کپی شد
کیفیت وفات موسی کلیم الله (علیه السلام)
در باره کیفیت وفات حضرت موسی (علیه السلام) آمده است: از امام صادق (علیه السلام) سؤال شد کیفیت جان دادن حضرت موسی کلیم الله (علیه السلام) چگونه بوده است؟ آن حضرت جواب فرمود: هنگامی که اجل آن حضرت فرا رسيد و مدّت عمرش به پايان آمد و روزيش به پايان رسيد، عزرائیل (علیه السلام) نزد او آمد و گفت: «سلام بر تو ای هم سخن خدا (کلیم الله)».
موسی (علیه السلام) پس از پاسخ سلام او پرسید: تو کیستی؟ گفت: من فرشته مرگ هستم.
حضرت موسی: برای چه به اینجا آمده ای؟ عزرائیل: آمده ام تا روحت را قبض کنم.
حضرت موسی: روحم را از کجای بدنم خارج می سازی؟ عزرائیل: از دهانت.
حضرت موسی: چرا از دهانم، با اینکه من با همین دهان با خدا گفت وگو کرده ام؟ عزرائیل: از دستهایت.
حضرت موسی: چرا از دستهایم، با اینکه تورات را با این دستهایم گرفته ام؟ عزرائیل: از پاهایت.
حضرت موسی: چرا از پاهایم، با اینکه با همین پاها به کوه طور (برای مناجات) رفته ام؟ عزرائیل: از چشم هایت.
حضرت موسی: چرا از چشمهایم، با اینکه همواره چشمهایم را به سوی امید پروردگار دوخته ام؟ عزرائیل: از گوشهایت.
حضرت موسی: چرا از گوشهایم، با اینکه سخن خداوند متعال را با گوشهایم شنیده ام.
(دراین هنگام) خداوند به عزرائیل وحی کرد: «روح موسی را قبض نکن تا هروقت که خودش بخواهد».
عزرائیل (علیه السلام) از آنجا رفت و حضرت موسی (علیه السلام) سالهای دیگری زندگی کرد، تا اینکه: روزی «یوشع بن نون» را طلبید و وصیت های خود را به او نمود، سپس به تنهایی به سوی کوه طور رفت.
در آنجا مردی را دید که مشغول کندن قبری است، نزد او رفت و گفت: «آیا می خواهی تو را کمک کنم»؟ او گفت: آری، حضرت موسی او را کمک کرد.
وقتی که کار کندن قبر تمام شد، حضرت موسی (علیه السلام) وارد قبر گردید و در میان آن خوابید تا ببیند اندازه لَحَد قبر، درست است یا نه؟ در همان لحظه خداوند پرده را از جلو چشم او برداشت و آن حضرت مقام خود در بهشت را دید (تا به مرگ خود راضی، خشنود و راغب شود).
پس او عرض کرد: «خدایا روحم را به سوی خودت ببر». همان لحظه عزرائیل روح او را قبض کرد و همان قبر را مرقد موسی (علیه السلام) قرار داد و قبر را پوشانید. آن مرد قبر کن، فرشته ای به صورت آدمی بود.
در این وقت منادی حق در آسمان، با صدای بلند گفت: «مات موسی کلِیمُ اللهِ، فَاَی نَفْسٍ لا تَمُوتُ»؟؛ «موسی کلیم خدا مُرد، پس چه کسی است که نمی میرد»؟[1]
[1]. صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج 1، ص 153؛ صدوق، محمد بن علی، امالی، ص 232.