searchicon

کپی شد

چگونی انتساب شرور به خداوند با توجه به آیه هشتم از سورۀ شمس

این موضوع در سایه پرداختن به نکات زیر تبیین می شود:

اولاً: در بارۀ معنای آیۀ 8 سورۀ شمس: “فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها” باید گفت که این آيه به يكى از مهم ترين مسائل مربوط به آفرينش انسان پرداخته است؛ یعنی الهام “فجور” و “تقوا”. این بدان معنا است؛ هنگامى كه خلقت انسان تكميل شد، و “هستى” او تحقق يافت، خداوند “بايدها و نبايدها” را به او تعليم داد.[1]

” الهمها” از ماده “الهام” در اصل به معناى بلعيدن يا نوشيدن چيزى است، و سپس به معناى القای مطلبى از سوى پروردگار در روح و جان آدمى آمده است، گويى روح انسان آن مطلب را با تمام وجودش مى‏نوشد و مى‏بلعد، و گاه به معناى وحى نيز آمده است.[2] ” فجور” از ماده “فجر” به معناى شكافتن وسيع است. از آن جا كه سپيدۀ صبح پردۀ شب را مى‏شكافد به آن “فجر” می گویند. نيز از آن جا كه ارتكاب گناهان پرده ديانت را مى‏شكافد به آن “فجور” اطلاق شده است. البته منظور از “فجور” در آيۀ مورد بحث همان اسباب و عوامل و طرق آن است و منظور از “تقوا” كه از مادۀ “وقايه” به معناى نگه دارى است، اين است كه انسان خود را از زشتي ها و بدي ها و آلودگي ها و گناهان نگه دارد و بركنار كند.

لازم به يادآورى است كه معناى اين آيه “فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها” اين نيست كه خداوند عوامل فجور و تقوا را در درون جان آدمى ايجاد كرد، عواملى كه او را به فجور و آلودگى و دريدن پرده‏هاى حيا دعوت مى‏كند، و عواملى كه او را به خيرات و نيكي ها مى‏كشاند، آن چنان كه بعضى پنداشته، و آيه را دليلى بر وجود تضاد در درون وجود انسان دانسته‏اند، بلكه مى‏گويد اين دو حقيقت را به او الهام و تعليم كرد، يا به تعبير ساده تر راه و چاه را به او نشان داد، همان گونه كه در آيه 10 سوره بلد آمده است: “وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ”؛ ما انسان را به خير و شر هدايت كرديم.

به تعبير ديگر، خداوند آن چنان قدرت تشخيص و عقل و وجدان بيدار، به او داده كه “فجور” و” تقوا” را از طريق “عقل” و “فطرت” در مى‏يابد. لذا بعضى از مفسران گفته‏اند اين آيه در حقيقت اشاره به مسئلۀ “حسن و قبح عقلى” است كه خداوند توانايى درك آن را به انسان ها داده است.[3] اما باید توجه داشت که انسان در سایۀ گزینش آگاهانه به کمال و هدف از خلقت خود دست می یابد؛ یعنی کمال آدمی اختیاری و اکتسابی است[4] و از این جهت قرآن در آیات بعدی، تزکیه و آلودگی به گناه را به انسان استناد داده است: “قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاه وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها”.[5]

ثانیاً: بهتر است این موضوع این گونه مطرح شود که بر اساس پاره ای از آیات، خوبى‏ها و بدى‏ها همه از نزد خدا است[6] و بر اساس پاره ای دیگر تنها خوبى‏ها از او است و بدى‏ها از انسان است،[7] و نقش اراده و اعمال انسان ها در شرور، قابل توجه است؛ زیرا برخى از شرور از ارادۀ انسان ها ناشى مى شود؛ مانند شرور اخلاقى، ظلم، فقر، گرسنگى و صدها مشكل ديگر اقتصادى، سياسى، بهداشتى و غيره … و برخى دیگر رابطۀ تكوينى با اعمال[8] ما انسان ها دارند؛ مانند برخى عذاب هاى دنيوى و همۀ عذاب هاى اخروى.[9] بنابراین، شرور باید امر وجودی باشند در حالی که طبق تحلیل فلاسفه شر امر عدمی است، حال چگونه صدور امر عدمی به خدا یا انسان نسبت داده شده است؟ و چگونه می توان وجه جمعی بین این دو سخن ارائه داد؟

در پاسخ باید گفت:

الف. بر اساس تحلیل عدمی بودن شرّ، تقابل خير و شر، تقابل عدم و ملكه است[10] نه تقابل تناقص (نسبت سلب و ایجاب)،  و این را می دانیم که عدم در تقابل عدم و ملکه برخلاف عدم محض، بهره و حظی از وجود دارد و به همین لحاظ شرّ به فاعل استناد داده می شود.

توضیح این که: در بينش الاهى که همه چيز مخلوق خدا است[11] و خداوند، همه چيز را نيك آفريده است.[12] آنچه به خداوند مربوط است، آفرينش است كه از حُسن، زیبایی و خیر جدا نيست و ناگوارى‏ها و گرفتارى‏ها که یا از شرور طبیعی اند یا شرور اخلاقی، از آن رو که عدمی اند مخلوق خدا نیستند. در آیاتی که ذکر آن گذشت؛ تنها اشاره ای به شرور اخلاقی که از اختیار انسان برمی خیزد، شده است. این آیات در صدد بیان این نکته اند که آنچه سبب محروميّت از خيرات الاهى است، كردار فرد يا جامعه است. این البته منافاتی با این نکته ندارد که گرفتاری­ها، فقدان كمالات باشند كه مخلوق خدا نيستند.

به تعبير يكى از علما، زمين كه به دور خورشيد مى‏گردد، همواره قسمتى كه رو به خورشيد است، روشن است و اگر طرف ديگر تاريك است، چون پشت به خورشيد كرده و گرنه خورشيد، همواره نور مى‏دهد. بنابراين، مى‏توان به زمين گفت: اى زمين هر كجاى تو روشن است از خورشيد است و هر كجاى تو تاريك است از خود تو است.[13] پس از آن‏ جهت كه خود انسان و اراده او تحت سيطرۀ الاهى است، می توان بدی­هایی که حتی از انسان صادر می شود را به خداوند استناد داد، اما از آن جهت که همواره از خداوند خیر صادر می شود، استناد بدی به آن جناب در واقع به لحاظ منشاء انتزاع این امر عدمی که یک امر وجودی است، می باشد. در بارۀ استناد بدی­ها و شرور به انسان نیز وضعیت بر همین گونه است، اما از آن جا که انسان می توانسته اسباب بهره مندی از خیرات الاهی و تابش خورشید را برای خود فراهم کند، ولی با اختیار خویش خود را محروم کرده و به خورشید پشت نموده است، سزاوار مجازات است. به هرحال تقابل خير و شر، تقابل عدم و ملكه است و عدم در این گونه موارد بهره ای از وجود دارد و به همین لحاظ نیز قابل استناد است. همان گونه که خلقت مرگ با این که امر عدمی است به خدا استناد داده شده است: “الَّذي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزيزُ الْغَفُورُ”.[14]

ب. در بارۀ شرور؛ تحلیل های متفاوتی از منظر درون دینی و برون دینی ارائه شده است؛ مثلا از منظر برون دينى و فلسفى؛ تحلیل های زیر قابل ارائه است:

1. عدمی بودن شرور[15]؛ 2. نسبی بودن شرور[16]؛ 3. تفكيك ناپذيرى خيرات و شرور[17]؛ 4. افزونى خيرات از شرور[18]؛ 5. مقدمه بودن شرور برای خيرات[19]؛ 6. شرور، جزء نگری و دنیا نگری[20]؛ 7. بالعرض بودن شرور[21]؛ پس آنچه بیان شد تنها بر اساس یک تحلیل فلسفی است و بنابر تحلیل های دیگر می توان شرور را امر عدمی لحاظ نکرد و بر آن مبنا سخن گفت.

نتیجه این که آیۀ 8 سورۀ شمس، در صدد بیان صدور شرور از ناحیۀ خداوند نیست و تنها بیان می دارد که ” بايدها و نبايدها” از سوی خداوند به انسان ها تعليم داده شده است و آنها با عقل و وجدان بيداری که از سوی خدواند به آنان ارزانی شده است، به خوبی می توانند ” فجور” و” تقوا” را تشخیص دهند و در‏يابند. بله از ظاهر پاره ای از آیات صدور شرّ از خداوند یا انسان استفاده می شود، اما باید توجه داشت که این استناد تنها بر اساس منشاء انتزاع این امر عدمی است و از آن رو است که شرّ عدم محض نیست و عدم ملکه است و از وجود بهره ای دارد.



 [1]في أصول الكافي باسناده الى حمزة بن محمد الطيار عن ابى عبد الله (ع) حديث طويل و فيه يقول (ع) و قال: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» قال: بين لها ما تأتى و ما تترك. تفسير نور الثقلين، ج ‏5، ص 587.

[2] البته بعضى از مفسرين معتقدند كه تفاوت” الهام” با” وحى” در اين است كه شخصى كه به او الهام مى‏شود نمى‏فهمد مطلب را از كجا به دست آورده، در حالى كه هنگام وحى مى‏داند از كجا و به چه وسيله به او رسيده است.

[3] تفسير نمونه، ج ‏27، ص 46 و 47.

[5] شمس، 9 و 10.

[6] نساء، 78.

 [7]نساء، 79 ، “ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ”؛ (اى انسان!) آنچه از نيكى به تو رسد از خدا است و آنچه از بدى به تو برسد از نفس تو است.

 [8]در جای خود به اثبات رسید که اگر چه در دنیا و آخرت، بخشی از پاداش ها براساس جعل و قرارداد است، اما بخشی دیگر بر مبنای رابطۀ عمل و جزا است و از نوع قراردادى نيست؛ یعنی از سنخ رابطۀ علت و معلولى است؛ و به سخن دقيق تر، جزا عين عمل است كه در عالم آخرت ظهور كرده است.

 [9]نک: خسروپناه، عبدالحسین، «قلمرو دین»، ص 70-73. نک: مهربان بودن خدا، سؤال 918 (سایت اسلام کوئست: 1000).

 [10]شر عدم ملكه خير است و از حيثيت نقص موجودى كه شأنيت واجد شدن كمال مقابل آن را دارد انتزاع مى‏شود. نک: مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش ‏فلسفه، ج‏2، ص 427، نرم افزار نور الحکمه.

 [11]زمر، 63، “اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ”.

 [12]سجده، 7، “أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ”.

 [13]از این رو در آيه 79 سورۀ نساء به انسان خطاب شده كه هر نيكى به تو رسد از خدا است و هر بدى به تو رسد از خودت است. و اين به خاطر آن است كه بدى‏ها از آن جهت كه از انسان صادر مى‏شود به انسان نسبت داده شده و از آن‏ جهت كه خود انسان و اراده او در تحت سيطره الاهى است، به خدا نسبت داده مى‏شود. چنان كه اگر كارمند دولت خلاف كند، اين خلاف هم به خود كارمند نسبت داده مى‏شود، و هم به دليل آن كه او كارمند دولت است، به دولت نسبت داده مى‏شود. امام رضا (ع) مى‏فرمايد: “خداوند به انسان خطاب مى‏كند كه اراده و خواست تو نيز از من است”، (تفسير عيّاشى، ج 1، ص 258). نک: تفسير نور، ج ‏2، ص 336؛ تفسير نمونه، ج‏4 ، ص 24. نرم افزار جامع التفاسیر نور.

[14] ملك، 2.

 [15]از افلاطون نقل شده است که با تحليل فلسفى مى توان كورى، كرى، جهل، ناتوانى، بيمارى و هر نوع شر ديگر را به عدم بينايى، عدم شنوايى، عدم علم، عدم قدرت و عدم سلامتى برگرداند؛ پس شرور ماهیت عدمی دارند و عدم، در نظام علت و معلول، حاجتی به علت ندارد، تا نيازمند انتساب اینها به خداوند باشيم. اكثر حكمای اسلام خير بودن وجود و وجودی بودن خير را پذيرفتند و آن را بديهی دانسته‌اند و عدمی بودن شر را نيز به همين ترتيب مسلم انگاشتند. نک: طباطبایی، محمدحسین، بدايةالحكمة ، ص 159، نرم افزار نور الحکمه.

 [16] ما در اين عالم، شرّ و بدى مطلق نداريم؛ سيل و زلزله، حيوانات وحشى، بيمارى و ميكروب براى برخى از موجودات شر محسوب مى شوند و نسبت به پاره اى ديگر خير به شمار مى آيند؛ زهر مار براى مار بد نيست، گرچه براى انسان و موجودات آسيب پذير شرّ است.

 [17] جهان طبيعت، جهان حركت و تعارض و برخورد است. موجودات مادى، از حالت بالقوه و استعدادى خود، به سوى حالت بالفعل در حركت و تكامل اند. گاه در اين حركت ها تضاد و تزاحم پديد مى آيد و در آن صورت، شرور در اين عالم قابل تفكيك از خيرات نيستند. خير محض شدنِ اين عالم با نفى حركت و نفى مادى بودن آن ميسر است؛ يعنى سالبه به انتفاى موضوع، كه در اين صورت، مستلزم نفى خير كثير است كه خود، شر كثيرى است؛ يعنى با زوال و نابودى طبيعت، از شرور قليل نجات مى يابيم، اما خير كثيرى را نيز از دست مى دهيم؛ در ضمن، برخى از شرور مانند تفاوت ها، ناشى از اقليم ها و مناطق جغرافيايىِ متفاوت است و طبيعت، اقتضاى چنين تفاوت هايى را مى كند؛ يعنى لازمۀ ذاتى اين طبيعت، اين شرور است.

[18]  با وجود اين كه در اين عالم شر يافت مى شود، اما هيچ گاه شرور از خيرات تجاوز نمى كنند، كه در غير اين صورت، تمام عالم نابود مى شد و می توان گفت بقا و پايدارى عالم طبيعت، دليل بر افزونى خيرات است.

 [19]سختى ها، گرفتارى ها، مصيبت ها و شدائد، نقش مهمى در تكامل علمى، معنوى، صنعتى، تكنولوژى و غيره دارند. به عبارت دیگر؛ استعدادهای انسان در شرایطی شکوفا می شوند که در میان راه های ناهموار و دشوار گذارده شود، و با مشکلات و نابسامانی ها دست و پنجه نرم کند. پس شرور منشأ خيراتِ فراوان اند.

[20] شرور ناشى از جزءنگرى است؛ اگر انسان از منظر كل نگرى به جهان طبيعت توجه كند، وجود شرور را نيز  مناسب و ضرورى مى داند، بلكه شرى مشاهده نمى كند؛ ما انسان ها به علت جزءنگرى ناملايمات را شرّ مى بينيم؛ اگر انسانى با ديد كلى به تمام منزل بنگرد، وجود چاه و لوازم بهداشتى آن را ضرورى مى شمارد و آنها را شرّ نمى داند؛ ولى اگر فقط به بوى بد چاه منزل توجه كند، به شر و پليدى آن حكم مى كند. برخى از شرور نیز با ديدۀ دنيانگرى شرّند؛ ولى اگر به عالم آخرت نيز توجه شود، شرى در كار نيست؛ براى مثال، مرگ، براى انسان دنياگرا، عدمى و شر است؛ ولى براى مؤمن به قيامت، انتقال از عالمى به عالم ديگر است. نتیجه این که برخى امور از نظر انسان خير و شرند؛ ولى در واقع چنين نيستند؛ يعنى با نگاه جامع، خلاف آن درك مي شود.

[21] گاهی نیز گفته می شود: ارادۀ بالذات خداوند به امور خير تعلق دارد، گر چه بالعرض به شرور تعلق مى گيرد؛ پس شرور، بالذات متعلق ارادۀ الاهى نيست، بلكه بالعرض و بالتبع است.