Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

کلام جدید در مسیحیت

از جمله کسانی که اصطلاح کلام جدید در الهیات مسیحی را به کار برده است، «ویلیام جیمز»[1] است. وی در سخنرانی‌هایی که در سال ‌های 1901 و 1902 میلادی درباره «تجربه دینی» ایراد کرده‌، از علم کلام جدید نام برده‌است. به اعتقاد وی رسالت کلام جدید این است که اعتقادات مذاهب مختلف را مطالعه نماید و عقاید مشترک آن‌ها را باز شناسد و به عنوان وجه سازش میان مذاهب گوناگون، پیشنهاد دهد.

«جان هیک»[2] از الهیات مبتنی بر «تجربه دینی» به نام کلام جدید یاد کرده‌است. وی، این الهیات را جایگزین الهیات عقلی و الهیات وحیانی می‌داند که تا قرن نوزده میلادی در دنیای مسیحیت شناخته شده‌بودند. البته الهیات مبتنی بر تجربه دینی توسط شلایر ماخر[3] مطرح گردید، چنان‌که او را پدر «الهیات جدید» نامیده‌اند.

«دیوید. اف. فورد»[4] در بخشی از کتاب «متکلمان جدید» به بحث درباره کلام جدید مسیحی پرداخته‌است. وی اگرچه تحولات جدید در الهیات مسیحی را به دوره پس از رنسانس علمی و اصلاحات دینی در جهان مسیحیت بازگردانده‌است، ولی ترجیح می‌دهد که آن را بر الهیات مسیحی قرن بیستم اطلاق نماید.

از عبارت‌‌های یاد شده به دست می‌آید که اصطلاح کلام جدید در الهیات مسیحی، نام جدیدی است که توسط فیلسوفان دین و متکلمان مسیحی در قرن بیستم به‌کار رفته‌است، ولی واقعیت آن به قرن بیستم اختصاص ندارد، بلکه از یک دیدگاه، الهیات مسیحی پس از رنسانس علمی و اصلاحات دینی را شامل می‌شود، و از دیدگاه دیگر، ناظر به الهیات مبتنی بر تجربه دینی است که توسط شلایر ماخر مطرح گردید.

در هرحال، آن‌چه به عنوان کلام جدید مسیحی شناخته می‌شود از نظر موضوع و مسائل مورد بحث با کلام قدیم تفاوتی ندارد، بلکه تفاوت در روش‌‌ها و نگرش‌های کلامی است. در کلام قدیم مسیحی دو روش و نگرش کلی وجود داشت که یکی روش و نگرش عقلی بود و دیگری روش و نگرش نقلی (وحیانی). در روش عقلی در تبیین و اثبات عقاید دینی و دفاع از آن‌ها به تحلیل‌‌ها و تأملات عقلی بها داده می‌شد، اما در روش نقلی یا وحیانی، نصوص کتب مقدس مورد استناد و استشهاد قرار می‌گرفت و گفته می‌شد چون کتاب مقدس بیانگر مکاشفه‌های مسیح و پیامبران بنی اسرائیل است، بهترین راه شناخت خدا و آموزه‌های مسیحی، مطالعه کتاب مقدس می‌باشد. پس از تحولات عظیمی که پس از رنسانس در عرصه ‌های فلسفه، علم و اجتماع رخ داد و فضای تفکر و ایمان دینی بشر جدید را تحت تأثیر قرار داد، عده‌ای از فیلسوفان و متکلمان مسیحی به این فکر افتادند که روش نوینی را در الهیات به کار گیرند که بتوانند در برابر چالش‌های جدید مقاومت کنند و دین را برای مخاطبان خود که گرفتار شک و تردید فلسفی و کلامی شده‌بودند، قابل قبول سازند.

«تجربه دینی» یکی از نمایان‌ترین این راه‌حل‌ها بود، که توسط شلایرماخر مطرح شد و مبنای کلام جدید مسیحی به شمار آمد. وی از یک سو، الهیات عقلی را راه بن‌بستی می‌دانست که نمی‌خواست وارد آن شود و از سوی دیگر احساس می‌کرد که دیگر نمی‌توان کتاب مقدس را به عنوان مجموعه‌ای از سخنان خداوند پذیرفت. به اعتقاد او کتاب مقدس، ثبت تجربه‌های دینی پیامبران و قدیسان بود و تجربه دینی، کلیدی بود که آن‌را در حل همه مسائل الهیات، غیر از اموری که درک آن‌ها برای بشر ممکن نیست، راهگشا می‌دانست.

تجربه دینی عبارت است از احساس وابستگی مطلق در برابر حقیقت نامتناهی و این، عنصر مشترک همه ادیان است. طرح نظریه تجربه دینی به عنوان منشأ و سرچشمه دین و دینداری تنها دیدگاه جدیدی نبود که در الهیات جدید مسیحی مطرح گردید، بلکه دیدگاه‌‌های دیگری نیز توسط متکلمان دیگری؛ مانند: رودلف بولتمان،[5] پُل تیلیخ[6] و دیگران مطرح شد که هر یک کوشیدند تا از دین و آیین مسیحی به گونه‌ای روزآمد و عصری دفاع کنند. دیوید فورد درباره تحولات جدیدی که در جامعه غربی پس از رنسانس رخ داد و بر سرنوشت کلام مسیحی تأثیر گذاشت، چنین گفته است: «در فاصله زمانی میان قرون وسطا و پایان قرن نوزدهم، حوادث و تحولات گسترده‌ای در جهان – به ویژه در دنیای غرب- رخ داد و پی‌آمدهای گوناگونی در فرهنگ و زندگی بشر داشت. مهم‌ترین این رخداد‌ها عبارتند از: رنسانس یا نوزایی علمی، رفورمیسم یا اصلاحات دینی، روشنگری یا روشنفکری، انقلاب صنعتی، پیشرفت علوم طبیعی، توسعه تکنولوژی و رشد علوم انسانی. عوامل یاد شده سبب تحولاتی در عرصه‌های هنر، فلسفه و دین شد. اکنون این سؤال مطرح است که چگونه مذهب و کلام می‌تواند بدون تکرار عقاید پیشین ادامه یابد؟ آیا ممکن است دین بدون تغییر اساسی در مبانی و نگرش‌های خود با نوگرایی سازگاری یابد؟».

وی آن‌گاه از موضع‌گیر‌ی‌های متفاوتی که درباره این‌گونه تحولات و پی‌آمدهای دینی آن‌ها شده‌، یاد کرده‌است. این موضع‌گیری‌ها را می‌توان به سه دسته کلی تقسیم کرد:

  1. روشی که می‌کوشد کلام سنتی را حفظ و احیا کند بدون این‌که به تحولات جدید اعتنایی داشته باشد؛
  2. روشی که تحولات و نظریه‌های جدید فلسفی و علمی را اصل قرار می‌دهد و آموزه‌‌های دینی را بر اساس آنها تفسیر می‌کند؛
  3. روشی که در عین پایبندی به مبانی و اصول عقاید مسیحی، تحولات و نظریه ‌های جدید فلسفی و علمی را نیز مورد توجه قرار می‌دهد و با ارائه تفسیر جدیدی از عقاید مسیحی می‌کوشد میان عقاید دینی و نظریه‌های جدید هماهنگی برقرار سازد.[7]

[1]. فیلسوف و روان‌شناس آمریکایی (1824 – 1910 م).

[2]. جان هاروود هیک (John Harwood Hick) ‏ (۱۹۲۲ – ۲۰۱۲ م)؛ فیلسوف دین و نظریه پرداز تکثرگرایی دینی است. او در اسفندماه ۱۳۸۳ سفری به ایران داشته است.

[3]. فیلسوف و متکلم مسیحی پروتستان (1768 – 1836 م).

[4]. استاد برجستۀ دانشگاه کمبریج.

[5]. فیلسوف و متکلم مسیحی (1886 – 1965 م).

[6]. فیلسوف و متکلم مسیحی پروتستان (1886 – 1965 م).

[7]. بر گرفته از: ربانی گلپایگانی، علی، درآمدی بر کلام جدید، ص 49 – 52.