کپی شد
کودکی حضرت عباس (علیه السّلام)
همانگونه که در بحث ولادت آن حضرت آمده است، بنابر گفته برخی پژوهشگران درباره زندگی عباس بن علی (علیهما السلام) تا قبل از واقعه کربلا، اطلاعات تاریخی چندانی در دسترس نیست، از همین رو در مورد دوران کودکی و نوجوانی او، برخی از نویسندگان مطالبی را ذکر کرده اند که ما تنها به نقل این گزارشات اکتفا میکنیم.
با تولد عبّاس، موجی از سرور، خاندان علوی را فراگرفت. وقتی مژده ولادت این طفل به امیرمؤمنان (علیه السلام) داده شد، به خانه شتافت و او را در برگرفت. گونه اش را بوسه باران کرد و مراسم شرعی را درباره اش اجرا نمود؛ یعنی در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت.
در هفتمین روز تولد او، بنا به سنّت اسلامی، حضرت علی (علیه السلام) سر فرزندش را تراشید و هم وزن موهایش طلا یا نقره[1] به فقیران و مستمندان داد و همان گونه که نسبت به حسنین (علیهماالسلام) عمل کرده بود، گوسفندی به عنوان عقیقه[2] برای این نوزاد ذبح کرد. پدر، او را عباس نامید؛ چرا که آنحضرت امید داشت که این طفل هرگز به اهل باطل روی خوش نشان نمیدهد و در برابر جویندگان حقیقت و پویندگان این مسیر، خندان و شاداب است.[3]
روزی امّ البنین امیرمؤمنان (علیه السلام) را مشاهده کرد که عباس را در آغوش گرفته و بردستانش بوسه میزند و میگرید. چون آن بانوی با فضیلت این گونه دید، نگران شد؛ زیرا سابقه نداشت فرزندی چنین نیک منظر و صاحب شمائل علوی، برای پدرش موجب اضطراب و پریشانی شود، آن هم با توجه به این که برحسب ظاهر، عاملی که موجب آشفتگی شود، در وی دیده نمیشد؛ لذا امّ البنین سبب را از حضرت پرسید. حضرت علی (علیه السلام) او را نسبت به حقیقتی که در آینده اتفاق خواهد افتاد، آگاه کرد و فرمود: دستان فرزندش در راه مدد رسانی به امام حسین (علیه السلام) قطع میشود. با شنیدن این خبر غیبی، صدای فریاد و شیون آن مادر دلسوخته بلند شد و اهل منزل نیز به نوحه گری پرداختند. حضرت افزود: ای امّ البنین! نور دیده ات نزد خداوند منزلتی بزرگ دارد و پروردگار در عوضِ دو دست بریده اش، دو بال به او عطا خواهد کرد که با ملائکه در بهشت به پرواز در میآید، همان گونه که از قبل، این لطف را به جعفر بن ابی طالب عنایت نموده است. امّ البنین با شنیدن این بشارت و سعادت، مسرور گردید.[4]
در باره عقل و درایت آن حضرت در دوران کودکی، نقل شده روزی حضرت امیر (علیه السلام) عبّاسِ خردسال را در کنار خود نشانده بود، حضرت زینب (سلام الله علیها) هم حضور داشت. امام به کودک عزیز خود فرمود: بگو یک. عبّاس گفت: یک. فرمود: بگو دو. عباس از گفتن خودداری کرد و گفت: شرم میکنم با زبانی که خدا را به یگانگی خوانده ام، دو بگویم. حضرت از معرفت این فرزند خشنود شد و پیشانی عبّاس را بوسید.[5]
[1]. كلينى، محمد بن يعقوب، کافی، محقق / مصحح: غفارى على اكبر و آخوندى، محمد، ج 6، ص 27.
[2]. همان.
[3]. شریف قرشی، سید باقر، زندگانی حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام)، ترجمه: اسلامی، سید حسن، ص 15.
[4]. کلباسی نجفی، محمدابراهیم، الخصائص العباسیه (علیه السّلام)، ص 119.
[5]. خوارزمى، موفق بن احمد، مقتل الحسين (عليه السلام)، ج 1، ص 179.