کپی شد
کرامات میرزا مهدی اصفهانی
مرحوم میرزا تهذیب نفس و تزکیه جود را از اصفهان آغاز نمود و با ورود به عراق، تحت اشراف بزرگان سیر و سلوک، این مسیر را ادامه داده و ریاضتهای فراوانی را متحمّل شد. میرزای اصفهانی میفرمود: «بر ریگهای مسجد سهله اشک ها ریختم …»، که اشاره به سوز طلب، اشتعال دل، گستره توسل و شعاع اصرار …، دارد.
آری، دست از طلب ندارم، تا کام «دل» برآید.[1]
با توجه به این، عنایاتی از جانب خداوند سبحان به میرزا شده که به برخی از آنها اشاره میشود:
- آیت الله وحید خراسانی میفرماید:
من از شاگردان مرحوم میرزا شنیده بودم که ایشان تخلیه روح دارند؛ لذا بعد از درس که خلوت شد به مرحوم میرزا گفتم: من سخت باورم. اینها حرفی زدهاند، اما من میخواهم از خودتان بشنوم. شما تخلیه روح دارید؟ ایشان مکثی کردند و گفتند: بله. من میتوانم روحم را دو ساعت از بدنم جدا نگه دارم. سپس گفتند: من تجرد عن تجرد هم دارم و بعد تجرد عن تجرد را توضیح دادند.[2]
- از حجتالاسلام عباسعلی جوادی نقل شده است:
در اوایل تحصیلم در مشهد مقدس، میرزای اصفهانی در حمام سکته کردند، جنازه ایشان را به منزل منتقل کردند و به دستور پزشک، تشییع جناره را یک روز به تأخیر انداختند.
روز بعد، عدهای از طلاب حوزه علمیه مشهد، به محل جنازه آمدند و تختی را گذاشته و بدن ایشان را غسل دادند، برخی از علما و مدرسان حوزه علمیه مشهد از قبیل آیتالله نهاوندی، حاج شیخ مجتبی قزوینی، میرزا جواد آقا تهرانی و آقای صدرزاده نیز حضور داشتند.
بعد از آماده شدن جنازه، آیتالله حاج سید یونس اردبیلی از مراجع تقلید خراسان، که در بالا سر حضرت رضا (علیه السلام) نماز جماعت میخواند، آمد و بر بالای چهار پایهای ایستاد و سخنرانی کرد و گفت: آقایان طلاب! توجه کنید من یک خاطرهای از مرحوم میرزا دارم که تا به حال، حق ابراز و اظهار آن را نداشتم، اما الان آن را برای شما میگویم: در یکی از شبهای سرد زمستان، از منزل بیرون آمدم تا طبق معمول هر شب، به حرم حضرت رضا (علیه السلام) بروم. از طرف بالا خیابان (خیابان شیرازی فعلی) میرفتم، چون ساعت نداشتم، احساس کردم که خیابان خلوت است و هنوز اذان صبح نشده است. مردّد بودم که به منزل برگردم یا به طرف حرم بروم. تا این که دیدم آقایی عبا به سر کشیده به طرف حرم میرود، با خودم گفتم: این آقا میداند ساعت چند است که به حرم میرود، من هم پشت سر آن آقا رفتم. وقتی ایشان به در بستِ بالا رسید، درب باز شد و من هم رفتم. سپس به در صحن کهنه رسید و آن درب نیز باز شد و من هم پشت سر ایشان رفتم. بعد درب حرم رسید و درب باز شد و من هم پشت سر ایشان رفتم. وقتی ایشان وارد حرم شد و عبا را از سر برداشته، به دوش کشید و کفشها را برداشت، همین که صورت را برگرداند، مرا دید و گفت: سید یونس! تو این جا چه میکنی؟ گفتم: آقا! من از بالا خیابان، پشت سر شما بودم. فرمود: تا من زندهام، راضی نیستم این راز را فاش کنید. حالا دلت میخواهد به مزارهای دیگر ائمه (علیهم السلام) بروی و زیارت کنی؟ گفتم: بله. آنگاه او مرا با قدرت طیّ الارض خودش، به مدینه، نجف، کاظمین، سامرا و کربلا برد و در حرم سیدالشهدا (علیه السلام) بودیم، که نزدیک اذان صبح بود و مرحوم میرزا رو به من کرد و گفت: برگردیم که شما به نماز صبح برسید. یک وقت نگاه کردم، دیدم در بالای سر حضرت رضا (علیه السلام) قرار داریم و من نماز صبح را با جماعت خواندم.[3]
- فرزند میرزا میگوید: در تشییع جنازه مرحوم والدم حضور داشتم و حدوداً هشت یا نُه ساله بودم. از کوچهای جنازه را آوردند که روبهروی حرم است. جنازه را نزدیک حرم نگه داشتند. چهارپایه گذاشتند و سید یونس روی آن رفت و گفت: «نامهای دارم که بنا بود در آن وقتی باز بشود که مرحوم میرزای نائینی و میرزا مهدی فوت کنند. حالا هر دو فوت کردهاند و میتوانیم نامه را باز کنیم و بخوانیم». سید یونس نامه را باز کرد. در این نامه مرحوم نائینی نوشته بود: «هر شب جمعه با میرزا مهدی به زیارت حرم امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میرفتیم. بعد از زیارت من به خانه برمیگشتم و او به مشهد میرفت». منظور این بود که طیّ الارض میکرد و از نجف به زیارت حضرت امام رضا (علیهالسلام) مشرف میشد.[4]
[1]. حکیمی، محمد رضا، مکتب تفکیک، ص 234.
[2]. مجله حریم امام، سال هفتم، شماره 343، ص 5.
[4]. غروی اصفهانی، اسماعیل (فرزند میرزا)، مجله حریم امام، سال هفتم، شماره 343، ص 13.