searchicon

کپی شد

یعقوب نبی (علیه السلام)

فهرست

چکیده مقاله حضرت یعقوب (علیه السلام)‏

حضرت یعقوب (علیه السلام)؛ فرزند حضرت اسحاق و نوه حضرت ابراهیم خلیل الله (علیهما السلام)، از پیامبران بزرگ الهی است که نامش مکرر در قرآن و روایات آمده است. نام دیگر آن‌حضرت اسرائیل؛ به معنای بنده خداوند می‌باشد؛ بر این اساس همه بنی اسرائیل و پیامبرانشان از نسل آن‌بزرگوار می‌باشند. ایشان دارای دو همسر و دوازده فرزند پسر و چند فرزند دختر بوده است.

آن حضرت در طول زندگی بابرکت خویش به بلایا و مصیبت‌های سختی امتحان شد. به دلیل دسیسه برخی از فرزندانش، سال‌ها از فرزندش یوسف (علیه السلام) دور بود که پس از مدتی، دوری فرزند دیگرش بنیامین نیز به آن افزوده شد که این فراق‌ها موجب از دست رفتن بینایی ایشان شد.

حضرت یعقوب (علیه السلام) در سن صد و چهل و هفت سالگی دار فانی را وداع گفت و طبق وصيّتش در شام و در کنار قبر جدش حضرت ابراهیم خلیل الله (علیه السلام) دفن شد.

یکی از میراث‌های ارزنده آن‌حضرت سفارش به توحید بود که همواره به فرزندانش یادآوری می‌نمود.

زندگی‌نامه حضرت یعقوب (علیه السلام)

حضرت یعقوب (علیه السلام) دارای بهترین نسب خانوادگی و نسل بابرکتی است که تمام بنی‌اسرائیل و پیامبران آنها از ایشان می‌باشند.

‏نسب و خاندان حضرت یعقوب (علیه السّلام)‏

نسب حضرت یعقوب (علیه السلام)، به پیامبران الهی می‌رسد. نسبش از طرف پدر به حضرت اسحاق؛ پسر دوم حضرت ابراهیم خلیل الله (علیهما السلام)، و از طرف مادر به «رفقه»‌ دختر «بتوئیل‌ بن‌ الیاس»، می‌رسد؛ از این رو ایشان یکی از اصیل‌ترین و شریف‌ترین نسب‌ها را دارد.

والدین حضرت یعقوب (علیه السلام)

پدر حضرت یعقوب (علیه السلام)، حضرت اسحاق بن ابراهیم (علیهما السلام) است، بنابر روایات‌ موجود در آثار اسلامی‌، حضرت اسحاق (علیه السلام) در ۴۰ سالگی‌ با «رفقه»؛‌ دختر «بتوئیل‌ بن‌ الیاس‌» ازدواج‌ کرد و در ۶۰ سالگی‌ از وی‌ صاحب‌ دو فرزند دو قلو با نام‌های‌ «عیسو (عیصو)» و «یعقوب»‌ شد.[1] بر این اساس نام مادر حضرت یعقوب (علیه السلام)، «رفقه»؛‌ دختر «بتوئیل‌ بن‌ الیاس»، می‌باشد.

برخی نیز گفته اند: نام مادر وی «رفقا» دختر «بتاویل‌ بن‌ الیاس‌»؛[2] و برخی نیز «ربقا» دختر «بوهر»[3] را نام مادر ایشان معرفی کرده اند.

ولادت حضرت یعقوب (علیه السلام)

حضرت يعقوب (علیه السلام)، ملقب به اسرائيل، در سال 1652 قبل از ميلاد؛[4] یعنی 225 سال پس از تولّد حضرت إبراهيم خلیل الله (علیه السلام) و 200 سال پیش از تولد حضرت موسی کلیم الله (علیه السلام)، متولد شد.[5]

منزل حضرت یعقوب (علیه السلام) در روستای سَيْلُونُ[6] بود،[7] برخی نیز روستای بدا را که در جوار ضَبّةُ[8] قرار دارد، محل زندگی وی دانسته اند،[9] امّا ممکن است که هر دو مکان، محل زندگی وی باشد، یا به این دلیل که ایشان دامدار بوده و برای چرای دام در فصل‌های مختلف به کوچ گله‌هایشان نیاز داشتند، و یا این‌که مدّتی از عمر شریفشان را در یکی از آن‌دو و مدت دیگر را در روستای دیگر گذرانده‌اند.

 

اسامی و القاب حضرت یعقوب (علیه السّلام)‏

حضرت یعقوب (علیه السلام) به دو نام، یا یک نام و یک لقب شهرت یافت: 1. یعقوب 2. اسرائیل. نام مشهور وی یعقوب است.[10] برخی گفته اند: مطابق با گزارشی، اسرائیل اسم دوّم حضرت يعقوب (علیه السلام) است، امّا طبق گزارشى دیگر، اسرائیل اسم آن‌حضرت نیست، بلکه لقب وی می‌باشد. به نظر می‌آيد كه لقب درست باشد؛ زيرا اثبات دو اسم براى يک نفر نیازمند مؤونه است.[11]

خانواده حضرت یعقوب (علیه السّلام)‏

خانواده یکی از کانون‌های ‌مهم‌ ایجاد آرامش و بستر تربیت انسان‌های فرهیخته و معرفی آنها به جامعه است. این خانواده شایسته است که انسان‌های شایسته را تربیت می‌کند. خانواده حضرت یعقوب نبی (علیه السلام) از جمله خانواده‌هایی است که دارای شایستگی‌های والای تربیتی است و بسیاری از پیامبران بزرگ الهی از آن خانواده برخاسته‌اند.

همسران حضرت یعقوب (علیه السّلام)‏

‌حضرت یعقوب (علیه السلام) دارای دو همسر بود که هر دو با هم خواهر و از دختر دایی‌های ایشان بودند.[12] وی در شام از دایی خود، دو دختر گرفت که یکی از آنها لیا (لینه یا لایا) و دیگری راحیل نام داشت.[13] وی هم‌چنین دو کنیز داشت که از آنها صاحب فرزندانی شد.

این‌که حضرت يعقوب (علیه السلام) دو خواهر را با هم به زنى گرفت؛ دلیلش این بود که در شريعت ایشان، اين نوع ازدواج حرام نبود.[14]

گفته شده حضرت اسحاق (علیه السلام) به پسرش حضرت یعقوب (علیه السلام) دستور داده بود که از میان کنعانیان زن نگیرد، بلکه از دختران دایی‌اش؛ لابان بن ناهر بن آزر که در فرات سکونت داشت، زن بگیرد. وی به سوی منزل دایی حرکت کرد… . دایی‌اش دو دختر داشت: لایا که بزرگ‌تر بود و راحیل که کوچک‌تر بود و او کوچک‌تر؛ یعنی راحیل را از دایی‌اش خواستگاری نمود. دایی‌اش پرسید: آیا مالی داری که او را به عقد تو دربیاورم؟ یعقوب گفت: نه، ولی در قبال مهر دخترت، پیش تو کار می‌کنم. گفت: مهرش این است که 7 سال پیش من کار کنی. یعقوب گفت: در قبال این هفت سال کار، دخترت راحیل را به عقد من درآور و من به خاطر او به تو خدمت می کنم. دایی‌اش گفت: این توافق میان من و تو باشد. یعقوب (علیه السلام) مدت هفت سال برای وی چوپانی نمود. بعد از آن که یعقوب به شرطش وفا کرد، دایی اش شبانه دختر بزرگش لایا را (به جای راحیل) به وی داد. شب زفاف انجام شد. صبح یعقوب دید که این همسرش راحیل نیست. به همین جهت به میان قوم آمد و گفت: مرا فریب دادند و به من خدعه زدند و تدلیس کردند، هفت سال زحمتم هدر رفت. دایی‌اش گفت: ای خواهر زاده‌ام، آیا می‌خواهی بر دایی‌ات ننگ و عار و دشنام وارد شود؟ کی دیدی مردم پیش از دختر بزرگ، دختر کوچک را شوهر دهند؟. بیا و هفت سال دیگر مرا خدمت کن و من خواهر لایا (راحیل) را به ازدواج تو درمی‌آورم…، پس یعقوب هفت سال دیگر چوپانی گوسفندانش را نمود و آن گاه دایی‌اش، راحیل را به عقد او درآورد…».[15]

‏البته این احتمال نیز مطرح شده که یعقوب (علیه السلام)، راحیل را پس از این که لیا خواهرش (همسر یعقوب) از دنیا رفت، به همسری گرفت و جمع میان دو خواهر نکرد.[16]

 

فرزندان حضرت یعقوب (علیه السّلام)‏

يعقوب (عليه السّلام) در شام با دو دخترِ خاله خود ازدواج کرد، از این دو خواهر دوازده پسر براى آن حضرت (عليه السّلام) به دنیا آمدند.[17]

اسامى آنها به طوری‌كه در سفر خروج[18] آمده عبارت است از: رأوبين، شمعون، لاوى، يهوذا،[19] يسّاكر، زبولون، بنيامين، دان، نفتالين، جاد، أشير، که با يوسف (علیه السلام) دوازده نفر مى‏شوند. هر كدام از اينها نیز در محلّى ساكن شده و صاحب اولاد و نسلى شدند، و مجموع آنها را «بنی اسرائيل» می‌گويند.[20] یکی از دختران حضرت یعقوب (علیه السلام) که به «بنت یعقوب» شهرت داشت، همسر حضرت ایّوب (علیه السلام) بود.[21]

اولاد يعقوب، «اسباط» ناميده شده‌اند؛ چون در بنی اسرائیل، دوازده قبيله از دوازده اولاد حضرت يعقوب (علیه السلام) بودند، كه به دوازده سبط معروف شده‏اند، چنان كه اولاد اسماعيل (علیه السلام)، «قبائل» ناميده شده‏اند.[22]

پیامبران از نسل حضرت یعقوب (علیه السلام)

زمانی که حضرت ابراهیم (علیه السلام)؛ جدّ حضرت یعقوب (علیه السلام) از امتحانات سخت، پیروزمندانه بیرون آمد و خداوند وی را به عنوان امام برگزید، حضرت ابراهیم (علیه السلام) این مقام را برای نسل و ذریه‌اش خواست و خداوند نیز وعده ضمنی فرمودند، البته در صورتی که از ظالمان و ستم‌گران نباشند:

«(به خاطر آوريد) هنگامى كه خداوند، ابراهيم را با وسايل گوناگونى آزمود. و او به خوبى از عهده اين آزمايش‌ها برآمد. خداوند به او فرمود: من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم!. ابراهيم عرض كرد: از دودمان من (نيز امامانى قرار بده!). خداوند فرمود: پيمان من، به ستمكاران نمى‏رسد! (و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاک و معصوم باشند، شايسته اين مقام هستند)».[23]

به نظر می‌رسد که دعای حضرت ابراهیم (علیه السلام) درباره ذریه‌اش مستجاب شده و بسیاری از پیامبرانی که اسامی آنها در قرآن، روایات و تاریخ آمده از بنی اسرائیل و نسل حضرت یعقوب (و طبعا از نسل حضرت ابراهیم علیهم السلام) می‌باشند که به برخی از آنان اشاره می‌شود.

  1. حضرت موسی کلیم الله (علیه السلام):

موسى؛ پسر عمران بن قاهث بن لاوى بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم خليل الله (عليهم السلام‏) است.[24] وی با سه واسطه به حضرت یعقوب (علیه السلام) و با پنج واسطه به حضرت ابراهیم (علیه السلام) خلیل الله می‌رسد. بنابر برخی گزارش‌ها، مادرش اباخه نیز از فرزندان لاوى بن يعقوب بوده است؛[25] بر این اساس نَسَب آن حضرت از طریق مادر نیز از طریق لاوی به حضرت یعقوب (علیه السلام) می‌رسد.

  1. حضرت هارون؛ برادر و جانشین حضرت موسی (علیهما السلام):

هارون؛ پسر عمران بن قاهث بن لاوى بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم خليل الله (عليهم السلام‏) است.[26] وی نیز با سه واسطه به حضرت یعقوب (علیه السلام) می‌رسد.

  1. حضرت الیاس (علیه السلام):

الياس؛ برادرزاده هارون و موساى كليم است؛[27] از این رو همان طور که حضرت موسی و حضرت هارون (علیهما السلام) به حضرت یعقوب (علیه السلام) می‌رسند، نسب حضرت الیاس (علیه السلام) نیز به حضرت یعقوب (علیه السلام) می‌رسد.

  1. حضرت یوشع وصی حضرت موسی (علیهما السلام):

وی يوشع بن نون بن افرائيم بن يوسف بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم (عليهم السلام‏) بود.[28] ابن اثیر در تاریخش می‌گوید: پس از درگذشت حضرت موسى (عليه السلام)، خداوند يوشع بن نون بن افرائيم بن يوسف بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم خليل (عليه السلام) را به پيامبرى و رهبرى بنى اسرائيل برانگيخت و به او فرمود كه به اريحا، شهر جباران، برود.[29] وی با سه واسطه به حضرت یعقوب (عليه السلام‏) می‌رسد.

  1. حضرت اليسع (عليه السلام‏):

حافظ ابو القسم بن عساكر در قِسم یاء از تاریخش می‌نویسد: اليسع أسباط بن عدي بن شوتلم بن أفراثيم بن يوسف بن يعقوب بن إسحاق بن إبراهيم الخليل است.[30] وی با چهار واسطه به حضرت یعقوب می‌رسد. خداوند متعال در دو جای قرآن از وی تمجید نموده ‌است.[31]

  1. حضرت طالوت (علیه السلام):

به زبان سرياني به او شاؤل گفته می‌شود. وی فرزند قيس بن ابيال بن ضرار بن بحرت بن افيح بن ايش بن بنيامين بن يعقوب بن إسحاق بن ابراهيم است.[32] طالوت از فرزندان «بنيامين»، و نواده حضرت يعقوب (عليه السّلام) مى‏باشد، و به مناسبت رشادت و بلندى قامت به «طالوت» موسوم شده و در تورات از او به «شاؤل» ياد شده است.[33] وی با هفت واسطه به حضرت یعقوب (عليه السلام‏) می‌رسد.

  1. حضرت داوود (علیه السلام):

نسب و خاندان حضرت داوود (علیه السلام) در بعضی کتب تاریخی این گونه ذکر شده است: «داوود پسر يسا (ايشا)، پسر عوبيد (عومذ)، پسر بوعز (افصان) (او از زمره داوران بنى اسرائيل ‏بود)، پسر سلما (سلمون؛ كه در اولين فتح به بيت لحم وارد شد)، پسر نخشون (او رئيس بنى يهودا به هنگام خروج از مصر بود)، پسر عميناداب، پسر رم، پسر حصرون، پسر فارص، پسر يهودا، پسر یعقوب».[34] بر این اساس وی با ده واسطه به حضرت یعقوب (عليه السلام‏) می‌رسد.

  1. حضرت سليمان بن داوود (عليهما السلام‏):

حافظ بن عساكر می‌گوید: او سليمان بن داوود بن ايشا بن عويد بن عابر بن سلمون بن نحشون بن عمينا داب بن ارم بن حصرون بن فارص بن يهوذا بن يعقوب بن إسحاق بن إبراهيم (علیهم السلام) می‌باشد.[35] وی با یازده واسطه به حضرت یعقوب (عليه السلام‏) می‌رسد.

9. حضرت عیسی (علیه السلام):

برخی از مفسران، نسب مادر حضرت عیسی (علیه السلام)، حضرت مریم (سلام الله علیها) را این گونه ذکر کرده اند: مریم؛ دختر عمران بن ماثان بن العازار بن أبی یوذ بن یوزن بن زربابل بن سالیان بن یوحنا بن أوشیا بن أمون بن منشكن بن حازقا بن أخاز بن یوثام بن عوزیا بن یورام بن ساقط بن ایشا بن راجعیم بن سلیمان بن داوود بن ایشی بن عوبد بن سلمون بن یاعز بن نحشون بن عمیاد بن رام بن حصروم بن فارص بن یهوذا بن یعقوب (علیهم السلام).[36] بر این اساس، نسب حضرت عیسی (علیه السلام) با 32 واسطه به حضرت یعقوب (علیه السلام) می‌رسد.

 

فرازهای زندگی حضرت یعقوب (علیه السّلام)‏

حضرت یعقوب (علیه السلام) از جمله شخصیت‌هایی است که زندگی‌ پُر فراز و نشیبی داشت. ایشان دارای دوازده پسر و چند دختر، و از جمله حضرت یوسف (علیه السلام) بود، اما با توطئه‌ای که برخی از فرزندانش انجام دادند، مجبور به تحمّل فراغ یوسف شد. بعد از آن نیز با اراده الهی و با تدبیر حضرت یوسف (علیه السلام)، مجبور به تحمل فراغ فرزند دیگرش «بنیامین» شد که بر اثر این جدایی‌ها، بینایی چشمان خود را از دست داد. البته پس از سال‌ها جدایی، این فراغ‌ها به وصال و هجرت به مصر، تبدیل شد.

 

نبوت حضرت یعقوب (علیه السّلام)

حضرت یعقوب (علیه السّلام) یکی از انسان‌های شایسته‌ای بود که از جانب خداوند سبحان به پیامبری مبعوث شد. خداوند متعال در قرآن می‌فرماید: ما به تو وحى فرستاديم همان‌گونه كه به نوح و پيامبران بعد از او وحى فرستاديم و (نيز) به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط [بنى اسرائيل‏] و عيسى و ايّوب و يونس و هارون و سليمان وحى نموديم و به داوود زبور داديم.[37]

امانت نبوت به حضرت یعقوب (علیه السلام)

وقتى كه وفات حضرت اسحاق (عليه السّلام) نزديک شد، خداى تعالى به او وحى كرد كه اسم اعظم و نور و جميع مواريث انبياء (عليهم السّلام) را كه در دست داشت، به فرزندش يعقوب (عليه السّلام) كه اسرائيل اللّه (بنده خدا) بود به رسم امانت بسپارد. اسحاق (عليه السّلام) نیز حضرت يعقوب را خواست و امانت‌هاى خدا را به او تسليم كرد.[38]

جانشین حضرت یعقوب (علیه السّلام)

یکی از فرزندان حضرت یعقوب (علیه السّلام) که از لحاظ زیبایی و علم و کمال و ادب، متفاوت از فرزندان دیگر بود و در زمان حیات حضرت یعقوب (علیه السلام) به پیامبری رسید، و بعد از رحلتش جانشین وی شد، حضرت یوسف (علیه السّلام) بود.

ورود حضرت یعقوب (علیه السلام) به بیت المقدس

از فرازهای زندگی حضرت یعقوب (علیه السلام)، ورود ایشان به بیت المقدس و خدمت‌گزاری آن مکان مقدس است که بر اساس وعده‌ای که خداوند متعال به آن حضرت داده بود، تحقق یافت.

زمانی که حضرت یعقوب (علیه السلام) بنابر سفارش پدرش اسحاق (علیه السلام)، مبنی بر این‌که از میان کنعانیان زن نگیرد، بلکه از دختران دایی‌اش زن بگیرد، به سوی منزل دایی خود حرکت کرد. در میان راه شب فرا رسید و برای استراحت به خواب رفت. در خواب دید: … خداوند به وی وحی فرستاد: همانا من خدا هستم و خدایی جز من نیست. من خدای تو و خدای پدران تو هستم. این زمین مقدس را برای تو و ذریه و فرزندان بعد از تو به ارث گذاردم، و در آنها و در تو برکت نهادم، و در میان شما کتاب، حکمت و پیامبری قرار دادم. پس من با تو هستم و تو را حفظ می‌کنم، سپس تو را به این مکان باز می‌گردانم و این‌جا را خانه‌ای قرار می دهم که تو و ذریه‌ات مرا بپرستید، و آن بیت المقدس است.[39]

حضرت یعقوب (علیه السلام)، خادم بیت المقدس بود و همواره نخستین کسی بود که وارد این مکان مقدس می ‌شد و آخرین فردی بود که از آن‌جا خارج می‌‌گشت و قندیل‌‌ها و چراغ‌‌های آن را روشن می‌‌نمود.[40]

وفات حضرت یعقوب (علیه السلام)

حضرت یعقوب (علیه السلام) پس از ورودش به مصر تا زمان وفاتش در آن‌جا باقی ماند، امّا درباره مدت درنگش در مصر نقل های مختلفی است: برخی مدّت حضورش در مصر را هفده سال دانسته‌اند،[41] بعضی بيست و چهار سال[42] و عده‌اى نیز دو سال ذکر کرده اند،[43] به هر حال آن حضرت در سن صد و چهل و هفت سالگی دار فانی را وداع گفت.[44]

اسرائيليان (نسل حضرت یعقوب) نيز وفات اسرائيل، یعنی يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم (علیهم السلام) را مبدأ تاريخ خود قرار داده اند.[45]

مرقد مطهر حضرت یعقوب (علیه السلام)

حضرت يعقوب (علیه السلام) بر طبق وصيّتش در شام،[46] و در کنار قبر جدّش حضرت ابراهیم خلیل الله [47] و پدرش اسحاق (علیهما السلام) مدفون شد. زمانی که اجل آن حضرت فرا رسید، به پسرش یوسف (علیه السلام) وصیت نمود که بدنش را به سرزمین مقدس منتقل نموده و در جوار پدر و جدش؛ اسحاق و ابراهیم (علیهما السلام) دفن کند؛ از این رو زمانی که از دنیا رفت، حضرت یوسف بدن پدرش را در تابوتی از ساج[48] قرار داد و به شام منتقل نمود. این واقعه مصادف بود با مرگ برادرش عاص[49] که با وی هم‌قلو بود.[50]

 

ویژگی های شخصیتی حضرت یعقوب (علیه السلام)

نظر به این‌که پيامبران الهى (علیهم السّلام)، انسان‌های برگزیده از سوی خداوند سبحان هستند؛ لذا، داراى ويژگی‌ها و امتيازات شاخصی هستند. یکی از آن ویژگی‌ها و امتیازات، مقام نبوت و رابطه وحيانى داشتن با خداوند متعال است، البته مقام نبوت و رابطه وحیانی، ادعايى نیست كه به سادگی بتوان آن را پذیرفت؛ از اين رو مدعی نبوت، برای اثبات ادعای نبوت باید دارای معجزاتی از سوی خداوند متعال باشد. مدعى نبوت براى دریافت چنین مسئوليت بزرگى لازم است شايستگى‌هاى ويژه‌ای داشته باشد.

حضرت یعقوب (علیه السلام)، یکی از پيامبران برگزیده الهی، دارای ويژگی‌ها و امتيازات بسیار برجسته‌، و افضل و اكمل افراد جامعه خود بود، که در ادامه به برخی از آنها اشاره خواهد شد.

ویژگی‌های شخصیتی حضرت یعقوب (علیه السلام) از دیدگاه قرآن

حضرت یعقوب (علیه السلام) از جمله پیامبرانی است که نامش به صورت مکرّر در قرآن آمده و از وی تمجید شده است.[51] بعضی از آیات مربوط به آن حضرت در ضمن چند بخش ارائه می‌شود:

الف) ایمان به خداوند و سفارش به توحید و تسلیم

  1. «و ابراهيم و يعقوب (در واپسين لحظات عمر،) فرزندان خود را به اين آيين، وصيت كردند (و هر كدام به فرزندان خويش گفتند:) فرزندان من! خداوند اين آيين پاک را براى شما برگزيده است و شما، جز به آيين اسلام [تسليم در برابر فرمان خدا] از دنيا نرويد».[52]
  2. «آيا هنگامى كه مرگ يعقوب فرا رسيد، شما حاضر بوديد؟! در آن هنگام كه به فرزندان خود گفت: پس از من، چه چيز را مى‏پرستيد؟ گفتند: خداى تو، و خداى پدرانت، ابراهيم و اسماعيل و اسحاق، خداوند يكتا را، و ما در برابر او تسليم هستيم».[53]
  3. «بگوييد: ما به خدا ايمان آورده‏ايم و به آن چه بر ما نازل شده و آن چه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و پيامبران از فرزندان او نازل گرديد، و (همچنين) آن چه به موسى و عيسى و پيامبران (ديگر) از طرف پروردگار داده شده است، و در ميان هيچ يک از آنها جدايى قائل نمى‏شويم، و در برابر فرمان خدا تسليم هستيم (و تعصبات نژادى و اغراض شخصى، سبب نمى‏شود كه بعضى را بپذيريم و بعضى را رها كنيم)».[54]
  4. «من (یوسف)، از آيين پدرانم؛ ابراهيم و اسحاق و يعقوب پيروى كردم! براى ما شايسته نبود چيزى را همتاى خدا قرار دهيم. اين از فضل خدا بر ما و بر مردم است، ولى بيشتر مردم شكرگزارى نمى‏كنند».[55]
  5. «بگو: به خدا ايمان آورديم و (همچنين) به آن چه بر ما و بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط نازل گرديده و آن چه به موسى و عيسى و (ديگر) پيامبران، از طرف پروردگارشان داده شده است، ما در ميان هيچ يک از آنان فرقى نمى‏گذاريم و در برابرِ (فرمان) او تسليم هستيم».[56]

ب) نزول وحی بر حضرت یعقوب (علیه السلام)

«ما به تو وحى فرستاديم همان گونه كه به نوح و پيامبران بعد از او وحى فرستاديم و (نيز) به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط [بنى اسرائيل‏] و عيسى و ايّوب و يونس و هارون و سليمان وحى نموديم و به داوود زبور داديم».[57]

ج) هدایت حضرت یعقوب (علیه السلام)

«و اسحاق و يعقوب را به او [ابراهيم‏] بخشيديم و هر دو را هدايت كرديم و نوح را (نيز) پيش از آن هدايت نموديم و از فرزندان او، داوود و سليمان و ايّوب و يوسف و موسى و هارون را (هدايت كرديم)، و اين گونه نيكوكاران را پاداش مى‏دهيم».[58]

د) بشارت ولادت حضرت یعقوب (علیه السلام) به حضرت ابراهیم (علیه السلام)

  1. «و همسرش (همسر حضرت ابراهیم) ايستاده بود، (از خوشحالى) خنديد، پس او را به اسحاق، و بعد از او يعقوب بشارت داديم».[59]
  2. «هنگامى كه از آنان و آن چه غير خدا مى‏پرستيدند كناره‏گيرى كرد، ما اسحاق و يعقوب را به او (ابراهیم علیه السلام) بخشيديم و هر يک را پيامبرى (بزرگ) قرار داديم».[60]
  3. «و اسحاق، و علاوه بر او، يعقوب را به وى (ابراهیم علیه السلام) بخشيديم و همه آنان را مردانى صالح قرار داديم!».[61]
  4. «و (در اواخر عمر،) اسحاق و يعقوب را به او (حضرت ابراهیم علیه السلام) بخشيديم و نبوت و كتاب آسمانى را در دودمانش قرار داديم و پاداش او را در دنيا داديم و او در آخرت از صالحان است».[62]

هـ) دوراندیشی و علم حضرت یعقوب (علیه السلام)

«و هنگامى كه از همان طريق كه پدر به آنها دستور داده بود وارد شدند، اين كار هيچ حادثه حتمى الهى را نمى‏توانست از آنها دور سازد، جز حاجتى در دل يعقوب (كه از اين طريق) انجام شد (و خاطرش آرام گرفت) و او به خاطر تعليمى كه ما به او داديم، علم فراوانى داشت، ولى بيشتر مردم نمى‏دانند!».[63]

و) یهودی و نصرانی نبودن حضرت یعقوب (علیه السلام)

«يا مى‏گوييد: ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط، يهودى يا نصرانى بودند؟! بگو: شما بهتر مى‏دانيد يا خدا؟! (و با اين كه مى‏دانيد آنها يهودى يا نصرانى نبودند، چرا حقيقت را كتمان مى‏كنيد؟)» و چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه گواهى و شهادت الهى را كه نزد اوست، كتمان مى‏كند؟! و خدا از اعمال شما غافل نيست».[64]

ز)  درک و بينش قوى همراه با قدرت كافی

«و به خاطر بياور بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را، صاحبان دست‌ها (ى نيرومند) و چشم‌ها (ى بينا)».[65]

سجده حضرت یعقوب (علیه السلام) برای حضرت یوسف (علیه السلام)

در سوره حضرت يوسف (علیه السلام) در داستان ملاقات پدر و مادر و برادران آن حضرت با او چنين مى‏خوانيم: «وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً»،[66] «و پدر و مادر خود را بر تخت نشاند و همگى به خاطر او به سجده افتادند».

روشن است كه سجده كردن حضرت يعقوب (علیه السلام) در برابر حضرت يوسف (علیه السلام) به معناى پرستش نبود، بلكه برای تعظيم او بود، همان‌طور که سجده فرشتگان براى حضرت آدم (علیه السلام) نيز از باب خضوع و تعظيم بود. آن‌چه مخصوص خداست، عبادت و پرستش است، ولی خضوع و تعظیم مخصوص خداوند نيست و خضوع در برابر کسانی که شایسته تعظیم و احترام اند؛ مانند پدر و مادر و معلّم و اولياء خدا نه تنها اشكالى ندارد، بلكه مطلوب هم هست.[67]

تفسير قمى به سندى روايت نموده كه يحيى بن اكثم می‌گوید: موسى بن محمد بن علي بن موسى، چند مسأله از امام ابى الحسن على الهادى (علیه السلام) سؤال نمود از جمله آن که آيا يعقوب و فرزندان او براى يوسف سجده نمودند و حال آن‌كه پيامبر بودند؟ امام (علیه السلام) پاسخ فرمود: اما سجده يعقوب (عليه السلام) و فرزندان او براى يوسف (عليه السّلام) نبود، بلكه به منظور اطاعت و سپاس از پروردگار و تحيت به يوسف بود؛ مانند سجده فرشتگان بر آدم (عليه السلام) كه به منظور طاعت پروردگار و بزرگداشت آن حضرت بود؛ از اين جهت يعقوب و فرزندانش، و يوسف (علیهم السلام) نيز به همراه آنها به منظور شكر و سپاس از نعمت پروردگار كه پس از سال‌ها جدائى و فراق به ملاقات هم نائل آمدند، به سجده افتادند.[68]

حرام کردن گوشت شتر توسط حضرت یعقوب (علیه السلام)

قانون‌گذاری و تشریع فقط از آنِ خدا و به دست او است،[69] مگر این که این اختیار را خداوند به بندگان صالح خود تفویض کرده باشد، و الا کسی حق ندارد از جانب خود حرامی را حلال و حلالی را حرام کند، امّا اگر شخصی به جهت مصالحی، مانند حفظ جان، درمان، و… امر مباح و جایزی را بر خود حرام کند، اشکالی ندارد.

حضرت یعقوب (علیه السلام)، گوشت شتر را بر خود حرام کرده بود. دلیل آن هم این بود که وی زمانی که گوشت شتر می‌خورد، بیمارى «عرق النسا»[70] او را به شدت اذیت می‌کرد؛ لذا تصمیم گرفت که از خوردن گوشت شتر خوددارى کند،[71] این ترک کردن گوشت شتر، سبب شد پیروان او نیز در اين قسمت به او اقتدا كردند، و تدريجا امر بر بعضى مشتبه شد، و تصور كردند اين يک تحريم الهى است، و آن را به عنوان يک دستور دينى به خدا نسبت دادند.[72]

قرآن کریم در آیه ای، علت اشتباه آنها را تشریح می‌کند و روشن می‌سازد که نسبت دادن این موضوع به خدا یک تهمت است: «كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلًّا لِبَنِي إِسْرائِيلَ إِلَّا ما حَرَّمَ إِسْرائِيلُ عَلى‏ نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراة»؛[73] «تمام طعام‌ها بر بنی‌اسرائیل حلال بود، مگر آن‌چه اسرائیل (یعقوب)، قبل از نزول تورات بر خود حرام کرده بود…». بنا بر اين قبل از نزول تورات، هيچ يک از غذاهاى پاكيزه بر بنى اسرائيل حرام نبوده كه با جمله «مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ» در آيه فوق به آن اشاره شده است، اگر چه بعد از نزول تورات و آمدن موسى بن عمران (علیهما السلام)، بر اثر ظلم و ستم يهود، پاره‏اى از غذاهاى پاكيزه به عنوان مجازات، بر آنها تحريم شد.[74]

 

ویژگی‌های شخصیتی حضرت یعقوب (علیه السلام) از دیدگاه روایات

در روایات به ویژگی‌های شخصیتی متعددی از حضرت یعقوب (علیه السلام) اشاره شده که یکی از آنها ارتباط و مناجات آن حضرت با خداوند متعال است. از امام صادق (عليه السلام) در مورد سخن حضرت يعقوب (عليه السلام) به فرزندانش كه فرمود «سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي»؛[75] «به زودى از خدا براى شما طلب مغفرت مى‏كنم»، فرمود: حضرت يعقوب تا سحر روز جمعه دعا را به تأخير انداخت.[76] البته در زیرموضوعات بعدی به ویژگی‌های دیگری از شخصیت آن حضرت اشاره می‌شود.

حضرت یعقوب (علیه السلام) در ادیان دیگر

با توجه به تحریف‌هایی که در کتاب‌های آسمانی غیر از قرآن صورت گرفته، متأسفانه این کتاب‌ها ‌را خرافات پر کرده است که از جمله آنها، افسانه کشتی گرفتن خداوند یا فرشتگان با حضرت یعقوب (علیه السلام) و افسانه حیله حضرت یعقوب برای به دست آوردن نبوّت، در تورات می‌باشد. تورات فعلى، خدا را مانند انسان نشان مى‏دهد كه با حضرت يعقوب (علیه السلام) كشتى گرفت و نزدیک بود كه مغلوب يعقوب شود.[77]

افسانه حیله حضرت یعقوب (علیه السلام) با برادرش عیسو در مقام نبوت

در تورات تحریف شده کنونی، داستان دروغین حیله حضرت یعقوب (علیه السلام) نسبت به پدرش و برادرش را گزارش می‌کند که برخی از مورخان اسلامی نیز از آن‌جا گزارش کرده اند.[78] در تورات گفته شده: «وقتی حضرت اسحاق پیر و نابینا شد، دو فرزند به نام عیسو و یعقوب داشت که عیسو را فرستاد برای شکار آهو تا او را برکت دهد، اما چون مادرشان یعقوب را بیشتر دوست داشت به او گفت: بز یا گوسفندی را بکش و خورشتی بساز و آن‌را نزد اسحاق ببر تا تو را برکت دهد و این‌چنین شد که یعقوب آن‌را پیش پدرش برد و اسحاق او را با عیسو اشتباه گرفت و او را به پیامبری رساند».[79]

عیسو با آن‌که همزاد یعقوب بود، ولی به دلیل آن‌که تولدش اندکی قبل از برادرش بود، فرزند اول پدر خود خوانده می‌شد و به همین جهت، حق نخست‌زادگی را داشت؛ حقی که در کتاب مقدس یهود، و در میان مردم آن زمان و جامعه یهود اهمیت بسیار بالایی داشت. عیسو دارای همسرانی بود که یکی از آنان دخترِ عمویش حضرت اسماعیل (علیه السلام) بود؛ از این‌رو، وی در زمره افرادی قرار گرفت که اسماعیل (علیه السلام) قبل از وفات خود به آنان وصیت کرده است.[80]

منابع اسلامی، از عیسو اندک سخن گفته‌اند، اما در مقابل، تورات به تفصیل از او یاد کرده است. بیشتر آن چه در تورات نقل شده، پیرامون حقِ نخست‌زادگی عیسو و گرفتن آن حق توسط یعقوب، و حیله یعقوب برای به‌دست آوردن برکت از پدرش اسحاق می‌باشد که دست‌ِکم، قسمت‌های اخیر آن غیر قابل قبول و خلاف مبانی اسلامی و خلاف شئون پیامبران است؛ زیرا پیامبری و امامت چیزی نیست که با حیله و تدبیر به دست آید! خداوند متعال در قرآن کریم، دانش جعل رسالت را مخصوص خود می‌داند و می‌فرماید: «تنها خداوند می‌داند که رسالتش را در کجا قرار دهد»،[81] یعنی غیر از خداوند کسی حق چنین کاری را ندارد.

هم‌چنین از نظر و دیدگاه اسلامی، پیامبران (علیهم السلام) باید معصوم از گناه باشند و مردم را از زذائل اخلاقی باز دارند، امّا کسی که خود مرتکب بزرگ‌ترین گناه و خیانت شده، چه‌طور می‌تواند به رسالت و وظیفه‌اش عمل کند؟ کسی که قرار است به پیامبری منصوب شود، باید امین وحی خداوند باشد و مردم نیز به وی اعتماد کامل داشته باشند، امّا کسی که با دروغ و حیله این جایگاه را غصب کرده، چه‌طور می‌توان به وی اعتماد نمود؟.

با این وجود، برخی از مورّخان اسلامی به نقل از تورات، به ذکر این ماجرا در تألیفات خود اقدام کرده‌اند.[82] برخی دیگر نیز بدون استناد به تورات، کلیات این داستان را گزارش کرده‌اند.[83] البته مشخص است که آنها نیز این مطلب را از تورات گرفته‌اند، نه از منابع اسلامی. بر این اساس، این داستان از اسرائیلیاتی است که قابل پذیرش نیست، و این نگاه به پیامبران با اصول و مبانی اسلام و قرآن و ادیان الهی تحریف نشده سازگار نیست.[84]

فلسفه اسم و لقب حضرت یعقوب (علیه السّلام)

برای نام و لقب حضرت یعقوب (علیه السلام)، وجوهی ذکر شده که در ادامه ذکر می شود:

وجه نام‌گذاری آن حضرت به یعقوب (علیه السلام):

نظر به این‌که آن‌حضرت پس از برادر دوقلویش عاص (عیصو یا عیسو) به دنیا آمد؛ از این رو وی را یعقوب نام نهادند؛ یعنی عقب و بعد از عاص.[85]

وجه نام‌گذاری آن حضرت به اسرائیل:

در قاموس کتاب مقدس، «اسرائيل» به معناى كسى است كه بر خدا پیروز شد. قاموس كتاب مقدس مى‏نويسد: «اسرائيل؛ به معناى كسى است كه بر خدا مظفر گشت»! وى اضافه مى‏كند كه «اين کلمه، لقب يعقوب بن اسحاق است كه در هنگام كشتى گرفتن با فرشته خدا به آن ملقب گرديد».! همين نويسنده در ذيل كلمه «يعقوب» مى‏نويسد: «ثبات و استقامت و ايمان خود را ظاهر ساخت، در اين حال خداوند اسم وى را تغيير داده «اسرائيل» ناميد، و وعده داد كه پدر جمهور طوائف خواهد شد … و بالاخره در كمال پيرى در‌گذشت، و مثل يكى از سلاطين دنيا مدفون شد! و اسم يعقوب و اسرائيل بر تمام قومش اطلاق مى‏شود». همچنين او در ذيل كلمه «اسرائيل» مى‏نويسد: «و اين اسم را موارد بسيار است، چنان كه گاهى قصد از نسل اسرائيل و نسل يعقوب است».[86]

اما مسلمانان نوعا اسرائیل را به «بنده خدا» معنا می‌کنند؛ زیرا در زبان عِبری اسرا؛ به معنای بنده و ئیل؛ به معنای خدا است. گفته شده: يعقوب از پيامبرانى است كه داراى دو نام هستند. اسرا به زبان عبرى؛ به معناى: عبد و ئيل به معناى اللّه است. پس كلمه اسرائيل، معناى كلمه عبد اللّه را دارد كه به زبان فارسى؛ يعنى بنده خدا، و به اصطلاح علم نحو: «اسرا»، مضاف و «ئيل»، مضاف اليه می‌باشد[87]

برخی نیز گفته‌اند: اسرائیل علاوه بر معنای عبدالله؛ به معنای صفوة الله و سرّ الله نیز آمده است؛ زیرا زمانی که حضرت یعقوب هجرت می‌نمود، شبانه حرکت داده شد (شاید منظور این باشد که دستور حرکت شبانه آن‌حضرت، سّری از اسرار الهی است).[88]

در پایان، بیان این نکته خالی از لطف نیست که در نوشتن واژه اسرائیل چند وجه دیگر بیان شده است: با دو یاء بعد از همزه «اسرائییل»، و با دو تا یاء بدون همزه «اسراییل».[89]

کسوت و پیشه حضرت یعقوب (علیه السلام)

اسلام پايه هرگونه بهره‏گيرى مادى و معنوى انسان را سعى و كوشش و تلاش مى‏شمارد، تا آن جا كه در جمله شعارگونه قرآنى «لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى‏»،[90] بهره انسان را منحصرا در كوشش و كارش قرار مى‏دهد.

پيشوايان اسلامى براى اين كه سرمشقى به ديگران بدهند، در بسيارى از مواقع كار مى‏كردند؛ كارهايى سخت و توان‌فرسا. پيامبران پيشين نيز از اين قانون مستثنا نبودند: از چوپانى گرفته، تا خياطى، و زره‏بافى و كشاورزى، اگر مفهوم تضمين روزى از طرف خدا، نشستن در خانه و انتظار رسيدن روزى باشد، نبايد پيامبران و امامان كه از همه آشناتر به مفاهيم دينى هستند، اين همه براى روزى تلاش كنند.[91]

حضرت یعقوب پیامبر (علیه السلام) نیز از این قاعده کلی مستثنا نبوده است. نظر به این که پیشه غالب مردم کنعان، کشاورزی و دامداری بود و فرزندان حضرت یعقوب (علیه السلام) نیز کشاورزی و شبانی می‌کردند، می‌توان حدس قریب به یقین زد که شغل آن‌حضرت نیز کشاورزی و دامداری بود.

در کتاب مقدس آمده است: ثمره پیوند حضرت اسحاق با همسرش، پس‌ از ۲۰ سال‌، دو پسر توأم‌ و دوقلو بود. فرزند نخست‌ را عیسو و دیگری‌ را که‌ به‌ دنبال‌ وی‌ به‌ دنیا آمده‌ بود، یعقوب‌ نام‌ نهادند.[92] با گذشت‌ زمان،‌ عیسو صیادی‌ ماهر و محبوب‌ اسحاق‌ گردید و یعقوب‌ که‌ مورد علاقه  همسرش‌ بود، به‌ «چادرنشینی» (شبانی‌) روی‌ آورد.[93]

علاوه بر این آن حضرت به عنوان پرداخت مَهریه دخترانِ دایی‌اش که آنها را به عنوان همسری برگزید، مدت چهارده سال برای گوسفندان دایی‌اش چوپانی نمود. زمانی که حضرت یعقوب (علیه السلام) برای خواستگاری دختر دایی‌اش رفته بود، دایی‌اش پرسید آیا مالی داری که او را به عقد تو دربیاورم؟ یعقوب گفت: نه، ولی در قبال مَهر دخترت، پیش تو کار می‌کنم. گفت: مهرش این است که 7 سال نزد من کار کنی. یعقوب (علیه السلام) گفت: در قِبال این هفت سال کار، دخترت راحیل را به عقد من درآوری. دایی‌اش گفت: این توافق میان من و تو باشد. یعقوب مدت هفت سال برای وی چوپانی نمود، اما او در مقابل، بعد از هفت سال شبانه دختر بزرگش لایا را به وی داد،… پس هفت سال دیگر چوپانی گوسفندانش را نمود و آن گاه راحیل را به عقد او درآورد.[94]

اخلاق و صفات حضرت یعقوب (علیه السلام)

با توجه به این‌که پیامبران الهی در هر دوره‌ای از برگزیدگان و منتخبان خداوند هستند، به طور طبیعی دارای سجایای اخلاقی بالایی هستند. حضرت یعقوب (علیه السلام) که دارای نسب بزرگی بود، در حسب و شرافت نیز سرآمد روزگار بود که به چند مورد اشاره می‌شود:

  1. سخاوت

«سخاوت»، یکی از سجایای اخلاقی است که یعقوب نبی (علیه السلام) به آن مزیّن شده بود. ابو حمزه ثمالى از امام على بن حسين (عليهما السلام) روايت مى‏کند: «… حضرت‏ يعقوب (علیه السلام)، هر روز گوسفند نَرى را سر مى‏بريد و مقدارى را صدقه مى‏داد و بقيه را خود و خانواده‏اش مى‏خوردند…».[95]

  1. کریم

یکی از صفات برجسته حضرت یعقوب (علیه السلام)، «کریم بودن» وی است.[96] در روایتی رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)، حضرت یوسف، حضرت یعقوب، حضرت اسحاق و حضرت ابراهیم (علیهم السلام) را کریم نامیده است: «الكريم بن الكريم بن الكريم بن الكريم يوسف بن يعقوب بن إسحاق بن إبراهيم».[97]

  1. عفو و گذشت

یکی دیگر از اوصاف پسندیده آن حضرت «عفو و گذشت» او است. با توجه به این که برخی از فرزندان وی، ظلم بزرگی در حق وی روا داشتند و او را سال‌ها از دیدن فرزند محبوبش؛ حضرت یوسف (علیه السلام) محروم نمودند که در نهایت موجب نابینایی آن‌حضرت شد، امّا زمانی که برادرشان یوسف (علیه السلام) آنها را متوجه اشتباهشان نمود، توبه کردند و جهت عذرخواهی نزد پدرشان رفتند، در این هنگام حضرت یعقوب (علیه السلام) بدون توجه به مصیبت‌هایی که از سوی آنان متوجه وی شد، با کمال سعه صدر آنها را پذیرفت و نزد خداوند سبحان برایشان طلب آمرزش نمود.[98]

  1. صبر زیبا

حضرت يعقوب (عليه السلام) در جواب پسرانش كه گفتند: يوسف را گرگ خورده، فرمود: «(هواى) نفس شما، مسأله را چنين در نظرتان آراسته است! من صبر مى‏كنم، صبرى زيبا (و خالى از كفران)! اميدوارم خداوند همه آنها را به من بازگرداند؛ چرا كه او دانا و حكيم است».[99]

وجه علاقه بیشتر حضرت یعقوب به حضرت یوسف (علیهما السلام)

نظر به این‌که تعدادی از فرزندان حضرت یعقوب (علیه السلام) دست به توطئه علیه برادرشان حضرت یوسف  (علیه السلام) زدند، شاید به ذهن برخی متبادر شود که اگر محبت بیشتر حضرت یعقوب (علیه السلام) نسبت به حضرت یوسف (علیه السلام) نبود، چنین اتفاق نمی‌افتاد، اما باید گفت: ميان تبعيض و تفاوت فرق است. تبعيض برترى دادن بدون دليل است، ولى تفاوت برترى بر اساس لياقت و شایستگی است؛ مثلًا نمره‏هاى يک معلّم، تفاوت دارد، ولى اين تفاوت حكيمانه است، نه ظالمانه. علاقه‏ حضرت يعقوب به يوسف، -به جهت ویژگی هایی که یوسف داشت- حكيمانه بود نه ظالمانه، ولى برادران يوسف، اين علاقه را بى‏دليل پنداشتند و گفتند: «إِنَّ أَبانا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ».[100] گاهى ابراز علاقه زياد، هر چند حکیمانه باشد سبب دردسر مى‏شود. يعقوب، يوسف را خيلى دوست داشت و همين امر موجب حسادت برادران و افكندن يوسف در چاه شد. چنان كه علاقه زليخا به يوسف، به زندانى شدن يوسف انجاميد؛ لذا زندان‏بان كه شيفته اخلاق يوسف شده بود، وقتى به او گفت: من تو را دوست دارم. يوسف گفت: مى‏ترسم اين دوستى نيز بلایى به دنبال داشته باشد.[101]

نکته دیگر این که حضرت یوسف (علیه السلام) کمالاتی داشت که برادرانش از آن بی‌بهره بودند؛ مانند حسن و زیبایی فوق العاده، درک و فهم بالا نسبت به برادرانش؛ از این رو اگر پدرشان نیز تفاوتی میانشان قائل نمی‌شد، چه بسا باز هم حسادتشان گل کرده و همان را می‌کردند که کردند.

کرامات و معجزات حضرت یعقوب (علیه السلام)

معجزه نشانه نبوت و از راه‌های شناخت پیامبران الهی است؛ بر این اساس، تمام انبیاء متناسب با نیازهای زمان خود، معجزه‌ای ارائه می‌نمودند. با توجه به پیامبر بودن حضرت یعقوب (علیه السلام)، ایشان نیز دارای معجزات و کراماتی بودند.

 

آگاهی حضرت یعقوب (علیه السلام) از زنده بودن حضرت یوسف (علیه السلام)

حضرت یعقوب (علیه السلام) به عنوان پیامبر الهی، طبعاً از علم و آگاهی‌ای برخوردار بود که در شأن یک پیامبر خداست. خداوند متعال در قرآن می‌فرماید: «… و او (یعقوب) به خاطر تعليمى كه ما به او داديم، علم فراوانى داشت، ولى بيشتر مردم نمى‏دانند!».[102]

یکی از نمونه‌های علم حضرت یعقوب (علیه السلام) که از روایات استفاده می‌شود، آگاهی آن حضرت از زنده بودن فرزندش حضرت یوسف (علیه السلام) است. روايت شده است كه حضرت يعقوب (علیه السلام)، ملک‌الموت (فرشته مرگ) را ديد و از او پرسيد كه آيا روح يوسف را قبض كرده‏اى؟ گفت: نه، و از اين جا فهميد که يوسف از دنيا نرفته، لذا به برادرانش گفت: اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ،… برويد يوسف و برادرش را شناسايى كنيد.[103]

حضرت يعقوب (علیه السلام)، زمانی که خبر اتهام دزدی بنیامین و ماندن وی در مصر را شنید، به يک‌باره چشمش نابينا شد و در پيش‌گاه خداوند عزّ و جلّ به سجده رفت، در سجده مى‏گريست تا خوابش برد. در خواب فرشته قابض ارواح؛ حضرت عزرائیل (علیه السلام) را ديد و گفت: تو كيستى؟ گفت: من عزرائيل هستم. پس حضرت يعقوب (علیه السلام) او را سوگند داد كه مرا آگاه كن كه آیا جان يوسف مرا گرفتی يا نه؟ ملک‌الموت گفت: به حق خالق عرش كه من جان يوسف را نگرفتم، او زنده است، و تو او را باز می‌يابى. هيچ اندوه مدار. پس يعقوب (علیه السلام) از خواب بيدار شد، و همه فرزندانش را صدا زد و به آنها فرمود: به طلب يوسف و برادر او برويد كه من به درستی آگاه شدم كه يوسف من زنده است. فرزندانش همه به او روى آورده و گفتند: تو کهن‌سال و ديوانه شده‏اى، چرا پس از چهل سال كه يوسف را گرگ خورده، از او این چنين ياد می‌كنى؟.[104]

علاوه بر این حضرت يعقوب (علیه السلام) به چند دلیل و شاهد، يقين داشت كه يوسف (علیه السلام) كشته نشده و زنده است و برادران دروغ می‌گويند:

  1. به واسطه خواب يوسف (علیه السلام) كه به منزله وحى بود و بايد تعبيرش ظاهر شود.
  2. فرمايش يعقوب (علیه السلام) پس از چندين سال نسبت به فرزندانش که فرمود: «فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ»؛[105] و فرمود: «قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً»،[106] در این جمله، حضرت یعقوب (علیه السلام) بيان نفرموده که آن امر و مسأله چه بوده و اين هم قرينه‌ای است بر این كه ایشان می‌دانسته كه گرگ یوسف (علیه السلام) را نخورده و او را هم نكشته‏اند و فقط كارى كردند كه وی از يعقوب جدا شود؛ زيرا آن حضرت كمال اطمينان به حيات یوسف داشته و می دانست که برادران، به جهت همان رؤياى يوسف به وی کینه و حسادت ورزیدند و آن بلا را بر سر وی درآوردند، و الا نه گرگى در کار بوده و نه قتلی.
  3. بر روی پیراهن یوسف (علیه السلام) اثری از دندان های گرگ نبود.[107]

 

معجزه پیراهن حضرت یعقوب (علیه السلام)

یکی از ابزار معجزات حضرت یعقوب (علیه السلام)، پیراهنی بود که از جدّش ابراهیم خلیل الله (علیه السلام) توسط پدرش اسحاق (علیه السلام) به او ارث رسیده بود.

انس بن مالک از رسول خدا (صلى اللَّه عليه و آله) روايت كرده كه وقتى نمرود، ابراهيم (علیه السلام) را در آتش انداخت، جبرئيل (علیه السلام) يک قطعه فرش و پيراهنى از بهشت براى ابراهيم (علیه السلام) آورد، پيراهن را در برش كرده و روى فرش او را نشانيد و خود نيز در كنارش نشسته، شروع به گفت‌وگوى با او كرد. ابراهيم (عليه السلام) آن پيراهن را به اسحاق (علیه السلام) پوشانيد و اسحاق نيز به يعقوب (علیه السلام) پوشانيد، يعقوب هم آن را در ظرفى از نقره به شكل نى قرار داد و به گردن يوسف (علیه السلام) انداخت. حضرت یوسف (علیه السلام) هنگامى كه در چاه افتاد آن پيراهن به همان وضع در گردنش بود. از ابن عباس نقل شده که: وقتى یوسف در چاه قرار گرفت، آن ظرف نقره‏اى را در آورد و آن پيراهنى را كه در آن بود بيرون آورد… . از یکی از مفسران اهل سنت به نام مجاهد نیز نقل شده: جبرئيل (علیه السلام) (بعد از نابینایی حضرت یعقوب (علیه السلام) و نزدیک زمان وصال او با یوسف) به يوسف (علیه السلام) دستور داد كه پيراهنت را براى يعقوب بفرست كه بوى بهشت در آن پيراهن است و بر هيچ دردمند و بيمارى نيفتد، جز آن‌كه از آن بيمارى نجات يافته و بهبودى پيدا كند.[108]

براساس روایت اخیر از مجاهد، این پیراهن دوای هر درد و بیماری‌ای بود که نخست در دست آن حضرت بود و سپس آن را به فرزندش حضرت یوسف (علیه السلام) بخشید و به وسیله همان پیراهن، نابینایی حضرت یعقوب (علیه السلام) شفا یافت.

یعقوب و بوی پیراهن یوسف (علیه السلام)

یکی از کرامات و معجزات حضرت یعقوب (علیه السلام)، استشمام بوی پیراهن یوسف (علیه السلام) از فاصله دور است. قرآن کریم در این باره می‌فرماید: «وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ»؛[109] «هنگامى كه كاروان (برادران یوسف از سرزمين مصر) جدا شد، پدرشان [يعقوب که در کنعان بود‏] گفت: «من بوى يوسف را احساس مى‏كنم، اگر مرا به نادانى و كم عقلى نسبت ندهيد!».

مرحوم طبرسی، اقوالی که درباره فاصله محل زندگی یعقوب (علیه السلام) تا مصر ذکر شده را این گونه بیان می‌کند: از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است: يعقوب در فلسطين بوى پيراهن يوسف را از فاصله مسير ده شب راه شنيد. ابن عباس گفته: از مسير هشت شب راه بوى او را استشمام كرد. حسن گفته: از هشتاد فرسخى آن را استشمام نمود، و اصم گفته: از مسير يک ماه (استشمام نمود).[110]

استشمام بوی یک پیراهن از فاصله دور، به حسب عادی ممکن نیست؛ به همین جهت حضرت یعقوب (علیه السلام) وقتی این سخن را گفت، مورد ملامت اطرافیان خود قرار گرفت؛[111] از این رو مفسران معتقدند: اين عمل معجزه مخصوصى بود كه خداوند سبحان به حضرت يعقوب (علیه السلام) عنایت فرمود.[112] مشابه این جریان درباره رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت به اویس قرنی نقل شده که فرمود: من بوی رحمان را از جانب یمن استشمام می کنم.[113]  یا آن که رسول اكرم (صلى اللَّه عليه و آله و سلم) به هنگام كندن خندق، از جهش برقى كه از اصابت كلنگ به سنگى نمايان شد، فرمود: در اين برق سقوط امپراطورى‏ها را ديدم.[114]

از بعضى از روايات نيز استفاده مى‏شود كه پيراهن یوسف (علیه السلام) يک پيراهن معمولى نبوده، بلکه پيراهنی بهشتى بوده كه از ابراهيم خليل (علیه السلام) در خاندان يعقوب (علیه السلام) به يادگار مانده بود و كسى كه همچون يعقوب شامه بهشتى داشت، بوى اين پيراهن بهشتى را از دور احساس ‏كرد.[115]

ممکن است گفته شود که يعقوب (علیه السلام) چطور بوى پيراهن يوسف (علیه السلام) را آن موقعی که وی در نزدیکی محل اقامتش در درون چاه افتاده بود استشمام نکرد یا در طول چهل سال نشنيد، ولى در آن زمان معين شنيد؟ در پاسخ باید گفت: اين نبود مگر اين كه قضاى الهى بر اين تعلق گرفته بود كه يعقوب (علیه السلام) در آن سال‌ها گرفتار فراق يوسف شود، ولی در آن زمان معين گرفتارى او به پايان برسد و او بوى پيراهن يوسف را بشنود و دوران فراق و جدايى خاتمه يابد، چون اگر خدا بخواهد كارهاى آسان دشوار و كارهاى دشوار آسان گردد.[116]

به بیان دیگر، علم انبیا و اولیای الهی نسبت به امور غيبى متكى به علم و اراده پروردگار است، و آن جا كه خدا بخواهد آنها مى‏دانند هر چند مربوط به دورترين نقاط جهان باشد. آنان را از اين نظر مى‏توان به مسافرانى تشبيه كرد كه در يك شب تاريک و ظلمانى از بيابانى كه ابرها آسمان آن را فرا گرفته است مى‏گذرند، لحظه‏اى برق در آسمان مى‏زند و تا اعماق بيابان را روشن مى‏سازد، و همه چيز در برابر چشم اين مسافران روشن مى‏شود، اما لحظه‏ى ديگر خاموش مى‏شود و تاريكى همه جا را فرا مى‏گيرد به طورى كه هيچ چيز به چشم نمى‏خورد.[117] سعدی در این باره می گوید:

يكى پرسيد از آن گم كرده فرزند             كه اى روشن گهر پير خردمند

زمصرش بوى پيراهن شنيدى                چرا در چاه كنعانش نديدى‏

بگفت احوال ما برق جهان است            دمى پيدا و ديگر دم نهان است‏

گهى بر طارم اعلا نشينيم                   گهى بر پشت پاى خود نبينيم[118]

ابتلائات و امتحانات حضرت یعقوب (علیه السّلام)‏

سنت الهی بر این قرار گرفته که انسان‌ها مورد امتحان قرار بگیرند و هر کس ایمانش قوی‌تر باشد، امتحانش سخت‌تر خواهد بود. به قول سعدی که می‌گوید: هر که در این بزم مقرب‌تر است، جام بلا بیشترش می‌دهند. حضرت یعقوب (علیه السلام) نیز از این قاعده مستثناء نبود. بدون تردید ماجراى فراق يوسف و بنیامین یک صحنه آزمايش و ميدان امتحانى براى حضرت يعقوب (علیه السلام) بود. با توجه به آیات قرآن کریم، اشاره‌ای به فراق حضرت یوسف و بنیامین می‌شود.

فراق و دوری حضرت یوسف (علیه السلام)

قرآن کریم در رابطه با فراق حضرت یوسف (علیه السلام) می‌فرماید:

«هنگامى كه (برادران) گفتند: يوسف و برادرش [بنيامين‏] نزد پدر، از ما محبوب‌تر هستند در حالى كه ما گروه نيرومندى هستيم! مسلّماً پدر ما، در گمراهى آشكارى است! يوسف را بكشيد يا او را به سرزمين دوردستى بيفكنيد تا توجه پدر، فقط به شما باشد و بعد از آن، (از گناه خود توبه مى‏كنيد و) افراد صالحى خواهيد بود!. يكى از آنها گفت: يوسف را نكشيد! و اگر مى‏خواهيد كارى انجام دهيد، او را در نهان‌گاه چاه بيفكنيد تا بعضى از قافله‏ها او را برگيرند (و با خود به مكان دورى ببرند)! (و براى انجام اين كار، برادران نزد پدر آمدند و) گفتند: پدرجان! چرا تو درباره (برادرمان) يوسف، به ما اطمينان نمى‏كنى؟! در حالى كه ما خيرخواه او هستيم! فردا او را با ما (به خارج شهر) بفرست، تا غذاى كافى بخورد و تفريح كند و ما نگهبان او هستيم!. (پدر) گفت: من از بردن او غمگين مى‏شوم و از اين مى‏ترسم كه گرگ او را بخورد، و شما از او غافل باشيد!. گفتند: با اين‌كه ما گروه نيرومندى هستيم، اگر گرگ او را بخورد، ما از زيان‌كاران خواهيم بود (و هرگز چنين چيزى ممكن نيست!). هنگامى كه او را با خود بردند، و تصميم گرفتند وى را در مخفى‏گاه چاه قرار دهند، (سرانجام مقصد خود را عملى ساختند) و به او وحى فرستاديم كه آنها را در آينده از اين كارشان با خبر خواهى ساخت در حالى كه آنها نمى‏دانند!. (برادران يوسف) شب هنگام، گريان به سراغ پدر آمدند. گفتند: اى پدر! ما رفتيم و مشغول مسابقه شديم، و يوسف را نزد اثاث خود گذارديم و گرگ او را خورد! تو هرگز سخن ما را باور نخواهى كرد، هر چند راستگو باشيم! و پيراهن او را با خونى دروغين (آغشته ساخته، نزد پدر) آوردند. (پدر) گفت: هوس‌هاى نفسانى شما اين كار را برايتان آراسته! من صبر جميل (و شكيبايى خالى از ناسپاسى) خواهم داشت و در برابر آن‌چه مى‏گوييد، از خداوند يارى مى‏طلبم!».[119]

از امام صادق (عليه السلام) پرسيدند: اندوه يعقوب در فراق يوسف چه اندازه بود؟ فرمود: به اندازه اندوه هفتاد زن فرزند مرده دل‌سوخته، عرض شد: چگونه با اين‌كه به او خبر داده بودند كه يوسف به تو باز می‌گردد، باز اين‌قدر اندوهناک بود؟ فرمود: آن خبر را فراموش كرد.[120]

در روایت آمده: حضرت رسالت (صلّى اللّه عليه و آله) از جبرئيل پرسيد كه شدت حزن و اندوه يعقوب در مفارقت يوسف به چه مرتبه بود؟ گفت: برابر هفتاد مادر فرزند مرده. حضرت فرمود: كه او را چه مزد دادند؟ گفت: مزد صد شهيد. گفت: آرى هيچ‌كس برابر يعقوب نسوخت. از ابتداى زمان فراق يوسف تا وقت وصال او كه مدت چهل سال بود، چشم يعقوب از گريه خشک نشد و از بار فراق جگرگوشه پشت مبارک او خميدگى يافت.[121]

فراق و دوری بنیامین

قرآن در رابطه با فراق بنیامین می‌فرماید:

«و هنگامى كه (مأمور يوسف) بارهاى آنها را بست، ظرف آب‌خورى پادشاه را در بارِ برادرش گذاشت، سپس كسى صدا زد: اى اهل قافله، شما دزد هستيد!. آنها رو به سوى او كردند و گفتند: چه چيز گم كرده‏ايد؟. گفتند: پيمانه پادشاه را! و هر كس آن را بياورد، يک بار شتر (غلّه) به او داده مى‏شود و من ضامن اين (پاداش) هستم!. گفتند: به خدا سوگند شما مى‏دانيد ما نيامده‏ايم كه در اين سرزمين فساد كنيم و ما (هرگز) دزد نبوده‏ايم!. آنها (مأموران یوسف) گفتند: اگر دروغ‌گو باشيد، كيفرش چيست؟. گفتند: هر كس (آن پيمانه) در بارِ او پيدا شود، خودش كيفر آن خواهد بود (و به خاطر اين كار، برده شما خواهد شد) ما اين‌گونه ستمگران را كيفر مى‏دهيم!. در اين هنگام، (يوسف) قبل از بار برادرش، به كاوش بارهاى آنها پرداخت، سپس آن را از بارِ برادرش بيرون آورد، اين گونه راه چاره را به يوسف ياد داديم! او هرگز نمى‏توانست برادرش را مطابق آيين پادشاه (مصر) بگيرد، مگر آن‌كه خدا بخواهد! درجات هر كس را بخواهيم بالا مى‏بريم و برتر از هر صاحب علمى، عالمى است! (برادران) گفتند: اگر او [بنيامين‏] دزدى كند، (جاى تعجب نيست) برادرش (يوسف) نيز قبل از او دزدى كرد. يوسف (سخت ناراحت شد، و) اين (ناراحتى) را در درون خود پنهان داشت، و براى آنها آشكار نكرد. (همين اندازه) گفت: شما (از ديدگاه من،) از نظر منزلت بدترين مردم هستيد! و خدا از آن‌چه توصيف مى‏كنيد، آگاه‌تر است!. گفتند: اى عزيز! او پدر پيرى دارد (كه سخت ناراحت مى‏شود)، يكى از ما را به جاى او بگير، ما تو را از نيكوكاران مى‏بينيم! گفت: پناه بر خدا كه ما غير از آن كس كه متاع خود را نزد او يافته‏ايم بگيريم، در آن صورت، از ظالمان خواهيم بود!. هنگامى كه (برادران) از او مأيوس شدند، به كنارى رفتند و با هم به نجوا پرداختند. (برادر) بزرگشان گفت: آيا نمى‏دانيد پدرتان از شما پيمان الهى گرفته و پيش از اين درباره يوسف كوتاهى كرديد؟! من از اين سرزمين حركت نمى‏كنم، تا پدرم به من اجازه دهد، يا خدا درباره من داورى كند، كه او بهترين حكم‏كنندگان است! شما به سوى پدرتان بازگرديد و بگوييد: پدر، پسرت دزدى كرد! و ما جز به آن‌چه مى‏دانستيم گواهى نداديم و ما از غيب آگاه نبوديم! (و اگر اطمينان ندارى،) از آن شهر كه در آن بوديم سؤال كن، و نيز از آن قافله كه با آن آمديم (بپرس)! و ما (در گفتار خود) صادق هستيم!. (يعقوب) گفت: (هواى) نفس شما، مسأله را چنين در نظرتان آراسته است! من صبر مى‏كنم، صبرى زيبا (و خالى از كفران)! اميدوارم خداوند همه آنها را به من بازگرداند چرا كه او دانا و حكيم است! و از آنها روى برگرداند».[122]

اضافه شدن درد فراق بنیامین به درد فراق یوسف (علیه السلام)، بر حضرت یعقوب (علیه السلام) آن‌قدر سنگین و زیاد بود که در اثر حزن و اندوه آن، چشمان آن حضرت رو به سفیدی رفت و نابینا شد.

قرآن کریم در این باره می‌فرماید: «و گفت: وا اسفا بر يوسف! و چشمان او از اندوه سفيد شد، اما خشم خود را فرو مى‏برد (و هرگز كفران نمى‏كرد)! (برادران) گفتند: به خدا تو آن قدر ياد يوسف مى‏كنى تا در آستانه مرگ قرار گيرى، يا هلاك گردى! گفت: من غم و اندوهم را تنها به خدا مى‏گويم (و شكايت نزد او مى‏برم)! و از خدا چيزهايى مى‏دانم كه شما نمى‏دانيد! پسرانم! برويد، و از يوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمت خدا مأيوس نشويد كه تنها گروه كافران، از رحمت خدا مأيوس مى‏شوند!».[123]

حضرت یعقوب (علیه السلام) و ترک اولی

گرچه آخرت دار مکافات است، اما در برخی موارد افرادی در همین دنیا نیز نتیجه اعمال خود را می‌بینند. در این میان، انسان هایی که مؤمن بوده و جزء اولیای الهی محسوب می‌شوند، به جهت مقامی که نزد خداوند متعال دارند، گاهی به خاطر بعضی خطاهای کوچک، مورد مؤاخذه قرار می‌گیرند. انبیای الهی از این قاعده مستثنا نبوده و در مواردی ممکن است، دچار «ترک اولی»، یعنی ترک کار بهتر شوند، که هر چند با مقام عصمتشان منافات ندارد، ولی از باب «حسنات الابرار سیئات المقربین»،[124] مورد مؤاخذه و عتاب پروردگار واقع شوند. درباره حضرت یعقوب (علیه السلام) نیز این مسئله رخ داده و آن گونه که نقل شده، آن حضرت به خاطر ترک کار بهتری که عبارت بوده از ترک رسیدگی و توجه به نیاز فقیری که به درِ خانه‌اش مراجعه کرده بود، مورد عتاب و عقوبت الهی قرار گرفت.

ابو حمزه ثمالى روايت مى‏کند: «روز جمعه‏اى در مدينه نماز صبح را در خدمت امام على بن حسين (عليهما السلام) خواندم، وقتى كه امام (علیه السلام) از نمازش فارغ شد، برخاست و به داخل منزل رفت و من هم در خدمت او رفتم، كنيزى داشت به نام سكينه، او را صدا زد و فرمود: نبايد گدايى از در خانه من عبور كند، مگر آن كه او را اطعام كنيد، آخر امروز روز جمعه است. ابو حمزه مى‏گويد: عرض كردم: مولاى من همه گداها مستحق نيستند، فرمود: ابو حمزه! من از آن مى‏ترسم كه بعضى از افراد سائل، مستحق باشند و ما او را غذا ندهيم و دست رد به سينه او بزنيم و در نتيجه آن‌چه بر يعقوب (علیه السلام) و اهل بيتش نازل شد بر ما اهل بيت نیز نازل شود، به آنها اطعام كنيد، اطعام كنيد! همانا حضرت‏ يعقوب‏ (علیه السلام) هر روز گوسفند نَرى را سر مى‏بريد و مقدارى را صدقه مى‏داد و بقيه را خود و خانواده‏اش مى‏خوردند، اتفاقا سائلى با ايمان و روزه‏دارى مستحق- كه در نزد خداوند متعال مقامى داشت- روز جمعه‏اى موقع افطار به درِ خانه يعقوب آمد و فرياد زد: به منِ سائل غريب گرسنه، مقدارى از زيادى خوراكتان را بدهيد! افراد خانواده يعقوب، صداى او را شنيدند، اما نمى‏دانستند كه او مستحق است يا نه و حرف او را باور نكردند، وقتى كه او نااميد شد، در تاريكى شب دستِ خالى از آن‌جا رفت و آن شب را با شكم گرسنه به سر برد، در حالى كه از گرسنگى خود به پيشگاه خدا شِكوه داشت، از طرفى يعقوب و خانواده‏اش آن شب به راحتى خوابيدند و در حالى كه مقدارى غذا كه از خوراكشان زياد آمده بود در نزد آنها موجود بود. بامداد آن شب خداوند به حضرت‏ يعقوب‏ (علیه السلام) وحى كرد: تو بنده ما را خوار كردى و با اين عمل باعث خشم من شدى و بايد تو را ادب كنم و عقوبت و بلايم را بر تو و بر اولاد تو نازل گردانم، اى يعقوب! محبوب‌ترين پیامبران در نزد من و از همه گرامی‌تر، آن پيامبرى است كه بر بندگان درمانده‏ام رحم كند و آنها را به خود نزديک سازد و در صورتى كه جا و منزلى دارد – به ايشان اطعام نمايد. اى يعقوب! چرا به بنده من كه در عبادت خود كوشا و از ظاهر دنيا به اندكى قانع بود، رحم نكردى … به عزّت و جلالم سوگند كه بلايم را بر تو نازل كنم و تو و فرزندان تو را هدف مصائب گردانم… اى يعقوب! آيا نمى‏دانى كه من عقوبت و بلاء را سريع‌تر نصيب دوستانم مى‏كنم و دشمنانم را به تدريج دچار عقوبت مينمايم و اين به خاطر آن است كه نسبت به دوستانم حسن ظن دارم… ابو حمزه مى‏گويد: عرض كردم: مولاى من! فدايت شوم، چه وقت حضرت يوسف آن خواب (سجده خورشید و ماه و ستاره‌ها) را ديد؟ فرمود: «در همان شب كه يعقوب و خاندانش به راحتى خوابيدند و آن فقير با شكم خالى و گرسنه، شب را به سر آورد».[125]

از مطالبی که مطرح شد، روشن می‌شود که اين حديث شریف بر فرض از لحاظ سند، معتبر باشد، نشان می دهد که حضرت يعقوب (عليه السّلام) مرتكب گناه و ترک واجب نشد؛ زیرا اولا: ارتکاب گناه و ترک واجب با مقام عصمت آنان منافات دارد؛ ثانیا: از اين حديث بر نمى‏آيد كه اظهار گرسنگى نمودن آن شخص سائل به گوش مبارک حضرت يعقوب (علیه السلام) رسيده باشد، بلكه به گوش آن افرادى رسيده كه متصدى پخت و تقسيم غذا بوده‏اند؛ ثالثا: بر حضرت يعقوب (علیه السلام) با اين كه پيامبر هم بود، واجب نبود كليه گرسنگان را سير كند، تا بتوان گفت: در اينجا ترک واجب نموده و مرتكب معصيت شده است. آرى مى‏توان گفت: آن افرادى كه متصدى تقسيم غذاى خاندان نبوت بودند، چرا به قدرى به آنان توصيه نشده بود كه مبادا از افراد گرسنه غافل شويد و مبادا افراد نیازمند را به صرف احتمال مستحق نبودن رد نمایید، در حالی که همان طور كه در صدر حديث خوانديم: امام زين العابدين (عليه السّلام) يک چنين توصيه‏اى را كرد. پس مى‏توان گفت: اين غفلت از طرف حضرت يعقوب (علیه السلام)، يک ترک اولى بوده است، به اين معنا كه اگر اين توصیه مى‏شد بهتر بود.[126]

آثار و اقدامات تاریخی حضرت یعقوب (علیه السلام)

حضرت یعقوب (علیه السلام) در طول حیات مبارک خود، آثار و اقداماتی تاریخی داشتند که در ادامه مقاله به آنها اشاره می شود.

مشخص‌کردن و علامت‌گذاری محدوده مسجد بيت‌المقدس

یکی از آثار مهم حضرت یعقوب (علیه السلام)، مشخص‌کردن و علامت‌گذاری محدوده مسجد بيت‌المقدس است.

نقل شده آن هنگامی که حضرت یعقوب (علیه السلام) برای خواستگاری از دختران دایی‌اش به سوی منزل دایی حرکت کرد، در میان راه، شب فرا رسید. آن حضرت برای استراحت سنگی را بالش خود قرار داد و خوابید. در عالم خواب دید در قسمت بالای سرش یک نردبان به سوی آسمان نصب شده و فرشتگان از آن بالا مى‏روند و فرود مى‏آيند، آن گاه خداوند متعال به وی وحی فرستاد: «إنّني أنا الله لا إله إلّا أنا إلهك و إله آبائك؛ همانا من خداوند هستم خدایی نیست جز من خدای تو و پدرانت»، من اين سرزمين مقدس را ميراث تو و از پس تو، ميراث فرزندان تو قرار دادم و برای همه شما مبارک است و در میان شما کتاب، حکمت و پیامبری قرار داده شده، من با تو هستم و تو را حفظ می‌کنم، سپس تو را به این مکان باز می‌گردانم و این‌جا را خانه‌ای قرار بده که تو و ذریه‌ات مرا مورد پرستش قرار دهید و آن بیت المقدس است.[127]

یعقوب (علیه السلام) پيرامون مسجد را مشخص كرد و علامت نهاد… سپس داوود (علیه السلام) آن‌جا را بنا نهاد و سليمان (علیه السلام) آن را به پايان برد… .[128]

دعاها و مناجات‌های حضرت یعقوب (علیه السّلام)

یکی از حالات انبیاء و اولیای الهی، ارتباط و مناجات با خداوند متعال است. حضرت یعقوب (علیه السلام) نیز ارتباطات ویژه‌ای با خداوند منان داشت؛ به همین جهت دعاهایی از آن حضرت به یادگار مانده که جزء آثار بابرکت آن حضرت محسوب می شود:

  1. امام صادق (عليه السلام) در مورد سخن حضرت يعقوب (عليه السلام) و فرزندانش كه فرمود: «سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي»،[129] «به زودى از خدا براى شما طلب مغفرت مى‏كنم»، فرمود: حضرت يعقوب تا سحر دعا را به تأخير انداخت. آن گاه در مناجات خود با خداوند سبحان عرضه داشت: «…يا ربّ، إنّما ذنبهم فيما بيني و بينهم. فأوحى اللَّه: إنّي قد غفرت لهم؛ خدایا گناه آنها بین من و ایشان است. پس خداوند سبحان وحی فرستاد که من آنها را آمرزیدم».[130]
  2. همين‏ كه خدا خواست محنت و فراق حضرت يعقوب (علیه السلام) را زائل كند، حضرت يعقوب (عليه السّلام) دست‌ها را بلند كرد و اين دعا را خواند: «يا من لا يعلم أحد كيف هو و حيث هو و قدرته إلّا هو، يا من سدّ الهواء بالسّماء و كبس الأرض على الماء و اختار لنفسه أحسن الأسماء، ائتني بروح من عندك و فرج قريب»؛ «اى خدايى كه كسی جز او نمى‏داند چگونه ‏است، كجا است و قدرتش به چه اندازه است، اى كسى كه هوا را به واسطه آسمان مسدود نموده ‏است، و زمين را بر روى آب گسترده ‏است، و براى خود بهترين و برترين نام‌ها را برگزيده ‏است، آسایش و راحتی و گشایشی نزدیک از جانب خود مرحمت بفرما».

هنوز سپيده صبح دميده نشده بود كه پيراهن حضرت يوسف (علیه السلام) را به پدر دادند و آن بزرگوار، آن پيراهن را به چشمان خود ماليد و خداى رؤوف چشمان او را با فرزندش به او برگرداند.[131]

  1. حضرت يعقوب (علیه السلام) وقتى كه نامه را به سوى عزيز مصر (حضرت يوسف علیه السلام) فرستاد، دست‏هاى خود را به دعا برداشته و گفت: «يا حسن الصحبة يا كريم المعونة يا خيرا كله، ايتنى بروح منك و فرج من عندك»؛[132] «ای نیکو مصاحب،[133] ای کسی که در کمک کردن کریمی و ای همه خوبی‌ها، آسایش و راحتی و گشایشی از جانب خود به من عنایت بفرما».

 

میراث حضرت یعقوب (علیه السّلام)

‌حضرت یعقوب (علیه السلام) در دوران عمر بابرکت خود، سفارشات و نصیحت‌هایی به فرزندانش داشت که میراث گران‌سنگی برای بازماندگانش به شمار می‌آید و می‌تواند درسی برای دیگران باشد. در این بخش به برخی از آنها اشاره می‌شود:

  1. سفارش به توحید

آيين ابراهيم، آيين توحيد ناب و مبارزه بى‏امان با شرک و مظاهر آن بود؛ از اين رو، هم ابراهيم و هم نواده‏اش؛ حضرت يعقوب (علیهما السلام) همواره فرزندان خود را به سوى اين آيين مى‏خواندند و به آن وصيت مى‏كردند و در وصيت‌هاى خود مى‏گفتند كه اى فرزندان من! خداوند اين آيين را براى شما برگزيده است، شما بايد تا پايان عمر از اين آيين پاسدارى كنيد و هنگام مرگ، با اسلام و تسليم بميريد.[134] آرى وصيّت يعقوب نبىّ، بهترين و بالاترين وصيّتى است كه نسبت به أولاد و أهل‌بيت صورت مى‏گيرد.[135]

  1. سفارش به کم حرف زدن

کم و گزیده سخن گفتن، حکمتی است که همواره مورد سفارش بزرگان دین قرار گرفته است. از على (علیه السلام) نقل شده است: شما به خاطر سخنانتان كيفر مى‏شويد؛ بنابراين جز سخن نيک مگویيد.[136] ضحاک بن قيس در خطبه‌ای که در کوفه ایراد کرد، گفت: نقل شده که یعقوب پیامبر (عليه السلام) به فرزندانش گفت: زمانی که پیش سلطان رفتید کم حرف بزنید؛ چون بعضی اوقات این‌قدر حرف می‌زنید که کسلم می‌کنید. برای رساندن مقصودتان گزیده سخن بگویید و از سخن اضافی بپرهیزید.[137]

  1. سفارش به فرزندان برای ورود به مصر

حضرت يعقوب (عليه السّلام) هنگام مسافرت فرزندانش به مصر، به آنها توصيه فرمود[138] كه همه با هم از يک دروازه وارد شهر مصر نشوند، بلكه از چند دروازه وارد شوند كه از آسيب چشم مردم محفوظ باشند؛ چون آنها علاوه بر آن‌كه صاحب جمال و جلال و كمال بودند، در شهر مصر معروف شده بودند به تقرّب و منزلت نزد عزیز مصر و آن‌كه در سفر قبل مورد عنايت و مرحمت خاصه او واقع شده‌اند؛ لذا حضرت يعقوب ترسيد از آن‌كه آنان مورد حسادت مردم و به چشم بد آنها گرفتار شوند، ولى باز به آنها گوشزد كرد كه من به حسن تدبير خود نمی‌توانم شما را از هيچ آفتى حفظ نمايم؛ چون احتیاط و حذر جلوگير از قَدَر نيست و تدبير، مانع از تقدير نمی‌شود و اراده مخلوق در مقابل خواست خداوند اثرى ندارد. حكومت و فرمان‌فرمایى در تمام عوالم وجود، به ذات اقدس احديّت جلّ شأنه مخصوص بوده و هست و می‌باشد، پس بايد بر او توكّل نمود و از او دفع آفات و بليّات و خير دنيا و آخرت را خواست تا به عقل خود و فكر پدرشان مغرور نشوند و از توجّه به خدا باز نمانند. فرزندان حضرت یعقوب (علیه السلام) نیز بر حسب دستور پدر به طور متفرّق از چهار دروازه مصر وارد شدند.[139]

  1. نامه حضرت یعقوب به حضرت یوسف (علیهما السلام)

امام صادق (عليه السّلام) روايت نموده كه حضرت يعقوب (عليه السّلام) به حضرت يوسف (عليه السّلام) نامه نوشت و مضمون آن را به تفصيل نقل نموده و اجمالش آن است كه بعد از بسمله و معرّفى خود و بيت ابراهيم خليل الرحمن (عليه السّلام)، مصائب وارده بر خود و شرح ابتلاء به فراق يوسف و تسلّى خاطر خود را به بنيامين و برائت ساحتِ او را از سرقت، ذكر فرموده و در پایان تقاضاى بازگشت او را به خود نموده، با بيانى كه موجب ترحّم و عطوفت است و آن‌كه برادران هنگام ورود، نامه را تقديم (به عزیز مصر؛ یعنی حضرت یوسف علیه السلام) و تقاضاى تصدق بر آنها به رهایى برادر را نمودند و حضرت يوسف (علیه السلام) نیز نامه را گرفت و بوسيد و به ديده گذارد و گريه كرد.[140]

نامه حضرت یعقوب به حضرت یوسف (علیهما السلام)

برادران يوسف آن هنگام كه برای بار دوم به كنعان بازگشتند و سرگذشت بنيامين را به اتهام دزدی، برای پدرشان حضرت يعقوب (علیه السلام) گفتند، آن‌حضرت فرمود: اين چه داغ است كه ديگرباره بر جگر اين پير سوخته غمگين نهاديد، گاه عذر گرگ می‌آوريد، و گاه عذر دزدى! خاندان نبوّت اهل دزدى نيستند. نبوّت همراه با عصمت است. شما فرزندان بار دیگر به مصر بروید و از یوسف و برادرش جستچو نمایید، بلكه از آنها خبری به دست آورید و از حقیقت آگاه شوید. ايشان گفتند: اى پدر ما را بر درگاه عزیز مصر آبرویی نيست، مگر تو نامه‏اى بنويسى كه ناچار به حرمت نامه تو به ما پاسخ دهد. پدر قلم و كاغذ برداشت و اين نامه را نوشت: «بسم اللَّه الرحمن الرحيم- من يعقوب اسرائيل اللَّه بن اسحاق ذبيح اللَّه بن ابراهيم خليل اللَّه الى عزيز مصر، المظهر للعدل، الموفى للكيل، اما بعد: فانا اهل بيت موكل بنا البلاء فاما جدى فشدت يداه و رجلاه و وضع فى المنجنيق فرمى به الى النار فجعلها اللَّه تعالى عليه بردا و سلاما، و اما ابى فشدت يداه و رجلاه و وضع السكين على قفاه ليقتل ففداه اللَّه، و اما انا فكان لى ابن و كان احب اولادى الى فذهب به اخوته الى البرية، ثم اتونى بقميصه ملطخا بالدم و قالوا قد اكله الذئب فذهبت عيناى ثم كان لى ابن و كان اخاه من امه و كنت اتسلى به فذهبوا به، ثم رجعوا و قالوا انه سرق و انك حبسته لذلك و انا اهل بيت لا نسرق و لا نلد سارقا، فان رددته الى و الا دعوت عليك دعوة تدرك السابع من ولدك».

خلاصه نامه این است: به نام خداوند بخشاینده و بخشایش‌گر. ما خاندانى هستيم كه دل و جان ما بر اندوه وقف شده‏اند، و مى‏شنويم كه تو جوانى زيبايى، از بهر خدا آن قرّة العين ما را به ما بازگردان، و بر ناتوانی و پيرى من رحمت كن، كه من بى‌يوسف، روزگار را با بنيامين سپری می‌‎کردم، و اگر نفرستى تيرى دردناک از اين جگر سوخته رها كنم كه درد آن به هفتمين فرزند تو برسد. يوسف (علیه السلام) چون اين نامه خواند، نقاب کنار گذاشت و تاج از سر فرو نهاد، گفت اين عتاب ما تا آن‌گاه بود كه شفاعت آن پير پيامبر در ميان نيامده بود، اكنون كه شفاعت وى آمد من يوسفم و شما برادران من هستيد.[141]

 

آیین حضرت یعقوب (علیه السّلام)

با توجه به این که حضرت یعقوب (علیه السلام) از پیامبران اولوا العزم و صاحب کتاب و شریعت خاص نبوده؛ از این رو از آئین پیامبر اولوا العزم و صاحب کتاب و شریعت پیش از خود؛ یعنی جدّش ابراهیم خلیل الله (علیه السلام) پیروی می‌نمود؛ لذا مکتب و آیین حضرت یعقوب (علیه السلام) در راستای‌ دعوت‌ توحیدی‌ جدش حضرت ابراهیم (‌علیه السلام) بوده است. قرآن مجید می‌فرماید: «وَ وَصَّى بِها إِبْراهيمُ بَنيهِ وَ يَعْقُوبُ يا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُون»؛[142] «و ابراهیم و یعقوب (در واپسین لحظات عمر) فرزندان خود را به این آیین، وصیت کردند؛ (و هر کدام به فرزندان خویش گفتند:) فرزندان من! خداوند این آیین پاک را برای شما برگزیده است و شما، جز به آیین اسلام (تسلیم بودن در برابر فرمان خد) از دنیا نروید!». مراد از «بَنِیهِ»، چهار فرزند ابراهیم (علیه السلام) هستند که عبارتند از: اسماعیل، اسحاق، مدین و مداین.[143] و منظور از «وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»، همان اخلاص در توحید، عبادت و خضوع قلب و جوارح برای خداوند است.[144] هم‌چنان‌که وقتی حضرت یعقوب (علیه السلام) در آخرین لحظات عمر شریفش از فرزندان خود پرسید: «پس از من، چه چیز را می پرستید؟ گفتند: خدای تو و خدای پدرانت، ابراهیم و اسماعیل و اسحاق، خداوند یکتا را، و ما در برابر او تسلیم هستیم».[145] بر این اساس دین حضرت یعقوب، همان دین جدّش ابراهیم خلیل الله بود که به دین حنیف[146] تفسیر شده است.[147]

موافقان و مخالفان حضرت یعقوب (علیه السّلام)

حضرت یعقوب (علیه السلام) یکی از پیامبران بزرگ الهی بود که به واسطه وحی، با خداوند در ارتباط بود و هدایت مردم قوم خودش را بر عهده داشت؛ از این رو تمام موحدان زمانش با وی موافق بودند، از جمله با توجه به هم‌عصر بودن حضرت ایوب (علیه السلام) با حضرت یعقوب (علیه السلام)، می‌توان حضرت ایوب (علیه السلام) را از موافقان وی به شمار آورد.

در مقابل، کسانی که به دلیل هواپرستی و پیروی از هوای نفس، همواره با دعوت پیامبران مخالفت نموده و با موحدان، و حداپرستان سر ستیز داشتند، با حضرت یعقوب (علیه السلام) نیز مخالفت می‌نمودند.

کتابنامه مقاله حضرت یعقوب (علیه السّلام)‏

  1. قرآن کریم.
  2. ابن اثير، عز‌الدين على؛ كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران؛ ترجمه: حالت، ابوالقاسم و خليلى، عباس؛ مؤسسه مطبوعاتى علمى، تهران، 1371ش.
  3. ابن الجوزى، أبو الفرج عبد الرحمن بن على بن محمد؛ المنتظم فى تاريخ الأمم و الملوك؛ تحقيق محمد عبد القادر عطا و مصطفى عبد القادر عطا؛ دار الكتب العلمية، چاپ اول، بيروت، 1412/1992.
  4. ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد؛ ديوان المبتدأ و الخبر فى تاريخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوى الشأن الأكبر؛ تحقيق: شحادة، خليل؛ دار الفكر، چاپ دوم، بيروت، 1408ق/1988م.
  5. ابن عبرى ملطی، غریغوریوس؛ تاریخ مختصر الدول؛ تحقیق: صالحانى یسوعى، انطون؛ دارالشرق، چاپ سوم، بیروت، 1992م.
  6. ابن‌ قتیبه‌، أبو محمد عبدالله بن مسلم؛‌ المعارف؛ تحقیق: عکاشه، ثروت‌؛ چاپ دوم، قاهره‌، 1992م.
  7. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر؛ البدایة و النهایة؛ دار الفکر، بیروت، ۱۴۰۷ق/ ۱۹۸۶م.
  8. بلاذرى، أحمد بن يحيى بن جابر؛ كتاب جمل من انساب الأشراف؛ تحقيق: سهيل زكار و رياض زركلى؛ دار الفكر، چاپ اول، بيروت، 1417ق/1996م.
  9. بلاغى، سيد عبد الحجت؛ حجة التفاسير و بلاغ الإكسير؛ انتشارات حكمت، قم، 1386ش.
  10. بلخی، مقاتل بن سلیمان؛ تفسیر مقاتل بن سلیمان؛ تحقيق: شحاته، عبدالله محمود؛ دار إحياء التراث، چاپ اول، بيروت، 1423ق.
  11. بيضاوى، عبدالله بن عمر؛ أنوار التنزيل و أسرار التأويل؛ تحقيق: المرعشلی، محمد عبدالرحمن؛ دار احياء التراث العربى، چاپ اول، بيروت، 1418ق.
  12. تميمى آمدى، عبد الواحد بن محمد؛ تصنيف غرر الحكم و درر الكلم؛ محقق/مصحح: درايتى، مصطفى‏؛ دفتر تبليغات‏، چاپ اول‏، قم‏، 1366ش.
  13. ثقفی تهرانی، محمد؛ تفسير روان جاويد؛ انتشارات برهان، چاپ سوم، تهران، 1398ق.
  14. جزائری، سید نعمت الله؛ قصص الانبیاء (نسخه دیجیتالی)؛ مكتبة آية الله المرعشي النجفي، قم، 1404 ق.
  15. جعفرى، يعقوب؛ كوثر؛ بی نا، بی جا، بی تا.
  16. حسينى همدانى، سيد محمد حسين؛ انوار درخشان؛ تحقيق: بهبودی، محمد باقر؛ كتاب‌فروشى لطفى، چاپ اول، تهران، 1404 ق.
  17. حقى بروسوى، اسماعيل؛ تفسير روح البيان؛ دارالفكر، بيروت، بى تا.
  18. حلى،‏ ابن فهد؛ ‏عدة الداعي و نجاح الساعي؛ دار الكتاب اسلامى‏، چاپ اول، قم‏، 1407ق‏.
  19. حموى، شهاب الدين ابو عبد‌الله ياقوت بن عبد‌الله؛ معجم‏البلدان؛ دار صادر، چاپ دوم، بيروت، 1995م.
  20. داور پناه، ابوالفضل؛ أنوار العرفان في تفسير القرآن؛ انتشارات صدر، چاپ اول، تهران، 1375ش.
  21. سایت اسلام پدیا.
  22. سایت اسلام کوئست.
  23. سایت تبیان.
  24. سایت واژه یاب.
  25. سایت ویکی فقه.
  26. سید بن طاووس؛ مهج الدعوات و منهج العبادات؛ ترجمه: طبسى، محمد تقی؛ رايحه‏، چاپ اول، تهران، 1379 ش‏.‏
  27. صالحى شامى، محمد بن يوسف؛ سبل الهدى و الرشاد فى سيرة خير العباد؛ تحقيق: عادل احمد عبد الموجود و على محمد معوض؛ دار الكتب العلمية، چاپ اول، بيروت، 1414 ق/1993 م.
  28. طباطبایی، سید محمد حسین؛ الميزان في تفسیر القرآن؛ ترجمه: موسوی همدانی، سید محمد باقر؛ دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ى مدرسين حوزه علميه قم، چاپ پنجم، قم، 1374 ش.
  29. طباطبایی، سید محمد حسین؛ الميزان في تفسیر القرآن؛ دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ى مدرسين حوزه علميه قم، چاپ پنجم، قم، 141 ق.
  30. طبرسی، فضل بن حسن؛ جوامع الجامع؛ ترجمه: مترجمان؛ مقدمه: واعظ زاده خراسانی؛ بنياد پژوهش‌هاى اسلامى آستان قدس رضوى، چاپ دوم، مشهد، 1377ش.
  31. طبرسی، فضل بن حسن؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ ترجمه: مترجمان؛ تحقیق: ستوده، رضا؛ انتشارات فراهانى، چاپ اول، تهران، 1360 ش.
  32. طبرسى، فضل بن حسن؛ مجمع البیان فى تفسیر القرآن؛ مقدمه: بلاغى، محمد جواد؛ انتشارات ناصر خسرو، چاپ سوم، تهران، 1372ش.
  33. طبری، محمد بن جریر؛ تفسير طبرى؛ ترجمه: مترجمان؛ تحقيق: يغمايی، حبيب؛ انتشارات توس، چاپ دوم، تهران، 1356 ش.
  34. طبری، محمد بن جرير؛ تاريخ الأمم و الملوك؛ تحقيق: ابراهیم، محمد أبو الفضل؛ دار التراث، چاپ دوم، بيروت، 1387 ق/1967 م.
  35. طيب، سيد عبد الحسين؛ اطيب البيان في تفسير القرآن؛ انتشارات اسلام، چاپ دوم، تهران، 1378 ش.
  36. عروسى حويزى، عبد على بن جمعه؛ تفسير نور الثقلين؛ محقق: رسولى محلاتی، سيد هاشم؛ انتشارات اسماعيليان، چاپ چهارم، قم، 1415 ق.
  37. عیاشی، محمد بن مسعود؛ کتاب التفسیر؛ محقق: رسولی محلاتی، سید هاشم؛ چاپخانه علمیه، چاپ اول، تهران، 1380 ق.
  38. قرائتی، محسن؛ تفسير نور؛ مركز فرهنگى درسهايى از قرآن، چاپ یازدهم، تهران، 1383 ش.
  39. قرشی، سید علی اکبر؛ قاموس قرآن؛ ناشر: دار الكتب الإسلامية، چاپ ششم، تهران، 1371 ش.
  40. قرشى، باقر؛ تحليلى از زندگانى امام سجاد (عليه السلام)؛ مترجم: عطائى، محمدرضا؛ آستان قدس رضوى‏، مشهد، 1372 ش‏.
  41. قرشى، سيد على اكبر؛ تفسير أحسن الحديث؛ بنياد بعثت، چاپ سوم، تهران، 1377 ش.
  42. قمی، علی بن ابراهیم؛ تفسير القمي؛ تحقيق: موسوى جزايری، سيد طيب؛ دار الكتاب، چاپ چهارم، قم، 1367 ش.
  43. قمى مشهدى، محمد بن محمدرضا؛ تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب؛ محقق: درگاهى، حسين؛ سازمان چاپ وانتشارات وزارت ارشاد اسلامى، چاپ اول، تهران، 1368ش.
  44. کاشانی، ملافتح الله؛ خلاصة المنهج؛ تحقيق: شعرانى، ابوالحسن؛ انتشارات اسلاميه، تهران، 1373 ق.
  45. کتاب مقدس.
  46. کلینی، محمد بن یعقوب؛ الکافی؛ دار الکتب الاسلامیه، چاپ چهارم، تهران، 1407 ق.
  47. گلستان سعدی.
  48. گنابادی، سلطان محمد؛ بيان السعادة؛ ترجمه: خانى، رضا و رياضى، حشمت الله؛ مركز چاپ و انتشارات دانشگاه پيام‏نور، چاپ اول، تهران، ‌1372 ش.
  49. مجلسی، محمد باقر؛ بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (علیهم السلام)؛ محقق: جمعى از محققان؛ دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، بیروت، 1403ق‏.‌
  50. مسعودی‌، على بن حسین؛ مروج‌ الذهب‌ و معادن الجوهر؛ تحقیق: داغر، اسعد؛ دار الهجره، چاپ دوم، قم، ‏‏۱۴۰۹ق.
  51. مسعودی‌، على بن حسین؛ مروج الذهب و معادن الجوهر؛ ترجمه: پاينده، ابو القاسم؛ انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ پنجم، تهران، 1374ش.
  52. مسعودى، علی بن حسین؛ إثبات الوصية؛ ترجمه: نجفی، ‏محمد جواد؛ انتشارات اسلاميه‏، چاپ دوم، تهران، 1362ش‏.
  53. مسعودى، علی بن حسین؛ التنبيه و الإشراف؛ ترجمه: پاينده‏، ابو القاسم؛ شركت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ دوم، تهران، 1365ش.
  54. مصطفوی، حسن؛ تفسير روشن؛ مركز نشر كتاب، چاپ اول، تهران، 1380 ش.
  55. مقدسی، مطهر بن طاهر؛ آفرينش و تاريخ؛ ترجمه: شفيعى كدكنى، محمد رضا؛ آگه، چاپ اول، تهران، 1374 ش.
  56. مقدسى‏، مطهر بن طاهر؛ البدء و التاریخ؛ تحقیق: پور سعید؛ مکتبه الثقافة الدینیة، بى تا.‏
  57. مکارم شیرازی، ناصر؛ تفسیر نمونه؛ دار الكتب الإسلامية، چاپ اول، تهران، 1374 ش.
  58. ملاحويش آل غازى، عبدالقادر؛ بيان المعاني؛ مطبعة الترقى، چاپ اول، دمشق، 1382ق.
  59. ميبدى، رشيدالدين احمد بن ابى سعد؛ كشف الأسرار و عدة الأبرار؛ تحقیق: حكمت، على اصغر؛ انتشارات امير كبير، چاپ پنجم، تهران، 1371 ش.
  60. نجفى خمينى، محمد جواد؛ تفسير آسان؛ انتشارات اسلاميه، تهران، 1398ق.
  61. ورام بن أبي فراس، مسعود بن عيسى؛ مجموعة ورّام‏؛ مكتبه فقيه‏، چاپ اول، قم‏، 1410 ق‏.
  62. يعقوبى، احمد بن ابى يعقوب بن واضح؛ تاريخ يعقوبى؛ ترجمه: آيتى، محمد ابراهيم؛ انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ ششم، تهران، 1371 ش.

[1]. ابن‌ قتیبه‌، أبو محمد عبد الله بن مسلم،‌ المعارف‌، تحقیق: عکاشه، ثروت‌، ج ۱، ص ۳۸؛ مسعودی‌، على بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق: داغر، اسعد، ج ۱، ص ۵۸.

[2]. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج ۱، ص ۱۹۴.

[3]. مقدسى‏، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، تحقیق: پور سعید، ج  ۳، ص  ۶۳‏.‏

[4]. بلاغى، سيد عبد الحجت، حجة التفاسير و بلاغ الإكسير، ج 1‏ (مقدمه)، ص  97.

[5]. مصطفوی، حسن، تفسير روشن، ج ‏4، ص 261 و 331.

[6]. سَيْلُونُ روستایی از روستاهای نابلس است که مسجد سکینه و اتاق مائده در آن واقع می‌باشد و نیز گفته شده سیلون منزل حضرت یعقوب (علیه السلام)، است … .‌ حموی، شهاب الدين ابو عبدالله یاقوت بن عبدالله، معجم‏البلدان، ج ‏3، ص 299 و 300.

[7]. ر.ک: همان، ص 299 و 300.

[8]. گفته شده: ضبة، روستایی در تهامه، کنار ساحل دریا در شام است. ر.ک: همان، ص 452.

[9]. همان.

[10]. صالحى شامى، محمد بن يوسف، سبل الهدى و الرشاد فى سيرة خير العباد، تحقيق: عادل احمد عبد الموجود و على محمد معوض، ج ‏3، ص 169.

[11]. قرشی، سید علی اکبر، قاموس قرآن، ج ‏1، ص 82 و 83.

[12]. در آن زمان جائز بود كه انسان در يک زمان با دو خواهر ازدواج كند. این حکم بود تا زمانی که خداوند حضرت موسی (علیه السلام) را با کتاب تورات فرستاد. از آن دو خواهر، دوازده پسر براى يعقوب (عليه السّلام) به وجود آمد. مسعودى، ابو الحسن، إثبات الوصية، ترجمه: نجفي، ‏محمد جواد، ‏متن، ص 69‏.

[13]. ابن الجوزى، أبو الفرج عبد الرحمن بن على بن محمد، المنتظم فى تاريخ الأمم و الملوك، تحقيق محمد عبد القادر عطا و مصطفى عبد القادر عطا، ج ‏1، ص 309.

[14]. طباطبایی، سید محمد حسین، الميزان في تفسير القرآن، ج ‏4، ص 280.

[15]. ابن‌ قتیبه‌، أبو محمد عبد الله بن مسلم،‌ المعارف‌، تحقیق: عکاشه، ثروت‌، متن، ص 39 و 40.

[16]. طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البیان فى تفسیر القرآن، مقدمه: بلاغى، محمد جواد، ج ‏5، ص 323؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، محقق: جمعى از محققان ، ج ‏12، ص 219.

[17]. مسعودى، علی بن حسین، إثبات الوصية، ترجمه: نجفي، ‏محمد جواد، ص 69.

[18] . یکی از اسفار (بخش‌های) تورات.

[19]. «يهود» از بنى اسرائيل و از نسل يهودا، فرزند چهارم حضرت يعقوب (علیه السلام) است و به پيروان حضرت موسى (علیه السلام) اطلاق مى‏شود. مصطفوی، حسن، تفسير روشن، ج ‏4، ص 261؛ کلمه «هادوا» در قرآن به معنای «يهودى شدند»، فعلی جعلى از واژه «يهود» است كه نام پيروان دين حضرت موسى (علیه السلام) است و علت اين نام‌گذارى انتساب آنها به «يهودا» است. البته واژه «هود» در عربى؛ به معناى «تاب»؛ يعنى رجوع كرد هم آمده، ولى در اينجا اين معنا منظور نيست. جعفرى، يعقوب، كوثر، ج ‏1، ص 190. اما این‌که در حال حاضر یهودا با دال نوشته می‌شود و قبلا یهوذا با ذال نوشته می شده، به این جهت بوده که بیشتر دال‌ها که در کلمات فارسی یافته می شود مطابق تحقیقات انجام شده، اصل آنها ذال بوده، و در تشخیص دال از ذال گفته اند که اگر حرف پیش از آن ساکن و غیر از حرف مد باشد دال است؛ مانند «مرد، زرد، کند، بند»، و اگر متحرک یا حرف مد باشد ذال است؛ مانند «خذا، کذو، بذی، باذ، بوذ، بیذ». متقدمان تفاوت این دو حرف را به دقت رعایت می کردند و دو حرف را با این که تلفظش یکسان شده بود با هم قافیه نمی‌آوردند و اگر می آوردند عذر می خواستند.

[20]. تفسير روشن، ج ‏1، ص 216.

[21]. همان همسری که حضرت ایوب (علیه اسلام) به خاطر عمل به سوگند خود، با بسته‏اى از ساقه‏هاى گندم به وی زد، ر.ک: سوره ص، آیه 44؛ ابن‌ قتیبه‌، أبو محمد عبد الله بن مسلم،‌ المعارف، تحقیق: عکاشه، ثروت، ص 42.

[22]. گنابادی، سلطان محمد، بيان السعادة، ترجمه: خانى، رضا، و رياضى، حشمت الله، ج ‏5، ص 452.

[23]. «وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي‏ قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ»، بقره، 124.

[24]. يعقوبى، احمد بن ابى يعقوب بن واضح، تاريخ يعقوبى، ترجمه: آيتى، محمد ابراهيم، ج ‏1، ص 79؛ ابن اثير، عز الدين على، كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، ترجمه: حالت، ابو القاسم و خليلى، عباس، ج ‏2، ص 186.

[25]. اسم مادرش در تورات «يوخابذ» آمده است. مقدسی، مطهر بن طاهر، آفرينش و تاريخ، ترجمه: شفيعى كدكنى، محمد رضا، ج ‏1، ص 459 و 460.

[26]. تاريخ يعقوبى، ترجمه: آيتى، محمد ابراهيم، ج ‏1، ص 79.

[27]. داور پناه، ابوالفضل، أنوار العرفان في تفسير القرآن، ج ‏13، ص 8.

[28]. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البداية و النهاية، ج ‏1، ص 319؛ مسعودی‌، على بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه: پاينده، ابو القاسم، ج ‏1، ص 44.

[29]. كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، ترجمه: حالت، ابو القاسم و خليلى، عباس، ج ‏2، ص 265.

[30]. البداية و النهاية، ج ‏2، ص 4 .

[31]. انعام، 86؛ صاد، 48.

[32]. طبری، محمد بن جرير، تاريخ الأمم و الملوك، تحقيق: ابراهیم، محمد أبو الفضل، ج ‏1، ص 475.

[33]. حسينى همدانى، سيد محمد حسين، انوار درخشان، تحقيق: بهبودی، محمد باقر، ج ‏2، ص 265.

[34]. ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد، ديوان المبتدأ و الخبر فى تاريخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوى الشأن الأكبر، تحقيق: شحادة، خليل، ج 2، ص 110.

[35]. البداية و النهاية، ج ‏2، ص 18.

[36]. بيضاوى، عبدالله بن عمر، أنوار التنزيل و أسرار التأويل، تحقيق: المرعشلی، محمد عبد الرحمن، ج 2، ص 13.

[37]. نساء، 163.

[38]. مسعودى، علی بن حسین، إثبات الوصية، ترجمه: نجفي،‏ محمد جواد، ‏متن، ص 69.

[39]. ابن‌ قتیبه‌، أبو محمد عبد الله بن مسلم،‌ المعارف، تحقیق: عکاشه، ثروت‌، متن، ص 39 و 40.

[40]. «إنّ یعقوب (علیه السلام) کان یخدم بیت المقدس و کان أوّل مَن یدخل و آخر مَن یخرج و کان یسرج القنادیل». جزایری، سید نعمت الله، قصص الانبیاء، ص 234.

[41]. ابن‌ قتیبه‌، أبو محمد عبد الله بن مسلم،‌ المعارف‌، تحقیق: عکاشه، ثروت‌، متن، ص 39 و 40.

[42]. ملاحويش آل غازى، عبدالقادر، بيان المعاني، ج ‏3، ص 260.

[43]. طبرسی، فضل بن حسن، جوامع الجامع، ترجمه: مترجمان، مقدمه: واعظ زاده خراسانی. ج ‏3، ص 249.

[44]. المعارف‌، ص 39 و 40.

[45]. مسعودى، علی بن حسین، التنبيه و الإشراف، ترجمه: پاينده‏، ابو القاسم، متن، ص 180.

[46]. شام آن زمان شامل سوریه، اردن، لبنان و فلسطین می‌شده است.

[47]. طبرسی، فضل بن حسن، جوامع الجامع، ترجمه: مترجمان، مقدمه: واعظ زاده خراسانی، ج ‏3، ص 249؛ ابن‌ قتیبه‌، أبو محمد عبد الله بن مسلم،‌ المعارف‌، تحقیق: عکاشه، ثروت‌، متن، ص 39 و 40.

[48]. ساج درختی است بسیار بزرگ و بلند که بیشتر در هندوستان می‌روید، طبیعت آن سرد و خشک است. می‌گویند: چوبش سیاه است و ساج معرب درخت ساگ است که به هندی آن را ساکهو می نامند. از چوب ساج تخته ٔ کشتی می‌سازند. سایت واژه یاب (دهخدا).

[49]. در نقل‌های دیگر از او به عیص، عیصو و عیسو تعبیر شده است.

[50]. ملاحويش آل غازى، عبدالقادر، بيان المعاني، ج ‏3، ص 260.

[51]. نام حضرت یعقوب (علیه السلام) 16 بار به در قرآن آمده است که دو بار به نام آل یعقوب می‌باشد، و نیز 41 بار به نام اسرائیل در قرآن وارد شده است که یک بار آن به نام «ذُرِّيَّةِ إِبْراهِيمَ وَ إِسْرائيل» و بقیه با عبارت بنی اسرائیل است.

[52]. بقره، 132.

[53]. همان، 133.

[54]. همان، 136.

[55]. یوسف، 38.

[56]. آل عمران، 84.

[57]. نساء، 163.

[58]. انعام، 84.

[59]. هود، 71.

[60]. مریم، 49.

[61]. انبیاء، 72.

[62]. عنکبوت، 27.

[63]. یوسف، 68.

[64] . بقره، 140.

[65]. ص، 45.

[66]. يوسف، 100.

[67]. جعفرى، يعقوب، کوثر، ج ‏1، ص 128.

[68]. قمی، علی بن ابراهیم، تفسير القمي، تحقيق: موسوى جزايری، سيد طيب، ج ‏1، ص 357.

[69]. یوسف، 67.

[70]. «عرق النسا» يک نوع بيمارى عصبى است كه امروز به آن «سياتيک» مى‏گويند و بر اثر آن اعصاب كمر و پاها به شدت ناراحت مى‏شود به طورى كه گاهى قدرت حركت از انسان سلب مى‏شود.

[71]. کلینی، محمد، الکافی، ج 5، ص 306؛ عیاشی، محمد بن مسعود، کتاب التفسیر، محقق: رسولی محلاتی، هاشم، ج 1، ص 284 و 285.

[72]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 3، ص 6و 7.

[73]. آل عمران، 93.

[74]. تفسیر نمونه، ج 3، ص 7.

[75]. یوسف، 98.

[76]. حلى،‏ ابن فهد، ‏عدة الداعي و نجاح الساعي، ص 46‏.

[77]. قرشى، سيد على اكبر، تفسير أحسن الحديث، ج ‏12، ص 400، به نقل از: کتاب مقدس، سفر پيدايش، باب 32، آيه 24.

[78]. ابن کثیر دمشقی‏، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج 1، ص 194؛ ابن عبرى ملطی، غریغوریوس، تاریخ مختصر الدول، تحقیق: صالحانى یسوعى، انطون، ص 15.

[79]. کتاب مقدس، سفر پیدایش، 25؛ 21: 34، 27.

[80]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ طبری)، تحقیق: ابراهیم، محمد أبو الفضل، ج 1، ص 314.

[81]. اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ، انعام، 124.

[82]. البدایة و النهایة، ج 1، ص 194؛ تاریخ مختصر الدول، ص 15.

[83]. يعقوبى، احمد بن ابى يعقوب بن واضح، تاريخ يعقوبى، ترجمه: آيتى، محمد ابراهيم، ج 1، ص 28 و 29.

[84]. با اندکی استفاده از: سایت اسلام کوئست.

[85]. «و أقام يعقوب و آله بعد التلاقي في مصر أربعا و عشرين سنة في أهنأ عيش و أرغد بال و أحسن حال، و قد حضرت يعقوب الوفاة فأوصى ابنه يوسف أن يحمل جسده إلى الأرض المقدسة و يدفنه مع إسحاق و إبراهيم، فلما توفي وضعه في تابوت من ساج و حمله إلى الشام، فوافق موت أخيه العاص توءمه الذي خرج قبله، و تلاه هو، أي أن يعقوب خرج عقبه و لذلك سميا بهذين الاسمين فأخذه معه و دفنهما في قبر واحد، و كان عمرهما مائة و سبعا و أربعين سنة». ملاحويش آل غازى، عبدالقادر، بيان المعاني، ج ‏3، ص 26.

[86]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسير نمونه، ج ‏1، ص 204 و  205 به نقل از: «قاموس كتاب مقدس، ص 53 و 957».

[87]. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، ترجمه: مترجمان، تحقیق: ستوده، رضا، ج ‏1، ص 144 و 145؛ نجفى خمينى، محمد جواد، تفسير آسان، ج ‏1، ص 104.

[88]. صالحى شامى، محمد بن يوسف، سبل الهدى و الرشاد فى سيرة خير العباد، تحقيق: عادل احمد عبد الموجود و على محمد معوض، ج ‏3، ص 169.

[89]. همان.

[90]. نجم، 39.

[91]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسير نمونه، ج ‏9، ص 20 و 21.

[92]. سایت اسلام پدیا به نقل از: کتاب مقدس، عهد عتیق‌، سفر پيدايش‌، ۲۵: ۲۲، ۲۴، ۲۶ – ۲۸؛ ابن كثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج 1، ص 194؛ ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، دیوان المبتدأ و الخبر فى تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوى الشأن الأكبر (تاریخ ابن خلدون)، ‏تحقیق: شحادة، خلیل، ج 2، ص 43.

[93]. سایت اسلام پدیا به نقل از: کتاب مقدس، عهد عتیق‌، سفر پيدايش‌، ۲۵: ۲۲، ۲۴، ۲۶ – ۲۸.

[94]. ابن‌ قتیبه‌، أبو محمد عبد الله بن مسلم،‌ المعارف‌، تحقیق: عکاشه، ثروت‌، متن، ص 39 و 40.

[95]. نجفى خمينى، محمد جواد، تفسير آسان، ج ‏8، ص 77 و 78؛ قرشى، باقر، تحليلى از زندگانى امام سجاد (عليه السلام)، مترجم: عطائى، محمدرضا، ج ‏1، ص  129 و 130.

[96]. سخاوتمند کسى است که هم خودش مى‌خورد و هم به دیگران مى‌بخشد و کریم کسى است که خودش نمى‌خورد و ایثار مى‌کند، سایت تبیان.

[97]. قال الامام أحمد (حدثنا) عبد الصمد حدثنا عبد الرحمن عن عبد الله بن دينار عن أبيه عن بن عمر أن رسول الله صلّى الله عليه و سلّم قال: «الكريم بن الكريم بن الكريم بن الكريم يوسف بن يعقوب بن إسحاق بن إبراهيم». ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البداية و النهاية، ج ‏1، ص 199.

[98]. یوسف، 97 و 98.

[99]. یوسف، 83.

[100]. مسلّماً پدر ما، در گمراهى آشكارى است، یوسف، 8.

[101]. قرائتی، محسن، تفسير نور، ج ‏6، ص 35.

[102]. یوسف، 68.

[103]. یوسف، 87، طبرسی، فضل بن حسن، جوامع الجامع، ترجمه: مترجمان، مقدمه: واعظ زاده خراسانی، ج ‏3، ص 242.

[104]. طبری، محمد بن جریر، تفسير طبرى، مترجمان، تحقيق: يغمايی، حبيب، ج ‏3، ص 799.

[105]. پسرانم! برويد، و از يوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمت خدا مأيوس نشويد. یوسف، 87.

[106]. (يعقوب) گفت: (هواى) نفس شما، مسأله را چنين در نظرتان آراسته است. یوسف، 83.

[107]. طيب، سيد عبد الحسين، اطيب البيان في تفسير القرآن، ج ‏7، ص 170.

[108]. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، ترجمه: مترجمان، تحقیق: ستوده، رضا، ج ‏12، ص 291.

[109]. یوسف، 94.

[110]. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البيان فى تفسير القرآن، ترجمه: مترجمان، تحقیق: ستوده، رضا، ج ‏12، ص 293.

[111]. گفتند: «به خدا تو در همان گمراهى سابقت هستى!»، یوسف، 95.

[112]. نجفى خمينى، محمد جواد، تفسير آسان، ج ‏8، ص 195 و 196.

[113]. ورام بن أبي فراس، مسعود بن عيسى، مجموعه ورّام، ج ‏1، ص 154.

[114]. قرائتی، محسن، تفسير نور، ج ‏6، ص 154.

[115]. عروسى حويزى، عبد على بن جمعه، تفسير نور الثقلين، محقق: رسولى محلاتی، سيد هاشم، ج ‏2، ص 464؛ مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج ‏10، ص 73.

[116]. جعفرى، يعقوب، كوثر، ج ‏5، ص 449.

[117]. تفسیر نمونه، ج ‏10، ص 73 و 74.

[118]. گلستان سعدی، باب دوم در اخلاق درویشان.

[119]. یوسف، 8 – 18.

[120]. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، ترجمه: مترجمان، تحقیق: ستوده، رضا، ج ‏12، ص 281.

[121]. کاشانی، ملافتح الله، خلاصة المنهج، تحقيق: شعرانى، ابوالحسن، ج ‏3، ص 9.

نوبت چاپ:

[122]. یوسف، 70 – 84.

[123]. یوسف، 84 – 87.

[124]. كارهاى خوب نيكان براى مقربان درگاه خداوند، گناه محسوب است.

[125]. نجفى خمينى، محمد جواد، تفسير آسان، ج ‏8، ص 77 و 78؛ قرشى، باقر، تحليلى از زندگانى امام سجاد (عليه السلام)، مترجم: عطائى، محمدرضا، ج ‏1، ص 129 و 130.

[126]. ر.ک: تفسير آسان، ج ‏8، ص 78.

[127]. ابن‌ قتیبه‌، أبو محمد عبدالله بن مسلم،‌ المعارف‌، تحقیق: عکاشه، ثروت‌، متن، ص 39.

[128]. مقدسى، مطهر بن طاهر، ‏آفرينش‏ و تاريخ، ترجمه: شفيعى كدكنى، محمد رضا، ج ‏2، ص 609.

[129]. یوسف، 98.

[130]. قمى مشهدى، محمد بن محمدرضا، تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب، محقق: درگاهى، حسين، ج ‏6، ص 378 و 379.

[131]. مسعودى، علی بن حسین، ترجمه إثبات الوصية، ترجمه: نجفي،‏محمد جواد، ‏متن، ص 72.

[132]. قمی، علی بن ابراهیم، تفسير القمي، تحقيق: موسوى جزايری، سيد طيب، ج ‏1، ص 352.

[133]. مراد از مصاحبت خدا، يارى كردن و محافظت نمودن او است، چنان كه مصاحب و رفيق، رفيق خود را در بلاها و مصيبت‌ها نگاه مى‏دارد و يارى مى‏نمايد. يعنى نيكو است خداى تعالى براى اعتماد نمودن و توكّل كردن بر او و اكتفا نمودن از گرفتن مصاحبى ديگر سواى او، و اللَّه عالم. يا آن كه اى كسى كه نيكو است صحبت داشتن و راز گفتن با او، سید بن طاووس، مهج الدعوات و منهج العبادات، ترجمه: طبسى، محمد تقی، ص 321‏.‏

[134]. بقره، 132 و 133؛ جعفرى، يعقوب، كوثر، ج ‏1، ص 359.

[135]. مصطفوی، حسن، تفسير روشن، ج ‏2، ص 189.

[136]. عن عليّ عليه السّلام: إنّكم مؤاخذون بأقوالكم فلا تقولوا إلّا خيرا، تميمى آمدى، عبد الواحد بن محمد، تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، محقق / مصحح: درايتى، مصطفى‏، ص 165.

[137]. بلاذرى، أحمد بن يحيى بن جابر، كتاب جمل من انساب الأشراف، تحقيق: سهيل زكار و رياض زركلى، ج ‏11، ص 55.

[138]. وَ قالَ يا بَنِيَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَ ما أُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ عَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ، یوسف، 67.

[139]. ثقفی تهرانی، محمد، تفسير روان جاويد، ج ‏3، ص 162.

[140]. همان، ص 174 و 175.

[141]. ميبدى، رشيدالدين احمد بن ابى سعد، كشف الأسرار و عدة الأبرار، تحقیق: حكمت، على اصغر، ج ‏5، ص 131 و 132؛ طبری، محمد بن جریر، تفسير طبرى، ترجمه: مترجمان، تحقيق: يغمايی، حبيب، ج ‏3، ص 800.

[142]. بقره، ۱۳۲.

[143]. بلخی، مقاتل بن سلیمان، تفسیر مقاتل بن سلیمان، تحقيق: شحاته، عبدالله محمود، ج 1، ص 140؛ حقى بروسوى، اسماعيل، تفسير روح البيان، ج 1، 230.

[144]. تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج 1، ص 140؛ تفسير روح البيان، ج 1، 238.

[145]. بقره، ۱۳۳.

[146]. بقره، 135؛ آل عمران، 67 و 95. «حنيف» از ماده «حنف» (بر وزن هدف) به معناى تمايل پيدا كردن از گمراهى به درستى و راستى است، در مقابل «جنف»، که به معنای از راستى به كجى گرائيدن است، و از آن جا كه پيروان توحيد خالص، از شرک روى گردان شده و به اين اصل اساسى متمايل مى‏شوند به آنها حنيف گفته مى‏شود، و نيز به همين دليل، يكى از معانى «حنيف» مستقيم و صاف است. و از اين جا روشن مى‏شود، تفسيرهايى كه مفسران براى كلمه «حنيف» كرده‏اند، مانند حج خانه خدا، پيروى از حق، پيروى ابراهيم، اخلاص عمل، همگى به همان معناى كلى و جامع بازگشت مى‏كند، و اينها هر يک مصداقى از آن است. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 1، ص 471.

[147]. یوسف، ۳۸؛ اقتباس از ویکی فقه با اندکی تصرف.