود يعقوب و برادران و مادرشان براى خدا بوده، اما يوسف همچون كعبه، قبله بوده است، لذا در تعبيرات عرب گاهى گفته مى‏شود: “فلان كس به سوى قبله نماز خواند”.

هم چنان كه ما خدا را عبادت مى‏كنيم و كعبه را قبله خود مى‏گيريم و نماز و عبادت را بدان سو انجام می دهیم، پس با سجده در مقابل كعبه، خدا عبادت مى‏شود نه كعبه و معلوم است كه آیت خدا از آن نظر كه آيه و نشانه است، از خودش استقلالى ندارد و اگر سجده شود، جز صاحب نشانه؛ يعنى خدا عبادت نشده است.[52]

با توجه به مطالب گذشته روشن می شود که در اسلام به غیر از سجده معهود که بر خدا بیان شده، سجده دیگری حتی برای تعظیم و احترام وجود ندارد.

به طوری که در بعضی روایات آمده که بعضی از اصحاب پیامبر درخواست نمودند که ایشان را سجده نمایند، آن حضرت در پاسخ فرمود: لَا بَلِ اسْجُدُوا لِلهِ،[53] نه بلکه فقط برای خدا به سجده بیافتید.

در ذیل توجه شما را به فتاوای مراجع عظام تقلید جلب می کنیم:

دفتر حضرت آیت الله العظمی خامنه ای (مدظله العالی):

سجده كردن برای غير خداوند متعال حرام می‌باشد و بعضی از مردم عوام كه در مقابل قبر ائمه اطهار (ع) پيشانی را به زمين ‏می‌گذارند، اگر برای شكر خداوند متعال باشد، اشكال ندارد و گرنه حرام است.‏

دفتر حضرت آیت الله العظمی فاضل لنکرانی (ره):

تعظيم و سجده در مقابل غير خدا جايز نيست و سجده يعقوب و فرزندانش نيز سجده شکر براي خداوند تعالي بوده است. در همين مورد به عروة الوثقي مرحوم سيد يزدي مراجعه کنيد.

دفتر حضرت آیت الله العظمی سیستانی (مدظله العالی):

سجده براى غير خدا جايز نيست. در مورد خاص حضرت يوسف (ع) مي توانيد به تفاسير معتبرى مانند (الميزان) علامه طباطبائى (ره) رجوع كنيد.

دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی (مدظله العالی):

معروف در میان علما و مفسران این است که آنها به خاطر عظمتی که خدا به یوسف داده بود، برای خدا سجده کردند که نوعی سجده شکر است.

یهودا برادر یوسف و یهودا شاگرد عیسی

این دو یهودا نسبت و ارتباطی با هم ندارند، بلکه تنها تشابه اسمی دارند. برای روشن شدن این موضوع خلاصه ای از زندگی این دو نفر را بیان می کنیم:

الف. یهودا پسر یعقوب

يعقوب ابتداء با دختر خاله خود به نام ليا دختر ليّان ازدواج كرد و از او شش پسر آورد: 1- روئيل 2- شمعون 3- لاوى 4- يهودا 5- ريالون 6- يشجر. سپس ليا وفات كرد، يعقوب با خواهر او به نام راحيل ازدواج نمود كه او هم دختر خاله يعقوب بود و از او دو پسر آورد: 7- يوسف 8- بن يامين كه كوچك ترين پسران يعقوب بودند. و دو كنيز داشت به نام های زلفه و بلهه و از اين دو چهار پسر آورد 9- داون (داود- خ ل) 10- تفتالى 11- حاد 12- واشر، دوازده پسر. [54]

در این جا به چند مورد اساسی از زندگی یهودا اشاره می کنیم.

1. نبوت در نسل لاوى بن يعقوب و پادشاهى در فرزندان «يهودا» بن يعقوب و به قولى در نسل يوسف بن يعقوب بود.[55]

2. برخی نیز گفتند: يهود به “يهودا” كه بزرگ ترين پسران حضرت يعقوب بود منسوب هستند.[56]

3. زمانی که برادران حضرت یوسف پیشنهاد قتل و تبعيد او در يك سرزمين دور دست را داده بودند، در ميان برادران يك نفر بود كه از همه باهوش تر، و يا با وجدان تر بود، به همين دليل با طرح قتل و تبعيد يوسف در يك سرزمين دور دست كه بيم هلاكت در آن بود، مخالفت نمود و طرح سومى را ارائه نمود و گفت: “اگر اصرار داريد كارى كنيد، يوسف را نكشيد، بلكه او را در قعر چاهى بيفكنيد (به گونه‏اى كه سالم بماند) تا بعضى از رهگذران و قافله‏ها او را بيابند و با خود ببرند” و از چشم ما و پدر دور شود، قرآن می فرماید: «قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ».[57]

بدون شك قصد اين پيشنهاد كننده آن نبوده كه يوسف را آن چنان در چاه سرنگون سازند كه نابود شود، بلكه هدف اين بود كه در نهان گاه چاه قرار گيرد تا سالم به دست قافله‏ها برسد.

از جمله “إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ” چنين استفاده مى‏شود كه اين گوينده حتى اين پيشنهاد را به صورت يك پيشنهاد قطعى مطرح نكرد، شايد ترجيح مى‏داد كه اصلاً نقشه‏اى بر ضد يوسف طرح نشود.

البته این که چنین پیشنهادی از طرف کدامین برادر یوسف، طرح شد، در ميان مفسّران گفت و گو است، بعضى گفته‏اند نام او” روبين” بود، كه از همه باهوش تر محسوب مى‏شد، و بعضى”يهودا” و بعضى”لاوى” را نام برده‏اند.[58]

4. پس از ربوده شدن یوسف توسط برادرانش، حضرت يعقوب شب را در بالاى بلندى كه بر آن صحرا مشرف بود با دختر خود به سر برد. از اين طرف برادران را خواب ربود، لكن يهودا بيدار بود و فرصت يافته به سر چاه آمد صدا زد: اى برادر! مرده‏اى يا زنده. يوسف گفت: كيستى كه حال غريبان می پرسى. گفت: منم يهودا برادر جان، حال تو چگونه است؟ يوسف گريان شد و گفت نه در روى زمين از زندگانم نه در زير زمين از رفتگان. يهودا بسيار گريست. يوسف گفت: سفارش می کنم كه وقتی به خانه رسيديد مرا فراموش نكنيد. در تمام احوال يهودا مى‏گريست، به صداى او برادران بيدار شدند، او را سرزنش و ملامت نموده خواستند سنگ به چاه اندازند، يهودا نگذاشت، عاقبت سنگى به سر چاه انداخته روانه شهر شدند.[59]

5. زمانی که یوسف به برادرانش گفت: ما شما را جاسوس تشخيص داده‏ايم، و شما را رها نمى‏كنيم تا برادر كوچك ترتان را بياوريد، آن وقت شما را در آنچه ادعا مى‏كنيد تصديق نمائيم، فرزندان يعقوب سه روز زندانى شدند، آن گاه احضارشان كرده از ميان ايشان شمعون را گرفته در پيش روى ايشان، كنده و زنجير كرد و در زندان نگه داشت، سپس به بقيه اجازه مراجعت داد تا برادر كوچك تر را بياورند. يوسف دستور داد تا خورجين هايشان را پر از گندم نموده پول هر كدامشان را هم در خورجينش گذاشتند، فرزندان يعقوب به كنعان بازگشته جريان را به پدر گفتند، پدر از دادن بنيامين خوددارى كرد و گفت: شما مى‏خواهيد فرزندان مرا نابود كنيد، يوسف را نابود كرديد، شمعون را نابود كرديد، حالا نوبت بنيامين است؟ چنين چيزى ابداً نخواهد شد. چرا شما به آن مرد گفتيد كه ما برادرى كوچك تر از خود نزد پدر داريم؟ گفتند: آخر او از ما و از كسان ما پرسش نمود و گفت: آيا پدرتان زنده است؟ آيا برادر ديگرى هم داريد؟ ما هم ناگزير جواب داديم، ما چه مى‏دانستيم كه اگر بفهمد برادر كوچك ترى داريم او را از ما مطالبه مى‏كند؟ اين كشمكش ميان يعقوب و فرزندان هم چنان ادامه داشت تا آن كه يهودا به پدر عهد و ميثاقى سپرد كه بنيامين را سالم برايش برگرداند، در اين موقع يعقوب اجازه داد بنيامين را ببرند، و دستور داد تا از بهترين هداياى سرزمين كنعان نيز براى عزيز مصر برده و هميان هاى پول را هم كه او برگردانيده دوباره ببرند، فرزندان نيز چنين كردند.[60]

6. پس از آن که برادران یوسف وی را شناختند، بنا به قولى يهودا به یوسف گفت: اى يوسف پيراهن خون آلود تو را پيش پدر برده‏ام، حال پيراهنت را به من ده تا ببرم شايد كه فرح و شادی اين، تدارك آن را بنمايد. يوسف پيراهن را به او داد و دويست راحله با ما يحتاج سفر به آنها تسليم نمود، از مصر به طرف كنعان روانه شدند. در مجمع نقل نموده كه يهودا موافقت كاروان ننمود، هفت قرص نان برداشته سر و پاى برهنه به طرف كنعان روى نهاد، و مسافت ميان كنعان و مصر هشتاد فرسخ بود.[61]

ب. یهودا شاگرد حضرت مسیح

در انجيل لوقا باب ششم اسامى دوازده نفر كه حضرت عيسى (ع) از شاگردان خويش انتخاب‏ كرد بدين قرار است: 1. پطرس، 2. اندرياس، 3. يعقوب، 4. يوحنا، 5. فيلپس، 6. برتولما، 7. متى، 8. توماء، 9. يعقوب بن حلفى، 10. شمعون، 11. يهودا برادر يعقوب، 12. يهوداى اسخر يوطى(خائن).[62]

در مورد “یهودا” شاگرد حضرت عیسی (ع) دیدگاه های متفاوتی وجود دارد که به برخی ار آنها اشاره می کنیم.

1. برخی می گويند: يهودا از مردم جليليه و چهره و زبانش به عيسى شباهت داشت. آنچه در انجيل برنابا فصل 115 و 116 آمده، اين است: «چون سپاهيان با يهودا به محل مسيح نزديك شدند، او داخل غرفه‏اى شد و يهودا پشت سر او خود را به غرفه رساند و در را گشود. مسيح از آنجا صعود كرد و خدا يهودا را در چهره و نطق شبيه عيسى كرد چنان كه بر شاگردان هم كه از خواب بيدار شده بودند مشتبه شد و او را معلّم خطاب كردند، سپس سپاهيان او را گرفته و بستند و او هر چه مى‏گفت من عيسى نيستم، يهودا هستم! او را مى‏زدند و مسخره مى‏كردند»،[63] بنابر این شخص دستگير و مصلوب شده همان شاگرد مسيح، يهودا بود كه خود را با پولى به اسرائيليان فروخت و جاى عيسى را به آنان نشان داد. جرج سايل از قدماى مسيحى نیز نقل كرده كه يهودا شبيه به عيسى بود و او را با عيسى اشتباه كردند.[64]

2. در اناجيل معروف، پايان زندگى يهودا واضح نيست.

الف. در انجيل متى 27، چنين آمده است: «در آن هنگام چون يهوداى تسليم كننده او ديد كه بر او فتوى دادند پشيمان شده سى پاره نقره را به رؤساى كهنه و مشايخ ردّ كرده گفت: گناه كردم كه خون بی گناهى را تسليم نمودم. گفتند ما را چه، خود دانى. پس آن نقره را در هيكل انداخته روانه شد و رفته خود را خفه كرد».

ب. در اعمال رسولان چنين ذكر شده: «… پس او از اجرت ظلم خود زمينى خريده بر وى در افتاده از ميان پاره شد و تمامى امعايش ريخت» در اناجيل ديگر خبرى از سرنوشت يهودا نيامده است.[65]

عصمت پیامبران و نسبت دزدی یوسف به برادرش

داستان حضرت یوسف (ع) یکی از داستان های زیبا و شگفت انگیز قرآن است. یکی از مراحل این داستان ماجرای نگهداشتن بنیامین؛ برادر حضرت یوسف، توسط ایشان است. در این مرحله اتفاقاتی افتاد که از چند ناحیه قابل بررسی است.

1. چرا حضرت یوسف آن ظرف مخصوص را در بار بنیامین گذاشت و حکمت این کار چه بود؟

2. نسبت دزدی به چه کسی داده شد؟

3. این نسبت توسط چه کسی بیان شد؟

4. نسبت سرقت به بنیامین توسط چه کسانی داده شد و عکس العمل حضرت یوسف در مقابل آن چه بود؟

پاسخ سؤال اول: حضرت یوسف قصد داشت که برادر تنی اش را به طوری که دیگر برادران ناتنی وی آگاه نشوند نزد خود نگه دارد. از طرفی در آیین کنعانیان و قوم یعقوب (ع) چنین بود که اگر کسی سرقت می کرد، باید برای مدتی در نظر صاحب مال، بوده و خدمت می کرد. حضرت یوسف با الهام ربانی، دست به نقشه ای برد. وی ظرف مخصوص گران قیمتی را که پیمانۀ آنان بود در بار برادرش بنیامین گذاشت تا با استفاده از قانونی که در میان آنان رایج بود، بتواند برادرش را مدتی پیش خود نگه دارد. خداوند می فرماید: “… اين گونه راه چاره را به يوسف ياد داديم! او هرگز نمى‏توانست برادرش را مطابق آيين پادشاه (مصر) بگيرد”.[66] طبق بعضى از روايات، بنیامین نیز از این نقشه آگاه بود، بلکه يوسف به برادرش بنيامين گفت: آيا دوست دارى نزد من بمانى، او گفت: بله؛ ولى برادرانم هرگز راضى نخواهند شد؛ چرا كه به پدر قول داده‏اند و سوگند ياد كرده‏اند كه مرا به هر قيمتى كه هست با خود بازگردانند، يوسف گفت: غصه نخور من نقشه‏اى مى‏كشم كه آنها ناچار شوند تو را نزد من بگذارند، سپس هنگامى كه بارهاى غلات را براى برادران آماده ساخت، دستور داد پيمانه گران قيمت مخصوص را، درون بار برادرش بنيامين بگذارد.[67]‏ پس حکمت چنین کاری، هرگز اتهام زدن و متهم کردن کسی نبوده است.

پاسخ سؤال دوم: همان طور که در قرآن آمده است، حضرت یوسف (ع) فقط دستور داد که پیمانه را در بار برادرش بنیامین بگذارند و نسبت دزدی به کاروان داده شد، نه به شخص بنیامین. قرآن از این واقعه چنین یاد می کند: “هنگامى كه ساز و برگشان را برايشان فراهم ديد، جام [پادشاه‏] را در خورجين برادرش نهاد. آن گاه ندا دهنده‏اى ندا داد: كه اى كاروانيان، شما دزد هستيد”.[68] بنابراین در این داستان هرگز به بنیامین از طرف حضرت یوسف (ع)، نسبت دزدی داده نشده است. بله اگر چه بعد از بازرسی، انگشت اتهام به سمت بنیامین برده شد، ولی همان طور که بیان شد و از تفسیر المیزان نیز استفاده می شود؛ برادر یوسف از این کار با خبر بود، بنابراین بنیامین هیچ احساس تهمتی نمی کرد.[69]

پاسخ سؤال سوم: جالب است که بدانیم، نسبت دزدی که به کاروانیان داده شد، توسط شخصی غیر از حضرت یوسف (ع) بود. همان طور که در بالا ذکر شد، خداوند از آن شخص به عنوان ندا دهنده ای یاد می کند. پس اولاً: در قرآن نسبت دزدی به بنیامین داده نشد، بلکه به همۀ کاروانیان بود. ثانیاً: این نسبت توسط یکی از مأموران حکومتی که ظاهراً از اصل ماجرا بی خبر بود، به آنان داده شد.[70]

پاسخ سؤال چهارم: در دنبالۀ همین آیات وقتی برادران بنیامین ظرف مخصوص را در بار بنیامین می بینند، به او و حضرت یوسف (ع) نسبت دزدی می دهند که در این جا یوسف (ع) بسیار ناراحت می شود و چون می خواهد اصل ماجرا فاش نشود، تنها در درون خود به آنان و نسبت سرقتی که به بنیامین و خودش داده اند، اعتراض می کند. قرآن کریم این صحنه را به زیبایی ترسیم کرده و می فرماید: “(برادران) گفتند: اگر او دزدى كند (تعجب ندارد) برادرى از او نيز در گذشته دزدى كرده بود، پس يوسف آن سخن را در دل خود پنهان داشت و بر آنها آشكار نساخت (و با خود) گفت: شما در منزلت (انسانيت) بدتريد (كه انحطاط اخلاقى و صفت حسد داريد) و خداوند به آنچه توصيف مى‏كنيد داناتر است”.[71] یعنی نه تنها به بنیامین نسبت سرقت نمی دهد، بلکه زمانی که به او چنین نسبتی داده می شود بسیار ناراحت می شود.

در نتیجه؛ درست است که حضرت یوسف (ع) ظرف مخصوص را در بار برادرش گذاشت، ولی هرگز نه او و نه هیچ کس دیگر را متهم به دزدی نکرد. این مطالبی بود که با توجه به ظاهر آیات بیان کردیم. اما امکان طرح احتمال دیگری در بین است و آن خبر داشتن و تأیید سرقت کاروانیان توسط حضرت یوسف و یا حتی نسبت دادن جملۀ “ای کاروان شما دزد هستید.”[72] به حضرت یوسف (ع) است. بنابر این احتمال، پاسخ قانع کنندۀ آن از این قرار است:

آنچه از روایات این باب برداشت می شود، آن است که حضرت یوسف در این موضع، توریه کردند. توریه به این معنا است که شخص، با لفظی که می گوید، اراداۀ واقع و حقیقتی را دارد، ولی طوری القاء می کند که مخاطب، برداشت خلاف واقع از آن مطلب داشته باشد.[73] اظهار چنین امری در مواقعی که ضرورتی اقتضاء کند یا مصلحتی پیش آید، اشکال ندارد.[74] توریه، به تصریح فقها از مصادیق کذب و دروغ نمی باشد.[75] در مورد حضرت یوسف نیز روایت می گوید: “به خدا قسم! یوسف هرگز دروغ نگفت”.[76] در روایت دیگر، امام صادق(ع) می فرماید: منظور یوسف از این که گفت: “شما سارق هستید”، سرقتی بود که برادرانش در سال های قبل انجام داده بودند، آنان با حیله و نیرنگ یوسف را از پدرش دزدیدند و به چاهی انداختند.[77] بنابراین؛ یوسف (ع) اگر چه مستقیم یا غیر مستقیم به آنان نسبت دزدی داد، ولی توریه کرد، و منظورش سرقتی غیر از دزدیده شدن ظرف مخصوص بوده است.

مطالعه نمایه های زیر می تواند در این موضوع مفید باشد:

كشته شدن نوجوان به دست حضرت خضر (ع)، سؤال 139 (سایت اسلام کوئست: 1457).

عصمت انبيا (ع) در قرآن، سؤال 129 (سایت اسلام کوئست: 1069).

برهان پروردگار برای حفظ یوسف از گناه

“برهان” در اصل از مصدر “بره” به معناى سفيد شدن است،[78] و به هر گونه دليل محكم و نيرومندی كه موجب روشنايى شود و یقین آور باشد، برهان گفته شده است. به همین ترتیب است که قرآن در جاهای دیگر، معجزه[79] و حجت قاطع[80] را برهان نامیده است.

اما برهانى كه يوسف از پروردگار خود ديد هر چند در كلام خداوند تعالى كاملاً روشن نشده است كه چه بوده، ولی به هر حال، يكى از وسائل يقين آور بوده است و مفسران دربارۀ حقیقت و کیفیت آن احتمالاتی را ذکر کرده اند:

1. برهان مذكور از قبيل علم هاى مکشوف؛ يعنى علم به حسن و قبح و مصلحت و مفسده افعال نبوده، بلکه از برهان هایى است كه خدا به بندگان مخلص خود نشان مى‏دهد و آن نوعى از علم مكشوف و يقين مشهود و ديدنى است، كه نفس آدمى با ديدن آن، چنان مطيع و تسليم مى‏شود كه ديگر به هيچ وجه ميل به معصيت پیدا نمى‏كند.[81]

2. برهان الاهی همان مقام نبوت و معصوم بودن از گناه یوسف بود. چنان که در روایتی نیز از امام صادق (ع) آمده است: برهان حق، جمال نبوت و نور علم و حكمت بود كه خدا در دل او نهاد، چنان كه ‏فرمود: “به او علم و حکمت دادیم”.[82]، [83]

3. نوعی امداد و كمك الاهى بود كه به خاطر اعمال نيكش در اين لحظۀ حساس به سراغ او آمد.[84]

4. از روايتى استفاده مى‏شود[85] كه در آن جا بتى بود كه معبود همسر عزيز محسوب مى‏شد، ناگهان چشم آن زن به بت افتاد، گويى احساس كرد با چشمانش به او نگاه مى‏كند و خيانتش را با خشم مى‏نگرد، برخاست و لباسى به روى بت افكند، مشاهدۀ اين منظره، طوفانى در دل يوسف پديد آورد و گفت: تو كه از يك بت بى ‏عقل و شعور و فاقد حس و تشخيص، شرم دارى، چگونه ممكن است من از پروردگارم كه همه چيز را مى‏داند و از همۀ خفايا و خلوت گاه ها با خبر است، شرم و حيا نكنم؟

اين احساس، توان و نيروى تازه‏اى به يوسف بخشيد و او را در مبارزۀ شديدى كه در اعماق جانش ميان غريزه و عقل بود كمك كرد، تا بتواند امواج سركش غريزه را عقب براند.[86]

5. برهان مزبور همان حجت و دليلى بود كه‏ خداوند دربارۀ زنا تعيين كرده و اطلاع از عذاب و عقابى بود كه شخص زنا كار مستحق آن می گردد.[87]

البته لازم است گفته شود که بعضى از مفسران روایات غیر معتبری را نیز نقل كرده‏اند كه مى‏گويد يوسف تصميم بر گناه گرفته بود كه ناگهان در يك حالت مكاشفه، جبرئيل يا يعقوب را مشاهده كرد، كه انگشت خود را با دندان مى‏گزيد، يوسف اين منظره را ديد و عقب نشينى كرد.

اين گونه روايات كه هيچ سند معتبرى ندارند، به روايات اسرائيلى می ماند كه یا زائيدۀ مغزهاى انسان هاى كوتاه فكرى است كه هرگز مقام انبيا را درك نكرده‏اند[88] و یا زائيدۀ مغزهاى انسان هاى معاند و دشمنی است كه هرگز نمی خواهند مقام انبيا را درك كنند.

درباره نکاح حضرت یوسف با زلیخا )همسر عزیز مصر(، باید گفت که در قرآن به چنین ازدواج و نکاحی تصریح نشده است، اما در برخی روایات نقل شده است که مدت ها بعد از در گذشت عزیز مصر و نیز توبۀ زلیخا از رفتار سابق خود، حضرت یوسف (ع) با او ازدواج نمود.[89]

 

[1]. یوسف، 3.

[2]. مدرسی، تفسیر من هدی القرآن، ج 5، ص 155.

[3]. یوسف، 8.

[4] . مكارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 9، ص 322.

[5]. یوسف، 18.

[6]. مدرسی، تفسیر من هدی القرآن، ج 5، ص 162.

[7]. همان، ص 163؛ یوسف، 6.

[8]. یوسف، 9.

[9]. مدرسی، تفسیر من هدی القرآن، ج 5، ص 166؛ تفسیر نمونه، ج 9، ص 323.

[10]. تفسیر نمونه، ج ‏9، ص 323 .

[11]. یوسف، 10.

[12]. تفسیر نمونه، ، ج 7، ص 129 و ج 9، ص 328.

[13]. همان، ص 134؛ تفسیر نمونه، ج 9، ص 333.

[14]. یوسف، 18.

[15]. همان، 87.

[16]. همان، 80.

[17]. همان ، 16.

[18].  همان ، 18.

[19]. همان ، 33.

[20]. همان ، 23.

[21]. مكارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 9، ص 369 و 370.

[22].  یوسف، 33.

[23]. همان ، 39.

[24]. همان ، 26.

[25]. همان ، 50.

[26]. همان ، 51.

[27].  همان ، 55؛ مكارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 10، ص 12.

[28]. یوسف، 92.

[29].  همان.

[30]. همان ، 100.

[31]. همان.

[32] . قمی مشهدی، محمد ابن محمد رضا، تفسیر کنز الدقائق و بحرالغرئب، ج 6، ص373، چاپ اول، وزارت ارشاد، تهران، 1376؛ به نقل از اصول کافی، ج4، ص 225 ، ح3.

[33]. حمد و ستایش محصوص خدایی است که وعده اش درست بود و بنده اش را یاری نمود و تنهایی اخزاب را درهم شکست.

[34]. امروز بر شما گناهى نيست و خدا شما را ميآمرزد. یوسف، 92.

[35]. ابن جمعه، تفسیر نور الثقلین، ج 2، ص 461، اسماعیلیان، قم، 141

[36] . نک: مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 9 ، ص 362.

[37] . همان، ص 428، چاپ هفتم، با اندکی تغییر، دار الکتب الاسلامیه، 1365.

[38]. لقمان، 13، “وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ”.

[39]. نساء ، 48، “إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ به وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ”.

[40]. تفسير نمونه، ج‏ 27، ص 447.

[41]. تفسير نمونه، ج ‏22، ص 387.

[42]. ذاریات، 56، “وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ”.

[43]. گرچه هر سجده ای عبادت نیست؛ یعنی این گونه نیست که سجده عبادت ذاتى باشد و به جز عبادت هيچ عنوانى ديگر بر آن منطبق نباشد. نک: ترجمه الميزان، ج‏1، ص190.

[44]. مکارم شیرازی، شیعه پاسخ می گوید، ص 143، چاپ سوم، 1385،  ش.

[45]. وسائل الشيعة، ج 6، ص 385، مؤسسه آل البيت (ع)، قم، 1409 ه. ق.

[46]. نک: نجمى، هاشم زاده هريسى‏، بيان در مسائل قرآن، ص620.

[47]. یوسف، 100، “وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قالَ يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ”.

[48].  طيب، سيد عبد الحسين‏، اطيب البيان في تفسير القرآن، ج ‏7، ص 280.

[49]. تفسير نمونه، ج ‏10، ص 82.

[50]. همان.

[51]. ترجمه الميزان، ج ‏1، ص 189 و 190.

[52]. تفسير الميزان و تفسير فخر رازى ذيل آيه مورد بحث؛ ترجمه ی الميزان، ج ‏11، ص 339.

[53]. مستدرك الوسائل، ج 4، ص 480، مؤسسه آل البيت (ع)، قم، 1408 ه. ق.

[54]. طيب، سيد عبد الحسين‏، أطيب البيان في تفسير القرآن، ج ‏7، ص 157، اسلام، تهران، 1378 ش‏.

[55]. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج ‏3، ص 80، فراهانى‏، تهران، 1360 ش.‏

[56]. نجفى خمينى، محمد جواد، تفسير آسان، ج‏1، ص 151، اسلاميه‏، تهران، 1398 ق،‏ اما در این که یهودا بزرگ ترین پسر حضرت یعقوب بود یا روئیل اختلاف هست.

[57] . یوسف، 10.

[58]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسير نمونه، ج ‏9، ص 324، چاپ اول، دار الكتب الإسلامية، تهران‏، 1374 ش.‏

[59]. حسينى شاه عبدالعظيمى، حسين بن احمد، تفسير اثنا عشری، ج ‏6، ص 185، چاپ اول، ميقات‏، تهران، 1363 ش.‏

[60]. طباطبایی، محمد حسین، الميزان فی تفسیر القرآن، موسوی همدانی، محمد باقر، ج‏11، ص 362، چاپ پنجم، جامعه‏ مدرسين حوزه علميه قم‏، 1374 ش‏.‏

[61]. تفسير اثنا عشري، ج‏6، ص 290.

[62]. قرشى، سيد على اكبر، تفسير أحسن الحديث، ج‏2، ص 86 و 87، چاپ سوم، بنياد بعثت‏، تهران، 1377 ش‏.

[63]. طالقانى، سيد محمود، پرتوى از قرآن، ج ‏5، ص 156، چاپ چهارم، شركت سهامى، تهران، 1362 ش.‏

[64]. همان، ج ‏5، ص 156.

[65]. همان.

[66]. یوسف، 76.

[67]. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر، ج 1، ص 349، دار الکتاب، قم، 1376؛مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 10، ص 34، دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1374.

[68]. یوسف،70 .

[69]. طباطبایی،محمد حسین، ترجمه المیزان، موسوی همدانی، ج11، ص 304، اسلامی، قم، 1374.

[70]. طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه مجمع البیان، ج 12، ص 266، فراهانی، تهران،1360.

[71]. یوسف، 77.

[72]. همان،70.

[73]. انصاری، شیخ مرتضی، مکاسب المحرمة، ج1، ص 197، دار الذخائر، قم، 1411.

[74]. همان.

[75]. همان. زیرا کذب به معنای القاء لفظ و ارداۀ معنای خلاف واقع است. نک: شهیدی تبریزی، میرزا فتاح، هدایة الطالب الی اسرار المکاسب، ج1، ص 101، بی جا، بی تا.

[76]. قمی مشهدی، محمد،کنز الدقائق و بحر الغرائب، ج6، ص 342، فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، 1368.

[77]. سید هاشم، بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ج3، ص188، بنیاد بعثت، تهران، 1368، قوله في يوسف (عليه السلام): أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ قال: «إنهم سرقوا يوسف من أبيه».

[78]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسير نمونه، ج ‏9، ص 373،  دار الكتب الإسلامية، تهران‏، 1374 ش.‏

[79]. قصص، 32.

[80]. نمل، 64.

[81]. طباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، موسوی همدانی، سید محمد باقر، ج 11، ص 174، جامعۀ مدرسين حوزه علميه، قم‏، 1374 ش‏.

[82]. یوسف، 22.

[83]. میبدی، رشید الدین، كشف الاسرار و عدة الابرار، ج 5، ص 58، چاپ پنجم، امير كبير، تهران‏، 1371 ش.

[84]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسير نمونه، ج ‏9، ص 373.

[85]. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 45، جهان، 1378 ق.

[86]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسير نمونه، ج ‏9، ص 373.

[87]. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج ‏12، ص 197، فراهانی، تهران، 1360 ش.

[88]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیرنمونه، ج 9، ص 374.

[89]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 12، ص 253، مؤسسة الوفاء، بیروت، 1404، ق.