کپی شد

پیروان شلمغانی

پس از انحراف شلمغانی تعدادی از مردم از او پیروی کردند که به شلمغانیه معروف شدند.[1] علاوه بر برخی از مردم عادی تعدادی از بزرگان حکومت مقتدر عباسی نیز از او پیروی کردند و وزیر ابن فرات و پسرش ابن محسن او را تقویت و حمایت می‌کردند.[2]

گفته شد حسين بن قاسم بن سليمان بن وهب كه وزير مقتدر باللّه بود و ابو جعفر و ابو على هر دو فرزند بسطام و ابراهيم بن محمد بن ابى عون و ابن شبيب زيات و احمد بن محمد بن عبدوس از شلمغانی پيروى كردند و به عقايد او معتقد شدند،[3] پس از شیوع چنین عقیده‌ای از سوی آنان، در زمان وزارت ابن مقله آن‌ها را تعقيب كردند كه همه پنهان شدند ولی آن‌ها را پيدا نكردند.[4]

برخی از نامداران پیروان شلمغانی عبارتند از:

  1. حسين بن قاسم

حسين بن قاسم پنهان بود، برادرش محمد بن قاسم بن عبيد الله که وزير بود براى او پيام داد كه آشكار شود تا به او كمک رساند، تا ديوان سواد[5] و ديوان سپاه و ديوان هزينه را به او واگذار كند و كلوذانى و ابراهيم بن خفيف و عثمان بن سعيد را به كمک او بگمارد. [وزير] در برابر ميانجى كه براى برادرش فرستاد، به خدا و به ديگر سوگندهاى «بيعت» به آزادى بردگانش، به طلاق زنانش سوگند ياد كرد كه درون دل او مانند گفتار برونى نيک‌خواه او است. او يادداشتى به دست خود نوشت و خدا را در آن گواه گرفت و به ميانجى داد، كه آن‌را به حسين [برادرش‏] رسانيده، همه را بازگو كرد، محمد [وزير] تا پايان روز منتظر او بماند.

برادرزاده‏اش قاسم بن حسين [بن قاسم‏] گفت: عمويم وزير ابو جعفر [محمد بن قاسم‏] آن شب تنها به نزد برادرش حسين رفت و خواهش نمود آشكار شود و به كمک او آيد و همان سوگندها را دوباره ياد نمود تا نويد همكارى گرفت. حسين از ياران خود خواسته هنگام عصر همراه او سوار شدند و نزد برادرش [وزير] رفت. وزير نيز زورقى در بسته را آماده كرده‌بود، همين‌كه آمد دستور داد او را به كشتى سوار كردند. و چون مادرشان خبردار شد آمد و بر لب دجله ايستگاه «طيار» كه مردم بسيار ايستاده بودند به داد و فرياد پرداخت، موى خود را باز كرده، پستان‌ها را بيرون آورده، او را به حق مادرى سوگند مى‏داد كه پسرش را رها كند، ولى او گوش نداده در طيار نشست و به «دار السلطان» پائين رفت، همه كسانى كه در آن‌جا بودند كار او را زشت دانسته او را نفرين كردند. وزير به نزد قاهر رفته گفت: من برادر خودم را براى باورى كه به آئين «ابن ابو العزاقر» مى‏داشت دستگير كرده به «رقه» تبعيد نموده‏ام، چون براى امنيت دولت بيم داشتم. قاهر خانه دو فرزند «بسطام» را نيز به نگهبانى سپرد، كه گفته مى‏شد، آنان نيز آئين «ابن ابو عزاقر» را باور دارند.[6]

در آن هنگام که توقيعى از صاحب الأمر مبتنى بر لعن و برائت شلمغانی صادر شد، حسين بن قاسم در محل «رقه» بود راضى (خليفه) كسى را فرستاد او را كشت و سرش را به بغداد آورد.[7]

  1. ابن ابى عون و ابن عبدوس:

از ابن أبي عون از نویسندگان بزرگ بود و تصانيف خوبی از او بر جا مانده از جمله: «التّشبيهات»، و الأجوبة المسكتة.[8]

ابن ابى عون و ابن عبدوس را هم دستگير كردند و به اتفاق شلغمانى نزد خليفه بردند. خلیفه به هر دو دستور داد كه بر سر او بزنند و از او تبرى جويند چون هر دو را مجبور كردند ابن عبدوس دست دراز كرد و بر سر شلغمانى زد، اما ابن ابى عون كه دست به ريش و سر شلغمانى برد و لرزيد و سر و روى او را بوسيد و گفت: تو خداوند و روزى‌دهنده من هستى. راضى (خليفه) به شلغمانى گفت: تو كه مى‏گفتى من هرگز ادعاى خداوندى نكرده‏ام پس اين وضع چيست؟ گفت من در كار ابن ابى عون چه گناهى دارم. خدا مى‏داند كه من به او نگفته‏ام كه من خدا هستم. ابن عبدوس گفت: او هرگز ادعا نكرده كه خدا مى‏باشد، ولى او باب امام منتظر است و او قائم مقام ابن روح مى‏باشد. من گمان مى‏كنم كه اين عقيده را براى تقيه مكتوم كرده‌است.[9]

  1. شلمغانى با محسن بن ابى الحسن بن فرات هنگام وزارت پدرش‏ ارتباط پيدا كرد و محسن (كه شيعه امامى بود) به او گرويد.[10]

 

[1]. مشکور، فرهنگ فرق اسلامی، ص۲۵۹.

[2]. زركلى، خير الدين، الأعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و  المستعربين و المستشرقين، ج ‏6، ص 273.

[3]. ذهبى، شمس الدين محمد بن احمد، تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الأعلام، تحقيق: تدمرى، عمر عبد السلام، ج ‏24، ص 115 و 116.

[4]. ابن اثير، عز الدين، الكامل، ترجمه: حالت، ابو القاسم و خلیلی، عباس، ج‏20، ص 13 – 16.

[5]. ديوان سواد مهم‌ترين ديوان‌ها در بغداد به شمار مي‌رفت.

[6]. مسكويه الرازى، ابو على، تجارب الأمم، مترجم: منزوى، على نقى، ج ‏5، ص 360 – 362.

[7]. الكامل، ج ‏20، ص 17.

[8]. تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الأعلام، ج ‏24، ص 116.

[9]. الكامل، ج ‏20، ص 13 – 16.

[10]. همان.