searchicon

کپی شد

پیامدهای فرهنگی معنوی بنی امیه

افول و استحاله فرهنگ نبوی (صلی الله علیه و آله)

مهم‌ترین پیامد فرهنگی معنوی دوران بنی امیه، افول و استحاله فرهنگ نبوی (صلی الله علیه و آله) است. نمونه‌هایی از این پیامد در دوران بنی امیه عبارتند از:

  1. نمونه هایی از عصر عثمان

در عصر عثمان، ورود بنی امیه به حکومت و واگذاری پست‌های کلیدی به آنان علنی شد. عثمان در پی اجرای سیاست ابوسفیان بود که در روز اول به او گفته بود: حکومت را به یکدیگر برسانید و ارکان حکومت را از بنی امیه قرار دهید،[1] در حالی که بنا بر فرهنگ نبوی (صلی الله علیه و آله)، حکومت و خلافت از آنِ جانشینان معصوم آن حضرت؛ یعنی امیرالمؤمنین (علیه السلام) و امامان معصوم (علیهم السلام) است. بنی‌امیه در این دوران، برتمام بلاد اسلامی حاکم شدند؛ به گونه‌ای که عبد الله بن عامر بن کریز (پسر خاله عثمان) که در سن جوانی بود و برخی او را 24 یا 25  ساله دانسته اند، به جای ابو موسی اشعری، حاکم شد.[2] عثمان کار را به جایی رساند که عمویش؛ حکم بن ابی العاص را که به دستور پیامبر (صلی الله علیه و آله) از مدینه به طائف تبعید شده بود، به مدینه بازگرداند و اموال و صدقات قضاعه [قبیله اى در یمن] را به وی بخشید.[3]

نقل شده روزى که حکم به مدینه آمد، لباس کهنه و پاره‌اى داشت و بُزى را مى راند و مردم به بدحالى او و همراهانش نگاه مى کردند، تا این که وارد دار الخلافه شد و پس از خروج، جامه ابریشمى و طیلسان[4] پوشیده بود.[5]

بلاذرى از ابن عبّاس نقل کرده است: «از جمله مواردى که بر عثمان عیب گرفتند این بود که حَکَم بن ابى العاص را متولّى جمع‌آورى صدقات قضاعه کرد و صدقات جمع‌آورى شده را که به سیصد هزار درهم مى رسید، به وى بخشید».[6]

و از عبدالرحمن بن یسار نقل شده است: «…عثمان هرگاه به یکى از اهل بیت خود جایزه اى مى داد آن را از سهم بیت المال مى پرداخت…».[7]

علاوه بر این، عثمان، فرزند حکم؛ «مروان» را به دامادی خود گرفت و در حکومت، مقامات مهمی به وی داد؛ به گونه‌ای که برخی گفته‌اند: حاکم و خلیفه واقعی مروان بود و عثمان، تنها نام خلیفه را داشت. سیاست‌های مروان بود که در جامعه اسلامی جاری می شد؛ در حالی که حکم بن عاص و مروان، ملعون به زبان پیامبر (صلی الله علیه و آله) بودند![8] بنی امیه قدرت گرفتند و فساد و بی بندوباری را در جامعه ترویج داده و آرام آرام زمینه از بین رفتن و افول فرهنگ نبوی (صلی الله علیه و آله) را فراهم کردند.

  1. نمونه هایی از عصر معاویه

علاّمه امینى در کتاب نفیس «الغدیر» با ذکر اسناد و مدارک روشن از کتاب‌های برادران اهل سنت، بدعت‌ها و فجایعى را که شخص معاویه انجام داده جمع آورى نموده که فهرست برخی از آنها عبارت است از:

  1. وی آشکارا به شرب خمر و خریدن آن اقدام می کرد.
  2. ربا را حلال می شمرد.
  3. در سفر، نماز را تمام می خواند.
  4. بر خلاف سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله)، برای نماز عید فطر و قربان، اذان می گفت.
  5. نماز جمعه را در روز چهارشنبه اقامه نمود.
  6. ازدواج با دو خواهر را در یک زمان اجازه داد.
  7. سنّت پیامبر (صلى الله علیه و آله) در باب دیات را تغییر داد.
  8. تکبیرهای سنت در نمازها را ترک نمود.
  9. لبّیک در مراسم حج را به جهت بغض و دشمنی با امیرالمؤمنین (علیه السلام) ترک کرد.
  10. خطبه نماز عید فطر و قربان را (بر خلاف دستور پیامبر (صلى الله علیه و آله) بر نماز مقدّم داشت، تا بتواند قبل از متفرّق شدن مردم، ضمن خطبه خود، على (علیه السلام) را سبّ کند. وی نخستین کسى بود که سبّ و ناسزاگویى به على (علیه السلام) را رواج داد.
  11. از اجراى حدود الهى سرباز زد.
  12. از لباس‌های غیرجائز برای مردان؛ مانند حریر و طلاباف استفاده می کرد.
  13. در سال 44 هجرى، زياد بن ابیه را که فردی زنازاده بود، به خويش منسوب ‏ساخت؛ بدین معنا که او را فرزند ابوسفیان و برادر ناتنی خود معرفی نمود.
  14. فرزند فاجرش؛ یزید را به خلافت برگزید، و برای این امر از مردم بیعت گرفت.
  15. با امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به جنگ پرداخت.[9]
  16. نمونه هایی از عصر یزید بن معاویه

در دوران یزید بن معاویه به نحو بارزتری شاهد افول و محو فرهنگ نبوی (صلی الله علیه و آله) هستیم؛ زیرا وی در ارتکاب گناهان، ولخرجى و شهوترانى بى‏پروا بود و به آداب جامعه و سنن پیامبر و اهل بیت (علیهم السلام) هيچ توجّهى نداشت و براى آنها ارزشى قايل نبود. معاويه هم او را از اين کارها باز نمى‏داشت، و تنها از وى مى‏خواست که آنها را پنهانى انجام دهد تا رسوا نشود و دشمنان از او بد نگويند و دوستان دلگير نشوند. نقل شده: یزید در جوانی اش شراب می نوشید، وقتی معاویه متوجه شد، با نرمی او را موعظه نمود که: فرزندم، نبايد آرزوها و خواسته‏هايت را از راهى برآورده سازى که شخصيت و قدر و منزلت تو را از بين ببرد و دشمنان از تو بد بگويند و دوستان دلگير شوند. آن‏گاه اشعاری را برایش خواند که وی را دعوت می کند به این که این گونه کارها را در شب انجام ده.[10]

هنگامى که معاويه قصد نمود از مردم براى يزيد بيعت بگیرد، از زياد خواست که از مسلمانان بصره بيعت بگيرد. پاسخ زياد به او چنين بود: مردم چه مى‏گويند هرگاه آنان را به بيعت يزيد دعوت كنيم با اين‌كه او با سگ‌ها و ميمون‌ها بازى مى‏كند، جامه‏هاى رنگين مى‏پوشد، پيوسته شراب مى‏نوشد و شب را با ساز و آواز مى‏گذراند، در حالی که هنوز حسين بن على (علیهما السلام) و عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبير و عبدالله بن عمر در ميان مردمند، ليكن مى‏شود كه او را دستور دهى تا يک سال يا دو سال به اخلاق اينان در آيد، شايد بتوانيم امر را بر مردم مشتبه سازيم… .[11]

اين خبر به روشنى نشان مى‏دهد که يزيد نزد مردم به اين کار مشهور بود. سخن امام حسين (عليه السلام) به معاويه –آن هنگام که به مدینه آمده بود تا بزرگان مدینه از جمله امام حسین (علیه السلام) را برای بیعت با یزید راضی کند- نيز اين مطلب را تأييد مى‏کند، آن‏جا که مى‏فرمايد:

…(ای معاویه) گويى که پرده‏نشينى را توصيف مى‏کنى يا غايبى را مى‏ستايى که تنها تو از او خبر دارى. يزيد خود آيينه انديشه خويش است. او جنگ سَگان هار را به تماشا مى‏نشيند و کبوتربازى را پى مى‏گيرد و زنان خنياگرِ چنگ نواز سرگرم به گونه‏هاى لهو و لعب را گرد يزيد ببين و اين تلاش‏ها را واگذار…![12]

ابن کثير در تاريخش در اين‌باره عبارتى دارد که به اشتهار يزيد در اين کار تصريح مى‏کند: او به چنگ، نوشيدن شراب، موسيقى، شکار، برگزيدن مردان و زنان خواننده، سگ و جانوران شاخ‏زن؛ همچون قوچ، خرس و بوزينه علاقه داشت و هر روز صبح که از خواب بر مى‏خاست مست بود.[13]

نقل شده: «يزيد هرگز نافرمانى کسى را تحمل نمى‏کرد و معتقد بود که بر همه مردم واجب است که از او فرمان ببرند و هر کس از فرمان او سر بر مى‏تافت، سر و کارش با شمشير بود».[14]

کوتاه نظرى، نابخردى و آشفتگى روحى او در قضاياى بزرگى؛ چون قضيه رويارويى با امام حسين (علیه السلام) و قيام مردم مدينه منوره به خوبى آشکار گشت. کسى که فرمان کشتن امام حسين (عليه السلام) را داد، خود يزيد بود؛ زيرا او عبيدالله زياد را ميان اين که خودش کشته شود و يا امام حسين (علیه السلام) را بکشد مخیر گذاشت. عبيدالله مى‏گويد: کشتن حسين (علیه السلام) کار يزيد بود که فرمان داد يا او را بکشم و يا خود کشته شوم؛ من کشتن او را برگزيدم.[15]

يزيد از لاک نفاق بيرون آمد و کفر و دشمنى فزاينده‏اش را نسبت به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و اهل بیتش (علیهم السلام) آشکار ساخت. او از انتساب به پيشينيان جاهل خود و وابسته بودن به جريان نفاق افتخار مى‏کرد و هنگامى که سر امام حسين (عليه السلام) را در برابرش گذاشتند، براى تَشَفّى خاطر به اشعار «ابن زبعرى» مثل زد که مطلع آن چنين است:

«ليت اشياخى ببدر شهدوا     جزع الخزرج من وقع الاسل‏؛ کاش نياکانم در «بدر» حاضر بودند و بى‏تابى خزرجيان از ضرب‏هاى نيزه را مى‏ديدند». گفته شده است که يزيد ابيات زير را هم از خودش بر آن افزود:

«لأَهلوا واستهلوا فرحا     ثم قالوا يا يزيد لا تشل؛ هلهله و شادى کنان مى‏گفتند: اى يزيد، دست مريزاد.

لست من عتبة ان لم أنتقم  من بنى احمد ما کان فعل؛ از بنى عتبه نباشم اگر از خاندان «احمد» انتقام کارهايشان را نگيرم. ‏

لعبت هاشم بالملک فلا   خبرٌ جاء ولا وحى نزل؛ [آرى‏] بنى‏هاشم با حکومت [چونان گوى‏] بازى کردند؛ و هيچ خبر و وحى‏يى نيامده‏است».[16]

فسق و فجور يزيد بر ياران وى نيز چيره گشته بود. در دوران وى، موسيقى در مکه و مدينه آشکار گشت. لهو و لعب رواج يافت و مردم آشکارا شراب مى‏نوشيدند. روى هم رفته، وى به لهو، شکار، شراب، زن و سگ‏هاى شکارى تمايلى فراوان‏ داشت. به طورى که بر سگ‏ها زيور طلا مى‏آويخت و بر آنها پارچه‏هاى زربفت مى‏پوشانيد؛ و به هر سگى يک غلام مى‏بخشيد که او را خدمت کند. او دولت را با سياستى مبتنى بر شهوت‏هاى نفسانى اداره مى‏کرد. دوران زمامداريش سه سال و شش ماه بود. يعقوبى می گويد: سعيد بن مسيّب، سال‏هاى (حکومت) يزيد بن معاويه را ناميمون مى‏شمرد: (زیرا) در سال اوّل، حسين بن على (علیهما السلام) و اهل بيت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را كشت؛ در سال دوم، حرم پيامبر خدا مباح شمرده شد و حرمت مدينه پایمال گرديد و در سال سوم، خون‌ها در حرم خدا ريخته شد و كعبه را سوزاندند.[17]

[1]. ابن عبد البر، یوسف بن عبد الله، الإستیعاب فى معرفة الأصحاب، تحقیق: البجاوى، على محمد، ج 4، ص 1679.

[2]. همان، ج 3، ص 931 – 933.

[3]. یعقوبى، احمد بن أبى یعقوب، تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 164.

[4]. در فرهنگ لغت عمید آمده است: (اسم) [عربی: طَیلسان، معرب، مٲخوذ از فارسی: تالشان] ‹طالسان، تالسان، طیلس› [قدیمی]، نوعی جامۀ کلاهدار گشاد، بلند، و شبیه شنل که خواص، مشایخ، یا زردشتیان بر دوش می‌انداختند؛ ردا. ر.ک: سایت واژه یاب، فرهنگ لغت عمید، ذیل این واژه.

[5]. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 164.

[6]. بلاذرى، أحمد بن یحیى، أنساب الأشراف، تحقیق: زكار، سهیل و زركلى، ریاض، ج 5، ص 515.

[7]. ر.ک: تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 168 و 169.

[8]. ر.ک: امینی، عبدالحسین، الغدیر فی الكتاب و السنة و الأدب‏، ج ‏5، ص 219 و 220، ج ‏8، ص 341 – 377؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 173 و 174؛ الاستیعاب فى معرفة الأصحاب، تحقیق: البجاوى، على محمد، ج ‏1، ص 360.

[9]. الغدیر فی الكتاب و السنة و الأدب، ج ‏10، ص 253 –  408.

[10]. ابن كثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج 8، ص 228.

[11]. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 220.

[12]. ابن قتیبة الدینوری، أبو محمد عبد الله بن مسلم، الإمامة و السیاسة المعروف بتاریخ الخلفاء، تحقیق: شیری، علی، ج 1، ص 209.

[13]. البدایة و النهایة، ج 2، ص 235.

[14]. جمعى از نويسندگان، با كاروان حسينى، مترجم: بينش‏، عبدالحسين، ج ‏1، ص 285، به نقل از الفتنة الكبرى، ج 2، ص 237.

[15]. ابن اثیر جزری، عزالدین، الكامل فى التاریخ، ج 4، ص 140.

[16]. عسكرى، مرتضى، معالم المدرستین، ج 3، ص 197.

[17]. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 253.