کپی شد
کرامات آیت الله کوهستانی
مرحوم آیت الله کوهستانی، در طول زندگی بابرکت خود، بر اثر بندگی خدا به کراماتی دست یافته بودند که به چند مورد از آنها اشاره میشود:
الف) اندرونی مثل بیرونی است
مرحوم شیخ عبدالنبی احمدی علیآبادی از دانشآموختگان حوزه کوهستان میگوید: «پدرم با بعضی خوانین و اربابان علیآباد معاشرت داشت و همیشه از بزرگی و عظمت آیت الله کوهستانی برای آنها تعریف میکرد، ولی آنان با روحانیت میانه خوبی نداشتند و چندان اعتقادی به آقای کوهستانی نیز نداشتند. روزی برای کاری میخواستند به ساری بروند، به پدرم پیشنهاد دادند که شما نیز با ماشین ما بیا، از آن جا به کوهستان میرویم؛ هم پسر شما را که مشغول تحصیل است، میبینیم و هم آقایی را که شما خیلی از آن تعریف میکنی زیارت میکنیم. وقتی به کوهستان آمدند، من طلبه کوچکی بودم و به اندرونی آقا نیز رفتوآمد داشتم. پدرم به من گفت: برو اندرون و به آقاجان بگو مهمان برای شما رسیده است. رفتم آقا را خبر کردم، فرمودند: «تعارف کن داخل حسینیه بنشینند، الآن خدمت میرسم»؛ مهمانان داخل اتاق شدند، بلافاصله آقاجان آمد دم درب بیرونی، بنده را صدا زد و گفت، مهمانان را راهنمایی کن که به اندرون بیایند. مهمانان وارد شدند و خدمت آقا رسیدند، پس از مدتی از آقاجان خداحافظی کردند و به طرف شهر ساری حرکت نمودند. در بین راه به پدر من گفتند: چیز عجیبی از آقا دیدیم! ابتدا که داخل حیاط حسینیه شدیم و آن فرش حصیر را دیدیم و آقاجان که گفت بیرون بنشینید، چنین پنداشتيم که اینها همه دکان است. بیرونی، برای مردم است و اندرونی را ـ که بهتر است ـ برای خودش دارد. در همین اندیشه بودیم که ناگهان آقا ما را به اندرونی فراخواند و دیدیم که اندرون مثل بیرونی است و هیچ امتیازی ندارد و به این ترتیب آقا با این کار خود، ما را متوجه سوءظن و اندیشه باطل خودمان ساخت و پیبردیم که بهراستی او از علمای عامل و اهل معنا است».[1]
ب) در هر مجلسی نباید شرکت کرد
مرحوم آقای حاج عین الله رحمتیان زاغمرزی نقل کرد: حدود سال 1350 شمسی به ولیمه حج یکی از متمولان ساری که بهرهای از علم و دانش نیز داشت دعوت شدیم. شرکتکنندگان در حدود پانزده نفر بودند. هنگامی که سفره ناهار را پهن کردند، در اتاق مجاور نیز سفره دیگری نهادند که هر کس که اهل بساط خمر (شراب) است، در آن اتاق بنوشد. صاحبخانه به من نیز تعارف کرد، من بهانه آوردم و ننوشیدم. پس از صرف غذا یکی از آنان پیشنهاد کرد که به خدمت آیت الله کوهستانی شرفیاب شویم، تقزیبا با سه تا ماشین جمعیت، روانه کوهستان شدیم. پس از زیارت آقا، هنگام خداحافظی، من آخرین نفر بودم که دست ایشان را بوسیدم، آقا رو به من کرد و فرمود: دوست ندارم در چنین مجالسی حاضر شوی!.[2]
ج) چرا نمازشب نمیخوانی
حجةالاسلام آقای سید علی جبارزاده میگوید: طلبه فاضلی برای من تعریف کرد: هنگامی که در حوزه علمیه کوهستان در حیاط حسینیه، قدمزنان کتاب درسیام را میخواندم، در آن حال یکی از ارادتمندان آیت الله کوهستانی با ایشان مشغول صحبت بودند، آن فرد از آقاجان تقاضای استخاره کرد. آیت الله کوهستانی دست برد در جيب قبای خود که تسبیح بگیرد و استخاره نماید، متوجه شد که در جیبش تسبیح نیست، رو به من کرد و فرمود: پسرم تسبيح داری؟ عرض کردم: بله، بلافاصله تسبیح خود را تقدیم کردم، آقاجان تسبیح را که از من گرفت، يک نگاه به تسبیح کرد و نگاهی دیگر به من و فرمود: باباجان چرا نمازشب نمیخوانی؟ تسبیح تو نشان میدهد که نمازشب نمیخوانی! طلبه باید نمازشب بخواند. عرض کردم: از این به بعد نمازشب میخوانم.[3]
د) بگذار آن چه خدا میخواهد بشود
یکی از مردان بافضیلت میگفت: روزی به عیادت ایشان رفته بودم، هنگامی رسیدم که آقا در ضعف و بیحالی مُفرطی بهسرمیبرد و هیچ توجه نداشت که من در خدمتش افتخار حضور دارم، میل هم نداشتم که بیدار شود، با خواندن حمد سلامتی ایشان را از خداوند متعال درخواست نمودم. سپس ایستادم که بروم، در این هنگام آقا تکانی خورد و در حالی که چشمهایش بسته بود فرمود: آقای فلانی…چه میکنی؟ بگذار آنچه که او (خدا) میخواهد بشود.[4]
[1]. کوهستانی، عبدالکریم، بر قله پارسایی، ص 236 و 237؛ یوسفی، محمد، روح مهربان 2، ص 78 – 80.
[2]. همان، ص 246؛ همان، ص 83.
[3]. همان، ص 255 و 256؛ همان، ص 85 و 86.
[4]. روحانی نژاد، محمد رضا، یادنامه استاد عظیم الشأن آیت الله کوهستانی، ص 41 و 42.