Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

یعقوب و بوی پیراهن یوسف (علیه السلام)

یکی از کرامات و معجزات حضرت یعقوب (علیه السلام)، استشمام بوی پیراهن یوسف (علیه السلام) از فاصله دور است. قرآن کریم در این باره می‌فرماید: «وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ»؛[1] «هنگامى كه كاروان (برادران یوسف از سرزمين مصر) جدا شد، پدرشان [يعقوب که در کنعان بود‏] گفت: «من بوى يوسف را احساس مى‏كنم، اگر مرا به نادانى و كم عقلى نسبت ندهيد!».

مرحوم طبرسی، اقوالی که درباره فاصله محل زندگی یعقوب (علیه السلام) تا مصر ذکر شده را این گونه بیان می‌کند: از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است: يعقوب در فلسطين بوى پيراهن يوسف را از فاصله مسير ده شب راه شنيد. ابن عباس گفته: از مسير هشت شب راه بوى او را استشمام كرد. حسن گفته: از هشتاد فرسخى آن را استشمام نمود، و اصم گفته: از مسير يک ماه (استشمام نمود).[2]

استشمام بوی یک پیراهن از فاصله دور، به حسب عادی ممکن نیست؛ به همین جهت حضرت یعقوب (علیه السلام) وقتی این سخن را گفت، مورد ملامت اطرافیان خود قرار گرفت؛[3] از این رو مفسران معتقدند: اين عمل معجزه مخصوصى بود كه خداوند سبحان به حضرت يعقوب (علیه السلام) عنایت فرمود.[4] مشابه این جریان درباره رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت به اویس قرنی نقل شده که فرمود: من بوی رحمان را از جانب یمن استشمام می کنم.[5]  یا آن که رسول اكرم (صلى اللَّه عليه و آله و سلم) به هنگام كندن خندق، از جهش برقى كه از اصابت كلنگ به سنگى نمايان شد، فرمود: در اين برق سقوط امپراطورى‏ها را ديدم.[6]

از بعضى از روايات نيز استفاده مى‏شود كه پيراهن یوسف (علیه السلام) يک پيراهن معمولى نبوده، بلکه پيراهنی بهشتى بوده كه از ابراهيم خليل (علیه السلام) در خاندان يعقوب (علیه السلام) به يادگار مانده بود و كسى كه همچون يعقوب شامه بهشتى داشت، بوى اين پيراهن بهشتى را از دور احساس ‏كرد.[7]

ممکن است گفته شود که يعقوب (علیه السلام) چطور بوى پيراهن يوسف (علیه السلام) را آن موقعی که وی در نزدیکی محل اقامتش در درون چاه افتاده بود استشمام نکرد یا در طول چهل سال نشنيد، ولى در آن زمان معين شنيد؟ در پاسخ باید گفت: اين نبود مگر اين كه قضاى الهى بر اين تعلق گرفته بود كه يعقوب (علیه السلام) در آن سال‌ها گرفتار فراق يوسف شود، ولی در آن زمان معين گرفتارى او به پايان برسد و او بوى پيراهن يوسف را بشنود و دوران فراق و جدايى خاتمه يابد، چون اگر خدا بخواهد كارهاى آسان دشوار و كارهاى دشوار آسان گردد.[8]

به بیان دیگر، علم انبیا و اولیای الهی نسبت به امور غيبى متكى به علم و اراده پروردگار است، و آن جا كه خدا بخواهد آنها مى‏دانند هر چند مربوط به دورترين نقاط جهان باشد. آنان را از اين نظر مى‏توان به مسافرانى تشبيه كرد كه در يك شب تاريک و ظلمانى از بيابانى كه ابرها آسمان آن را فرا گرفته است مى‏گذرند، لحظه‏اى برق در آسمان مى‏زند و تا اعماق بيابان را روشن مى‏سازد، و همه چيز در برابر چشم اين مسافران روشن مى‏شود، اما لحظه‏ى ديگر خاموش مى‏شود و تاريكى همه جا را فرا مى‏گيرد به طورى كه هيچ چيز به چشم نمى‏خورد.[9] سعدی در این باره می گوید:

يكى پرسيد از آن گم كرده فرزند             كه اى روشن گهر پير خردمند

زمصرش بوى پيراهن شنيدى                چرا در چاه كنعانش نديدى‏

بگفت احوال ما برق جهان است            دمى پيدا و ديگر دم نهان است‏

گهى بر طارم اعلا نشينيم                   گهى بر پشت پاى خود نبينيم[10]

[1]. یوسف، 94.

[2]. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البيان فى تفسير القرآن، ترجمه: مترجمان، تحقیق: ستوده، رضا، ج ‏12، ص 293.

[3]. گفتند: «به خدا تو در همان گمراهى سابقت هستى!»، یوسف، 95.

[4]. نجفى خمينى، محمد جواد، تفسير آسان، ج ‏8، ص 195 و 196.

[5]. ورام بن أبي فراس، مسعود بن عيسى، مجموعه ورّام، ج ‏1، ص 154.

[6]. قرائتی، محسن، تفسير نور، ج ‏6، ص 154.

[7]. عروسى حويزى، عبد على بن جمعه، تفسير نور الثقلين، محقق: رسولى محلاتی، سيد هاشم، ج ‏2، ص 464؛ مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج ‏10، ص 73.

[8]. جعفرى، يعقوب، كوثر، ج ‏5، ص 449.

[9]. تفسیر نمونه، ج ‏10، ص 73 و 74.

[10]. گلستان سعدی، باب دوم در اخلاق درویشان.