searchicon

کپی شد

کرامات ابراهیم خلیل (علیه السلام)‏

برای آن حضرت کرامات و معجزات زیادی بیان شده است که در این مقال مختصر به برخی از آنها اشاره می‌شود:

  1. در روایتی از امام محمد باقر (علیه السلام) جریان به آتش افکنده شدن حضرت ابراهیم (علیه السلام) نقل شده که در بخش پایانی آن آمده است: «… مردم وقتى که اين قضيه (شکسته‌شدن بت‌هایشان) را ديدند، گفتند: جز همان جوان (ابراهیم) کسى جرئت ندارد اين بت را بشکند. از اين رو هيزم فراوانى جمع کردند، و او را به آتش انداختند. زمين به ناله در آمد و گفت: خداوندا بر روى زمين کسى جز ابراهيم نيست که تو را بپرستد، او در آتش می سوزد؟ خداوند فرمود: اگر مرا بخواند، کفایتش می کنم؛ در آن موقع ابراهيم (علیه السلام) به اين نحوه دعا کرد: يا احد، يا صمد، يا من لم يلد و لم يولد و لم يکن له کفوا احد، سپس گفت توکل من بر خدا است. در این هنگام خداوند خطاب به آتش فرمود: «سرد و سلامت باش[1]».[2]
  2. ابراهيم (علیه السلام) از قلمرو سلطنت نمرود اخراج شد، به كشور مردى قبطى به نام «عزاره» وارد شد. در اين سرزمين به مأمور مالياتى آن كشور برخورد نمود و مأمور از او ماليات مطالبه كرد. پس از صورت گرفتن از گوسفندان و ساير اموالش دستور داد تا آن تابوت (صندوق) را كه ساره در آن بود، نيز باز نموده و اموال درون آن را هم صورت بگيرد. ابراهيم (علیه السلام) از گشودن درب صندوق كراهت داشت؛ لذا در جواب مأمور مالیات فرمود: فرض كن كه اين صندوق مالامال از طلا و نقره است، من حاضرم ده يک وزن آن را طلا و يا نقره به تو بدهم و تو آن را باز نكنى. عشار زير بار نرفت و گفت: بايد باز كنى. ابراهيم (علیه السلام) از روی ناچاری با خشم و غضب در صندوق را باز كرد. وقتى چشم عشار به ساره كه حسن و جمال بى نظيرى داشت افتاد، پرسيد اين زن با تو چه نسبتى دارد؟ ابراهيم (ع) فرمود: دختر خاله من و همسر من است. پرسيد پس چرا او را در صندوق گذاشته و در صندوق را به رويش بسته اى؟ ابراهيم (علیه السلام) فرمود: غيرتم قبول نمى‏كند كه چشم نامحرمان به او بيفتد. عَشّار گفت: دست از تو بر نمى‏دارم تا حال تو و او را به شاه گزارش دهم. همانجا مأمورى نزد شاه فرستاد و از جريان با خبرش كرد.

شاه پيک مخصوص خود را فرستاد و ساره را به دربار احضار نمود. خواستند صندوق او را به طرف دربار ببرند، ابراهيم (علیه السلام) فرمود به هيچ وجه از اين صندوق جدا نمى‏شوم، مگر آنكه روح از تنم جدا گردد. مأموران جريان را به دربار گزارش دادند. شاه دستور داد تا ابراهيم (علیه السلام) را نيز با صندوق حركت دهند. ابراهيم (علیه السلام) و صندوق و هر كه با آن جناب بود به طرف دربار حركت نموده و بر شاه وارد شدند.

شاه گفت: قفل اين صندوق را باز كن. ابراهيم (علیه السلام) فرمود: ناموس من در اين صندوق است (و غيرت من قبول نمى‏كند همسرم را در مجلس نامحرمان ببينم). اينک حاضرم تمامى اموالم را بدهم و اين كار را نكنم. شاه از اين حرف، بر ابراهيم (علیه السلام) خشم گرفت و او را مجبور به گشودن صندوق نمود. وقتى چشم شاه به جمال بى مثال ساره افتاد، عنان اختيار از دست داده بى محابا دست به طرف ساره دراز كرد. ابراهيم (علیه السلام) كه نمى‏توانست اين صحنه را ببيند روى گردانيده و عرض كرد: پروردگارا! دست اين نامحرم را از ناموس من كوتاه كن. هنوز دست شاه به ساره نرسيده بود كه دعاى ابراهيم (علیه السلام) به اجابت رسيد و شاه با همه حرصى كه به نزديک شدن به آن صندوق داشت، دستش از حركت باز ايستاد و ديگر نتوانست نزديک شود. شاه به ابراهيم (علیه السلام) گفت: كه آيا خداى تو دست مرا خشكانيد؟ آن حضرت فرمود: آرى خداوند من غيور است و حرام را دوست نمى‏دارد. او است كه بين تو و بين عملى كردن آرزويت حائل شد. شاه گفت: پس از خدايت بخواه تا دست مرا به من برگرداند كه اگر بار ديگر دستم را بازيابم ديگر به ناموس تو طمع نخواهم كرد. ابراهيم (علیه السلام) عرض كرد: پروردگارا! دست او را باز ده تا از ناموس من دست بردارد. فورا دستش بهبودى يافت. ليكن بار ديگر نظرى به ساره انداخت و باز بى اختيار شده دست به سويش دراز نمود. در اين نوبت نيز ابراهيم (علیه السلام) روى خود را برگردانيد و نفرين كرد. در همان لحظه دست شاه خشک شد و به كلى از حركت باز ماند. شاه رو به او كرد كه اى ابراهيم! پروردگار تو خدايى است غيور و تو مردى هستى غيرتمند، اين بار هم از خدا بخواه دستم را شفا دهد، من عهد مى‏بندم كه اگر دستم بهبودى حاصل كند، ديگر اين حركت را تكرار نكنم. ابراهيم (علیه السلام) گفت: من از خدايم درخواست مى‏كنم و ليكن به شرطى كه اگر اين بار تكرار كردى، ديگر از من درخواست دعا نكنى. شاه قبول كرد. ابراهيم (علیه السلام) هم دعا نمود و دست او به حالت اول برگشت. پادشاه چون اين غيرت و آن معجزات را از او بديد در نظرش بزرگ جلوه نمود و بى اختيار به احترام و اكرامش بپرداخت …».[3]

  1. ابى بصير از امام صادق (علیه السلام) روايت كرده كه فرمود: ابراهيم (علیه السلام) لاشه اى را در كنار دريا ديد كه درندگان دريايى آن را مى خوردند. سپس همان درندگان به يكديگر مى پريدند و يكى ديگرى را پاره مى كرد و مى خورد. ابراهيم (علیه السلام) تعجب كرد و عرض كرد: «پروردگارا به من بنمايان كه چگونه مردگان را زنده مى كنى؟ خداوند پرسيد: مگر ايمان ندارى؟ او گفت: بله دارم، لكن مى خواهم قلبم مطمئن شود. خداوند فرمود: پس چهار مرغ را بگير و آنها را قطعه قطعه كن و سپس هر قسمتى از آن را بر سر هر كوهى بگذار. آن گاه آنها را صدا بزن تا به سرعت نزد تو بيايند، بدان كه خداوند بر همه چيز توانا و به حقايق امور دانا است».[4]

ابراهيم (علیه السلام) چنین كرد و مرغ ها را صدا زد و مشاهده کرد که همه آنها به اذن خدا به سوی او آمدند.[5]

  1. على بن ابراهيم در تفسير خود از امام باقر (عليه السلام) روايت کرده که فرمود: حضرت ابراهيم (عليه السلام) نخستين کسى بود که ريگ براى او به صورت آرد در آمد. او هنگامى که براى قرض کردن خوراک به سوى دوستى که در مصر داشت حرکت کرد، او در منزل نبود. ابراهيم چون از ساره خجالت مى کشيد که بگويد: دوستم در خانه نبود، نخواست با خورجين خالى به منزل برگردد؛ لذا وقتى که برگشت خورجين را پر از ريگ کرده به خانه آمد. بعد الاغش را پيش ساره رها کرد و خود داخل منزل شد و خوابيد. ساره آمد و خورجين را بازکرده و ديد بهترين آرد در ميان خورجين وجود دارد. بلا فاصله مقدارى خمير کرده و نانى پخت و غذاى لذيذى آماده کرد و نزد ابراهيم آورد.

ابراهيم پرسيد: اين غذا و نان را از کجا تهيه کردى؟ گفت: از آن آردى که از دوست مصرى آوردى، ابراهيم گفت: آرى او خليل من است، اما مصرى نيست.[6]

[1]. انبیاء، 69.

[2]. عروسى حويزى، عبد على بن جمعه، تفسير نور الثقلين، تحقيق: محلاتی، سيد هاشم رسولى، ج 3، ص 432.

[3]. طباطبایی، سید محمد حسین، تفسير الميزان، ترجمه: موسوى همدانى سيد محمد باقر، ج 7، ص 320؛ کلینی، محمد بن یعقوب، كافی (روضه کافی)، شارح، مازندرانى، محمد صالح، محقق / مصحح: شعرانى، ابوالحسن‏، ج 12، ص 511.

[4]. بقره، 260.

[5]. تفسير الميزان، ترجمه: موسوى همدانى، سيد محمد باقر، ج 2، ص 561.

[6]. قمى، على بن ابراهيم، تفسير قمى، تحقيق: موسوى جزايری، سيد طيب، ج 1، ص 153.