searchicon

کپی شد

پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله)

فهرست

حضرت محمد(صلی الله علیه و آله)

پیامبر اسلام در سالی که ابرهه با لشکریانش[1] به خانۀ خدا حمله کردند متولد شد، در 40 سالگی از طرف خداوند متعال در حالی که در غار حراء مشغول عبادت بود، به پیامبری مبعوث شد.

آن حضرت نخست دعوتش را به طور مخفیانه آغاز نموده و دعوت آشکارش را به امر خداوند از نزدیکانش شروع نموده است.[2] دعوت آن حضرت در مکه 13 سال به طول انجامید تا اینکه از جانب فرشتۀ وحی الاهی به توطئۀ قتلشان از طرف مشرکین پی بردند و نهایتا به یثرب (مدینة النبی) مهاجرت نمودند.

هجرت آن حضرت به مدینه با تشکیل حکومت اسلامی در آن شهر همراه بود. اسلام کم کم رشد نمود و به شهرهای اطراف از جمله مکه نفوذ نمود.

آخرین مرحلۀ رسالت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) معرفی جانشین از جانب خداوند بود، آن حضرت بعد از این که در حجة الوداع امام علی (ع) را به جانشینی خود انتخاب نمودند، در 28 صفر سال 11 ه ق رحلت نموده و به سوی محبوبشان شتافتند.

 

انساب پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)

طبق روایتی که در بعضی از کتاب ها، مثل بحارالانوار،[3] کشف الغمة فی معرفة الائمة (ع)[4] و المناقب لآل ابی طالب (ع)[5] آمده است، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: در معرفی و بیان نسب (پدران) من به (جدم) عدنان رسیدید به همین مقدار اکتفا کنید. (اجداد بعد از عدنان مرا نام نبرید).

همچنین در روایات دیگری از آن حضرت آمده است که فرمودند: وقتی که نسب من به معد بن عدنان تا ابراهیم (ع) رسید، بیان کنندگان چنین انسابی (نسابین) دروغ می گویند.[6]

دلیل این مطلب نیز مطابق آنچه در روایات آمده است، معلوم نبودن انساب آن حضرت (بعد از عدنان تا حضرت ابراهیم (ع) و حضرت آدم (ع) ) و اختلاف نسابین است. در روایتی آمده که حضرت فرمودند: هرگاه نسب من به عدنان رسید توقف کنید و سپس این آیه را خواندند: «و عاد را و ثمود را و اصحاب الرس را و نسل های بسیاری را که در میان آنها بودند (هلاک کردیم)»،[7] و سپس فرمودند: کسی جز خدا علم به اینها ندارد.[8]

بنابراین، علت این که پیامبر (صلی الله علیه و آله) از نام بردن اجداد خود بعد از عدنان نهی کرده اند، معلوم نبودن انساب و جلوگیری از اختلاف نسابین و مورخان در این زمینه بوده است.

 

ولادت پیامبر و استحباب روزه در روز دوشنبه

در تاریخ ولادت پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله)، اختلاف نظر وجود دارد. اگر چه برخی، این اقوال را به بیش از بیست قول رسانده اند، اما عموم سیره نویسان اتفاق دارند که تولد پیامبر گرامی در عام الفیل، سال 570 میلادی بوده است؛ زیرا آن حضرت به طور قطع، در سال 632 میلادی در گذشته است، و سن مبارک او 62 تا 63 بوده است. بنابراین، ولادت او در حدود 570 میلادی خواهد بود. اکثر محدثان و مورخان بر این قول اتفاق دارند که تولد پیامبر، در ماه ‏ربیع الاول بوده، ولی در روز تولد آن حضرت اختلاف دارند. معروف میان محدثان شیعه این است که آن حضرت، در روز جمعه، هفدهم ماه ربیع الاول، پس از طلوع فجر چشم به دنیا گشود، و مشهور میان اهل تسنن این است که ولادت آن حضرت، در روز دوشنبه دوازدهم همان ماه اتفاق افتاده است.[9]

تذکر این نکته بجاست که روزه در روز دوشنبه، یک عمل مستحبی است که در سیره پیامبر (صلی الله علیه و آله) و ائمه (ع) وجود داشته است، اما هیچ رابطه ای میان ولادت پیامبر و روزۀ روز دوشنبه وجود ندارد.

در روایات بسیاری آمده است كه آخرِ روز دوشنبه و پنج شنبه، اعمال انسان بر پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) و امامان (ع) عرضه می‏گردد. لذا مناسب است كه لحظه‏های آخر این دو روز، به حساب رسی كارها سپری گردد و توأم با استغفار باشد. سیره پیامبر (صلی الله علیه و آله) این بود كه روزهای دوشنبه و پنج شنبه روزه می‏گرفت. به آن حضرت گفته شد این كار براى چیست؟ فرمود: زیرا اعمال در روز دوشنبه و پنجشنبه به آسمان بالا مى‏‌رود و دوست دارم كه عمل من در حالى كه روزه‏دار باشم بالا رود.[10]

 

همسران پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله)

دربارۀ تعداد زنان پیامبر(صلی الله علیه و آله) برخی به مبالغه سخن گفته اند؛ حاکم در کتاب مستدرک آن را به هیجده نفر رسانیده است، اما صاحب کتاب امتاع الاسماع تعداد آنان را پانزده نفر بر شمرده است. پیامبر(صلی الله علیه و آله) از بین این پانزده نفر، با چهار نفر، به عقد ازدواج اکتفا نمود و با آنان همبستر نشد.[11]

پیامبر(صلی الله علیه و آله) تا سن پنجاه یا پنجاه و سه سالگی غیر از «خدیجه»، همسر دیگری برنگزید.[12]

ابن اسحاق همسران آن حضرت را سیزده نفر برشمرده که با دو نفر تنها به برگزاری عقد اکتفا نمود و دو نفر از آنان در هنگام حیات آن حضرت از دنیا رفتند و در هنگام رحلت آن بزرگوار، نه زن به نام های «عایشه»، «حفصه»، «ام حبیبه»، «ام سلمه»، «سوده»، «زینب دختر جحش»، «میمونه»، «صفیه» و «جویریه» در خانه آن حضرت بودند.[13]

 

تعدد همسران پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله)

موضوع ازدواج و تعداد همسران پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)، موضوعی است که بسیار مورد سؤال قرار می گیرد. برای روشن شدن حقیقت مطلب توجه به نکات زیر لازم است:

الف) نکاتی چند در بارۀ ازدواج ها و  همسران پیامبر(صلی الله علیه و آله):

1. پیامبر(صلی الله علیه و آله) تا سن پنجاه یا پنجاه و سه سالگی غیر از «خدیجه»، همسر دیگری برنگزید.[14]

2. اکثر زنان پیامبر (صلی الله علیه و آله) پیش از آن که با پیامبر (صلی الله علیه و آله) ازدواج کنند، ازدواج کرده بودند.

3. پیامبر(صلی الله علیه و آله) با هیچ یک از زنان قبایل انصار ازدواج نکرد.[15]

4. همه ی زنان آن حضرت پیش از آن که آیه ی مربوط به حرمت بیش از چهار زن، در اواخر سال هشتم هجری در مدینه نازل شود[16] به عقد ایشان درآمده بودند.[17]

5. پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) به دلیل برخورداری از ویژگی های منحصر به فرد حضرتشان از یک سو و به دلیل تشرف به مقام والای نبوت و واسطۀ فیض بین خالق متعال و بندگان، دارای بعضی از احکام و اختیارات اختصاصی منحصر به فرد خویش نظیر خاتمیت، وجوب نماز شب بر شخص ایشان (با این که بر دیگران واجب نیست)، اجازه داشتن بیش از چهار همسر و… بودند که خداوند حکیم به خاطر مصالح و اهداف با ارزشی این احکام را بر آن حضرت تشریع کرد و رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) در ازدواج های متعدد خویش، اراده و مقاصد الاهی را دنبال می کردند.

ب) انگیزه ها و حکمت ها در ازدواج رسول خدا (صلی الله علیه و آله):

با توجه به آن چه ذکر شد، روشن می شود که ازدواج های پیامبر(صلی الله علیه و آله) برای خوش گذرانی نبوده است؛ زیرا اگر آن حضرت در پی خوش گذرانی بود، در سنین جوانی به این کار مبادرت می کرد؛ در حالی که آن حضرت تا سن بیست و پنج سالگی همسری انتخاب نکردند و پس از آن نیز با حضرت خدیجه(سلام الله علیها) که در گذشته دو بار شوهر کرده و پانزده سال از ایشان بزرگ تر بود، ازدواج کرده و تا آخرین لحظه ی عمر این زن فداکار، ( سن پنجاه و سه سالگی پیامبر) همسر دیگری نداشتند. بعد از رحلت حضرت خدیجه(سلام الله علیها)  اکثر همسران ایشان بیوه بودند، آن حضرت در حالی با «ام سلمه» ازدواج نمود که وی پیرزن و از شوهر درگذشته ی خویش دارای فرزند بود و رغبتی به ازدواج نداشت. همچنین زینب بنت جحش در سن پنجاه سالگی و میمونه در سن پنجاه و یک سالگی با آن حضرت ازدواج نمودند.

دو نفر از زنان آن حضرت، کنیز بودند که ایشان ابتدا آنان را آزاد و سپس با آنها ازدواج کرد. اگر هدف پیامبر از ازدواج، لذت بردن بود، لذت بردن از این دو کنیز بدون ازدواج نیز ممکن بود و نیازی به آزادی و ازدواج نبود.

بنابر این، پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله)از این ازدواج ها اهداف والایی داشتند که به برخی از آنها اشاره می کنیم:

الف) اهداف سیاسی اجتماعی

نبی اکرم(صلی الله علیه و آله) با عایشه دختر ابوبکر از قبیله ی تیم، حفصه دختر عمر از قبیله ی عدی، ام حبیبه دختر ابوسفیان از بنی امیه، ام سلمه از بنی مخزوم، سوده از بنی اسد، میمونه از بنی هلال و صفیه از یهود خیبر ازدواج کردند، تا اتحاد و الفت میان قبایل و پیامبر(صلی الله علیه و آله) بیشتر، و دشمنی و کارشکنی آنان نسبت به مسلمانان و دعوت پیامبر(ص) کمتر گردد.

این ازدواج های متعدد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در شرایط سخت و بحرانی، (به ویژه پس از جنگ احد که نتیجه ی آن برای مسلمانان بسیار ناگوار بود) بود و پس از فتح مکه (پیروزی درخشان مسلمانان )، دیگر ازدواجی نداشتند. چنانچه با قبایل انصار و مسلمانان مدینه که روگردانی از حمایت پیامبر (صلی الله علیه و آله) در مورد آنان مطرح نبود، پیوند زناشویی برقرار نساختند.

رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) برای حمایت از زنان محروم و اداره ی زندگی آنان بویژه در شریط بحرانی صدر اسلام حفظ کرامت آنان از راه حل چند همسری بهره گرفته و مردان مسلمان را تشویق نمود که زنان بی سرپرست و دارای یتیم را به فراخور حالشان، با پیوند زناشویی به خانه های خویش ببرند تا آنان و یتیمانشان از رنج بی سرپرستی و تنهایی و فقر مالی و عقده های روانی رهایی یابند. و خود در انجام این مهم پیشگام بوده و با بعضی از زنان بیوه و بی سرپرست و یتیم دار پیوند زناشویی برقرار کردند، تا برای دیگران الگوی پسندیده ای باشد.

ب) رهایی کنیزان

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از شیوه های متعددی برای آزادی اسیران استفاده کرد که ازدواج از جمله ی آن است. جویریه و صفیه کنیز بودند و پیامبر این دو را آزاد کرد و سپس با آنان ازدواج نمود، تا بدین وسیله به مسلمانان بیاموزد که می توان با کنیز ازدواج نمود. به همین دلیل در ازدواج پیامبر با جویریه بسیاری از کنیزان آزاد شدند.

ج) نجات زنان مسلمان از سیطره ی بستگان مشرک و کافر

برخی زنانی که مسلمان بودند، به دلیل مرگ، شهادت یا ارتداد شوهران خود، بی سرپرست می شدند و زندگی برای آنان بسیار مشکل می شد و در وضع بسیار آشفته ای به سر می بردند، همانند ام حبیبه دختر ابوسفیان. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وقتی از مشکل وی با خبر شد، با وساطت نجاشی پادشاه حبشه با وی ازدواج کرد و در حالی که مهریه ی دیگر زنان پیامبر چهارصد درهم مقرر شده بود، مهریه ی ام حبیبه را چهار صد دینار؛ یعنی ده برابر مهریه ی دیگر زنان قرار داد که این خود نشان می دهد که پبامبر (صلی الله علیه و آله) می‌خواست با این ازدواج وی را نجات بدهد و از غلتیدن وی به دامن بستگان مشرک و کافر جلوگیری کند و از شدت نگرانی وی، از مصیبت های رسیده بکاهد.

د) طرد سنت های غلط جاهلی

در اسلام پسر خوانده حکم پسر واقعی را ندارد و زن پسرخوانده بر مرد محرم نیست، در حالی که در جاهلیت احکام پسر واقعی را به پسر خوانده سرایت می دادند و زن وی بر مرد محرم بود، اسلام این حکم را باطل کرد.[18]

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به دستور خداوند سبحان با زینب بنت جحش، همسر مطلقه ی زید بن حارثه پسر خوانده خود، ازدواج کرد تا بطلان این حکم جاهلی را اعلام نماید. چه بسا اگر این ازدواج رخ نمی داد، زیدبن حارثه بعد از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله) به عنوان پسر پیامبر (صلی الله علیه و آله) مطرح می‌شد و مسیر وراثت، امامت و خاندان پیامبر تغییر می‌کرد. ممکن بود که به زید بگویند تو وارث رسول خدا هستی و تو باید خلیفه ی مسلمانان بشوی یا خلافت حق تو است وبه هر کس می خواهی محول کن ویا… . فواید دیگر این ازدواج، این بود که دو حکم و سنت جاهلی را باطل کرد؛ یکی حرمت ازدواج با همسر مطلقه ی پسرخوانده و دیگری سنت زشت شمردن ازدواج با همسر مطلقه ی یک غلام آزاد شده. افزون بر اهداف ذکر شده، می توان اهداف مهم دیگری را برای ازدواج های آن حضرت برشمرد .

با توجه به مقام والا و اهداف بلند نبی گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) جای هیچ تردیدی نیست که ازدواج های آن حضرت به هیچ وجه قابل مقایسه با ازدواج های سایر افراد بشر نیست و خداوند متعال با توجه به ویژگی ها و وظایف سنگینی که بر دوش آن حضرت گذاشته است، چنین اختیاراتی را به حضرتش داده است. چه بسا اگر افراد دیگری با این ویژگی ها و وظایف، یافت می شدند چنین احکام و اختیارات، به آنان نیز داده می شد.

 

ازدواج پیامبر (صلی الله علیه و آله) با دختران ابوبکر و عمر

در تاریخ آمده است که پیامبر (صلی الله علیه و آله) با دختران ابوبکر و عمر ازدواج نموده است در این باره باید به اهداف مقدسی که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از ازدواج هاى خود داشتند برگردیم. یکی از اهداف آن حضرت(صلی الله علیه و آله) جهت سیاسى – تبلیغى بود؛ تا با ازدواج موقعیت خود را به عنوان پیام آور و رسول خدا در بین قبایل مستحکم گرداند و بر نفوذ سیاسى و اجتماعی خود بیفزاید و از این راه براى رشد و گسترش اسلام استفاده نماید.

در راستاى این هدف پیامبر (صلی الله علیه و آله)با زنان زیر ازدواج کردند:

عایشه دختر ابوبکر از قبیله «تیم».

حفصه دختر عمر از قبیله بزرگ «عدى».

ام حبیبه دختر ابوسفیان از قبیله نامدار بنى امیه.

ام سلمه از قبیله بنی مخزوم .

سوده از قبیله بنى اسد.

میمونه از قبیله بنى هلال.

صفیه از یهودیان بنی مصطلق .

ازدواج مهمترین پیوند و میثاق اجتماعى است، به ویژه در آن فرهنگ تأثیر بسیارى از خود به جا می گذارد.

در آن محیطى که جنگ و خونریزى و غارتگرى رواج داشت، بلکه به تعبیر “ابن خلدون” جنگ و خونریزى و غارت گرى جزو خصلت ثانوى آنان شده بود[19]،  بهترین عامل بازدارنده از جنگ ها و عامل وحدت و اُلفت، پیوند زناشویى بود.

از این روی، پیامبر(صلی الله علیه و آله)با قبایل بزرگ قریش، به ویژه با قبایلى که بیش از دیگران با پیامبر (صلی الله علیه و آله)دشمن بودند ، مانند بنى امیه و بنی مصطلق، ازدواج نمود. اما با قبایل انصار که از سوى آنان هیچ خطرى احساس نمی شد و آنان نسبت به پیامبر(صلی الله علیه و آله) دشمنى نداشتند، ازدواج نکرد. گیورگیو، نویسنده مسیحى می‌نویسد: “محمد (صلی الله علیه و آله) ام حبیبه را به ازدواج خود درآورد تا بدین ترتیب داماد ابوسفیان شود و از دشمنى قریش نسبت به خود بکاهد. در نتیجه پیامبر با خاندان بنی امیه و هند زن ابوسفیان و سایر دشمنان خونین خود خویشاوند شد و ام حبیبه عامل بسیار مؤثرى براى تبلیغ اسلام در خانواده هاى مکه شد”.[20]

آنها به همین مقدار خوشحال بودند و مباهات مى‌کردند که زنى از قبیله آنان به نام همسر پیامبر (صلی الله علیه و آله) نامیده شده ، و این افتخار براى آنها حاصل گشته است، و به این ترتیب رابطه و پیوند اجتماعى آنها با پیامبر (صلی الله علیه و آله) محکم تر، و در دفاع از او مصمم تر مى شدند.

ام سلمه از طایفه بنى مخزوم – طایفه ابوجهل و خالد بن ولید – بود، وقتى که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وى را به همسرى خویش درآورد، خالد بن ولید موضع گیرى شدید خود را در برابر مسلمانان مورد تجدید نظر قرار داده و پس از مدتى نه چندان طولانى اسلام آورد.

پس از ازدواج رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با جویریه و صفیه هیچ گونه تحرکى را از سوى بنى نضیر و بنى مصطلق در برابر آن حضرت مشاهده نمى‌کنیم. از سوى دیگر، مشاهده مى کنیم که جویریه از جهت برکت آفرینى براى قوم و قبیله اش یک زن نمونه شناخته مى شود، و صحابه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) یک صد خانوار از اسیران قوم و قبیله وى را به خاطر ازدواج پیامبر(صلی الله علیه و آله) با او آزاد مى کنند و مى گویند: اینان خویشاوندان رسول خدا هستند! و پر واضح است که چنین منت گذارى بر یک طائفه و قبیله از سوى مسلمانان چه تأثیر به سزایى در عمق جان آنان داشته است.

بنابراین اگر ازدواج پیامبر با دختر کسی را بخواهیم دلیل بر بزرگی شخصیت آن فرد بدانیم باید بگوییم ابوسفیان نیز از افراد مورد علاقه پیامبر بوده است در حالی که کینه و عناد و دشمنی او و همسرش (هند) نسبت به اسلام و شخص پیامبر غیر قابل انکار است.

حرمت ازدواج با زنان پیامبر

خداوند در آیۀ 6 از سورۀ احزاب می فرماید:” پيامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و همسران او مادران آنها (مؤمنان‏) محسوب مى‏‌شوند.” بر طبق این آیه، همسران وی در حکم مادران مؤمنان هستند و طبیعی است که ازدواج مؤمنان با مادرشان جایز نمی باشد.[21] اما از جایی که اصطلاح ” ام المؤمنین ” توسط خود قرآن برای همسران پیامبر، ایجاد شده است، باید محدودۀ احکام تابع آن نیز توسط شارع مقدس تبیین شود. به همین خاطر؛ خداوند در آیۀ 53 از سورۀ احزاب در ضمن بیان ادب برخورد با پیامبر(صلی الله علیه و آله) می‌فرماید:” ….امّا خداوند از (بيان) حق شرم ندارد! و هنگامى كه چيزى از وسايل زندگى را (بعنوان عاريت) از آنان )همسران پيامبر( مى‏خواهيد از پشت پرده بخواهيد اين كار براى پاكى دلهاى شما و آنها بهتر است! و شما حق نداريد رسول خدا را آزار دهيد، و نه هرگز همسران او را بعد از او به همسرى خود درآوريد كه اين كار نزد خدا بزرگ است.!”

برطبق صریح این آیه، ازدواج با همسران پیامبر، بعد از وفات ایشان جایز نمی باشد. علت این حکم را در چند مطلب می توان یافت:

1. اگر اين مساله مجاز بود جمعى به عنوان اينكه همسر پيامبر (صلی الله علیه و آله) را بعد از او در اختيار خود گرفته‏اند ممكن بود اين كار را وسيله سوء استفاده قرار دهند، و به اين بهانه موقعيت اجتماعى براى خويش دست و پا كنند، و يا به عنوان اينكه آگاهى خاص از درون خانه پيامبر (صلی الله علیه و آله) و تعليمات و مكتب او دارند به تحريف اسلام پردازند، و يا منافقين مطالبى را از اين طريق در ميان مردم نشر دهند كه مخالف مقام پيامبر باشد. خداوندى كه بر اسرار نهان و آشكار آگاه است براى بر هم زدن اين توطئه زشت يك حكم قاطع صادر فرمود و جلو اين امور را به كلى گرفت، و براى تحكيم پايه‏هاى آن به همسران پيامبر (صلی الله علیه و آله) لقب ام المؤمنين داد تا بدانند ازدواج با آنها همچون ازدواج با مادر خويش است! با توجه به آنچه گفته شد روشن مى‏شود كه چرا همسران پيامبر (صلی الله علیه و آله) لازم بود از اين محروميت استقبال كنند؟

به عقیدۀ استاد مطهری؛ سرّ ممنوعیت ازدواج زنان پیامبر (صلی الله علیه و آله) با اشخاص دیگر، این است که همسر بعدی از شهرت و احترام آن زن – که در میان مسلمان دارای احترام خاصی بود – سوء استفاده نکند و احیانا آن زنان ابزار عناصر خودخواه و ماجراجو در مسائل سیاسی و اجتماعی واقع نشوند.[22]

2. احترام نهادن به شخصیت خود پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) است. چنان که از شأن نزول آیه استفاده می شود تعدادی از مخالفان، به عنوان انتقام جویی و توهین به ساحت مقدس پیامبر (صلی الله علیه و آله)، قصد داشتند بعد از رحلت آن حضرت با همسرانش ازدواج کنند.

3. به جهت احترام نهادن به زنان پیامبر (صلی الله علیه و آله) است. از آن جا که آنان همسران رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و به او منسوب بوده و در بین مسلمانان از احترام خاصی برخوردار بودند. بدیهی است که با دیگر زنان هم نوع خود فرق داشتند، چنان که قرآن کریم فرموده است.[23]

 

تفاوت در ازدواج پیامبر (صلی الله علیه و آله) و دیگران

برای تبیین این موضوع ذکر چند نکته ضروری به نظر می رسد:

1. ابتدا لازم است نگاهی به آیۀ مرتبط با موضوع بپردازیم.

خداوند در این آیه، خطاب به پیامبر(صلی الله علیه و آله) می‌فرماید:

“يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَحْلَلْنا لَكَ أَزْواجَكَ اللاَّتي‏ آتَيْتَ أُجُورَهُنَّ وَ ما مَلَكَتْ يَمينُكَ مِمَّا أَفاءَ اللَّهُ عَلَيْكَ وَ بَناتِ عَمِّكَ وَ بَناتِ عَمَّاتِكَ وَ بَناتِ خالِكَ وَ بَناتِ خالاتِكَ اللاَّتي‏ هاجَرْنَ مَعَكَ وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِيِّ إِنْ أَرادَ النَّبِيُّ أَنْ يَسْتَنْكِحَها خالِصَةً لَكَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنين.”[24]

‏ اى پيامبر! ما همسران تو را كه مهرشان را پرداخته‏‌اى براى تو حلال كرديم، و همچنين كنيزانى كه از طريق غنايمى كه خدا به تو بخشيده است مالك شده‏‌اى و دختران عموى تو، و دختران عمّه‏‌ها، و دختران دايى تو، و دختران خاله‏‌ها كه با تو مهاجرت كردند (ازدواج با آنها براى تو حلال است) و هر گاه زن با ايمانى خود را به پيامبر ببخشد (و مهرى براى خود نخواهد) چنانچه پيامبر بخواهد مى‏تواند او را به همسرى برگزيند، امّا چنين ازدواجى تنها براى تو مجاز است نه ديگر مؤمنان.[25]

با اندک اطلاعی از احکام شرعی، به این موضوع پی خواهیم برد که بانوان اشاره شده در این آیه، البته جز یک مورد، اختصاصی به پیامبر(صلی الله علیه و آله) نداشته و شامل تمام افراد می باشند و مخاطب قرار دادن ایشان با عبارت” أَحْلَلْنا لَكَ” دلیل بر انحصار نبوده، بلکه آیاتی دیگر نیز مشاهده می شود که مخاطب اولیۀ آن شخص پیامبر(ص)است، اما حکم موجود در آن، شامل تمام افراد می گردد.[26]

2. تنها موردی که در آیۀ فوق، با عبارت ” خالِصَةً لَكَ” منحصر در رسول خدا شده، جایی است که بانویی با رضایت و به دل خواه، خویشتن را به پیامبر (صلی الله علیه و آله) ببخشد. ازدواج با چنین روشی، منحصر به ایشان بوده و دیگران امکان استفاده از آن را ندارند، اما دقت نظر در همین قسمت هم، نتایج جالبی را برایمان در پی خواهد داشت:

اولاً: این شیوه، در عمل راهی نیست که انحصاری واقعی را برای پیامبر(صلی الله علیه و آله) ایجاد کند، بلکه اگر بانویی به دیگر افراد نیز مراجعه کرده و تمایل خویش را برای ازدواج با آنان اعلام دارد، امکان چنین ازدواجی وجود خواهد داشت، تنها با این تفاوت که پیامبر(صلی الله علیه و آله) می تواند بدون پرداخت مهر با او ازدواج نموده و دیگران مکلّف به پرداخت مهر می باشند.[27]

ثانیاً: برخی مفسّران معتقدند که  پیامبر(صلی الله علیه و آله) در طول عمر خود، از این حق انحصاری به هیچ وجه استفاده نکرده است[28]، اما گروهی دیگر نیز معتقدند که تنها یک زن با این روش به همسری پیامبر(صلی الله علیه و آله) درآمده است که بر اساس برخی نقل ها، او نیز بانویی بیوه یا مطلقه بود که فرزندی به نام شریک هم داشت.[29]

به همین دلیل، نمی توان این بخش از آیه را امتیازی فوق العاده برای پیامبر(صلی الله علیه و آله) در نظر گرفت و آن را شاهد نوعی امتیاز طلبی جنسی پنداشت.

3. در ارتباط با این که چرا عموم مردان، می توانند حداکثر چهار همسر برگزینند[30]، اما چنین محدودیتی از لحاظ تعداد برای پیامبر(ص) وجود ندارد، باید گفت:

1-3. مزایای در نظر گرفته شده برای پیامبر(صلی الله علیه و آله) در برابر تکالیف بسیار دشواری است که بر عهدۀ ایشان نهاده شده است. به همین دلیل، مشاهده می کنیم که اگر در یک مورد، امتیازی با عبارت “خالصة لک” به ایشان داده شده، در مورد دیگر، تهجد و شب زنده داری نیز با عبارت “نافلة لک”[31] منحصراً برای ایشان واجب شده است. موضوعی که با وجود استحباب برای دیگر افراد، ترک آن، مجازاتی را برایشان به دنبال ندارد.

برخی معتقدند که پیامبر(صلی الله علیه و آله) به دلیل آن که از یک سو در اوج عرفان و ارتباط با مبدأ هستی قرار داشته و از سوی دیگر، در دنیای مادی، مکلّف به زندگی با افراد عادی بوده است، نیاز به واسطه هایی تعدیل کننده داشت که معاشرت با  همسران، یکی از آن واسطه ها به شمار می آمد.

2-3. مطالعه ای در تاریخ، نشانگر تشکیل حرمسراهایی با ده ها و گاه صدها همسر، توسط فرمانروایان است، اما پیامبر(صلی الله علیه و آله)، با این که از دیدگاه تئوری، مجاز به تشکیل چنین حرمسرایی بوده، اما در مقام عمل، طبق نقل مشهور، همسران ایشان به تعداد انگشت دست ها  هم نرسیده که جز یک مورد، تمامشان از میان زنان بیوه و مطلقه انتخاب شده بودند.

تمام اینها، گواه بر آن است که منحصراً انگیزه های جنسی، عامل چنین ازدواج هایی نبوده است.

3-3. در دیدگاه شیعه، جز پیامبر(صلی الله علیه و آله)، دیگر مردان هم از لحاظ تعداد همسر، محدودیتی ندارند، اما تنها چهار همسر می توانند به صورت دائم بوده و سایر همسران باید با عقد موقت به ازدواج آنان درآیند.[32] بر این اساس و در مقام عمل، تبعیضی بین پیامبر(صلی الله علیه و آله) و سایر مردان در آزادی های جنسی نیست.

4-3. صرف نظر از برخی اختلافات طبیعی که میان هووها وجود دارد،شما موردی را مشاهده نمی کنید که یکی از بانوان پیامبر(صلی الله علیه و آله) شکایتی در ارتباط با عدم توجه ایشان به خواسته های جنسی خود داشته باشند و به عبارتی، تمامشان از وضعیت موجود، رضایت داشته و همان گونه که در بخش های بعد خواهیم دید، به هیچ وجه خواستار جدایی از ایشان نبودند، اما به ندرت افرادی را می توان یافت که حتی بین دو همسر دائم خود از لحاظ برطرف کردن نیازهای جنسی، رفتاری عادلانه داشته باشند و به دلیل همین تفاوت در رفتار است که اعمال محدودیت از لحاظ تعداد، برای آنان توجیه پذیر خواهد بود.

4. در آخر باید گفت که تفاوت های موجود میان آزادی های جنسی پیامبر(صلی الله علیه و آله) و همسرانشان، در حقیقت به یکی از دو مورد ذیل بر می گردد:

1-4. بخشی از این تفاوت ها، ناشی از تفاوت هایی است که میان جنس مرد و زن وجود دارد که انحصاری به پیامبر(صلی الله علیه و آله) نداشته و دلیل آن نیز در جای خود، مورد گفتگو قرار گرفته است. گرچه این بخش، محور اصلی بحثمان نیست، اما در ارتباط با آن، می توانید به نمایه هایی که در پاورقی بیان شده است مراجعه فرمایید.[33]

در همین راستا، اصل تفاوت در ارتباطات جنسی پیامبر(صلی الله علیه و آله) و همسرانشان، تا آن جایی که به زمان حیاتشان بر می گردد، تفاوتی با دیگر مردان نداشته و از این حیث، محدودیت همسران ایشان، نظیر دیگر بانوان می باشد.

2-4. بخش دوم، تفاوت هایی است میان همسران پیامبر(صلی الله علیه و آله) و دیگر بانوان وجود دارد که در این زمینه باید گفت همسران ایشان به دلیل موقعیت ممتازی که در جامعه داشتند، نمی توانستند رفتاری مشابه با بانوان عادی داشته باشند. خداوند، خطاب به آنان می فرماید: “اى همسران پيامبر، شما اگر تقوا پيشه كنيد مانند ديگر بانوان نيستيد(و از اجر و پاداش بیشتری برخوردار خواهید بود)”[34]

و در مقابل: “هر کدامتان که گناهی آشکار انجام دهید، مجازاتی دو برابر دیگران در انتظارتان خواهد بود”[35]

ورود به چنین جایگاه مهمّی و قرار گرفتن در نقش امّهات المؤمنین، نمی تواند به صورت اجباری و بدون رضایت شخصی خود آنان باشد.

به همین دلیل است که خداوند به پیامبر خویش چنین توصیه نموده است:

“اى پيامبر! به همسرانت بگو: اگر شما زندگى دنيا و زرق و برق آن را مى‏‌خواهيد بياييد با هديه‏‌اى شما را بهره‏‌مند سازم و شما را به طرز نيكويى رها سازم! و اگر شما خدا و پيامبرش و سراى آخرت را مى‏‌خواهيد، خداوند براى نيكوكاران شما پاداش عظيمى آماده ساخته است.”[36]

بعد از آن بود که همسران ایشان، مجاز بودند که یکی از دو گزینۀ زیر را انتخاب کنند:

اول. با دریافت هدایای ارزشمند و به صورت بسیار محترمانه، از پیامبر(صلی الله علیه و آله) جدا شده و مانند دیگر بانوان به زندگی خود ادامه دهند. طبیعتاً با انتخاب این گزینه، آنان می توانستند به همسری فرد دیگری درآیند.

دوم. یا این که با توجه به جایگاه ممتاز دنیوی و پاداش مناسب اخروی در صورت پرهیزگار ماندن، همچنان بر همسری ایشان باقی بمانند.

طبیعتاً انتخاب این گزینه، محدودیت هایی را نیز به همراه داشت.

تاریخ گواه آن است که تمام همسران پیامبر(صلی الله علیه و آله)، با آگاهی از محدودیت های پیش رو، باقی ماندن در کنار ایشان را ترجیح داده و بر اساس برخی نقل ها، عایشه در اعلام رضایت پیشگام بود.[37]

یکی از این محدودیت ها، ممنوعیت ازدواج با دیگران بعد از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود که در آیۀ 53 سورۀ احزاب اعلام شد: “شما حق نداريد رسول خدا را آزار دهيد، و نه هرگز همسران او را بعد از او به همسرى خود درآوريد كه اين كار نزد خدا بزرگ است!”

ابن عباس بیان می دارد که این آیه در ارتباط با مردی نازل شده که تصمیم داشته بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله) با عایشه (همان همسری که گفته شد در اعلام وفاداری به پیامبر پیشگام بوده) ازدواج کند! مفسری دیگر به نام سدی، اظهار می دارد که مردی که قصد ازدواج با عایشه را داشت، طلحة بن عبید الله بود!‏[38]

دقّت شود که همین صحابی محترم، با استفاده از پشتیبانی امّ المؤمنین  عایشه، فتنه بزرگی را در جریان جنگ جمل به راه انداخت.

حال اگر او عنوان همسر امّ المؤمنین را نیز به همراه داشت، آیا محتمل نبود که فتنه های بزرگ تری را ایجاد کرده و با عنوان این که او شوهر شخصی است که سابقاً همسر پیامبر(صلی الله علیه و آله) بوده، افکار عمومی را فریفتۀ افکار سلطه جویانۀ خود سازد؟![39]

به همین دلیل و برای جلوگیری از سوء استفاده های احتمالی در این مورد و موارد مشابه، همسران پیامبر(صلی الله علیه و آله) از ازدواج با دیگران بعد از رحلتشان ممنوع شدند و سابقاً بیان داشتیم که آنان مجاز بودند که در زمان حیات پیامبر(صلی الله علیه و آله) از ایشان جدا شده و همسر دیگری انتخاب کنند، اما اکنون که با رضایت خویش، بر همسری ایشان باقی ماندند، به طور ضمنی، محدودیت های اعمال شده را نیز مورد پذیرش خود قرار دادند.

فرزندان پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله)

طبق آنچه در روایات آمده است، پیامبر گرامی اسلام (ص)، دارای هفت فرزند بوده اند که 4 فرزند دختر و 2 فرزند پسر از خديجه و 1 فرزند پسر از ماريه قبطيه داشت. و آن حضرت از سایر همسران خود فرزندی نداشتند.

نام پسران:

از حضرت خدیجه، عبارتند از:قاسم و عبدالله (طاهر). [40]

از ماریه قبطيه ابراهيم نام دارد[41] که در خردسالی از دنیا رفت.

نام دختران:

زينب، رقيه، ام کلثوم، فاطمه زهرا (س).[42]

برخی از پژوهشگران درباره دختران پیامبر (صلی الله علیه و آله) اختلاف نظر كردند، از جمله علامه جعفر مرتضي عاملي كه در كتاب “الصحيح من السيرة”به اين بحث پرداخته است و كتابي مستقل به نام “بنات النبي أم ربائبه” در اين زمينه نوشته است. ایشان بعد از آن كه اين مسئله را با تمام زوايایش بررسي نمود، چنين مي گويد: از مطالب گذشته روشن شد كه رقيه اي كه عثمان با آن ازدواج كرد او دختر پيامبر (صلی الله علیه و آله) نبود. وی مي گويد: اگر خواستيم با دقت بيشتر بر روي روايات تاريخي قضاوت كنيم، بايد (با فرض قبول دختران متعدد براي پيامبر (صلی الله علیه و آله) از خديجه) بپذيريم كه آنها در حال كودكي از دنيا رفتند و با كسي ازدواج نكردند و اگر مي بينيم كه عثمان با دختري به نام رقيه و بعد از او با أم كلثوم ازدواج كرد، آنها اگر چه با دختران پيامبر (صلی الله علیه و آله) تشابه اسمي دارند، ولي دختران پيامبر (صلی الله علیه و آله) نبودند. شايد تشابه اسمي بين دو همسر عثمان و بين دختران پيامبر (صلی الله علیه و آله) كه بيشترشان بعد از بعثت متولد شدند و در كودكي از دنيا رفتند، عده اي را به اشتباه انداخت يا باعث شده كه ادعا كنند آن دو دختر (دو همسر عثمان) همان رقيه و أم كلثوم دختران پيامبر (صلی الله علیه و آله) هستند. همچنين شايد چون دو همسر عثمان ربيبه پيامبر (صلی الله علیه و آله) بودند باعث تأكيد و تقويت اين شبهه شد؛ چون همچنان كه در بين عرب معروف است، آن‌ها ربيبه هر شخص را دخترش به حساب مي آورند.[43]

 

اهل بیت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله)

اهل بیت، اصطلاحی قرآنی، حدیثی و کلامی، به معنای خانواده ی پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) است. این اصطلاح در این معنا تنها یک بار در قرآن کریم در آیه ی تطهیر؛ یعنی آیه ی 33 سوره ی احزاب به کار رفته است. «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا»؛ «همانا خدا می خواهد آلودگی را از شما خاندان پیامبر بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند».

و از این جهت متکلمان، محدثان و مفسران قرآن مجید، اصطلاح «اهل البیت» را که در قرآن مجید به کار رفته به مفهوم خاص به کار برده اند.

اما در این باره که این مفهوم خاص شامل چه کسانی می شود، میان مفسران، محدثان و متکلمان اختلاف نظر وجود دارد:

دیدگاه اهل سنت

برخی از مفسران اهل سنت اعتقاد دارند که به قرینه ی جمله های قبل و بعد که درباره‌ی همسران پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) است، این آیه تنها شامل همسران پیامبر (صلی الله علیه و آله) می شود. اینان در تأیید این نظر، به روایتی از ابن عباس که عکرمه، مقاتل، ابن جبیر و ابن سائب آن را نقل کرده اند، استناد جسته اند و می نویسند: عکرمه در بازار فریاد می زد که اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) فقط همسران او هستند و من با هر کس که منکر این مسئله است، مباهله می کنم.[44]

برخی از مفسران اهل سنت و همه ی مفسران شیعه این نظر را مورد نقد قرار داده و گفته اند: اگر منظور از اهل بیت در این آیه فقط همسران پیامبر (صلی الله علیه و آله) بود، مناسب بود که مانند عبارات قبل و بعد که خطاب به آنان به صورت جمع مؤنث است، در این آیه هم خداوند می فرمود: «انما یرید الله لیذهب عنکن الرجس اهل البیت و یطهرکن تطهیراً» در حالی که چنین نیست و خطاب در این آیه به صورت جمع مذکر (عنکم و یطهرکم) است و این نشان می دهد که دید گاه این گروه صحیح نیست.

اما استناد آنان به روایت نیز مورد تردید قرار گرفته است. از جمله ابوحیان غرناطی – که خود از اهل سنت است – می گوید: انتساب روایت به ابن عباس درست نیست. ابن کثیر نیز گفته است که اگر منظور از این روایت، آن باشد که شأن نزول آیه ی تطهیر، زنان پیامبرند، این سخن صحیح است، اما اگر منظور این است که مراد و مصداق آیه زنان پیامبر (صلی الله علیه و آله) باشند و نه دیگران این سخن صحت ندارد، زیرا روایات فراوانی این نظر را رد می‌کند[45].

البته، همان طور که اشاره کردیم سخن ابن کثیر – در این که شأن نزول آیه ی تطهیر زنان پیامبرند -، هم صحیح نیست؛زیرا که اولاً: این نظر مخالف سیاق آیات است.  ثانیاً: مخالف روایاتی است که خود به آنها اذعان نموده است.

گروه دیگری از مفسران اهل سنت، معتقدند که منظور از اهل بیت در آیه، همسران پیامبر (صلی الله علیه و آله) و علی، فاطمه، حسن و حسین (علیهم السلام) هستند.[46] گفتنی است که طرفداران این نظریه برای تأیید دیدگاه خود، به هیچ روایتی استناد نکرده‌اند.

بعضی از مفسران می گویند: ظاهراً آیه عام است و شامل همه ی خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) اعم از همسران و فرزندشان، نزدیکان، حتی غلامان و کنیزان پیامبر (صلی الله علیه و آله) می گردد. ثعلبی می گوید: آیه ی تطهیر همه ی بنی هاشم یا مؤمنان بنی هاشم را نیز در بر می گیرد.[47] این نظریه نیز مبتنی بر هیچ روایتی نیست.

گروهی از مفسران اشاره کردند که شاید منظور از اهل بیت کسانی باشند که صدقه بر آنان حرام است. این نظریه بر حدیثی از زید بن ارقم مستند است که از او پرسیده شد، اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) چه کسانی هستند. آیا زنان پیامبر (صلی الله علیه و آله) نیز جزو آنان به شمار می روند؟ زید گفت: زنان نیز جزو اهل بیت اند، اما اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) کسانی هستند که صدقه بر آنان حرام است؛ یعنی آل علی (ع)لیه السلام، آل عقیل، آل جعفر و آل عباس.[48]به گفته ابوالفتوح رازی، این نظر، قولی شاذ و نادر است و مستندی ندارد.

دیدگاه شیعه

همه‌ی مفسران شیعه و بسیاری از مفسران اهل سنت – به استناد شواهد و قراین و روایات فراوانی از: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)، حضرت علی، امام حسن، امام حسین، امام سجاد و دیگر امامان (علیهم السلام) و نیز ام سلمه، عایشه، ابوسعید خدری، ابن عباس و دیگر اصحاب، اعتقاد راسخ دارند که آیه ی تطهیر در شأن اصحاب کساء؛ یعنی حضرت محمد (صلی الله علیه و آله)، علی ، فاطمه، حسن و حسین (علیهم السلام) نازل شده است و منظور از اهل بیت، آنانند. و همسران در این معنی داخل نیستند هر چند از احترام متناسب با شان خود برخوردارند. این روایات برچند دسته اند که بخشی از آنها را از نظر می‏‌گذرانیم :

الف) روایاتی که از خود همسران پیامبر (صلی الله علیه و آله) نقل شده

 روایاتی از همسران پیامبر نقل شده که وقتی پیامبر (صلی الله علیه و آله) سخن از این آیه شریفه می‏گفت ، ما از او سؤال کردیم که جزء آن هستیم فرمود : شما خوبید اما مشمول این آیه نیستید ! از آن جمله روایتی است که ثعلبی در تفسیر خود از ام سلمه نقل کرده که پیامبر (صلی الله علیه و آله) در خانه خود بود که فاطمه (سلام الله علیها) پارچه ای نزد آن حضرت آورد ، پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود : همسر و دو فرزندانت‏حسن و حسین را صدا كن، آنها را آورد، سپس غذا خوردند بعد پيامبر (صلی الله علیه و آله) عبايى بر آنها افكند و گفت:اللهم هؤلاء أهل بيتي و عترتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا: ” خداوندا اينها خاندان منند، پليدى را از آنها دور كن، و از هر آلودگى پاكشان گردان” و در اينجا آيه” إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ” نازل شد … من گفتم آيا من هم با شما هستم اى رسول خدا!، فرمود:” انك الى خير” ” تو بر خير و نيكى هستى” (اما در زمره اين گروه نيستى)[49].

 و نیز ثعلبی خود از عایشه چنین نقل می‏کند: هنگامی‌که از او در باره جنگ جمل و دخالت او در آن جنگ ویرانگر سؤال کردند (با تاسف ) گفت: این یک تقدیر الهی بود! ، و هنگامی که در باره علی (علیه‏ السلام) از او سؤال کردند چنین گفت: آیا از من در باره کسی سؤال می‏کنی که محبوبترین مردم نزد پیامبر (صلی‏ الله‏ علیه‏ وآله‏) بود ، و از کسی می‏پرسی که همسر محبوبترین مردم نزد رسولخدا (صلی الله علیه و آله) بود ، من با چشم خود ، علی و فاطمه و حسن و حسین را دیدم که پیامبر (صلی‏ الله‏ علیه‏ وآله‏) آنها را در زیر لباسی جمع کرده بود و فرمود : خداوندا ! اینها خاندان منند و حامیان من ، رجس را از آنها ببر و از آلودگی‌ها پاکشان فرما ، من عرض کردم ای رسول خدا آیا من هم از آنها هستم ؟ فرمود : دور باش، تو بر خیر و نیکی هستی (اما جزء این جمع نمی‏باشی[50]. این گونه روایات با صراحت می‏گوید که همسران پیامبر (صلی الله علیه و آله) جزء عنوان اهلبیت (علیهم السلام) در این آیه نیستند .

ب) روایاتی که در مورد اهل کساء وارد شده

 روایات بسیار فراوانی در مورد حدیث کساء به طور اجمال وارد شده که از همه آنها استفاده می‏‌شود ، پیامبر (صلی الله علیه و آله)، علی و فاطمه و حسن و حسین(علیهم السلام) را فرا خواند – و یا به خدمت او آمدند – پیامبر (صلی الله علیه و آله) عبائی بر آنها افکند ، و گفت : خداوندا ! اینها خاندان منند ، رجس و آلودگی را از آنها دور کن ، در این هنگام آیه انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس نازل گردید .

دانشمند معروف حاکم حسکانی نیشابوری در شواهد التنزیل این روایات را به طرق متعدد از راویان مختلفی گرد آوری کرده است[51].

در اینجا این سؤال جلب توجه می‏کند که هدف از جمع کردن آنها در زیر کساء چه بوده ؟ گویا پیامبر (صلی الله علیه و آله) می‏‌خواسته است کاملا آنها را مشخص کند و بگوید آیه فوق، تنها در باره این گروه است، مبادا کسی مخاطب را در این آیه تمام بیوتات پیامبر (صلی الله علیه و آله) و همه کسانی که جزء خاندان او هستند بداند.

حتی در بعضی از روایات آمده است که پیامبر (صلی الله علیه و آله) سه بار این جمله را تکرار کرد: خداوندا اهلبیت من اینها هستند پلیدی را از آنها دور کن”[52].

ج: روایات در مورد حضرت فاطمه

در روایات فراوان دیگری می‏خوانیم : بعد از نزول آیه فوق ، پیامبر (صلی الله علیه و آله) مدت شش ماه، هنگامی که برای نماز صبح از کنار خانه فاطمه (سلام الله علیها) مى‏گذشت صدا مى‏‌زد:” هنگام نماز است اى اهل بيت!، خداوند مى‏خواهد پليدى را از شما اهل بيت دور كند و شما را پاك سازد”. اين حديث را” حاكم حسكانى” از” انس بن مالك” نقل كرده است [53]

در روایت دیگری که از ابو سعید خدری از پیامبر (صلی الله علیه و آله) نقل شده می‏‌خوانیم : پیامبر این برنامه را تا هشت‏یا نه ماه ادامه داد.[54]حدیث فوق را ابن عباس نیز از پیامبر (صلی الله علیه و آله) نقل کرده است.[55]

این نکته قابل توجه است که تکرار این مساله در مدت شش یا هشت‏یا نه ماه به طور مداوم در کنار خانه فاطمه (سلام الله علیها) برای این است که مطلب را کاملا مشخص کند تا در آینده تردیدی برای هیچکس باقی نماند که این آیه تنها در شان این گروه نازل شده است ‏به خصوص اینکه تنها خانه‏ای که در ورودی آن به مسجد پیامبر (صلی الله علیه و آله) باز می‏‌شد (بعد از آنکه دستور داد درهای خانه‏‌های دیگران به سوی مسجد بسته شود) در خانه فاطمه(سلام الله علیها) بود و طبعا همیشه جمعی از مردم به هنگام نماز این سخن را در آنجا از پیامبر(صلی الله علیه و آله) می‏‌شنیدند.

با اینحال جای تعجب است که بعضی از مفسران اصرار دارند که آیه مفهوم عامی دارد و همسران پیامبر (صلی الله علیه و آله) نیز در آن وارد هستند ، هر چند اکثریت علمای اسلام اعم از شیعه و اهل سنت آن را محدود به این پنج تن می‏‌دانند .

قابل توجه اینکه عایشه همسر پیامبر (صلی الله علیه و آله) که طبق گواهی روایات اسلامی در بازگو کردن فضائل خود و ریزه‏کاری های ارتباطش با پیامبر(صلی الله علیه و آله) چیزی فروگذار نمی‏‌کرد اگر این آیه شامل او می‏‌شد قطعا در لابلای سخنانش به مناسبت هایى از آن سخن مى‏‌گفت در حالى كه هرگز چنين چيزى از او نقل نشده است.

د) روایات ابوسعید خدری

روایات متعددی از ابو سعید خدری صحابی معروف نقل شده که با صراحت گواهی می‏دهد این آیه تنها در باره همان پنج تن نازل شده است.[56]این روایات به قدری زیاد است که بعضی از محققین آن را متواتر می‏‌دانند .

از مجموع آنچه گفتیم چنین نتیجه می‏‌گیریم که منابع و راویان احادیثی که دلالت ‏بر انحصار آیه به پنج تن می‏‌کند به قدری زیاد است که جای تردید در آن باقی نمی‏‌گذارد تا آن‌جا که در شرح احقاق الحق بیش از هفتاد منبع از منابع معروف اهل سنت گرد آوری شده ، و منابع شیعه در این زمینه از هزار هم می‏‌گذرد[57] نویسنده کتاب شواهد التنزیل که از علمای معروف برادران اهل سنت است‏بیش از 130 حدیث در این زمینه نقل کرده‌است[58] .

از همه اینها گذشته پاره‏ای از همسران پیامبر (صلی الله علیه و آله) در طول زندگی خود به کارهائی دست زدند که هرگز با مقام معصوم بودن سازگار نیست ، مانند ماجرای جنگ جمل که قیامی بود بر ضد امام وقت که سبب خونریزی فراوانی گردید و به گفته بعضی از مورخان تعداد کشتگان این جنگ به هفده هزار نفر بالغ می‏‌شد .بدون شک این ماجرا به هیچ‌وجه قابل توجیه نیست و حتی می‏‌بینیم که خود عایشه نیز بعد از این حادثه ، اظهار ندامت می‏‌کند .

همچنین عیب‌جوئی کردن عایشه از حضرت خدیجه(سلام الله علیها) که از بزرگترین و فداکارترین و با فضیلت ترین زنان اسلام است در تاریخ اسلام مشهور است ، این سخنان عایشه به قدری بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) ناگوار آمد که از شدت غضب مو بر تنش راست‏شد و فرمود : به خدا سوگند که هرگز همسری بهتر از او نداشتم ، او زمانی ایمان آورد که مردم کافر بودند و زمانی اموالش را در اختیار من گذاشت که مردم همه از من بریده بودند ! .[59]

 

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و دین حضرت ابراهیم (علیه السلام)

مسیر حضرت ابراهیم (ع)، مسیری «حنیف» بوده است. امام صادق (ع) می فرماید: “ابراهیم فردی با اخلاص بود که به هیچ وجه به دنبال پرستش بتها نمی رفت”.[60]

با جست و جویی در کتب لغت، در خواهیم یافت که واژۀ “حنیف” در ارتباط با افرادی استفاده می شود که متمایل به حق بوده و از ادیان انحرافی کناره می گیرند.[61] افرادی که تعصبات دینی و قومی، آنان را وادار نکرده تا از مسیر حق جدا شوند و … . ابراهیم پیامبر نیز این گونه بود.

اگرچه ابراهیم (ع) به عنوان پیشوای دینی مورد قبول افراد زیادی در آن زمان بوده، اما هیچ متن مقدّسی از او و حتی منتسب به او و به صورت تحریف شده باقی نمانده، تا چون تورات یهودیان و انجیل مسیحیان به عنوان کتاب مقدس پیروان ابراهیم (ع) و یا حنیفیان شناخته شود و از سویی، بر خلاف یهودیان و مسیحیان که عبادت گاه های خاصی با نام هایی چون “کلیسا”، “کنیسه”، “دیر” و … داشته اند، جز کعبه، عبادت گاه ویژه ای برای حنیفیان گزارش نشده و در ضمن، آنان از دانشمندانی چون “کشیش”، “راهب”، “جاثلیق” و … نیز برخوردار نبودند. به عبارت دیگر، تشکیلات دینی منسجمی در میان پیروان ابراهیم (ع) وجود نداشته و تنها برخی افراد موحدی که از بت پرستی و عقاید جاهلیت گریزان بودند، خود را به این پیامبر بزرگ منتسب می کردند و این افراد با عنوان “حنیف” در روایات مورد اشاره قرار گرفته اند.[62] از طرفی، برخی آموزه های ابراهیمی، چون حج، مهمان نوازی، مراقبت از اموال یتیمان، رسیدگی به خویشاوندان و … در جامعۀ قبل از اسلام نیز وجود داشت.[63]

خداوند در قرآن کریم، بارها از مشتقات ریشۀ “حنف” استفاده نموده و در بیشتر موارد، به پیامبر اسلام (ص) توصیه کرده تا پیرو دین ابراهیم (ع) باشد، آن هم دینی که دست نخورده و بدون تحریف است[64] و در مواردی هم اعلام شده که خود ابراهیم، در مسیری “حنیف” و راست بوده است.[65]

با دقت در تمام این آیات، به این نکته پی خواهیم برد که از هیچ کدام آنها نمی توان استنباط نمود که دینی به نام “حنیفیت” وجود داشته است، بلکه تمام موارد اشاره شده، نشانگر آن است که دین ابراهیم، باید بدون تغییر و تحریف و همان گونه که در ابتدا بوده، مورد پیروی قرار گیرد و این که اگر افرادی چون یهودیان و مسیحیان و گاه برخی بت پرستان!، تنها ادعای پیروی از ابراهیم را کرده، ولی در عمل بر خلاف تعالیم او عمل نمایند، مورد تأیید قرآن نمی باشند.

از طرفی، می دانیم که پیامبران بعدی، چون یعقوب و یوسف و موسی و عیسی که از نوادگان ابراهیم به شمار می آمدند، نیز ادامه دهندۀ راه او  بوده اند[66] و اگر تورات و انجیل، به صورت دست نخورده، در اختیار نسل های بعدی قرار می گرفت، هیچ تعارض و منافاتی با دین حنیف ابراهیم نداشت، اگر چه اکنون نیز آنان، خود را به عنوان ادیانی ابراهیمی معرفی می نمایند!

بر این اساس، می توان نتیجه گرفت که دین سازمان یافته ای با نام “حنیفی” وجود نداشته است و توصیه های قرآنی و نیز روایاتی که ایمان نبی به دین ابراهیم را قبل از نبوتش اعلام می کند، همه به آن معناست که پیامبر اکرم (ص) از تحریف ها و لغزش های پیروان دیگر ادیان به دور بوده و مانند ابراهیم در مسیر مستقیم حق حرکت می کرده است.

در محدودۀ جغرافیائی ظهور پیامبر (ص)، یعنی شبه جزیرۀ عربستان، عقاید مختلفی وجود داشته است که علی رغم تمام اختلافات، در احترام به حضرت ابراهیم (ع) مشترک بودند. در احترام یهودیان و مسیحیان به ابراهیم، جای شکی نیست، اما جالب است بدانید که حتی بت پرستان نیز به شعائر باقیمانده از زمان ابراهیم؛ نظیر مراسم حج، احترام گذاشته و با تمام بدعت ها و انحرافاتی که در آن به وجود آورده و مسیر توحید ابراهیمی را به شرک جاهلی تبدیل کرده بودند، اما هیچ گاه خود را دشمن ابراهیم به شمار نمی آوردند و اهانتی را به ایشان روا نمی داشتند.

هر چند پیامبر (ص) خود را به عنوان پیرو ابراهیم (ع) معرفی کرده بود، اما هیچ گاه، نه قبل از نبوت و نه بعد از آن، اعلام نکرد که من با دستورات موسی و عیسی (ع) مخالفم، بلکه آیاتی از قرآن، بیانگر آن است که دستورات اصیل یهودیت و مسیحیت، در اسلام نیز پذیرفته شده است.[67]

به عبارت دیگر، از نظر اسلام، هیچ تفاوتی بین پیامبران الاهی نبوده و پیروی از تمامشان واجب و لازم است[68]، همان گونه که ما شیعیان، خود را شیعۀ امیرالمؤمنین امام علی (ع) و یا شیعۀ جعفری می نامیم، اما خود را موظف به پیروی از دستورات تمام امامان بعد از این دو امام بزرگوار نیز می دانیم.

پیامبر اسلام، نه تنها قبل از نبوت خود، پیرو ابراهیم بود، بلکه بعد از ظهور اسلام نیز خود را پیرو آن پیامبر بزرگ معرفی می کرد[69] و این پیروی، نشانگر نادیده گرفتن پیامبری خودشان نبود و این موضوع، بهترین دلیل بر آن است که اعلام پیروی ایشان از ابراهیم، قبل از رسیدن به مقام نبوت، به معنای نادیده انگاشتن پیامبری موسی و عیسی ارزیابی نمی شده است.

به نظر می رسد، پیامبر گرامی اسلام (ص)، با وجود احترام فراوان به موسی و عیسی، از معرفی رسمی خود به عنوان پیرو آنان خودداری نماید، تا در آینده و در برابر افرادی که خود را به ناحق، متولی یهودیت و مسیحیت معرفی می کردند و اتفاقاً از سازمان منسجمی نیز برخوردار بودند، دچار مشکل نشده و از سرعت حرکت ایشان کاسته نشود؛ زیرا با توجه به روحیه و سوابقشان، ممکن بود که آنان در مرحلۀ اول، پیامبر اسلام را به پیروی از نظریات خویش فراخوانده و در صورت مخالفت، ایشان را به عنوان مرتدی که بر خلاف نظر کارشناسان دینی! حرکت کرده، به جامعۀ کم دانش آن روز معرفی نمایند و در صورت به نتیجه نرسیدن این نقشه و موفقیت اسلام، به جهانیان بباورانند که این دین بزرگ، چیز جدیدی نیست و تنها شاخه ای از دین آنها است! و …

 

اطاعت کردن از پیامبر

شکی نیست که لازم است از پیامبر (ص) بعد از اینکه مبعوث به رسالت شد، اطاعت کرد، اما آیا اطاعت از پیامبر قبل از این زمان نیز واجب است؟ در تبیین این موضوع چند نکته باید بررسی شود:

1. وجوب اطاعت چه حکمی است؟ آیا حکم شرعی است یا عقلی؟

2. ملاک اطاعت چیست؟ عقل یا شرع اطاعت از چه کسی را واجب می دانند؟

3. آیا ملاک وجوب اطاعت در مورد پیامبر قبل از بعثت موجود است یا نه؟

دانشمندان و محققان علم اصول بر این باورند که وجوب اطاعت از احکام عقلی است؛ یعنی تنها عقل می تواند انسان را وادار به اطاعت از کسی بکند؛ چون اگر اطاعت شرعی باشد موجب دور می شود، و اگر منتهی به حکم عقل نشود باز برای انسان سؤال باقی است که چرا باید اطاعت کند؟ به همین جهت اگر در شرع دلیلی بر وجوب اطاعت داشته باشیم؛ مانند آیۀ “اطیعوا الله و اطیعوا الرسول[70]” این اوامر را بر امر ارشادی که راهنمای به حکم عقل است بر می گردانند، حال که وجوب اطاعت حکم عقلی است باید دید ملاک اطاعت چیست و از چه کسی باید اطاعت کرد؟

در این جا نیز دانشمندان علم اصول معتقدند که ملاک اطاعت همان چیزی است که در میان عقلا متعارف است و آن داشتن نوعی ولایت و سرپرستی است؛ مانند مولا نسبت به بنده[71] یا پدر و مادر نسبت به فرزند یا افرادی که در شاخه ای از علوم یا فنون دارای تخصصی هستند و یا کسانی که سرپرستی و مدیریت کل جامعه یا بخشی از آن را به عهده دارند واجب الاطاعة هستند.

نتیجه این که پیامبر اگر قبل از بعثت سرپرستی و اداره کل یا بخشی از جامعه را به عهده داشت به حکم عقل واجب الاطاعة بود و یا این که از نظر دانش یا فنون دارای تخصصی است باز عقل حکم به وجوب اطاعت از او در آن موارد می کند، ولی با این وجود توجه به یک نکتۀ مهم ضروری است و آن این که حکم عقل تا زمانی که مستند به شریعت نگردد نه تنها آثار اخروی مانند ثواب و عقاب بر آن مترتب نیست، چون پاداش و عقاب اخروی مربوط به احکام شرعی است.[72] بلکه آثاری نظیر لزوم اطاعت نیز مترتب بر آن نیست؛ چون عقل هر چند بدون دقت، اطاعت هر ولی و سرپرستی را لازم می داند، ولی با دقت می فهمد فقط اطاعت از خداوند و کسانی که خداوند اطاعت آنها را لازم شمرده، واجب است.[73]

بنابراین با دقت معلوم می شود پیامبر قبل از بعثت واجب الاطاعة نیست. و نمی توان گفت بر اساس قاعدۀ تطابق حکم عقل و شرع  که «هر چه عقل حکم کند، شرع همان را دستور می دهد» وجوب اطاعت شرعی است؛ چون اولاً: وجوب اطاعت اگر شرعی باشد دور لازم می آید.[74] ثانیاً: با دقت معلوم شد که پیامبر قبل از بعثت از نظر عقلی نیز وجوب اطاعت ندارد.

بعثت پیامبر به زبان قوم

كلمه “لسان” در اين آیه مانند آيۀ “بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ”،[75] به معناى لغت است و “بِلِسانِ قَوْمِهِ” یعنی به لغت و زبان آنان، و معنای آیه چنين است كه: “ما هيچ رسولى را نفرستاديم، مگر این که به زبان قوم و مردم زمان خود صحبت می کرد تا بتواند احكام را براى آنان بيان كند.

مقصود از ارسال رسل به زبان قوم خود، اين است كه رسولانى كه فرستاده‏ايم هر يك از اهل همان زبانى بوده كه مأمور به ارشاد اهل آن شده‏اند، حال چه اين كه خودش از اهل همان محل و از نژاد همان مردم باشد، و يا آن كه مانند لوط از اهالى سرزمين ديگر باشد، ولى با زبان قومش با ايشان سخن بگويد.

اما آیا پيامبر اسلام فقط پيامبر قوم عرب بود؟

از آيات متعدد قرآن صريحا استفاده مى‏شود كه پيامبر اسلام (ص) براى عموم بشر فرستاده شده است. از جمله: يا محمّد (ص) “ما تو را نفرستاديم مگر براى عموم مردم”.[76]  يا محمّد (ص) “بگو: اى مردم! يقينا من به سوى كليه شما فرستاده شده‏ام.[77] و آيات ديگرى كه نقل آنها به طول مى‏انجامد. پس عمومیت و جهانی بودن دین اسلام امری مسلم است، اما این که هر پیامبری به زبان قوم خود سخن می گوید چون مبنا بر این است که ادراك هر موضوع و مطلبى موقوف به اين است كه گوينده و شنونده لغت و زبان يكديگر را به طور كامل بدانند و در آنچه گوينده ‏بیان می کند كوچك ترين ابهامى براى شنونده باقى نماند، از این رو خداوند در اين آيه مورد بحث مي فرمايد: “ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم، مگر به لغت و زبان بومى و معمولى قوم و امت او. بهترين گواه زنده و گويا براى معنایى كه گفته شد جملۀ ذيل است كه مي فرمايد: “لِيُبَيِّنَ لَهُمْ”؛ تا آن پيامبر حقايق دينى و مذهبى را به نحو كاملى براى قوم خود بيان و روشن كند، و كوچك ترين ابهامى براى ايشان باقى نگذارد.[78] و بتواند با اذن خداوند مردم را از تاریکی ها به سوی نور راهنمایی نماید و هدف از بعثت محقق شود.

پیامبر نیز اگر چه برای همۀ مردم مبعوث شده است، ولی لازم است به زبان قوم خود تکلم کند؛ زیرا گسترش دین باید از طریق اسباب و وسایل عادی باشد و با توجه به این که عمر پیامبر محدود است این قوم مؤمن به او هستند که رسالت او را به سوی دیگر جهانیان و نسل های آینده حمل می کنند، از این رو ابتدا خواسته جزیرة العرب را با اسلام آشنا و بدان مؤمن کند، تا از آن جا گروه های تبلیغ به سوی سایر نقاط فرستاده شود.

از این رو بین فرستاده شدنش برای همۀ مردم و فرستاده شدنش به زبان قومش هیچ تعارض و تنافی وجود ندارد.[79]

بنابراين، معناى آیه “وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ”، اين است كه خداى تعالى، مسئلۀ ارسال رسل و دعوت دينى را بر اساس‏ معجزه و يك امر غير عادى بنا نگذاشته، و چيزى هم از قدرت و اختيارات خود را در اين باره به انبياى خود واگذار ننموده است، بلكه ايشان را فرستاد تا به زبان عادى با مردم گفت و گو ‏كنند و مقاصد خود (وحی) را به آنان به ‏فهمانند.[80]

 

نازل شدن جبرئیل بر پیامبر اکرم (ص)

جبرئیل فقط اوقات نزول وحی بر نبی اکرم  (ص) وارد می شد؛ چرا که در موارد بسیار در روایات داریم که مثلاً پیامبر اکرم (ص) مشغول فلان کار بود که جبرئیل بر او نازل شد،[81] و این گویای این مطلب است که جبرئیل در همه حال همراه ایشان نبوده، اگر همراه پیامبر بوده دیگر نزول معنا نداشت؛ زیرا نزول به این معنا است که مرتبه بالا بوده و به مرتبه پایین نازل شده و در صورتی که او همراه پیامبر باشد دیگر نزول معنا ندارد؛ بلکه باید گفته می شد که مثلاً جبرئیل که همراه نبی مکرم (ص) بود به او گفت یا بر او وحی نمود؛ مثلاً در آیۀ 19 سورۀ مریم و آیات سورۀ ضحی در تفاسیر آمده است، شأن نزول آیه برای تأخیر در وحی بوده و بین 25 تا 45 روز تأخیر در وحی نقل شده است.[82]

علت این که جبرئیل بر پیامبر (ص) نازل می شود نه بر بقیه مردم، عصمت نبی است، نه این که علت عصمت نبی نزول جبرئیل بر ایشان باشد، تا زمانی که شخص عصمت از خطا و اشتباه نداشته باشد، لایق مقام نبوت نمی شود و وحی بر او نازل نمی شود، وقتی این طور بود دیگر حضور یا عدم حضور جبرئیل ربطی به عصمت نبی اکرم (ص) پیدا نمی کند؛ چون ایشان امین خداوند متعال هستند و جبرئیل نیز پیام آور خداوند است.

جبرئیل تنها نقش حامل وحی را دارد، نه در عصمت نبوی تأثیر گذار است، و نه در وجوب متابعت از ایشان. بنابراین، سنن نبوی قابل خدشه و تجدید نظر نیست؛ چون بر گرفته از رفتار پیامبری است که از هر گونه خطایی مصون بوده و از بالاترین درجه کمال انسانی برخوردار است، تا آن جایی که خداوند درجه قرب ایشان را به خود، کمتر از قاب قوسین بیان می کند.

 

تحریف انجیل و بشارت عیسی (ع) به آمدن پیامبر اسلام

قرآن مجید می فرماید: ” و (به ياد آوريد) هنگامى را كه عيسى بن مريم گفت: «اى بنى اسرائيل! من فرستاده خدا به سوى شما هستم در حالى كه تصديق‏كننده كتابى كه قبل از من فرستاده شده [تورات‏] مى‏باشم، و بشارت‏دهنده به رسولى كه بعد از من مى‏آيد و نام او احمد است!» هنگامى كه او [احمد] با معجزات و دلايل روشن به سراغ آنان آمد، گفتند: «اين سحرى است آشكار»![83]

بنا بر اين حضرت عیسی (ع) آخرین پیامبر نبوده بلکه واسطۀ بین دو پیامبر بوده و نبوت حضرت موسى(ع) و كتاب او را، به نبوت پيامبر اسلام و كتاب او، پيوند ‏داده است .

بدون شك کتابی به نام انجيل که امروز در دست مسیحیان است از قبیل كتاب هاى نازل شده بر پيامبران بزرگ خدا نيست، با يك مطالعه اجمالى انجيل های موجود روشن می شود که این کتاب مجموعه‏اى است از مطالبی كه به وسيلۀ ياران آن حضرت يا افرادى كه بعد از آنها پا به عرصه وجود گذاشته اند، جمع آوری شده و تأليف يافته است. که قسمتى از تعليمات حضرت عيسى (ع) و بخشی از محتواى كتب آسمانى آنها در ضمن گفته‏هاى پيروانشان، به اين كتاب ها انتقال يافته است. همین روش در مورد تورات نیز صادق است، به همين دليل نمى‏توان همه آنچه را در عهد قديم (تورات و كتاب هاى وابسته به آن) و عهد جديد (انجيل و كتب وابسته به آن) آمده است پذيرفت، و نه همۀ آن را  انكار نمود، بلكه مخلوطى است از تعليمات اين دو پيامبر بزرگ، با افكار و انديشه‏هاى ديگران.

بنابر این اگر در كتاب هاى انجیل موجود بشارت به ظهور پیامبر اسلام (ص) نیامده است اما این دلیل بر نبودن آن در انجیل اولیه و در تعالیم حضرت عیسی (ع) نیست .علاوه بر این که در همین انجیل های موجود نیز با تعبيرات فراوانى بشارت به ظهور شخص بزرگى آمده است كه نشانه‏هاى آن جز بر اسلام و آورنده آن تطبيق نمى‏كند. اما همان طور که مسیحی شناسان اذعان دارند، تشخیص مطالب انجیل عیسی (ع) یا گفته های وی از آنچه دیگران افزوده اند، بر اساس منابع مسیحی ممکن نیست و راهی جز مراجعه به قرآن که (مهیمن) بر کتاب های الاهی است وجود ندارد[84].

 

چگونگی هجرت پیامبر (ص) و اذیت مشرکان

بر اثر دعوت پیامبر (ص) در ایام حج و فرصت های مناسب دیگر[85] بسیاری از مردم مدینه به سوی اسلام گرایش پیدا کرده و نفوذ اسلام در مدینه گسترش یافت.[86] پس از آنکه اسلام در میان مردم مدینه گسترش یافت قریش مکه احساس خطر کرده و بر فشارهای خود نسبت به مسلمانان افزودند، بگونه ای که سخت گیری آنان تا آن زمان بی سابقه بوده است[87] و از آنجایی که دو قبیله اوس و خزرج که جمعیت مدینه را تشکیل می دادند، جنگ های طولانی با هم داشتند، زمانی که پیامبر آنها را به دین حنیف اسلام دعوت نمود و بر آموزه های آسان دین و شخصیت ایشان آگاهی یافتند آن حضرت را برای خاتمه دادن به آن جنگ و نزاع شخصیت مناسبی یافتند.[88] به دنبال آن مسلمانان درخواست هجرت به مدینه کردند بگونه ای که در ماه ربیع الاول سال سیزدهم بعثت که مهاجرت پیامبر (ص) در آن ماه اتفاق افتاد در مکه از مسلمانان جز پیامبر (ص) و علی و ابوبکر و عدۀ معدودی از مسلمانان بازداشت شده و یا بیمار و پیر، کس دیگری باقی نمانده بود.[89] خروج مسلمانان از مکه، مشرکان را به وحشت انداخت. زیرا آنان احساس کردند که اکنون جمعیتی از مسلمانان در یک شهر فراهم آمده و می توانند تهدیدی جدی برای آنان و کاروان های تجاریشان باشند، از این رو مصمم شدند تا درباره پیامبر که هنوز در مکه به سر می برد تصمیمی جدی بگیرند، آنان در این تصمیم گیری سه راه داشتند: 1. بگذارند تا پیامبر به مدینه هجرت کند، 2. پیامبر (ص) را حبس کنند، 3. پیامبر (ص) را به قتل برسانند. در آغاز تصمیم کشتن رسول خدا را نداشته و تنها سخن از حبس یا اخراج وی بوده است که طبعاً این دو اقدام نمی توانست مشکل را حل کند؛ زیرا رفتن پیامبر (ص) از مکه می توانست جبهۀ یثرب را کاملاً آمادۀ مقابله سازد و حبس وی نیز ممکن بود مسلمانان را تحریک بر نجات وی کند.[90]

لذا تصمیم بر قتل پیامبر (ص) گرفتند که بنا شد از تمام قبایل افرادی انتخاب شوند و شبانه به طور دسته جمعی به خانۀ پیامبر (ص) یورش برده و پیامبر را به شهادت برسانند.[91]

فرشته وحی نازل گردید و پیامبر (ص) را از نقشه های شوم مشرکان آگاه ساخت که در قرآن این گونه به آن اشاره شده است :” (به خاطر بياور) هنگامى را كه كافران نقشه مى‏كشيدند كه تو را به زندان بيفكنند، يا به قتل برسانند، و يا (از مكّه) خارج سازند آنها چاره مى‏انديشيدند (و نقشه مى‏كشيدند)، و خداوند هم تدبير مى‏كرد و خدا بهترين چاره جويان و تدبيركنندگان است!”[92] پیامبر (ص) از طرف خدا مأمور شد آهنگ سفر نموده و به سوی مدینه حرکت کند، لازم بود هجرت بسیار مخفیانه و با رعایت کامل مسائل حفاظتی صورت گیرد تا پیامبر (ص) به سلامت وارد مدینه شوند زیرا بقای آئین نوپای اسلام در آن شرایط شدیداً وابسته به حیات آن حضرت بود به همین خاطر آن شب علی (ع) را در بستر خود به جای خود گذاشته تا در همان ابتدا کسی متوجه عدم حضور حضرتش در بستر نشده  و حضرت بتواند قبل از هر گونه اطلاع دشمن از حلقۀ محاصرۀ آنان خارج شود و خود به همراه ابوبکر به طرف مدینه هجرت نماید. [93] در صورتی که اگر پیامبر (ص) افراد زیادی را به همراه خود می برد ممکن بود آنان از جایگاه حضرت و هجرت او با خبر شده و در بین راه مدینه حضرت را به شهادت برسانند.

مسلمانانی که از اهل مکه (قریش ) بودند اقوام و خویشان و نزدیکانی داشتند و همین پیوندهای خانوادگی در بسیاری موارد مانع اذیت و آزار مسلمانان می شد و مشرکین از ترس قبیله و طایفۀ فرد مسلمان، از اذیت و آزار او خود داری می کردند، اما با این حال مسلمانانی بعد از هجرت پیامبر (ص) در مکه باقی بودند که از آزار و اذیت مشرکان در امان نبودند تا جایی که اموال بسیاری از آنان از طرف مشرکان توقیف شد به گونه ای که این مسلمانان بعد از هجرت به مدینه در فقر شدیدی به سر می بردند و حتی تعدادی از آنان به نام (اصحاب صفه) نتوانستند در مدینه مکانی برای استراحت خود فراهم کنند و در مسجد به سر می بردند.

 

واقعۀ بیعة الرضوان

از قرآن کریم استفاده می شود که خداوند از بيعت کنندگان با پيامبر (ص) در بیعة الرضوان رضایت داشته است. در بارۀ این موضوع غالبا سه پرسش زیر مطرح می شود:

1. آیا شیعیان منکر بیعت جمع بسیاری از صحابه، از جمله افراد مورد نظر، در زیر درخت بوده و رضایت خداوند از حاضرین در بیعت رضوان را انکار می­نمایند؟

2. آیا رضایت خداوند از گروه و جماعتی در پی حادثه­ای خاص، نشانگر آن است که تمام افراد وابسته به آن گروه، تا ابد مرتکب خطا و اشتباهی نخواهند گردید؟

3. آیا تمام افرادی که در بیعت رضوان حاضر بودند، تا پایان عمر خود و یا حتی تا زمان رحلت پیامبر(ص)، بر عهد خود استوار ماندند؟

باید در نظر داشت، آیۀ مورد بحث ، آیه 18 سورۀ فتح است، برای تبییین این موضوع می توان هشت آیۀ قبل همین سوره، یعنی آیۀ دهم آن را با دقت ملاحظه کرد که قضیۀ نکث بیعت یا پیمان شکنی را مطرح نموده است. آیا این سؤال به ذهن خطور نمی کند که اگر رضایت مطرح شده در آیات سورۀ فتح، رضایتی دائمی و تغییر ناپذیر بود، پس دیگر چه معنایی داشت که خداوند، سخنی از پیمان شکنی به میان آورد؟!

بر این اساس، ما معتقدیم که بعد از رسیدن سپاه اسلام به منطقۀ حدیبیه و انتشار اخبار نگران کننده­ای در میان مسلمانان، پیامبر(ص) آنان را گرد درختی جمع آوری نموده و با آنان عهد نمود که در صورت بروز جنگ، پشت به دشمن ننموده و فرار ننمایند و مسلمانان حاضر در آن ماجرا، جز یک نفر، همگی بیعت نمودند.[94] در پی آن بود که خداوند رضایت خود را از آنان اعلام داشته و سکینه و آرامش خود را بر آنان نازل نمود. بنابر این ما منکر حضور جمع زیادی از صحابه در این بیعت نیستیم، بر این اساس، کفر و خلافی در کار نیست و ما آیه­ای از قرآن را انکار نمی نماییم! اما آیا صحیح است که رضایت خداوند و نازل شدن سکینه بر صحابه، به آنان ضمانتی ابدی اعطا نموده و موجب آن گردد که ما حق هیچ گونه انتقادی به عملکردهای بعدی آنها نداشته باشیم؟!

ما چنین عقیده­ای نداریم و گمان می­نماییم که نظر ما دقیقاً برگرفته از آموزه های قرآن کریم است.

در این راستا، علاوه بر آیۀ دهم سورۀ فتح که بیان شد، ذکر ماجراهای مشابهی از بنی اسرائیل؛ که برخی بر این معتقد هستند که هر آن چه در آن امت اتفاق افتاده، در امت ما نیز تکرار خواهد شد[95]؛ خالی از لطف نیست:

به تصریح قرآن کریم، خداوند بر بنی­ اسرائیل منت گذاشته و آنها را بر جهانیان برتری داده است[96]. آیا به دلیل صبر و تحمل آنها، خداوند نفرموده که وعده نیکوی او در مورد آنان به حد تمام و کمال رسیده است؟، آیا آنها در بهترین جایگاه قرار نگرفته و بعد از این که به مراحل بلندی از علم و دانش رسیدند، باز هم دچار اختلاف و دودستگی نشدند[97]؟!

آیا واقعۀ دیگری از بنی اسرائیل را به یاد نمی­آورید که گروهی از این قوم از پیامبر خود درخواست نمودند که برای ما فرماندهی تعیین نما تا زیر پرچم او با دشمنانمان بجنگیم که آن پیامبر پاسخ داد که چه بسا بعد از این که فرمان جنگ صادر گردید، شما نافرمانی نموده و از جنگیدن سرباز زنید! آنان گفتند که با این که ما از خانه و کاشانه و فرزندانمان رانده شدیم، چگونه چنین احتمالی وجود دارد که نجنگیم! در پی اصرار آنان بود که فرمان جنگ صادر گردید که در همان آغاز، جز اندکی از آنان، فرمانبرداری ننمودند! ولی با این وجود، طالوت به فرماندهی سپاهیان بنی اسرائیل برگزیده شد که این انتخاب نیز مورد اعتراض آنان واقع گردید! سپس همان مقدار اندک باقیمانده به همراه طالوت روانه نبرد شده و تابوت موسی(ع) که سکینه خداوند و آثاری از گذشتگان در آن بود و فرشتگان الاهی آن را حمل می­نمودند، جهت دلگرمی آنها در اختیارشان قرار گرفت. در پی نزول این نشانه­های الاهی، طالوت آنان را با نهر آبی آزمود که طی آن نیز، بیشتر افراد جز اندکی که به همراه وی آمده بودند نیز از وی جدا گردیدند!

البته خداوند به آن تعداد بسیار اندک لطف نموده و با کشته شدن جالوت توسط داود(ع)، آنان بر دشمنان خویش پیروز گردیدند![98]

حال آیا ما می­توانیم بیان داریم که چون سکینه خداوند که نشانگر رضایت او است، بر مجموعۀ بنی اسرائیل و قبل از حرکت آنان به سوی میدان نبرد نازل گردیده، ما دیگر نباید نسبت به فراریان از جنگ که طی دو مرحله، از رفتن به جنگ خودداری نمودند، انتقادی به عمل آوریم!؟ آیا این طرز تفکر، با منطق قرآنی سازگار است ؟!

شاید گفته شود که این دو موضوع متفاوتند و همراهان طالوت با فرارشان، گذشتۀ خود را خراب نمودند، اما این اتفاق در مورد یاران پیامبر(ص) اتفاق نیفتاد که در این زمینه باید گفت که :

اولاً: در این صورت نیز اجمالاً پذیرفته­ایم که ممکن است عملکرد بعدی انسان ها، گذشته افتخارآمیزشان را از بین ببرد!

و ثانیاً: می­دانیم در بیعت رضوان قید گردیده بود که مسلمانان نباید فرار نمایند، اما در آن هنگام، جنگی رخ نداد تا عملکرد بیعت کنندگان مورد ارزیابی قرار گیرد، ولی مشاهده می­نماییم که در سال های بعد و در جنگ حنین که بسیاری از افراد حاضر در بیعت رضوان، که در آن جنگ حضور داشتند، با هجوم سپاهیان دشمن، پا به فرار گذاشته و پیامبر را با تعداد اندکی تنها گذاشتند تا جایی که پیامبر(ص) فریاد برآورد که کجایند آنانی که در زیر درخت با من بیعت نمودند[99]؟! و سپس تنها با نزول مجدد سکینۀ الاهی و فرستادن سپاهیان غیبی بود که صحنۀ جنگ به نفع مسلمانان رقم خورد![100]

صرف نظر از افرادی که با پیامبر(ص) باقی مانده و آنانی که فرار نمودند، آیا این خود نشانگر نقض بیعت رضوان از جانب بسیاری از مسلمانان تلقی نمی­گردد و این که تنها بیعت نمودن و بدون عمل نمودن به مقتضای آن، نمی­توان رضایت دائم الاهی را جلب نمود!؟ اما در مورد خلیفۀ اول و دوم، اگر از اختلاف نظری که در مورد استقامت یا فرارشان در جنگ حنین وجود دارد، صرف نظر نموده و آنان را از فراریان به شمار نیاوریم، اما باید بدانیم که حتی آنان نیز بعد از بیعت رضوان، در مقابل تصمیمات پیامبر(ص)، کاملاً تسلیم نبوده و انتقادات تندی را خطاب به ایشان بیان می­داشتند که به یک نمونۀ آن اشاره می­نماییم:

بعد از این که با انعقاد صلح حدیبیه، احتمال جنگ منتفی شده و سپاهیان اسلام تصمیم به بازگشت به مدینه گرفتند، عمر به نزد پیامبر(ص) آمده و بیان نمود که ای پیامبر! آیا ما برحق نبوده و آنان بر باطل نمی­باشند؟ آیا کشته­های ما در بهشت نبوده و کشته­های آنان در جهنم نیستند؟ پیامبر(ص) فرمود: البته همین طور است! عمر پرسید که پس چرا ما در دین خود از موضع ضعف عمل نموده و بدون این که خداوند در میان ما و مشرکان داوری نماید، به مدینه برمی­گردیم! پیامبر(ص) فرمودند: ای پسر خطاب! من پیامبر خدایم و خداوند هرگز مرا ضایع و رسوا نخواهد نمود. در پی این گفتگو، عمر قانع نشده و با خشم و عصبانیت از جوار پیامبر(ص) خارج شده و به نزد ابوبکر رفت و همین سخنان را تکرار نمود که ابوبکر به او گفت که خدا پیامبرش را ضایع نخواهد کرد، سپس آیات سورۀ فتح نازل گردید و پیامبر(ص) آنها را برای عمر تلاوت نمود. عمر با تعجب پرسید: آیا ما با چنین صلحی به پیروزی دست یافتیم؟! پیامبر(ص) پاسخ فرمود: بلی[101].

آیا صحابه محترم می­توانند عملکرد پیامبر(ص)، که با تصریح قرآن از روی هوای نفس خود سخنی بر زبان نمی­آورد[102]؛ را با این شدت مورد انتقاد خود قرار دهند، اما هیچ شخصی نتواند از آنان، کوچکترین نقطۀ ضعفی را بیابد و از رفتار آنان در موضوع خلافت؛ تنها بدین دلیل که در بیعت رضوان حضور داشتند؛ چشم­پوشی کند؟!

ما شیعیان به خبر الاهی در مورد رضایت از صحابه کفر نمی­ورزیم، بلکه می­گوییم: خدایا تو به آن چه که در ظاهر مشخص نبود، علم و دانش داشتی که پیمان شکنان را تهدید نمودی! و گرنه ما گمان می­بردیم که با وجود چنین بیعتی، دیگر کسی پیمان خود را با خدا و پیامبر نخواهد شکست! و تمام افراد حاضر در آن بیعت، بدون ملاحظۀ عملکرد بعدیشان وارد بهشت خواهند شد! این عقیدۀ ما شیعیان است، ولی گویا برخی برادرانمان به آیۀ بیعت و رضایت، ایمان آورده، ولی به آیۀ ناظر به تهدید پیمان شکنان کفر می­ورزند و می­گویند که با اعلام رضایت خدا از افراد حاضر در بیعت، دیگر دلیلی برای تهدید وجود نداشته است و خداوند بی­جهت اقدام به چنین کاری نموده است! و العیاذ بالله.

 

منع از نوشته شدن وصیت پیامبر(ص)

جلوگیری و ممانعت از عملی شدن خواسته پیامبر (ص) مبنی بر آوردن قلم و دوات برای نوشتن وصیت قبل از وفاتشان از وقایع مشهور در تاریخ است که از آن به اسامی مختلفی نظیر واقعه “یوم الخمیس” یا واقعه “قلم و دوات” یاد شده است که بطور متواتر در متون حدیثی اهل سنت آمده است.

امام بخاری سرسلسلۀ محدثان اهل سنت و صاحب صحیح بخاری از ابن عباس چنین روایت می کند که گفت:

نزدیکی وفات رسول الله (ص) بود که عده ای از جمله عمر بن خطاب در منزل پیامبر (ص) حاضر بودند، حضرت (ص) فرمود: قلم و کاغذی بیاورید تا چیزی بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید، عمر بن خطاب گفت: “درد بر پیامبر (ص) غلبه کرده است، نزد ما کتاب خداوند است که ما را کفایت می کند”. اهل بیت و افراد داخل خانه رسول الله (ص) اختلاف کردند، عده ای هم نظر عمر و عده ای مخالف وی بودند. چون اختلاف و نزاع زیاد شد پیامبر (ص) فرمود: از بالین من دور شوید شایسته نیست نزد من مشاجره و نزاع شود.[103]

بخاری از ابن عباس در جای دیگر نقل می کند که ابن عباس گفت: تمام مشکلات و بدبختی ها از زمانی آغاز شد که پیامبر (ص) به خاطر نزاع و درگیری در خانه اش آن وصیت آخر را نکرد.[104]

این واقعه در روز پنج شنبه یعنی چهار روز پیش از درگذشت پیامبر اکرم (ص) اتفاق افتاد. جالب است که بدانیم پیامبر عده ای از جمله ابوبکر، عمر، عثمان، ابوعبیده ی جراح، طلحه، زبیر، عبدالرحمن بن عرف و سعد بن ابی وقاص[105] را همراه سپاه اسامه به دورترین مرزهای کشور اسلامی (مرزهای روم) فرستاد با اینکه خالی کردن مرکز حکومت در آستانه وفات پیامبر از نیروهای نظامی در ظاهر به صلاح نبود و چه بسا ممکن بود تازه اسلام ها ، همسایه ها و قبایل اطراف سر به شورش بردارند.

 تشکیل این سپاه چند روز قبل از وفات پیامبر (ص) و به دستور ایشان بود و فرمود: خدا لعنت کند کسی را که از سپاه اسامه تخلف کرده و با او همراه نشود.[106] در مقابل یاران و موافقان جانشینی علی (ع) چون عمار و مقداد و سلمان از حضور در سپاه معاف گشتند و هیچ نامی از علی (ع) در این سپاه نبود.[107]

با شایعه ی خبر وفات پیامبر (ص) عده ای از سپاه جدا گشته و به مدینه بازگشتند و در منزل پیامبر جمع شدند و واقعه روز پنج شنبه اتفاق افتاد.

تاریخ از کسانی نام می برد که در مقابل عمر در ماجرای قلم و دوات اعتراض کردند، جابربن عبدالله انصاری از آن جمله است.[108]

با مروری دوباره بر حدیث ابن عباس و روایت وی از آن واقعه روشن می شود که نزاع و درگیری در آن موقعیت و با اوضاع و احوال پیامبر (ص) هرگز کار صحیح نبوده است و علت نوشته نشدن وصیت پیامبر (ص) نیز همین درگیری و نزاع بود.

 

مقصود پیامبر  در حدیث قلم و قرطاس

حدیث معروف “دوات و قلم” یا “قرطاس” با سندهای متعدد در کتب شیعه و اهل سنت نقل شده است. این حدیث و این ماجرا را بخاری شش بار و مسلم سه بار در کتاب خود آورده اند . متن این حدیث از صحیح بخاری به سند های مختلف این است:

1. “حدثنا قَبِيصَةُ حدثنا بن عُيَيْنَةَ عن سُلَيْمَانَ الْأَحْوَلِ عن سَعِيدِ بن جُبَيْرٍ عن بن عَبَّاسٍ (رضي الله عنهما) أَنَّهُ قال يَوْمُ الْخَمِيسِ و ما يَوْمُ الْخَمِيسِ ثُمَّ بَكَى حتى خَضَبَ دَمْعُهُ الْحَصْبَاءَ فقال اشْتَدَّ بِرَسُولِ اللَّهِ (صلى الله عليه و سلم) وَجَعُهُ يوم الْخَمِيسِ فقال ائْتُونِي بِكِتَابٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَدًا فَتَنَازَعُوا و لا يَنْبَغِي عِنْدَ نَبِيٍّ تَنَازُعٌ فَقَالُوا هَجَرَ رسول اللَّهِ (صلى الله عليه و سلم) قال دَعُونِي فَالَّذِي أنا فيه خَيْر مِمَّا تدعونني إليه”.[109]

2. “حدثنا قُتَيْبَةُ حدثنا سُفْيَانُ عن سُلَيْمَانَ الْأَحْوَلِ عن سَعِيدِ بن جُبَيْرٍ قال قال بن عَبَّاسٍ يَوْمُ الْخَمِيسِ و ما يَوْمُ الْخَمِيسِ اشْتَدَّ بِرَسُولِ اللَّهِ (صلى الله عليه و سلم) وَجَعُهُ فقال ائْتُونِي أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَدًا فَتَنَازَعُوا و لا يَنْبَغِي عِنْدَ نَبِيٍّ تَنَازُعٌ فَقَالُوا ما شَأْنُهُ أَهَجَرَ اسْتَفْهِمُوهُ فَذَهَبُوا يَرُدُّونَ عليه فقال دَعُونِي فَالَّذِي أنا فيه خَيْرٌ مِمَّا تدعونني إليه”.[110]

3. حدثنا إِبْرَاهِيمُ بن مُوسَى حدثنا هِشَامٌ عن مَعْمَرٍ وحدثني عبد اللَّهِ بن مُحَمَّدٍ حدثنا عبد الرَّزَّاقِ أخبرنا مَعْمَرٌ عن الزُّهْرِيِّ عن عُبَيْدِ اللَّهِ بن عبد اللَّهِ عن بن عَبَّاسٍ (رضي الله عنهما) قال لَمَّا حُضِرَ رسول اللَّهِ (صلى الله عليه و سلم) و في الْبَيْتِ رِجَالٌ فِيهِمْ عُمَرُ بن الْخَطَّابِ قال النبي (صلى الله عليه و سلم) هَلُمَّ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَا تَضِلُّوا بَعْدَهُ فقال عُمَرُ إِنَّ النبي (صلى الله عليه و سلم) قد غَلَبَ عليه الْوَجَعُ وَ عِنْدَكُمْ الْقُرْآنُ حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ فَاخْتَلَفَ أَهْلُ الْبَيْتِ فَاخْتَصَمُوا منهم من يقول قَرِّبُوا يَكْتُبْ لَكُمْ النبي (صلى الله عليه و سلم) كِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ وَ مِنْهُمْ من يقول ما قال عُمَرُ فلما أَكْثَرُوا اللَّغْوَ وَ الِاخْتِلَافَ عِنْدَ النبي (صلى الله عليه و سلم) قال رسول اللَّهِ (صلى الله عليه و سلم) قُومُوا قال عُبَيْدُ اللَّهِ فَكَانَ بن عَبَّاسٍ يقول إِنَّ الرَّزِيَّةَ كُلَّ الرَّزِيَّةِ ما حَالَ بين رسول اللَّهِ (صلى الله عليه و سلم) وَ بَيْنَ أَنْ يَكْتُبَ لهم ذلك الْكِتَابَ من اخْتِلَافِهِمْ وَ لَغَطِهِمْ؛[111] یعنی:” « هنگامى كه رسول خدا(ص) در آستانه رحلت از دنيا، قرار گرفت و اطراف حضرت گروهی از جمله عمر بن خطاب در خانه آن حضرت حاضر شده بودند ، فرمود: قلم و كاغذى بياوريد تا چیزی براى شما بنويسم كه به بركت آن، هرگز گمراه نشويد. عمر گفت: بيمارى بر پيامبر(ص) غلبه كرده (و العياذ باللّه هذيان مى گويد) و ما قرآن را داریم و براى ما كافى است. در ميان حاضران غوغا و اختلاف افتاد؛ بعضى مى گفتند: بياوريد تا حضرت بنويسد و هرگز گمراه نشويد. و بعضى سخن عمر را مى گفتند، هنگامى كه سر و صدا و غوغا در حضور آن حضرت و اختلاف زیاد شد، فرمودند : برخيزيد و از نزد من برويد. عبیدالله گفت : ابن عباس بعد از این قضیه بارها می گفت: مصیبت و تمام مصیبت این است که نگذاشتند پیامبر چیزی را که می خواست برای آنها بنویسد تا اختلاف نکنند و گمراه نشوند …”.

این حرکت که از بعضی از مسلمانان سر زد و در حضور آن حضرت نه تنها فرمان ایشان را اطاعت نکردند، بلکه با کمال بی ادبی اهانت نمودند برای  رسول خدا بسیار سخت و گران بود و لازم بود عکس العمل مناسبی از خود بروز دهند.

مطابق روایات بالا دو نوع عکس العمل ازآن حضرت نقل شده است:

1. فرمود: «قوموا عنّی و لاینبعی عندی التنازع»[112]؛ «از نزد من برخیزید (و دور شوید) که در محضر من نزاع و کشمکش سزاوار نیست».

این روایت مشخص می نماید که رسول خدا(ص) تا چه اندازه از اختلاف و سخنان جسارت آمیز آنان ناراحت شده است.

2. هنگامی که نزاع و کشمکش پیش آمد و حرف های زشتی به آن حضرت زده شد، فرمود:

«ذرونی فالذّی أنا فیه خیر ممّا تدعونی إلیه»[113]؛ «مرا به حال خودم واگذارید! چراکه این حالتی که من در آن هستم، بهتر از چیزی است که مرا بدان فرا می خوانید.

در هردو صورت معنی کلام رسول خدا(ص) واضح و روشن است؛ زیرا آن حضرت وظیفه امت خود را در تمام زمینه ها بیان کرده بودند. از جمله در زمینه امام و جانشین بعد از خود بارها و بارها امام علی (ع) را معرفی کرده بودند، اما اکنون می دیدند که عده ای در حضور ایشان به خاطر ریاست خود دارند اصل نبوت را زیر سؤال می برند و کسی را که قرآن در باره ایشان فرموده است: “ما ینطق عن الهوی” (سخنان او از روی هوی و هوس نیست) متهم به هذیان و یاوه گویی می کنند و …  به همین دلیل این اهانت بزرگ به ساحت مقدس نبوت را برنتافته و آنان را از پیش خود راندند.

 

شهادت، یا رحلت پیامبر اسلام (ص)

این موضوع را می توان از دو منظر بررسی کرد:

1. آیا دلیل قابل اعتمادی از کتب شیعه و اهل سنت، مبنی بر شهادت پیامبر اکرم (ص) می توان یافت، علاوه بر آن، کیفیت شهادت ایشان چگونه بوده است؟

2. آیا بر فرض این که پیامبر (ص) به شهادت نرسیده باشند، این موضوع از ارج و قرب ایشان نزد پروردگار خواهد کاست؟!

به همین ترتیب، به بررسی موارد فوق می پردازیم:

1. در ارتباط با بخش اول، باید گفت که دلایل بسیاری وجود دارد که شهادت ناشی از مسمومیت پیامبر (ص) را تأیید می نمایند. این دلایل و روایات، از تواتر معنوی برخوردارند؛ یعنی هرچند که الفاظ و توصیفات آنها کاملاً با یکدیگر مشابه نیستند، اما از مجموع آنها، می توان موضوع مورد بحث را ثابت نمود. اکنون به تعدادی از این روایات با استناد به کتب فریقین اشاره می نماییم:

الف. کتاب های شیعه:

روایت اول: امام صادق (ع) می فرمایند: چون پیامبر اسلام (ص)، ذراع (یا سر دست) گوسفند، را دوست می داشتند، یک زن یهودی با اطلاع از این موضوع ایشان را با این بخش از گوسفند مسموم نمودند.[114] در این روایت، به مسمومیت پیامبر (ص) تصریح شده، اما در آن اشاره ای نشده است که آیا ایشان بر اثر این سم به شهادت رسیده اند یا خیر؟

روایت دوم: امام صادق (ع) فرمودند: “پیامبر اکرم (ص) در جریان جنگ خیبر مسموم شده و هنگام رحلتشان بیان فرمودند که لقمه ای که آن روز در خیبر تناول نمودم، اکنون اعضای بدنم را نابود نموده است و هیچ پیامبر و جانشین پیامبری نیست، مگر این که با شهادت از دنیا می رود”.[115] در این روایت، علاوه بر تصریح به مسموم شدن رسول خدا (ص) و شهادت ایشان در پی مسمومیت، به اصلی کلی نیز اشاره می شود که مرگ تمام پیامبران و اوصیا با شهادت بوده و هیچ کدام، با مرگ طبیعی از دنیا نمی روند! روایات دیگری نیز وجود دارد که این اصل کلی را تقویت می نماید.[116] بسیاری از دانشمندان شیعه، با استفاده از این اصل کلی، نیازی به جست و جوی مورد به مورد در ارتباط با چگونگی شهادت هر کدام از معصومان (ع) احساس نمی کنند.[117] بر این اساس، هر چند دلیل متقنی بر شهادت پیامبر (ص) نیز ارائه نشود، باز هم می توان معتقد بود که رحلت ایشان طبیعی نبوده است!

ب. کتب اهل سنت:

تنها شیعیان نیستند که معتقد به شهادت پیامبر (ص) هستند، بلکه روایات فراوانی در صحاح و دیگر کتب اهل سنت وجود دارد که همین موضوع را تأیید می نماید که به عنوان نمونه، به دو مورد آن اشاره می نماییم:

روایت اول: در معتبرترین کتاب اهل سنت، نقل شده که پیامبر (ص) در بیماری منجر به رحلتشان، خطاب به همسرشان عائشه فرمودند: “من همواره درد ناشی از غذای مسمومی را که در خیبر تناول نموده ام، در بدنم احساس می کردم و اکنون گویا وقت آن فرا رسیده که آن سم، مرا از پای درآورد”.[118] همین موضوع در سنن دارمی نیز بیان شده است. علاوه بر این که در این کتاب، به شهادت برخی از یاران پیامبر (ص)، بر اثر تناول همان غذای مسموم نیز اشاره شده است.[119]

روایت دوم: احمد بن حنبل در مسند خود، ماجرایی را بیان می نماید که طی آن، بانویی به نام ام مبشر که فرزندش به دلیل خوردن غذای مسموم در کنار پیامبر (ص)، به شهادت رسیده بود؛ در ایام بیماری ایشان به عیادتشان آمده و اظهار داشتند که من احتمال قوی می دهم که بیماری شما ناشی از همان غذای مسمومی باشد که فرزندم نیز به همین دلیل به شهادت رسید! پیامبر (ص) در پاسخ فرمودند که من نیز دلیلی به غیر از مسمومیت، برای بیماری خویش نمی بینم و گویا نزدیک است که مرا از پای در آورد.[120] مرحوم مجلسی نیز با نقل روایتی؛ تقریبا مشابه با این روایت بیان نموده که به همین دلیل است که مسلمانان اعتقاد دارند، علاوه بر فضیلت نبوت که به پیامبر (ص) هدیه شده، ایشان به فوز شهادت نیز نائل آمده اند.[121]

روایت سوم: محمد بن سعد؛ از قدیمی ترین مورخان مسلمان ماجرای مسمومیت پیامبر اکرم (ص) را این گونه نقل می نماید:

هنگامی که پیامبر (ص)، خیبر را فتح نموده و اوضاع به حالت عادی برگشت، زنی یهودی به نام زینب که برادر زادۀ مرحب بود که در جنگ خیبر کشته شد، از دیگران پرسش می نمود که پیامبر (ص) کدام بخش از گوسفند را بیشتر دوست می دارد؟ و پاسخ شنید که سر دست آن را. سپس آن زن، گوسفندی را ذبح کرده و تکه تکه نمود و بعد از مشورت با یهودیان در مورد انواع سم ها، سمی که تمام آنان معتقد بودند، کسی از آن جان سالم به در نمی برد را، انتخاب نموده و اعضای گوسفند و بیشتر از همه جا، سردست ها را مسموم نمود. هنگامی که آفتاب غروب نموده و پیامبر (ص) نماز مغرب را به جماعت اقامه فرموده و در حال برگشت بودند، آن زن یهودی را دیدند که همچنان نشسته است! پیامبر (ص) دلیل آن را پرسیدند و او جواب داد که هدیه ای برایتان آوردم! پیامبر (ص) با قبول هدیه، به همراه یارانش بر سر سفره نشسته و مشغول تناول غذا شدند … بعد از مدتی، پیامبر (ص) فرمودند که دست نگه دارید! گویا این گوسفند مسموم است! مؤلف کتاب، سپس نتیجه می گیرد که شهادت پیامبر (ص) به همین دلیل بوده است.[122]

بدین ترتیب، از مجموع روایات نقل شده در کتب شیعه و اهل سنت، می توان نظریۀ شهادت ناشی از مسمومیت پیامبر (ص) را تقویت نمود که در قریب به اتفاق این روایات، زمان مسمومیت ایشان، هم زمان با جنگ خیبر و توسط زنی یهودی بیان شده است.

البته برخی نقل های ضعیف دیگری نیز وجود دارد که کیفیت شهادت پیامبر (ص) و عامل شهادت ایشان را به گونه ای دیگر توصیف می نماید که اثری از این دسته روایات در کتب معتبر وجود نداشته و به همین دلیل، نمی توان بدان ها استناد نمود.

2. اما با این وجود، باید بدانیم که موضوع شهادت پیامبر (ص)، از اصول دین و یا بدیهیات آن نبوده که ایمان و اعتقاد بدان، واجب و لازم بوده و انکار آن، موجب خروج از دین شود و به همین دلیل نیز، تعداد اندکی از مسلمانان، در شهادت پیامبر (ص) تردید نموده و رحلت ایشان را ناشی از عاملی طبیعی؛ مانند بیماری ذات الجنب (سینه پهلو) و یا تب شدید دانسته اند،[123] با این که خود پیامبر تأکید نموده بود که من به برخی از این بیماری ها هرگز مبتلا نخواهم شد![124]

اما در هر صورت؛ چه این که آن حضرت به شهادت رسیده باشند، و یا با مرگ طبیعی از دنیا رفته باشند، باید بدانیم که مقام ایشان، بسیار بالاتر و برتر از شهدای دیگر است؛ زیرا خداوند در قرآن کریم، اولاً: جایگاه  پیامبران را بالاتر از شهداء بیان کرده است[125]؛ ثانیاً: شهیدان به دلیل این که در راه خدا و با پیروی از رسول او، جان خود را از دست داده اند. نزد خداوند قرب و منزلت کسب می کنند؛ بدیهی است که اگر خداوند، شهدا را به دلیل پیروی از پیامبران، شایسته رحمت و ثواب بی نهایت بداند، باید خود پیامبران از مقامی بسیار والاتر و برتر برخوردار باشند. بنابراین پیامبر ما (آن مرادی که تمام زندگی خود را وقف تلاش در راه خدا نموده تا حدی که مریدان او چنین منزلتی در درگاه الاهی پیدا کردند)، نه تنها از آن منزلت بی نصیب نیست بلکه از مقامی بسیار والاتر و برتر برخوردار است.

 

نماز بر پیکر پیامبر اسلام (ص)

بر اساس منابع معتبر تاریخی، تمام مسلمانانی که مایل به اقامۀ نماز بر پیکر پیامبر (ص) بودند، گروه گروه نزد بدن آن حضرت حاضر شده و بدون آن که امام جماعتی داشته باشند، با نماز خود، آخرین وداع را با پیامبرشان انجام دادند و این موضوع، تنها شامل مردان هم نبوده، بلکه زنان و کودکان نیز از این فیض، بی بهره نماندند.[126]

 

مکان خاک سپاری پیامبر اسلام (ص)

بر اساس اخبار وارده، پیامبر اسلام (ص) فرموده بودند: هر پیامبری که از دنیا می رود در همان مکانی که قبض روح شده مدفون می شود.[127] بنابراین، آن حضرت در یکی از اطاق های منزلش، در شهر مدینه که در همان مکان از دنیا رفتند، به خاک سپرده شدند.‏ [128]هم اکنون مرقد شریف آن حضرت چسبیده به مسجد النبی و جزو آن مسجد است.

 

معنای زنده بودن پیامبر (ص) و اهل بیت (ع)

از دیدگاه تشیع پیامبر و اهل بیت او، صرفاً معلمینی نیستند که صرفاً تعلیمات خود را ارائه داده و آثار خود را بر جای گذاشته و از میان ما رفته باشند، بلکه آنان وجودهای شریفی هستند که همواره حاضر بوده و به ویژه نسبت به متابعین خود و طالبان حقیقت اشراف دارند. هر چند این معنا در مورد امام زندۀ شیعیان (امام زمان) به طور بارزتری نمایان است، ولی قاعدۀ هدایت باطنی و حضور زنده و مؤثر به خصوص در امور مربوط به توسلات معنوی، در مورد همۀ چهارده معصوم می تواند صادق باشد.

این دیدگاه در مورد معصومین، بیشتر بر جایگاه قدسی و مقامات باطنی آنان تکیه دارد و از این لحاظ، تفاوتی بین زنده و مرده و حاضر و غایب آنان وجود نخواهد داشت.

مبنای کلامی، قرآنی و عقلی این مدعا قبل از هر چیز بر تجرد نفس ناطقه و حیات حقیقی انسان تکیه دارد، که حیاتی برتر از حیات مادی است. چنان که در بسیاری از زیارت های ائمه این گونه آمده است: “أَشْهَدُ أَنَّكَ تَشْهَدُ مَقَامِي وَ تَسْمَعُ كَلَامِي وَ أَنَّكَ حَيٌّ عِنْدَ رَبِّكَ تُرْزَقُ”؛[129] شهادت می دهم که، مرا می بینی و کلام مرا می شنوی و زنده ای و نزد پروردگارت روزی داده می شوی. عبارت “انک حیّ عند ربک ترزق”  اشاره به این آیۀ قرآن دارد: “وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ”؛[130] هرگز گمان مبر، آنها که در راه خدا کشته شده اند مردگانند، بلکه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند.[131]

این آیه در مقام اثبات حیاتی حقیقی و برتر برای شهدا است و مدعی است که پس از مرگ نه تنها از حضور و حیات و قدرت روحی آنان کم نشده، بلکه بر گسترۀ اشراف و  وسعت وجودی آن اضافه شده است. گفتنی است که این حقیقت در مورد پیامبر و ائمه در اوج خود صادق است؛ چرا که کمترین مقامی که آنان دارند، مقام معنوی شهادت است. بنابراین، زنده بودن پیامبر (ص) و اهل بیت او به همین معنای مذکور است، نه این که آنان در جسم دنیوی حضور داشته باشند؛ چرا که هریک از چهارده معصوم به غیر از امام زمان (عج) در مقطع زمانی خاصی زندگی دنیوی داشته و در نهایت به شهادت رسیده یا به موت طبیعی از میان بشریت رخت بر بسته اند.

بنابراین، توجه به وسعت و گسترۀ قدرت های روح، ما را به این حقیقت منتقل می کند که مرگ و فقدان جسم دنیوی تأثیری ذاتی در آثار آن نخواهد داشت و این امر در مورد پیامبر (ص) و ائمه (ع) که اتصال با روح الاهی دارند، به مراتب بیشتر خواهد بود، هر چند کیفیت این حقایق باطنی را نمی توان در مباحث ظاهری و با عقل جزئی درک نمود. کمترین ادراک ما از این حقایق، همان تأکید قرآنی بر حیات حقیقی است که پس از مرگ محقق است و نمی توان این حیات و زنده بودن، به معنای حقیقی کلمه را، محدود به زمان حیات دنیوی دانست: “وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ”؛[132] این زندگی دنیا جز لهو و لعب چیزی نیست و زندگی واقعی سرای آخرت است، اگر آنها می دانستند.

به این ترتیب، دلایل نقلی این مطلب در قرآن، آیات بسیاری است که بر حیات پس از مرگ و قبل از قیامت تأکید دارد و از همه مهم تر حیات برتری است که برای شهدا، در آیۀ مذکور نسبت داده شده است. علاوه بر قرآن، روایات و زیارات معتبر بسیاری بر این معنا دلالت دارد و به طور کلی روایات مربوط به مقامات باطنی چهارده معصوم (ع) که حجم زیادی را به خود اختصاص داده، بیش از آن است که کسی در حقیقت این مدعا تردید کند.

همچنین ساده ترین دلیل عقلی که بر این مطلب دلالت دارد همچنان که گذشت ؛ تجرد نفس و علم و آگاهی و قدرت روح است که دارای حیات حقیقی بوده و منحصر به حیات دنیوی نیست، بلکه حیات حقیقی آن چیزی است که بعد از مرگ برای روح محقق می شود.

در پایان تذکر این نکته لازم باشد که، گذشته از این که معصومین دارای حیات برتری هستند که زنده و مرده و حاضر و غایب آنها تفاوتی در این حیات برتر ندارد – و این امر دلالت بر سعۀ وجودی آنان دارد – ولی در بعد دیگری از مباحث مربوط به تشیع و از باب تأکید بر لزوم وجود امام زمان (عج)، در ضمن روایات بسیاری بر وجود امامی زنده که در قید حیات دنیوی باشد (امام حیّ) نیز تأکید شده است؛ از جمله راوی از امام صادق (ع) چنین نقل می کند:

“سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (ع) يَقُولُ مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ عَلَيْهِ إِمَامٌ حَيٌّ ظَاهِرٌ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً قَالَ قُلْتُ إِمَامٌ حَيٌّ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ إِمَامٌ حَيٌّ إِمَامٌ حَيٌّ”؛[133] از امام صادق شنیدم که می فرمود : هرکس از دنیا برورد و امامی زنده نداشته باشد به موت جاهلیت مرده است. سوال شد: امام زنده! فرمودند آری امام زنده، امام زنده».

 

وحی و کلمات پیامبر (ص)

بدون تردید پیامبران الاهی رابطه ای خاص با خداوند متعال داشته اند و از طریق این ارتباط، احکام، قوانین و تعلیمات الاهی را دریافت کرده و به مردم ابلاغ می کردند.

حقیقت و ماهیت این رابطه، بسیار پیچیده است و بشر از درک آن عاجز است، البته این به معنای جهل مطلق انسان به این موضوع نیست. به بیان دیگر؛ مسئلۀ “وحی” از جمله موضوعاتی نیست که چون انسان قدرت شناخت کنه و حقیقت آن را ندارد، پس باید آن را رها کند، بلکه می تواند به اندازۀ گسترۀ عقل، فهم و ادراک خود، پیرامون وحی و کلام خداوند کاوش نماید.

تعریف وحی: وحی غالباً از سنخ علم و ادراک است، نه از جنس تحریک و عمل، اگرچه انسان در هنگام عمل از مجاری فکر و اندیشه استمداد می جوید. علم و ادراک نحوۀ خاص وجود است که منزّه از ماهیت است.

علامه طباطبایی درباره تعریف وحی می فرماید: وحی شعور و درک ویژه است در باطن پیامبران که درک آن جز برای آحادی از انسان ها که مشمول عنایات الاهی قرار گرفته اند میسور نیست.[134]

وی در جای دیگر می نویسد: وحی عبارت است از امری خارق العاده از قبیل ادراکات باطنیه، شعور مرموزی است که از حواس ظاهر پوشیده است.[135]

به عبارت دیگر؛ وحی، مفهومی برگرفته از “هستی” است. از این رو، ماهیت ندارد و نمی توان آن را از طریق جنس و فصل و حد و رسم تعریف کرد. پس وحی منزه از آن است که تحت مقولات معروف ماهوی قرار گیرد. مفهوم وحی – مانند معنای هستی – دارای مصداقی است که آن مصداق، مراتب گوناگون و متفاوتی دارد.[136]

لذا تعریف هایی که برای وحی شده، تعریف شرح الاسمی است نه حقیقی. علاوه وحی یک ارتباط عادی نیست، تا درک آن برای همه امکان پذیر باشد.

ویژگی های وحی عبارت است از: اشارۀ سریع به نوشتار و رسالت و گاهی اعلام به رمز و تعریض، زمانی به صورت برهنه از ترکیب، اشاره به برخی اعضا و زمانی به الهام و کلام پنهان. بنابراین، پنهان، سریع و مرموز بودن از ارکان اصلی وحی به شمار می رود.[137]

دانشمندان اسلامی، در تبیین این که آیا تمام کلمات پیامبر(ص)وحی است یا نه، با استفاده از آیات و روایات نظریات مختلف و متفاوتی ارائه کرده اند:

1. عبدالرزاق لاهیجی در این باره می گوید: کسی اگر گمان کند که پیامبر (ص) در امری از امور، به رأی خود عمل کرده و منتظر وحی نبوده، هر آینه به غایت به امر نبوت و به حقیقت نبی، جاهل باشد و چنین کسی در نزد عقل خارج بودنش از مرتبه ی دین داری اقرب است، سیما که مخالف نص قرآن است (و ما ینطق عن الهوی[138]، ان هو الا وحی یوحی[139]) و تخصیص این به بعضی امور در نهایت رکاکت است، چه جمیع امور متعلقه به دین، در حاجت به اذن الاهی و وحی ربانی، علی السویه است و هرگاه پیامبر (ص) عمل به رأی خود نکند دیگری را چه یارای آن باشد.[140]

2. علامه طباطبائی در تفسیر آیۀ (و ما ینطق عن الهوی) می گوید: “ماینطق” مطلق است و مقتضای این اطلاق آن است که هوای نفس از تمام سخنان پیامبر نفی شده باشد، اما از آن جایی که در این آیات خطاب “صاحبکم”[141] به مشرکین است،[142] به خاطر این قرینۀ مقامی باید گفت که منظور این است که آن جناب در آنچه شما مشرکین را به سوی آن می خواند و آنچه از قرآن برایتان تلاوت می کند، سخنانش ناشی از هوای نفس نیست، بلکه هرچه در این باب می گوید، وحیی است که خدای متعال به او نازل می کند.[143]

3. از تفسیر نمونه نیز چنین بر می آید که: این سخن قرآن “ان هو الا وحی یوحی” تنها در مورد آیات قرآن نیست، بلکه به قرینه ی آیات گذشته سنت پیامبر را نیز شامل می شود که نه تنها گفتار آن حضرت بلکه رفتار و کردار آن جناب نیز بر طبق وحی الاهی است؛ زیرا در آیات 3 و 4 سورۀ نجم، به صراحت بیان شده است: او از روی هوا سخن نمی گوید، هر چه می گوید وحی است.[144]

 

اهل سنت و عصمت پیامبر (ص) در غیر مورد وحی

در ابتدا بیان این مقدمه لازم به نظر می رسد که، در مورد عصمت پیامبر در کتب اهل سنت؛ مانند تنزیه الانبیاء فخر رازی،[145] در چهار مورد بحث شده است:

1. آن چه مربوط به عقاید و اعتقادات پیامبر است. در این مورد همۀ مذاهب اسلام اتفاق نظر دارند که پیامبر در اعتقاد و عقیده خودش معصوم است و خطا نمی کند.

2. آن چه مربوط به شریعت و احکام و دستورات الاهی است. در این مورد هم اجماع همۀ مذاهب اسلامی این است که پیامبر (ص)خطا نمی کند نه به طور عمدی و نه به طور سهوی و علت آن هم این است که اگر احتمال اشتباه و خطا در این مورد داده شود اعتماد به پیامبر از بین می رود؛ زیرا ما باید مطمئن شویم که حرف پیامبر همان حرف خدا است تا با خیال راحت از او اطاعت کنیم.

3. آن چه مربوط به فتاوای پیامبر است. در این مورد هم اجماع وجود دارد که خطای عمدی وجود ندارد، ولی در مورد خطای سهوی اختلاف نظر وجود دارد و برخی آن را جایز می دانند.

4. آن چه مربوط به افعال و احوال حضرت است؛ یعنی غیر از مورد دریافت و ابلاغ وحی،در این جا پنج نظر وجود دارد:

الف. مذهب اشاعره حشویه؛ انجام گناه کبیره و  صغیره را بر پیامبر جایز می دانند، به غیر از کفر و دروغ یعنی عصمت را لازم نمی دانند.

ب. قول اکثر معتزله؛ گناه کبیره عمدی را جایز نمی دانند، اما ارتکاب صغایر جایز است، به شرطی که برای مردم تنفر از پیامبر ایجاد نشود.

بله ابو علی جبائی می گوید: صدور هر گناهی به سبیل خطا و غیر عمد جایز است.

و نظّام نیز بر این باور است که هیچ گناهی جایز نیست، اما سهو و نسیان جایز است.

ج . مذهب شیعه ؛هیچ گناه و اشتباه و خطایی را در مورد پیامبر و امام در هیچ حالی روا نمی دارد.

فخر رازی بعد از بیان این موارد، پانزده دلیل هم بر وجوب عصمت پیامبر می آورد که برخی عقلی محض و برخی هم همراه با آیات قرآن است که در این جا از بیان آنها صرف نظر کرده بلکه تنها شما را به منابع آنها در این زمینه ارجاع می دهیم.[146]

بنابراین با توجه به عقاید آنها که از منابع معتبرشان استفاده می شود، باید گفت در مورد غیر از دریافت وحی و ابلاغ آن، اهل سنت قائل به عصمت پیامبر نیستد، تا ما دنبال دلیل باشیم، بلکه آنها فقط اتفاق نظرشان در مورد دریافت و ابلاغ وحی است که عصمت را برای پیامبر لازم می دانند و علت آن هم همان طور که ذکر شد این است که ما باید اعتماد کنیم که هر چه پیامبر می گوید درست است و وحی الاهی را درست دریافت کرده و درست هم به ما می رساند.[147]

البته برخی از اهل سنت هم هستند که معتقد به وجوب عصمت پیامبر از گناهان کبیره و صغیره ای که موجب تنفر مردم باشد هستند، چه قبل از بعثت پیامبر و چه بعد از بعثت پیامبر. [148]

در این مسئله فقط مذهب شیعه است که عصمت را در همه حالات برای پیامبر (ص) لازم می دانند.

برای توضیح بیشتر مراجعه کنید به کتاب؛

1. أضواء البيان، محمد الأمين الشنقيطي، ج 4، ص 188.

2. شرح مواقف، قاضی عضد ایجی.

 

پیامبر (ص) و خلافت حضرت علی (ع)

حضرت علی (ع) بعد از پیامبر(ص) تنها کسی بود که تمام فضایل اخلاقی و علمی را دارا بود. تاریخ صدر اسلام و زمان حیات پیامبر اکرم (ص) شایستگی ها و برجستگی های فراوانی از حضرت علی (ع) سراغ دارد که به نمونه هایی از آن اشاره می کنیم، پیامبر گرامی به طور مرتب از شایستگی و لیاقت و کمالات امام (ع) سخن می گفت و می فرمود: علی هرگز خطا و اشتباه نمی کند[149]، علی با حق است و حق با علی است.[150]

و در موارد متعدد نسبت به مخالفت با علی(ع) هشدار داده بودند و فرمودند: «هر کسی از خانوادۀ من و یا غیر آنان نسبت به علی بغض داشته باشد از دین من خارج است».[151]

ولی با وجود این همه سفارشات پیامبر(ص)، عده ای از مسلمانان برای آینده و پس از رحلت آن بزرگوار نقشه هایی در سر داشته و برای ریاست و زعامت بر امت اسلامی برنامه ریزی می کردند، پیامبر (ص) که از اقدامات و برنامه های آنان آگاهی داشت، از آنجا که در زمان حیات ایشان کاری نکرده بودند که آنان را مجازات کند، و به قول معروف نمی توانست «قصاص قبل از جنایت» انجام دهد، لذا برای ناکام کردن آنان اقداماتی انجام داد: مثل آنکه در روز غدیر خم و در حجة الوداع، در آن زمان بسیار مهم و حساس، که مسلمانان از همۀ شهرها برای انجام مراسم حج آمده بودند، فرمودند: ای مسلمانان بدانید خدا، علی را به عنوان ولی شما  بعد از من انتخاب کرده و نباید کسی با دستور خدا مخالفت کند. هر کس با خلافت علی مخالفت کند با خدا مخالفت کرده است ….[152]

نیز رسول خدا (ص) در روزهای پایان زندگی کوشید تا مخالفان امامت علی (ع) را در جریان سپاه اسامه به خارج مدینه اعزام کند تا در نخستین روزهای امامت علی (ع) موانعی بر سر راه ایشان وجود نداشته باشد اما مخالفان امامت امیرالمؤمنین که به این امر پی برده بودند، از سپاه اسامه تخلف کردند، در نتیجه حرکت سپاه اسامه آن قدر به تأخیر افتاد که رسول خدا چشم از جان فرو بستند و مخالفان نیز به خواسته خود دست یافتند.

رسول خدا (ص) در آخرین روزهای عمر خویش، وقتی دیدند عده ای از لشگر اسامه برگشته اند و از دستور وی پیروی نکرده اند و گویا نقشه ای در سر دارند، فرمود، قلم و کاغذی بیاورید تا برایتان چیزی بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید: شخصی بی درنگ گفت: درد شدید بر پیامبر غلبه کرده است قرآن کتاب خدا برای ما کافی است، پیامبر از شدت درد هذیان می گوید. بنا بر برخی روایات در مصادر برادران اهل سنت ، این شخص عمر بن الخطاب بود![153]

به هر روی، این عده از مسلمانان بعد از وفات پیامبر (ص) تلاش هایی از خود نشان دادند و به هدف خویش رسیدند، آنها تشنۀ ریاست و مقام بودند و می خواستند عقده های گذشتۀ خود را خالی کنند که این کار را هم انجام دادند آنان در کارهای جنگی و مسائل فقهی گهگاهی از سر ضرورت، با حضرت علی (ع) مشورت می کردند و در مواردی، نظر او را قبول می نمودند تا جایی که ابوبکر روی منبر اعلام کرد مردم بیعت خودتان را پس بگیرید تا علی در بین شما باشد من از شما افضل نیستم.[154]

دستۀ دیگر از مسلمانان که به ظاهر اسلام آورده بودند و اعتقادی به اسلام و پیامبر اکرم نداشتند، اینان دنبال فرصتی بودند تا اسلام را به طور کلی نابود کنند، چند بار اقدام به کشتن و ترور پیامبر کردند، یک بار هنگامی که حضرت از جریان غدیر بر می گشت، و یکبار وقتی که پیامبر از جنگ تبوک باز می گشت.[155]

بنابراین با توجه به جریانات و شرایط زمان رسول گرامی اسلام (ص) و وجود دسته ها و گروه های مختلف پیامبر (ص) در مناسبت های مختلف علی (ع) را مطرح و ولایت و خلافت او را با صراحت بیان نمود.

در نتیجه باید گفت اگر لازم بود چیزی به مردم ابلاغ شود و نسبت به آیندۀ اسلام، مسلمانان هشیار باشند، زنگ بیدار باش را پیامبر (ص) به صدا در آورد، از سوی دیگر اگر بیش از این اقدامی نفرمود شاید به این جهت باشد که اصل اسلام در معرض خطر قرار می گرفت و لذا بیش از این اقدامی نکردند تا اسلام محفوظ بماند و نسل او و خاندانش باقی باشد تا روزی برسد که آخرین وصی بر حق او مأموریت خویش و رسالت جهانی خود را به مرحلۀ اجرا گذارده و هدف اصلی از بعثت انبیای الهی را تحقق بخشد.

 

انحصار امامت در نسل پیامبر

در باره این شبهه که چرا از دیدگاه شیعه، خلافت بعد از پیامبر، در نسل آن حضرت منحصر شده است و آیا این مطلب نظر برخی را تأیید نمی کند که شیعه امامت را موروثی می داند[156] توجه به نکات زیر ضروری به نظر می رسد:

1. شیعۀ امامیه بر این اعتقاد است كه برای امام شروطی از جمله: عصمت، افضل بودن، علم لدنّی و … لازم است.[157] این شرط‏ ها چیزی جز بیان لیاقت‏ها نیست،[158] و بدیهی است که از این شایستگی ها تنها خداوند آگاهی دارد. بر این اساس تنها راه تعیین امام، نصّ از جانب خداوند متعال و معرّفی از جانب رسول خدا (ص) و امامان معصوم است؛ یعنی شیعه معتقد است که از آغاز نام و مشخصات امامان معلوم بوده است و خداوند نام تمام آنان را قبل از به دنیا آمدنشان از طریق جبرئیل به رسول گرامی ابلاغ کرده و پیامبر اکرم (ص) نیز تعداد و ترتیب و نام آنها را در احادیث متعددی بیان فرموده است.[159]

2. پس از امام حسن (ع) برادر گرامی آن حضرت امام حسین (ع) امام می شود و پس از آن حضرت فرزندش امام‏سجاد (ع) در حالی که محمّد بن حنفیه برادر امام حسین (ع) هنوز زنده بود و همچنین در بین فرزندان ائمه (ع) گاهی فرزند کوچک‏تر به امامت می رسید نه فرزند بزرگ تر،[160] و این نیست مگر این كه مقام امامت، یک لیاقت ذاتی را طلب می کرده و خداوند به کسانی که شایستگی این مقام والا را دارا بودند، این مقام را موهبت نموده است.

3. اگر در مصادر فریقین آمده است که رسول خدا (ص) خلافت را در قریش منحصر کرده است،[161] آیا این روایت دلیلی بر آن است که اهل سنت به حکومت موروثی در قبیلۀ قریش معتقد است؟! و آیا توجیهی غیر از این می توان ارائه کرد که خلافت به قابلیت‏ها است و این قابلیت‏ها را خداوند در قریش قرار داده است. با این حال چرا همین بیان را نتوان در بارۀ اهل بیت عنوان کرد؟!

برخی می گویند قریش از نسل های زیاد و مختلفی تشکیل شده اند، و این روایت دلیل بر وراثتی بودن نیست.

در جواب می گوییم: حقیقت خلاف این برداشت است؛ چرا که اموی ها و عباسی ها برای مشروعیت حکومت و خلافت موروثی خود به این حدیث استناد کرده اند، به اعتبار این که این حکومت در خاندان قریش بوده است.

4. در آیۀ 124 سورۀ بقره،[162] حكومت موروثی و نسبی،[163] به طور مطلق نفی نشده، بلكه به خصوص ستمگران از ذریه حضرت ابراهیم (ع) نفی شده است؛ از این رو ذریه و نسل حضرت ابراهیم (ع) و هر پیامبر دیگری در صورتی كه ظالم نباشند، (چه ظلم به خدا، چه ظلم به خلق و چه ظلم به نفس، نداشته باشند) و شایستگی لازم را دارا باشند، می‏توانند مقام امامت و رهبری جامعه را به عهده گیرد. بدیهی است که درخواست حضرت موسی (ع) نیز بر اساس لیاقت برادرش هارون بوده است.[164] و آیا فرقی است بین پیامبر اسلام (ص) و دیگر پیامبران در حالی که حكومت وراثتی، با در نظر گرفتن قابلیت‏ها در انبیای گذشته مشاهده می شود.[165]

در ادامه تذکر این نکته لازم و ضروری است که گرچه از سرّ قرار گرفتن امامت، خلافت و یا نبوّت و لو به جهت لیاقت‏های لازم در نسل پیامبر سابق، خداوند آگاهی کامل دارد، اما شاید بتوان گفت که:

1. پیامبران با ثبوت نبوت و كمالاتشان، در قلب‏ها جا گرفته و در میان مردم محبوبیت خاصی پیدا می‏كنند. مردم نیز در صورتی كه كسی را دوست بدارند وابستگان صالحِ او را نیز دوست می‏دارند و هر كسی كه مورد محبت قرار گرفت در صدد اطاعت از فرامین او بر می‏آیند، از همین رو بهترین افراد برای امامت و جانشینی و یا نبوت، ذریه و نسل آن پیامبراند، هر چند ما این را مطلق نمی‏دانیم، بلكه قیدها و شرط‏هایی را كه از جمله عصمت و افضل بودن و … است نیز در امام معتبر می‏دانیم.[166]

2. گرچه در بین ذریه و نسل پیامبران، انسان های ناخلف و ناصالح؛ همانند فرزند حضرت نوح (ع) و جعفر کذاب نیز بوده اند، اما نباید تأثیر غذای طیب و طینت و رحم پاک[167] را در تربیت نسلی شایسته فراموش کرد و نقش وراثت (مسائل ژنتیکی) و … را در انتقال سجایای اخلاقی و شایستگی ها نادیده انگاشت.[168] بنابراین، گرچه انتخاب امام بر اساس لیاقت ها و شرایط گفته شده است، اما بعید نیست که عامل وراثتی نقشی در بسترسازی این شرایط و فراهم نمودن زمینه های لازم، ایفا کرده باشد. از این رو زنازاده از برخی از مناصب اجتماعی همانند امامت جماعت محروم گشته است.[169] و… .

دلیل بر این که معیار امامت لیاقت و شایستگی است و این ویژگی فراوان در امامان وجود داشت، این است که همان گونه که می دانیم اکثر امامان بیش از یک فرزند پسر داشتند، ولی در عین حال امامت به یکی از آنها می رسید. گذشته از این، شبهه موروثی بودن امامت شبهه ای است که امروزه از طرف وهابی ها علیه شیعه مطرح و به آن دامن زده می شود. آنان می گویند شیعه معتقد به موروثی بودن امامت است، در حالی که می بینیم خود آنان در کنف حمایت و تحت لوای دولت ها و حکومت هایی زندگی می کنند که بر اساس حکومت موروثی تشکیل شده اند؛ مانند حکومت های اطراف خلیج فارس. همچنین آنان حکومت هایی را تأیید می کنند که بر اساس وراثت شکل گرفته اند و مبدأ تاسیس آنها بر اساس وراثت بوده، بدون هیچ شرط و لیاقتی در حاکم، تا آنجا که به حکومت بعضی از بچه های حکما نیز راضی شده و تن در داده اند، حاکمانی که مبدأ حکومت آنها موروثی بوده؛ مثل حکومت اموی ها و عباسی ها.

پس چرا هنگامی که نوبت به اهل بیت (ع) می رسد پرچم مخالفت بر می دارند و بر شیعه هجوم می برند با تمام شرایطی که در امامان وجود دارد و شیعه به آنها معتقد است و تاریخ ائمه نیز صحت آنها را به اثبات رسانده و ائمه نیز لیاقت و شایستگی آن را به گونه ای نشان دادند که حتی یک مورد نقطه ضعفی در آنها مشاهده نشده، با آن که دشمنان زیادی داشته و دارند.

 

علت عدم به خلافت رسیدن ذریه (اهل بیت) پیامبر (ص)

از میان امامان شیعه به جز امام حسن مجتبی (ع) که مدت بسیار کوتاهی (در فاصله بعد شهادت امام علی (ع) و قبل از صلح با معاویه) عهده دار منصب خلافت بود هیچ یک از امامان معصوم (ع) عهده دار خلافت نشدند. علت این کار فریب کاری ها و ظلم و ستم حاکمان جور از یک سو و مرعوب شدن مردم و مسلمانان سست ایمان از سوی دیگر و در نتیجه تنها ماندن ائمه معصومین (ع) بود. امام صادق (ع) در پاسخ فردی که از آن حضرت پرسید چرا قیام نمی کنید و خلافت را به دست نمی گیرید؟ به گروه گوسفندانی که در آن نزدیکی مشغول چرا بودند اشاره کرد و فرمود :”اگر به تعداد این گوسفندان یار داشتم قیام می کردم ! راوی می گوید وقتی گوسفندان را شمردم هفده عدد بیشتر نبودند!![170]. بنابر این علت عدم تشکیل حکومت ائمه (ع) عدم همراهی مردم بوده است.

اما از ذریه رسول خدا (ص) نوادگان پیامبر گرامی اسلام (ص) (کسانی که نسب شان به آن حضرت می رسد) البته در زمان غیبت حضرت ولی عصر (عح) بعضی از نوادگان پیامبر گرامی اسلام مانند فاطمیون و علویون در مصر تو انستند برای مدتی حکومت را به دست بگیرند.

 

افضلیت پیامبر(ص) بر امامان

چهارده معصوم، چهارده ستاره در بالاترین درجات روحانی، ملکوتی و کمال انسانی هستند. همگی این ستارگان از محضر علم و کمال الهی سیراب گشته و هیچ گونه قصور و گمراهی در وجودشان رخنه نمی کند. «خداوند اراده کرده که هرگونه رجس و ناپاکی از وجود شما اهل بیت رخت برکند و شما را پاک و پاکیزه گرداند».[171] پس همگی این مفاخر عالم در منتهی الیه کمال بشری و سعادت هستند.

با این حال وجود حضرت رسول خاتم (ص) پر فروغ ترین و کامل ترین آنها است و دارای خصوصیات و امتیازاتی است که هیچ امام و معصومی در آن با او شریک نیست؛ چنان که در روایتی امام صادق (ع) می فرماید: «امامان به منزلۀ رسول الله هستند جز آن که آنها انبیا نیستند و برای آنها آنچه برای پیامبر حلال است، حلال نیست (داشتن بیش از چهار زن) اما در بقیۀ امور مانند پیامبرند».[172]

بنابر این حضرت ختمی مرتبت، سید الانبیاء و المرسلین محمد مصطفی (ص) گل سرسبد در میان این ستارگان، صاحب عالی ترین مقامات و بر فراز بلندترین قلۀ قرب الی الله است. چنان که به قول امام صادق (ع)[173] حضرت رسول (ص) اولین رسولی بود که ندای حق را (در عالم ذر) لبیک گفت و او نزدیک ترین افراد به باری تعالی بود و به درجه ای از مقام معنوی و روحانی پانهاد که هیچ فرشتۀ نزدیک درگاه خداوند و پیامبر ویژه ای به آن مقام نرسید. تا آن جا که خدایش در بیان شدت قرب او به خود فرمود: «فکان قاب قوسین او ادنی».[174] او است که در شب معراج تمام پله های صعود و مقامات معنوی را یک شبه طی می کند و به نهایت ممکن می رسد، در میان چهارده معصوم تنها شخصی است که از دریچه وحی مستقیماً با خدای سبحان مرتبط است. قرآن کریم بر او نازل می شود، کامل ترین دین و نعمت تامۀ الاهی توسط او به انسان ها هدیه می شود و او است که اخلاق کریمانه را به نهایت کمال می رساند[175] و یگانه فردی که باری تعالی در کلام خود سلام و صلوات دائمی خود، فرشتگان و مؤمنین را مخصوص او می گرداند.[176]

هر کدام از این خصوصیات به تنهایی می تواند شأن و جایگاه منحصر به فرد حضرت رسول (ص) را مشخص کند و چه زیبا بیان می دارد امام باقر (ع) منزلت و الای هر یک از معصومین را در این حدیث نورانی:«شجره طیبه[177] همان رسول خدا است… شاخۀ آن درخت علی (ع)، ساقۀ آن فاطمه (س) و میوه های آن امامان معصوم از فرزندان علی و فاطمه است».[178]

در این بیان نورانی جایگاه و شأن و منزلت چهارده معصوم به زیباترین و روشن ترین وجه ممکن بیان شده است.

در پایان این نکته را نیز متذکر می شویم که شناخت جایگاه و عظمت معصومین (ع) وظیفه و امر خطیری است که نباید در حق آن کوتاهی شود؛ زیرا افراط و تفریط در این امر هر دو خطا و موجب گمراهی است. چنان که علی (ع) در نهج البلاغه فرمود: «درباره من دو گروه به هلاکت می رسند، یکی آنها که در محبت به من غلوّ می کنند (و مرا خدا می پندارند) و دیگر آنها که در حق من کوتاهی می کنند».[179] پس ما موظف به شناخت حدود و قدر معصومان (ع) هستیم و باید با پرهیز از هرگونه تندروی یا بی اهمیتی بلکه با تمسک به آنها راه سعادت و خوشبختی را بپیماییم .

امید که همگی با عنایت حضرت حق (عزوجل) به صراط مستقیم رهنمون گشته و از سستی و کژی مصون بمانیم.

 

برتری پیامبر (ص) بر قرآن

برتری پیامبر بر قرآن، یا قرآن بر پیامبر از جهات مختلف قابل بررسی است. آن چه را که در این مختصر می توان گفت: این است که بايد دید مقصود از قرآن چيست؟ اگر منظور جلد و صفحات و خطوط قرآن باشد، به یقین بر پيامبر (ص) مقدّم نيست و برتری ندارد و اساساً قابل قياس هم نيست؛ چرا که هنگامی كه اهل شام در جنگ صفّين قرآن را بر نیزه ها کردند و خواستند قرآن را حكم قرار دهند، تا در نتیجه سرنوشت جنگ را به نفع خواسته های نفسانی خود تغییر دهند، امام علی (ع) فرمود: قرآن ناطق منم، اما اگر مقصود از قرآن صفحات و خطوط آن نباشد، بلكه حقایق و محتوا و روح آن باشد، در اين صورت قبل از هر قضاوتی ضروری است نگاهی به شخصيت پيامبر اكرم (ص) داشته باشيم. پيامبر خدا مبلّغ مكتبی است كه تربيت شده آن است. به عبارتی دیگر نفس او حامل آيينی است كه قرآن آن را تعريف می ‌كند، از اين نگاه، قرآن و پيامبر متّحدند و قرآن معرّف شخصيت پيامبر اكرم خواهد بود، گو اين كه قلب پيامبر محطّ نزول قرآن است قبل از اين كه در نشأۀ دنيا وارد شود.

نكتۀ ديگر اين كه می ‌دانيم هدف از آفرينش، انسان كامل و تربيت خليفةالله بوده است، پس هر خلقت ديگری همچنين قرآن، مقدمه و تمهيدی است برای تربيت انسان كامل. در نتیجه انسان كامل افق خلق و برتر از هر چيزی است. لكن اين نكته را هم نبايد از نظر دور داشت كه بايد اين قرآن و فرهنگ قرآنی برای تربيت نسل‌های بشريّت تا قيامت بماند و زنده باشد. پس اگر روزی به خطر بيفتد و برای بقایش جان ‌فشانی لازم باشد اين جا است كه حتّی انسان كامل هم جسم و پيكرش را فدای بقای آن خواهد كرد. بنابراين، نهايتاً می ‌توان گفت در چنين شرایطی بقای حقيقت قرآن و مكتب قرآن مقدم بر جسم و پيكر پيامبر خواهد بود و نه بر شخصيت و اصل وجود آن حضرت. نيز اگر جسم و پيكر پيامبر به خطر افتد و امر دائر بين انتخاب يكی باشد، جسم قرآن است كه بايد فدای پيكر انسان کامل؛ یعنی پيامبر (ص) و امامان معصوم شود؛ مانند آنچه در جنگ صفّين رخ داد و افراد نادان جسم قرآن را بر روح قرآن كه در كالبد علـیّ (ع) بود ترجيح دادند، هرچند علی (ع) امام بود نه پيامبر. لكن ملاك مسئله، واحد است. گو اين كه علـیّ نفس پيـامبر است و از جهت سؤال فرق نمی ‌كند، چنان كه در مورد ايشان متعدّد نقل شده كه علیّ (ع) قرآن ناطق و مقدم بر قرآن صامت است.[180]

 

تقدم وجود نوری پیامبر بر آدم

در اینکه آیا وجود نوری پیامبر بر آدم تقدم دارد، چند نکته را باید متذکر شویم:

الف. همه موجودات این عالم دارای دو وجود هستند یک وجود علمی در نزد خداوند که از آن به وجود نوری تعبیر می کنند، دوم وجود عینی مانند وجود در عالم ماده برای موجودات مادی. وجود نوری پیامبر اکرم (ص) در آن وجود علمی به دلیل جامعیت و برتری، قبل از همۀ موجودات و واسطه برای تحقق وجود نوری و به تبع آن واسطۀ در وجود عینی بقیۀ موجودات است.

در تبیین این مطلب گذشته از دلایل عقلی و بیانات عرفانی[181] دلایل نقلی نیز وجود دارد که به برخی از آنها اشاره می کنیم :

1. خداى سبحان در قرآن کریم به پيغمبرش دستور مى‏دهد كه: «بگو من اولين مسلمانم».[182]

مقصود از اين اوليّت، اوليّت رتبى است، نه زمانى؛ زيرا اگر مقصود اوّليت زمانى بود، هر پيغمبرى نسبت به قوم خويش «اول المسلمين» بود و پيامبران پيشين نيز به طريق اولى مى‏توانستند مصداق اين آیه باشند. از اين كه خداى سبحان تنها به پيغمبر اسلام فرموده بگو: «مأمورم كه اول المسلمين باشم»، براى آن است كه آن حضرت اوّل صادر، يا اول ظاهر است.[183]

2. در روایات آمده است که پیامبر اکرم(ص) فرمود:« اولین مخلوقی که خداوند آفرید نور من بود».[184]

این روایت، اشاره به همان نشئه غیر مادی و طبیعی پیامبر اکرم(ص) دارد.

3. پیامبر فرمود: «من پیامبر بودم در حالی که حضرت آدم بین آب و گل بود».[185]

مسلّماً مراد این روایات، نشئه عنصری و مادی پیامبر نیست.

4. در رواياتى كه معصومان (ع) به عنوان «نور و مخلوق اول» مطرح شده‏اند، به اين نكته نيز اشاره شده كه خداى متعال از نور ايشان، هر چيز و كمال وجودى را آفريده است؛ یعنی، وجود و هستى خير است و هر وجود از نظر جنبه وجودى – و با قطع نظر از حدود و نقايص – خير مى‏باشد. بر اين اساس همه موجودات و تمامى وجودات و كمالات وجودى، از جلوه‏ها و ظهورات همين مخلوق اول و نور معصوم است و مخلوقات مراتب مختلف تجليات اين نور مى‏باشد.[186]

به عبارت ديگر، «نور معصوم»، سبب وجود موجودات ديگر است و موجودات ديگر، آثار و صورت‏هاى نازله اين حقيقت، در مراتب مختلف و متنوع است.

5. حضرت رسول خدا(ص) در حديثى نسبتاً طولانى، به اين حقيقت به طور صريح اشاره‏ كرده‏اند كه: «از نور رسول خدا، عرش خلق شده است؛ از نور على (ع) ملائكه به وجود آمده‏اند؛ از نور فاطمه (س) آسمان‏ها و زمين خلق شده است؛ از نور امام حسن(ع) خورشيد و ماه پديدار گشته‏اند؛ از نور امام حسين(ع) بهشت و حورالعين قدم به هستى نهاده‏اند و … ».[187]

البته هر چند در این روایت، از نور رسول خدا، عرش خلق شده است، ولی روایاتی داریم که نشانگر اين حقيقت است كه «مخلوق اول» در عين اين كه يك حقيقت و موجود واحد است، حقيقت همه چهارده معصوم است؛ يعنى، هم حقيقت رسول خدا(ص) است و هم حقيقت تك تك عترت آن حضرت. آنان در عين يكى بودن، متعدّد هم هستند و همه‏ آنان، ظهورات روح واحد و حقيقت واحد مى‏باشند؛ مانند این روایت: جابر بن عبدالله از امام محمدباقر(ع) نقل مى‏كند كه ايشان فرمود: «خداوند متعال، چهارده هزار سال قبل از خلقت آدم، چهارده نور از نور عظمتش را خلق فرمود پس آن چهارده نور ارواح ما بود». جابر مى‏گويد: از امام درباره‏ اسماى آن چهارده نور سؤال كردم، ايشان فرمود: «محمد، على، فاطمه، حسن و حسين(ع) و نه فرزند حسين(ع) كه نهمى آنان قائم ايشان است». حضرت امام محمدباقر(ع) مى‏فرمايد: «اى جابر! اول مخلوقى كه خداوند خلق فرمود، محمد و عترت هدايت شده آن حضرت بودند. پس آنان اشباح نور در برابر خداوند بودند. جابر مى‏گويد:به حضرت عرض كردم اشباح چيست؟ فرمود: سايه نور، بدن‏هاى نورى بدون روح كه مؤيّد به يك روح يگانه و واحد بودند و آن روح القدس بود…»[188]

اين روايت با صراحت كامل مى‏فرمايد كه: آنان ابدان نورى بودند كه ارواح متعدد نداشتند؛ بلكه مؤيّد به يك روح بودند و آن عبارت است از «روح‏القدس» و به روشنى به اين نكته اشاره دارد كه حقيقت روح و جان همه، يكى بود و ظهورات (ابدان نورى و يا اشباح نورى) متعدد بود.

اين كه در زيارت جامعه مى‏خوانيم «و ان ارواحكم و طينتكم واحدة»، اشاره به اين حقيقت دارد كه چهارده معصوم، يك نوراند و در اين جهت با هم اتحاد دارند. اين اتحاد – در عين غيريت – نه تنها در اوّل خلقت بوده؛ بلكه در نظام مادى و زندگى دنيايى و حقيقت آنان، يكى بوده است و ايشان در عين تعدد صورى و ظاهرى با هم ديگر، وحدت و اتحاد دارند.

ب. وجود عینی و مادی پیامبر(ص) از وجود مادی و عینی حضرت آدم است بلکه از این جهت وجود حضرت آدم واسطۀ در تحقق وجود پیامبر است.

برای اطلاع بیشتر نک به نمایه های  506 (سایت: 547) (خلقت جسمانی حضرت آدم) و 731 (سایت: 911)  (قرآن و خلقت انسان).

 

نماز شب پیامبر (ص)

دستور به قیام برای نماز شب در مورد پیامبر در چند جای قرآن آمده است. از جمله در سوره مزمل خداوند به پیامبر می فرماید: شب را ـ جز کمی ـ به پا خیز[189]، گرچه مخاطب در آیات مذکور پیامبر اکرم (ص) است، ولی ذیل سوره نشان می دهد که مؤمنان نیز در این برنامه با شخص پیامبر(ص) همگام بودند حال این قیام شب در اوایل دعوت پیامبر (ص) بر همگان واجب بوده است یا نه؟ «بعضی از مفسران معتقدند این امر در ابتدا بر همگان واجب بوده بعداً آیه آخر همین سوره این حکم را نسخ کرده و این در فاصله ای حدود یک سال بوده است، ولی همان گونه که مرحوم طبرسی می فرماید: در ظاهر آیات این سوره چیزی که دلیل بر نسخ باشد، به چشم نمی خورد و بهتر است که گفته شود این قیام عبادت مستحب و سنّت مؤکد بوده و هرگز جنبه وجوب نداشته جز در مورد شخص پیامبر اکرم (ص)». [190]

آیه دیگری که بر وجوب نماز شب برای پیامبر اکرم (ص) دلالت می کند آیه 79 از سوره إسرا است. خداوند در این آیه می فرماید: «قسمتی از شب را تهجد کرده و نافله بخوان امید است که پروردگارت تو را به مقام پسندیده ای برساند.»[191]

 

اثر صلوات در بالا رفتن مقام پيامبر (ص)

صلوات ما  بر پيامبر اکرم (ص) دارای جنبه های مختلفی است که به بعضی از آنها اشاره می کنیم:

1. صلوات دستور خداوند متعال در قرآن مجید است که می فرماید:” إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْليما”[192]یعنی:” خدا و فرشتگانش بر پيامبر درود مى‏فرستد اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، بر او درود فرستيد و سلام گوييد و كاملًا تسليم (فرمان او) باشيد.” پس بندگان خدا وظیفه دارند امر خداوند را اطاعت کرده و بر آن ها درود بفرستند.

2. صلوات  و درود بر پیامبر در حقیقت، تقدیر و تشکر از زحمات و تلاش های پیامبراکرم (ص) و اهل بیت او است که سال ها با راستی و درستی در بین جامعه زیسته و همه سختی ها و ناملایمات را در راه هدایت بشر تحمل کرده و  اسوه و نمونه انسان کامل شدند. بر این اساس آنان قطعاً مستحق تقدیر و تشکر می باشند که کمترین درجه این تشکر ذکر صلوات بر آن حضرت می باشد. که حتی اگر ایشان به این صلوات نیازی نداشته باشند ما به عنوان کسی که از زحمات آنان بهره مند هستیم وظیفه داریم که قدرشناس باشیم.

3. فايده صلوات بر خاندان پيامبر چيست؟ آنها كه نيازي به درود و صلوات ‏ما ندارند.‏

مرحوم علامه طباطبايي به فردي كه چنين سؤالي از ايشان پرسيده بود پاسخ ‏لطيفي داده اند مبنی بر اینکه : صلواتي كه ما مي‌فرستيم اولاً از خودمان چيزي اهدا نمي‌كنيم بلكه به خدا عرض مي‌كنيم و از او مي‌خواهيم كه بر پيامبر و خاندانش رحمت ويژه بفرستد و ثانياً گرچه اين خاندان نسبت به ما محتاج نيستند ولي به ذات اقدس اله ‏نيازمندند و بايد دائماً فيض الهي بر آنها نازل شود. ما با اين صلوات در واقع خود را به اين خاندان نزديك كرده‌ايم. بعد در ضمن مثالی فرموده اند: اگر باغباني در باغي كه همه‎ ‎گل‌ها و ميوه‌هايش مِلك صاحب باغ است كار كند و از صاحب باغ حقوق بگيرد و روز عيد، يك دسته گل از باغ تهيه كند و به حضور صاحب باغ ببرد آيا عمل او موجب تقرب به‏ صاحب باغ هست يا نه؟ مسلماً هست. اين عمل نشانه ادب باغبان است. صلوات هم ‏ادب ما را ثابت مي‌كند و اِلاّ ما كه از خودمان چيزي نداريم. بلكه از ذات اقدس اله مسئلت ‏مي‌كنيم که بر مراتب و درجات اين بزرگواران بيفزايد. و همين عرض ادب براي ما باعث تقرّب است.‏[193]

 

سیره پیامبر (ص) در سلام کردن

در اسلام به سلام کردن بسیار سفارش شده است و در روایات آمده‌ است که پیامبر اسلام (ص) همواره در سلام کردن از دیگران پیشی می‌گرفته است. اعراب حتی در هنگام خداحافظی نیز با گفتن “سلامٌ علیکم” خداحافظی می‌کنند.

همان گونه که می دانید، انسان موجودی اجتماعی است که به ارتباط، دوستی و محبت هم نوعان خود احتیاج دارد. سلام کردن اولین مرحله برای ارتباط سالم بین دو انسان است که حاوی پیام های متعددی؛ از قبیل دوستی، صمیمیت، محبت، تواضع، دعای خیر، اطمینان دادن به طرف مقابل و … است. لفظ سلام یک واژۀ بسیار زیبا و پر معنا است که با آن برای مخاطب خود دعای خیر و آرزوی سلامتی داریم و در عین حال به او به اطمینان می دهیم که از ناحیۀ ما هیچ ضرری متوجه او نخواهد شد. در روایات وارده از پیامبر (ص)، سلام عامل افزایش دوستی و محبت دانسته شده است.[194] بر همین اساس در اسلام به سلام کردن بسیار سفارش شده‌ است و آن را امر مستحبی دانسته اند که از طرف خداوند متعال دارای پاداش بسیار است. اما پاسخ سلام واجب است. امام حسین (ع) فرمود: “سلام كردن هفتاد ثواب دارد كه شصت و نه بخش آن از سلام ‏كننده است و يك بخش آن براى جواب دهنده”؛[195] زیرا سلام کردن مستحب است، ولی پاسخ آن واجب است.

همچنین فرمودند: “بخيل كسى است كه از سلام كردن دريغ مى‏كند”.[196][197]

بنابراین، آنچه در روایات آمده ‌است که پیامبر اسلام (ص) همواره در سلام کردن از دیگران پیشی می‌گرفتند و هیچ گاه کسی نتوانست در سلام کردن بر آن حضرت سبقت بگیرد، شاید بدین جهت باشد. از طرف دیگر آن حضرت اسوه و الگوی مسلمانان بودند،[198] و به آنچه می فرمودند خود عمل می کردند و با عمل خود مردم را به رعایت دستورات اسلام دعوت می کردند تا جامعۀ اسلامی از نتایج آن بهرمند گردد. در سایه همین دستورات بود که دوستی و محبت بین مسلمانان رواج یافت.

 

طلاق در سیرۀ پیامبر

این مسئله از چند جهت قابل بحث است. با ذکر یک مقدمه به بررسی این مسئله می پردازیم.

مقدمه:

اگرچه در بعضی از منابع اسلامی ازدواج مورد تشویق و ترغیب قرار گرفته و طلاق نزد خدا مبغوض ترین حلال ها شمرده است، اما در مواردی که چاره ای از آن نباشد می توان بدان اقدام کرد و گرنه زندگی زناشویی به جهنم تبدیل خواهد شد.

اما مطالبی که باید از آنها بحث شود عبارت اند از:

1. منبعی که در مطالعه زندگی پیامبر اکرم (ص) مورد اعتماد است

بدون تردید بهترین و قابل اعتمادترین منبع برای شناخت شخصیت رسول گرامی اسلام (ص) قرآن کریم است؛ زیرا کتابی است که: “نه از پیش روى باطل بدو راه یابد و نه از پس…”؛[199] اما با کمال تأسف تاریخ اسلام به دلایل زیادی بسیار مورد تحریف قرار گرفته است که در این جا فرصت بحث از آنها نیست. به همین جهت می بینیم که گاهی یک حادثه تاریخی به چند صورت مختلف گزارش شده است، حتی گاهی این نکته در روایاتی که در بیان اسباب نزول بعضی از آیات قرآن وارد شده است، نیز دیده می شود که برای یک آیه بیش از یک سبب نزول ذکر کرده اند که این موجب اشتباه و پوشیده ماندن حقیقت می شود.

2. حکم طلاق نسبت به پیامبر اکرم (ص)

از آن جا که قرآن منبع قانون گذاری دین مبین اسلام است، برای آشنایی با حکم عمومی طلاق و این که آیا پیامبر اکرم (ص) از این حکم استثنا شده است یا نه، باید به آن مراجعه کنیم. در چند آیه بحث طلاق مطرح شده است از جمله:

1. آیه اول: “اى پیامبر، اگر زنان را طلاق مى‏دهید به وقت عدّه طلاقشان دهید. و شمار عده را نگه دارید… اینها احكام خداوند است، و هر كه از آن تجاوز كند به خود ستم كرده است. تو چه دانى، شاید خدا از این پس امرى تازه پدید آورد.” [200]

مفسران دو وجه در تفسیر این آیه بیان کرده اند:

وجه اول: در این آیه هم پیامبر اکرم (ص) و هم امت اسلامی مورد خطاب هستند؛ زیرا که پیامبر اکرم (ص) سرور و پیشوای مسلمانان است و هر گاه او با صیغۀ جمع مورد خطاب قرار گیرد همه امت او در این خطاب داخل هستند.

أبو إسحق گفته است: “این دستور خطاب به پیامبر (ص) است و همه مؤمنان با او در این خطاب داخل هستند.

وجه دوم: معنای آیه چنین است: “ای پیامبر به آنان بگو: هر گاه زنان را طلاق دادید… .

فراء گفته است: “مخاطب خداوند پیامبر (ص) است، اما حکم الاهی برای همه مسلمانان است، همان طور که گاهی به یک نفر گفته می شود: وای بر تو آیا از خدا نمی ترسید؟ آیا حیا نمی کنید؟ این خطاب متوجه آن مرد و اهل بیتش می شود”.[201]

بنابر وجه اول، پیامبر (ص) داخل در خطاب است و حکم آیه شامل او نیز می شود، به این معنا که “هر گاه خواستید همسران خود را طلاق دهید” مثل آیه شریفه: “اِذَا قمتم إلى الصلاه”[202] که معنای آن چنین است که “هر گاه خواستید نماز به جا آورید”.[203]

2. آیه دوم: “شاید اگر شما را طلاق گوید پروردگارش به جاى شما زنانى بهتر از شمایش بدهد…”.[204]

مفسران گفته اند مراد آیه این است که: “همه شما باید بدانید که اگر پیامبر (ص) حتی همه شما را طلاق بدهد خداوند زنانی بهتر از شما از نظر زیبایی ظاهری، کمالات انسانی، دینداری، اخلاص و هرچه خود بخواهد از باکره و بیوه یا از هر دو قسم به او عطا خواهد کرد.[205]

3. آیه سوم: “هر گاه زنان را طلاق دادید و مهلتشان سر آمد، یا آنان را به نیكو وجهى نگه دارید یا به نیكو وجهى رها سازید…”.[206] و قول خدای تعالى: “اگر زنانى را كه با آنها نزدیكى نكرده‏اید و مهرى برایشان مقرر نداشته‏اید طلاق گویید، گناهى نكرده‏اید، ولى آنها را به چیزى در خور بهره‏مند سازید”.[207]

واضح است که اطلاق این آیات شامل رسول گرامی (ص) است، به این معنا که طلاق همان طور که برای سایر مسلمانان مباح است، برای او نیز مباح است و هر گاه لازم باشد و ضرورتی ایجاب کند او می تواند هر یک از همسرانش را که بخواهد طلاق دهد.

4. آیه چهارم: “اى پیامبر، به زنانت بگو: اگر خواهان زندگى دنیا و زینت هاى آن هستید، بیایید تا شما را بهره‏مند سازم و به وجهى نیكو رهایتان كنم”.[208]

روشن است که در این آیه لفظ طلاق نیامده است و از لفظ “اسرحكن” استفاده شده و این چنین تفسیر شده است که مراد این است که: “رهایتان سازم رها کردنی نیکو و طلاق تان دهم طلاقی بدون ضرر و دشمنی”.[209]

در سبب نزول این آیه گفته اند: همسران پیامبر (ص) از کمی نفقه و زینت آلات خود پیش آن حضرت شکایت کردند و در خواست داشتند که پیامبر (ص) از انفال و غنائمی که خداوند به او بخشیده است، نسبت به مخارج آنان توسعه و گشایش بیشتری بدهد، پس این آیه نازل شد: “یا أَیهَا النَّبِی قُلْ لِأَزْواجِكَ …” و به رسولش دستور داد که به آنها بگوید یکی از این دو را انتخاب کنند: یا طلاق به همراه متعه.[210] اگر خواسته های دنیایی زنان را دارید، و یا زندگی با پیامبر (ص) را به همراه تحمل فقر و محرومیت از زینت های دنیوی که در این صورت اجر و پاداش بزرگ شما نزد خداوند در آخرت محفوظ خواهد بود. بعد از این بیان همسران پیامبر (ص) زندگی با آن حضرت به همراه تحمل سختی ها را بر گزیدند به همین جهت این آیه، آیه تخییر نامیده شده است.[211]

از مجموع این آیات روشن شد که طلاق برای رسول گرامی اسلام (ص) در هنگام ضرورت امری مباح و جایز است و هیچ گونه منعی ندارد، همان طور که برای سایر افراد مسلمان مباح است.

3. آیا طلاقی در زندگی آن حضرت واقع شده است یا نه؟

در مسئله قبل رسیدیم به این که طلاق برای پیامبر (ص) مباح است، لکن سؤالی که پیش می آید این است که آیا در زندگی آن حضرت طلاقی اتفاق افتاد یا نه؟ معلوم است که آیات ذکر شده تنها به امکان وقوع طلاق اشاره داشت، پس ناچاریم به منبع دیگری که عبارت است از کتب تاریخی و روایی، رجوع کنیم و ببینیم آیا چنین اتفاقی افتاده است یا خیر؟

در این که همسران پیامبر چند نفر بوده، اقوال متعدد و با اختلاف بسیار زیادی وجود دارد که به طور خلاصه آنها را بیان می کنیم:

1. پیامبر دارای دوازده همسر بوده اند، یکی از آنان خود را به آن حضرت بخشیده بود و دو تن از آن در زمان حیات آن حضرت از دنیا رفتند و نه تن آنان هم بعد از رحلت ایشان از دنیا رفتند که عبارت اند از: سوده، عائشه، حفصه، أم سلمه، زینب بنت جحش، أم حبیبه، جویریه، صفیه و میمونه، (ره).[212] در این قول هیچ اشاره ای به طلاق یا رها سازی و امثال آن در مورد آنها نمی بینیم.

2. پیامبر (ص) با پانزده زن ازدواج کرد که با سیزده تن از آنان زناشویی داشت و در یک زمان یازده تن از آنان در عقد ایشان بودند و نه تن از آنان بعد از رحلت ایشان از دنیا رفتند.[213] در این قول نیز هیچ اشاره ای به طلاق مشاهده نمی شود. این بدان سبب است که کلمات و اقوال در باره تعداد و اسامی همسران آن حضرت بسیار مختلف است، تا جایی که گاهی یک نفر از آنان با چند اسم ذکر شده است.

3. از زهری و عبد الله بن محمد بن عقیل نقل شده است: “پیامبر (ص) با دوازده زن از زنان پاک دامن عرب ازدواج کرد”. [214]

4. أبو عبیده معمر بن المثنى گفته است: “برای ما ثابت شده است که پیامبر (ص) با هیجده زن ازدواج کرد که هفت تن از آنان از قریش بودند، یکی از آنان از هم پیمانان قریش بود و نه تن از سایر قبائل عرب و یک نفر از آنان بنى إسرائیل بودند.

پیامبر ابتدا با حضرت خدیجه (ع) ازدواج کرد، پس از آن با سوده در مكه، با عائشه دو سال قبل از هجرت، سپس در مدینه بعد از جنگ بدر با أم سلمه ازدواج کرد، بعد از آن با حفصه که این پنج نفر از قریش بودند. در سال سوم هجرت با زینب دختر جحش، (در سال پنجم هجرت) جویریه، (در سال ششم هجرت) با أم حبیبه دختر أبى سفیان، (در سال هفتم هجرت) با صفیه دختر حیی، با میمونه، با فاطمه دختر شریح، با زینب دختر خزیمه، با هند دختر یزید، أسماء دختر نعمان، با خواهر أشعث بن قیس، و با أسماء سلمیه ازدواج نمود.[215]

پس ملاحظه شد اختلاف در عدد و اسامی همسران آن حضرت تا چه مقدار است.! برای این که عمق این اختلاف بیشتر روشن شود به این مثال دقت کنید: گفته اند یکی از همسران پیامبر (ص) قبل از عمل زناشویی به آن حضرت جسارت کرد و گفت: “از تو به خدا پناه می برم” و آن حضرت او را طلاق داد. اگر برای آگاهی از اسم این زن به منابع رجوع کنیم می ببینیم چندین اسم برای او گفته شده است:

1. كلبیه، که رسول الله (ص) با او ازدواج کرد و به پیامبر (ص) گفت: “از تو به خدا پناه می برم”. حضرت فرمودند: به عظیم پناه بردی، به پیش خانواده ات برگرد!. و گفته شد پیامبر (ص) با او زناشویی کرد، اما هنگامی که همسران خود را بین طلاق و زندگی با خود مخیر کرد او قوم و قبیله خود را اختیار کرد پس آن حضرت با او مفارقت نمود.

و گفته شده که او دختر ضحاك ابن سفیان كلابی بوده و، فاطمه نام داشته است.

2. گفته شده که ضحاك كلابی دختر خود را به رسول الله (ص) عرضه داشت و گفت: صفاتش چنین و چنان است، اما سلامتی اش برای شما کافی است؛ زیرا تاکنون مریض نشده است و سردرد نگرفته است، حضرت فرمودند: “ما حاجتی به او نداریم او با اشتباهاتش نزد ما آمده است.

ملاحظه می فرمائید که این زن نگفت: “از تو به خدا پناه می برم”، بلکه رسول الله (ص) اساساً رغبتی به ازدواج با او نداشت.

3. قول كلبی: آن زنی که پدرش گفت: تاکنون سردرد نگرفته است و او را به رسول الله (ص) عرضه داشت و حضرت فرمودند: “ما حاجتی به او نداریم سلمیه بود، و اما كلبیه قوم خود را اختیار کرد و فرار کرد و عقل خود را از دست داد و می گفت من شقی و بد بخت هستم، فریب خوردم.

4. بخاری نقل کرده است … از زهری پرسیدم: کدام یک از همسران پیامبر (ص) از او به خدا پناه برد؟ گفت: عروه به من خبر داد که عائشه گفت او دختر “جون” بود.[216]

در این روایت سخنی از این که مورد خدعه واقع شده باشد نیست، در حالی که روایات دیگر اشاره داشت که دیگر همسران پیامبر به او نیرنگ زده و او را فریفته اند.

در حدیث شماره (5256، 5257) آمده است که: او أمیمه دختر شراحبیل بود، و همچنین گفته شده که اسم او کندیه بوده است.

و نیز گفته شده که اسم او عالیه دختر ظبیان بن عمرو بوده است.

بعضی دیگر گفته اند که اسم او ام شریك بوده است. ابن سعد حکایت کرده که اسم او “عمره” و دختر یزید بن عبید بوده است، و گفته شده که دختر یزید بن جون بوده است. [217]

حاكم نیشابوری گفته است: “آن زن کسی بود که در پهلوی خود سفیدی داشت (مرض پیسی) و او أسماء دختر نعمان ابن یزید بن عبید بن رواس بن كلاب نبود که رسول الله (ص) با او ازدواج کرد و شنید که یک سفیدی دارد یا در پهلوی او سفیدی را دید به همین جهت او را طلاق داد.[218]

با این همه اختلاف و اضطراب در یک قضیه چگونه می توان به کلام مورخان یا محدثان اطمینان پیدا کرد ؟

به هر حال به فرض این که طلاقی هم در زندگی آن حضرت اتفاق افتاده باشد، این عمل از نظر فقهی هیچ گونه اشکالی ندارد؛ زیرا آیات قرآن چنین راه حلی را جایز دانسته است، چنان که از جهت کلامی و اعتقادی نیز هیچ گونه اشکالی ندارد که مرد زن خود را طلاق دهد، یا عقد خود را فسخ نماید؛ زیرا همیشه طلاق ظلم نیست، بلکه گاهی طلاق ندادن ظلم در حق مرد است؛ مثل جایی که مرد نهایت تلاش را در خدمت به همسرش می کند و هر آن چه را که او بخواهد برایش فراهم می کند، ولی باز زن آن قدر بد اخلاق است که زندگی شوهر را به جهنم تبدیل کرده است! آیا در چنین موردی ممکن است عاقلی مرد را مجبور به زندگی با چنین زنی کند؟ هرگز، بلکه منطق عقلا این است که اگر طلاق ندهی به خودت ظلم کرده ای.!

در پایان می گوییم: به صورت قطعی برای ما ثابت نشده است که پیامبر (ص) یکی از همسران خود را طلاق داده باشد و اگر طلاق داده باشد بدون شک حق با او بوده است؛ زیرا با ادلۀ قطعی برای ما ثابت شده است که نبی مکرم اسلام (ص) کامل ترین انسان ها است و از هر گونه آلودگی معصوم است. پس اگر بین او و یکی از همسرانش خصومت و اختلافی پیش بیاید قطعاً حق با او است. انسانی که از جانب خدا مأمور است تا مردم را از تیرگی ها و بدبختی ها خارج و به سوی سعادت و نور رهنمون باشد و به خاطر دفاع از حقوق دیگران با انواع ظلم ها مبارزه کرده است، چگونه می تواند به دیگری ظلم کند؟!

بهترین نظریه در بین نظریه هایی بیان شده که با شخصیت پیامبر (ص) سازگار باشد، و بتوان آن را برگزید این است که تعداد همسران آن حضرت دوازده تن بوده اند، یکی از آنان خود را به آن حضرت بخشید و دو تن از آنان در زمان حیات آن حضرت از دنیا رفتند و نه تن آنان هم بعد از رحلت ایشان از دنیا رفتند که عبارت اند از: سوده، عائشه، حفصه، أم سلمه، زینب بنت جحش، أم حبیبه، جویریه، صفیه و میمونه (ره).

 

وضو پیامبر اکرم (ص)

شیخ کلینی از زراره نقل می کند که امام باقر(ع) فرمود:”آیا برای شما کیفیت وضوی پیامبر(ص) را نقل ننمایم؟ عرض کردیم: آری، حضرت دستور داد که قدحی از آب حاضر کنند و آن را جلو روی خود گذارد سپس آستین های خود را تا آرنج بالا زد و کف دست راست خود را در آب وضو فرو برد و فرمود: در صورتی که دست پاک باشد باید چنین کرد. سپس مشت خود را پر از آب کرد و بر پیشانی خود ریخت و فرمود: «بسم الله» و آب را بر محاسن خود جاری ساخت و دست خود را بر صورت و پیشانی خود کشید. سپس دست چپ خود را پر از آب کرد و بر روی آرنج دست راست خود ریخت و آن را بر ساق دست خود کشید، آنگاه آب تا سر انگشتانش جاری شد. سپس دست راست خود را پر از آب کرد و بر آرنج دست چپ ریخت و بر ساق دست چپ خود کشید و آب را بر اطراف انگشتانش جاری ساخت و بعد جلو سر خود و روی پاهای خود را با تری باقیمانده در دست راست و دست چپ خود مسح کشید.

زراره گوید امام باقر (ع) فرمود: شخصی از امیرمؤمنان (ع) در باره وضو پیامبر(ص) سؤال کرد. حضرت درست این جریان را برای او نقل فرمود. [219]

 

پیامبر اکرم (ص) و صله رحم

صله به معنی اتصال و ارتباط و مراد از رحم، خویشاوندان و نزدیكان است. صله رحم یعنی عملی که موجب ارتباط با خویشاوندان است.

در دین اسلام صله رحم از اهمیت خاصی برخوردار است. امام صادق (ع) در پاسخ شخصی که به امام عرض کرد: برخی از خویشاوندانم دین و مرام دیگری غیر از فكر و مرام من دارند، آیا آنان بر من حقی دارند؟ حضرت فرمودند آری حق قرابت و خویشاوندی را چیزی قطع نمی‌كند. اگر با تو همفكر و هم عقیده باشند كه دو حق بر تو دارند یكی حق خویشاوندی، دوم حق اسلام و مسلمانی.[220]

در روایات دیگری فرموده‌اند: شما با نزدیكانتان صلح رحم یا همان نیكی بكنید ولو آن‌ها با شما قطع رابطه كرده باشند شما قطع رابطه نكنید. حضرت امام علی (ع) می‌فرمایند: با خویشاوندانتان پیوند برقرار كنید اگر چه آنها با شما قطع رابطه كنند.[221]

البته، در روایات برای صلۀ رحم حداقل هایی معین كرده‌اند مثل سلام كردن[222] یا نوشانیدن یک شربت آب[223] یعنی با سلام کردن به آنان و یا نوشانیدن یک جرعه آب به آنان صله رحم محقق می شود.

گفتنی است که دین اسلام در رابطه با خویشاوندان كافر و مشركی که معاند اسلام و ستیزه‌جو هستند، سفارش به صله رحم نکرده است. قرآن کریم در این باره می‌فرماید: پیامبر و گرویدگان به او نباید برای مشركان هرچند خویشاوندان آنها باشند از خدا آمرزش طلبند بعد از اینكه آنها را از اهل دوزخ یافتند.[224] بدیهی است كه آمرزش خواستن، استغفار كردن و دعا كردن جزء محدودۀ صله رحم حساب می‌شود.

و همچنین می‌فرماید: «و استغفار ابراهيم براى پدرش [عمويش آزر]، فقط بخاطر وعده‏اى بود كه به او داده بود (تا وى را بسوى ايمان جذب كند) امّا هنگامى كه براى او روشن شد كه وى دشمن خداست، از او بيزارى جست به يقين، ابراهيم مهربان و بردبار بود.»[225]در این آیه بیان شده است که ابراهیم برای عمویش استغفار كرد و یكی از موارد صله رحم را عمل كرد ولی بعد از این كه متوجه شد او دشمن خداست از او بیزاری جست و با او قطع رحم کرد.

وقتی نبی مكرم اسلام (ص) در سال سوم بعثت دعوت خود برای نزدیكان خود مطرح كرد ابولهب به دشمنی با او برخاست اما پیامبر در آن زمان از او تبری نجست. در مراحل بعدی که ابولهب دشمنی خود را تشدید و آشکار کرد و به ستیز با پیامبر (ص) و پیام او برخاست و پس از نزول سوره «تبّت» در شأن ابولهب و همسرش، پیامبر اکرم (ص) با او قطع رحم كرد.

امام سجاد (ع) در صلوات بر حضرت رسول (ص) این طور می‌فرماید: ” و در راه دعوت به سوی تو با نزدیكان خود دشمنی كرد، و در راه خشنودی تو، با قبیله‌اش جنگ كرد، و برای زنده كردن دین تو از نزدیكان خود دور شد، و نزدیكانش، را كه تو را انكار كردند از خود دور ساخت، و بیگانگان را كه دین تو را پذیرفتند به خود نزدیك گردانید، و برای تو با دورترین مردم دوستی كرد، و با نزدیك‌ترین مردم دشمنی كرد.”[226]

مرحوم سید علی خان در شرح صحیفه می‌فرماید: قطع كرد رحمش را قطعاً و از آن‌ها دور شد و عاقشان كرد و به عبارت بهتر كَنْد الفتش را با آن‌ها و ترك كرد بِرّ و نیكی را با آن‌ها…. عمل رسول خدا (ص) با قوم و عشیره‌شان از قریش و بنی مطلب و بنی هاشم این طور بود كه آن‌هایی كه با او جنگیدند و او را دروغگو دانستند و خواستند كه نور خدا را خاموش كنند، جنگید و جمع كثیری از آن‌ها را در بدر و أحد كُشت و اسیر گرفت وبه خاطر خداوند به آن‌ها رأفت و عطوفت نكرد .[227]

 

مراتب سخنان پیامبر

به طور کلی مطالبی که از جانب پیامبر به ما رسیده است به چهار قسم تقسیم می شود:

1. وحی: عبارت است از دستوراتی که هم لفظ آن و هم معنای آن از خدا است و پیامبر آن را به عنوان تحدی و معجزه مطرح  کرده است.

2. حدیث قدسی: عبارت است از دستوراتی که معنای آن از خدا است، ولی پیامبر آن با لفظ خودشان بیان نمودند و به عنوان تحدی و معجزه مطرح  نکرده است.

3. حدیث غیر قدسی: عبارتست از دستوراتی که معنای آن از خدا است، ولی لفظ آن از پیامبر است.

4. مطالب روزمره: عبارت است از مطالبی که در وقایع و حوادث روزمره زندگی شخصی آن حضرت از ایشان صادر می شده است و ربطی به امور دین و احکام و دستورات آن ندارد.

از میان این چهار قسم، در سه قسم اول آن تردیدی نیست که حجیت وجود دارد؛ زیرا ما عقیده داریم که همه پیامبران الاهی و همچنین امامان معصوم (ع) در امور دین و احکام و دستورات آن هرگز از خود سخنی نمی گویند. آن چه پیامبر اسلام (ص) به عنوان احکام و دستورات دین بیان کرده اند تماماً چیزهایی بوده که از جانب خداوند به ایشان وحی شده است چه در قالب آیات قرآن باشد یا احادیث قدسی که یقین به صدور آنان داریم (برای آشنایی با انواع وحی به نمایه: پیامبران و انواع وحی، سؤال 4979 (سایت اسلام کوئست: 5354) مراجعه فرمائید.)

در این صورت این سخنان از نظر حجیت، یکسان می باشند چون همه آنها کلام خدا هستند.

اما کلمات و سخنانی که پیامبر (ص) به عنوان احکام و دستورات دین بیان نکرده اند مانند حرف های عادی و اوامر و نواهی معصومان در امور فردی و خانوادگی، مثل این که پیامبر به همسرش بگوید، آن ظرف آب را به من بده، و … یقینا از روی هوای نفس نبوده است،[228] پیامبر (ص) و امامان (ع) در این نوع سخنان نیز از پشتوانۀ عصمت برخوردار بودند و خطا و اشتباه نداشته اند.[229] لذا از گفتار و عمل[230] آن حضرات در چنین موضوعاتی، جواز و عدم منافات داشتن آن را با رضایت الاهی، استفاده می کنیم؛ زیرا اگر این اعمال اشکال داشت پیامبر و امامان آن را انجام نمی دادند.[231]

برای آگاهی بیشتر به نمایه های زیر مراجعه فرمائید.

1. سؤال 253 (سایت اسلام کوئست: 1959)، نمایه: کلمات پیامبر (ص) و وحی.

2. سؤال 6924 (سایت اسلام کوئست: 7028)، نمایه: حجیت اعمال و اقوال معصومین.

 

اخبار پیامبر از حوادث و ظلم های آینده نسبت به امیر المؤمنین (ع)

روایاتی در کتاب های روایی و تاریخی وجود دارد که پیامبر اکرم (ص) از برخی حوادث آینده، خبر داده اند. در این جا به برخی از این روایات اشاره می شود:

1. پیش گویی پیامبر اکرم (ص) در صلح حدیبیه، پس از توافق بر سر اصول صلح نامه، هنگامی که علی (ع) به املای پیامبر، متن پیمان را می نوشت، نماینده قریش با نوشتن «بسم الله الرحمن الرحیم» در بالای پیمان نامه، و نیز نگارش عنوان «رسول الله» به دنبال نام پیامبر مخالفت کرد و مذاکره بر سر این موضوع به طول انجامید، و سرانجام رسول خدا بنا به مصالحی که این پیمان در برداشت، ناگزیر موافقت کرد و به علی (ع) که از پاک کردن عنوان رسول الله اکراه داشت، فرمود: «چنین وضعی برای تو نیز پیش خواهد آمد و ناچار به آن تن خواهی داد».[232] این پیش گویی با حذف عنوان «امیر المؤمنین» از آخر نام علی (ع) در جریان حکمیت در جنگ صفین، به اصرار معاویه، عینیت یافت.[233]

2. پیامبر (ص)، در روایتی خطاب به امّ سلمه، همسر خویش، اسامی مخالفان و جنگ‏کنندگان با حضرت را چنین معرفی می‏کند: «یا امّ سلمة، هذا [علی] و الله، قاتل القاسطین و الناکثین و المارقین بعدی».[234]

در روایت دیگری، پیامبر (ص)، خصوصیات بیش‏تری از اسامی مزبور ارائه می‏دهد و در پاسخ سؤال امّ سلمه، که این سه گروه مخالف چه کسانی هستند، فرمود: «ناکثان» کسانی هستند که در مدینه با حضرت بیعت می‏کنند، اما در بصره آن را می‏شکنند؛ «قاسطان» معاویه و اصحابش در شام هستند. اما «مارقان» اصحاب نهروان هستند.[235]

روایاتی به این مضمون از، عماریاسر و ابو ایّوب انصاری هم گزارش شده‏است.[236]

3. پیامبر (ص)،به صراحت و به طور خاص، درباره حکمرانی معاویه و نشستن وی بر منبر رسول خدا (ص) هشدار داده و از امّت خویش خواسته بود که در این صورت، به قتل معاویه دست بزنند.[237]

4. وقتی حضرت پیامبر اکرم (ص)، غنایم جنگی را تقسیم می‏کرد، برای تشویق مشرکان تازه مسلمان، به آنان مقداری سهم بیش‏تری اعطا کرد. این تقسیم حضرت مورد اعتراض «حرقوص»، از بنیان گذاران خوارج، قرار گرفت و پیامبر را متهم به عدم رعایت عدالت کرد. حضرت در پاسخ وی فرمود :اگر عدالت پیش من نباشد، در کجا خواهد بود؟ نکته مهم، هشدار حضرت است که فرمود: وی (حرقوص) پیروانی خواهد داشت که در امر دین تعمّق و تعصّب جاهلانه خواهند داشت. آنان از دین خارج می‏شوند؛ مانند خارج شدن تیر از کمان،[238] که اشاره به جنگ خوارج است.

منابع برای آگاهی بیشتر:

1. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج20.

2. عبدالحسین احمد، الغدیر، ج 3.

3. شیخ طوسی، الامالی.

4. تاریخ یعقوبی، ج 2.

5. صحیح بخاری، ج 3.

6. صحیح مسلم، ج 2.

7. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 3.

8. احمدی میانجی، علی، مکاتیب الرسول، ج 1.

 

حضرت مهدی (عج) در کلمات پیامبر اکرم (ص)

اخبار و روایات فراوانی از پیامبر اسلام (ص) و هر یک از امامان در باره تولد، غیبت، ظهور و قیام جهانی و سایر ویژگی های حضرت مهدی (عج) نقل شده است. در واقع سال ها پیش از تولّد آن حضرت، خصوصیات و ویژگی های ایشان از قبیل این که او از خاندان پیامبر (ص) از فرزندان فاطمه (س) و از نسل امام حسین (ع) است و با قیام جهانی خونین، زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد پیشگویی شده است. تعداد این روایات به حدی فراوان است که درباره کمتر موضوعی از موضوعات اسلامی این اندازه حدیث وارد شده است.[239] به گونه ای که این مسئله از ضروریات مذهب شیعه اثنی عشری است.[240]حضرت آیت الله صافی گلپایگانی قسمتی از این احادیث را در کتاب ارزشمند “منتخب الاثر” جمع آوری نموده اند.

ما در این جا به طور جداگانه به مطالبی که از پیامبر اکرم (ص) در باره حضرت مهدی (عج) در منابع شیعه و منابع معتبر اهل سنت آمده است اشاره می کنیم .

حضرت مهدی (عج) در منابع شیعه:

موضوع غیبت و قیام حضرت مهدی (عج) در اسلام به قدری قطعی و مسلم بوده که کتاب های متعددی درباره آن تألیف شده و تاریخ نگارش بعضی از آنها سال ها پیش از تولّد حضرت بوده است؛ مثلاً حسن بن محبوب زراد، یکی از محدثان و مصنفان موثق شیعه کتاب «المشیخه» را یک صد سال قبل از غیبت کبری نوشته و اخبار مربوط به غیبت امام مهدی را در آن نقل کرده است.[241] همچنین آیت الله امینی در کتاب “دادگستر جهان” به نقل از رجال نجاشی، 7 نفر از بزرگان را نام می برد که قبل از تولد حضرت در رابطه با غیبت کتاب نوشته اند.

علامه مظفر (ره) در عقائد الامامیة می نویسد: اگر تفکر مهدویت از سوی حضرت رسول (ص) برای مسلمانان ثابت و مطرح نشده بود مدعیان دروغین قرن اول مانند کیسانیه و عباسیان و … ادعای مهدی موعود (عج) بودن را مطرح نمی کردند.[242]

همچنین شیخ صدوق (ره) در کتاب شریف «کمال الدین و تمام النعمة» تنها از رسول اکرم (ص) (و نه از سایر ائمه) مجموعاً 45 روایت را مطرح می فرماید که این روایات علاوه بر اصل وجود حضرت مهدی (عج) به ویژگی های ایشان نیز اشاره فرموده اند.[243]

از جمله: عبدالله بن عباس از رسول خدا روایت می کند که فرمود: خدای تعالی بر زمین نگاهی افکند و مرا از آن میان برگزید و پیامبر گردانید، سپس بار دوم نظری افکند و علی (ع) را برگزید و او را امام گردانید، پس به من فرمان داد که او را برادر و ولی و وصی و خلیفه و وزیر خود سازم، پس علی از من است و من از علی و او شوهر دخترم فاطمه و پدر دو سبطم حسن (ع) و حسین (ع) است. بدانید که خدای تعالی مرا و ایشان را حجت های بر بندگانش قرار داده است و از فرزندان حسین (ع) امامانی را  قرار داده است که به امر من قیام کنند (دین مرا اقامه کنند و  وصیت من را نگه دارند و نهمین آنها قائم اهل بیتم مهدی امتم است که در شمایل و اقوال و افعال شبیه ترین مردم به من است او پس از غیبتی طولانی و حیرتی گمراه کننده ظهور کند و دین خدای تعالی را چیره گرداند و به یاری خدا و نصرت ملائکه خدا مؤید باشد، زمین را از عدل و داد آکنده سازد همان گونه که پر از ظلم و جور شده باشد.[244]

ابن عباس نیز از رسول خدا (ص) نقل کرده که حضرت فرمودند: جانشینان و اوصیا و حجت های خداوند بر خلق بعد از من دوازده نفرند. اول ایشان برادرم و آخر ایشان فرزندم می باشد. از حضرت پرسیده شد برادرت کیست؟ حضرت پاسخ دادند: علی بن ابی طالب (ع). پرسیده شد فرزندت کیست؟ فرمودند: مهدی [که] زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد همان گونه که از ظلم و وجور پر شده است. قسم به آن کس که مرا به حق به نبوت برانگیخت اگر از دنیا تنها یک روز باقی بماند خداوند آن روز را آن قدر طولانی می کند تا این که فرزندم مهدی (عج) خروج نماید. آن گاه عیسی بن مریم نازل می شود و نماز را به ایشان اقتدا می کند … و فرمانروایی او به مغرب و مشرق برسد.[245]

لازم به ذکر است، در سایر منابع شیعه نیز روایات فراوانی در این خصوص وارد شده است.

حضرت مهدی (عج) در منابع اهل سنت:

مهدویت و اعتقاد به وجود مهدی (عج) و ظهور آنحضرت اختصاصی به مذهب تشیع ندارد، بلکه محدثان بزرگ اهل سنت نیز احادیث مربوط به آن حضرت را از طریق گروه بسیاری از صحابه و تابعین در کتاب های خود نقل کرده اند، به طوری که گذشته از کتب شیعه، کتب و آثار دیگر مذاهب اسلامی (حنفی، شافعی، مالکی و حنبلی) نیز از روایات نبوی که درباره مهدی (عج) و ظهور او رسیده سرشار است.[246]

بر اساس پژوهش برخی محققان بزرگ، محدثان اهل سنت احادیث مربوط به حضرت مهدی (عج) را از 33 نفر از صحابه ی پیامبر اسلام (ص) در کتب خود نقل کرده اند، تعداد 106نفر از مشاهیر علمای بزرگ اهل سنت اخبار ظهور امام غایب را در کتاب های خود آورده اند و 32 نفر از آنان مستقلاً درباره حضرت مهدی کتاب نوشته اند.[247]

مسند احمد بن حنبل (متوفای 241) و صحیح بخاری (متوفای 256) از جمله کتب مشهور اهل سنت است که قبل از تولد امام قائم نوشته شده و احادیث مربوط به آن حضرت در آنها نقل شده است از جمله احادیثی که احمد بن حنبل نقل کرده این حدیث است: پیامبر اسلام (ص) فرمود: اگر از عمر جهان جز یک روز باقی نماند خداوند حتماً در آن روز شخصی از ما _ خاندان _ را بر می انگیزد و او جهان را پر از عدل و داد می کند. همچنان که پر از ظلم شده باشد.[248]

ابن ابی الحدید یکی از متتبع ترین علمای اهل سنت دراین زمینه می نویسد: تمامی فرق اسلامی اتفاق نظر دارند که عمر دنیا و تکلیف پایان نمی پذیرد مگر پس از ظهور مهدی (عج).[249]

شیخ سلیمان قندوزی عالم معروف اهل سنت در کتاب ینابیع المودة چنین نقل می کند: «مردی یهودی به نام نعثل خدمت پیامبر (ص) رسید و در ضمن سؤالاتش، از اوصیا و جانشینان بعد از او سراغ گرفت. پیامبر (ص) آنها را چنین معرفی فرمود: وصی من علی بن ابی طالب است و بعد از او دو سبطم حسن و حسین اند و بعد از حسین نه (9) امام از نسل او خواهد بود. مرد یهودی گفت نامشان را ببر پیامبر فرمودند: هنگامی که حسین از دنیا برود فرزندش علی است و هنگامی که فرزندش علی از جهان چشم بر بنند فرزندش … و هنگامی که حسن از جهان برود و فرزندش حجت محمد المهدی است اینها امامان دوازده گانه اند».[250]

خوب است بدانیم که تندروترین گروه ها در ضدیت با شیعه؛ یعنی وهابیان نیز این موضوع (مهدویت) را پذیرفته اند به گونه ای که یکی از مراکز مهم دینی عربستان به نام مرکز رابطة العالم الاسلامی، بیانیه ای را در این خصوص منتشر کرده است که در آن آمده است: «او آخرین خلفای راشد دوازده گانه است که پیامبر (ص) در احادیث صحاح از آنها خبر داده است و احادیث مهدی (عج) از بسیاری از صحابه از پیامبر گرامی اسلام(ص) نقل شده است … جمعی از حفاظ و محدثین صریحاً گفته اند که احادیث مهدی هم از نوع حدیث صحیح است و هم از نوع حدیث حسن و مجموع آن قطعاً متواتر است و اعتقاد به قیام مهدی واجب می باشد و این از عقاید مسلم اهل سنت و جماعت است و هیچ کس جز افراد جاهل و بدعت گذار آن را انکار نمی کند».[251]

نهایت این که بعضی از پژوهندگان مسائل اسلامی تعداد راویاتی را که از طرق اهل تسنن در این زمینه وارد شده به 200 حدیث تخمین زده اند، در حالی که روایات وارده از طریق شیعه در این موضوع شاید بالغ بر یک هزار حدیث می شود.[252] لازم به ذکر است که یکی از علت های کمتر بودن احادیث اهل تسنن در این خصوص این است که شیعه بر خلاف اهل تسنن روایات ائمه اطهار (ع) را مانند سخن حضرت رسول (ص) حجت می داند، لکن اهل سنت فقط روایات حضرت رسول (ص) را معتبر می دانند. و همه روایات اهل سنت در این خصوص از پیامبر اکرم (ص) می باشد.

از مجموع نوشتار فوق به دست می آید که حضرت رسول (ص) مسئله مهدویت را مانند مسئله ولایت امیر المؤمنین (ع) در غدیر خم به خوبی برای امت خویش تشریح فرموده اند. اما اهل سنت همان گونه که در مسئله اولین خلیفه رسول الله با شیعه اختلاف دارند، در این خصوص نیز اختلاف داشته و مصداق دیگری را معرفی می کنند.

بنا بر این، موضوع حضرت مهدی به طور واضح توسط پیامبر بیان شده است و این به دلیل اهمیت فوق العاده این مسئله است.

 

معجزات پیامبر(ص) در قرآن

اعجاز در لغت، یعنی عاجز كردن و ناتوان ساختن و در اصطلاح، یعنی انجام دادن كار یا ارائه كردن كلامی كه كسی نتواند نظیر آن كار را انجام دهد یا همانند آن كلام را بیان كند. پس به نشانه هایی كه پیغمبران برای اثبات نبوت خویش می آورند، و دیگران از انجام مثل آن عاجزند. معجزه می گویند؛ مانند: اژدها شدن عصای حضرت موسی (ع) و زنده شدن اموات از دم مسیحایی عیسی (ع).

پیامبر اكرم (ص) در طول زندگانی خود معجزات فراوانی داشته اند كه آنها را تا چهار هزار معجزه بر شمرده اند. بزرگترین معجزۀ ایشان قرآن مجید است كه بر خلاف معجزات همۀ انبیاء و حتی بر خلاف دیگر معجزات ایشان، معجزه ای ماندگار و همیشگی است،‌ معجزه ای از جنس كتاب، که دارای ابعاد فراوان اعجاز نظیر فصاحت و بلاغت بی نظیر، بیان برترین معارف الاهی و … است که دانشمندان و مفسرین به طور مفصل در بارۀ آن بحث کرده اند. تحدی قرآن بهترین دلیل بر اعجاز قرآن است كه می فرماید: اگر در این كتاب كه بر بنده خود نازل كرده ایم شك دارید سوره ای همانند آن بیاورید[253]. و تا امروز همۀ انسان ها از آوردن حتی یک سوره مانند کوچک ترین سوره های قرآن عاجز بوده و تا ابد نیز عاجز خواهند بود. هم چنین اخبار غیبی قرآن نیز جلوۀ دیگری از معجزه بودن آن است و از آن جا که همۀ اخبار غیبی توسط وحی بر پیامبر (ص) معلوم گشته و اولین بار توسط ایشان برای مردم بیان شده است به نحوی معجزۀ ایشان است. از جملۀ این اخبار غیبی که پیامبر به مردم فرمود و در قرآن نیز موجود است به چند مورد اشاره می شود:

1. عده ای از بنی اسد[254] برای دریافت صدقات، اسلام آوردند ولی واقعاً مؤمن نبودند وقتی پیش پیامبر آمدند و ادعای ایمان کردند قرآن به پیامبر فرمود: “به آنان بگو: شما ايمان نياورده‏ايد، ولى بگوييد اسلام آورده‏ايم، امّا هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است!…. ” [255]  آگاهی از قلب افراد یکی از معجزات الاهی بوده که توسط پیامبر عملی شده است.

2. عاص بن وائل، پیامبر(ص) را به علت نداشتن پسر، ابتر می نامید، پیامبر (ص) وی را ابتر و نسل خودش را کوثر نامید.[256] این پیش بینی محقق شد و نسلش بعداز پسرانش منقطع شد ولی نسل پیامبر هم چنان پابرجاست.[257]

3. خبر از غلبه روم بعد از آن که از سپاه ایران شکست سختی خورده بودند: “روميان مغلوب شدند! (و اين شكست) در سرزمين نزديكى رخ داد امّا آنان پس از (اين) مغلوبيّت بزودى غلبه خواهند كرد”. [258]

قرآن كریم دو معجزه ای را که برای شخص پیامبر (ص) اتفاق افتاده گزارش داده است که عبارتند از:

الف. معراج پیامبر (ص): «پاك و منزه است خداوندی كه بنده اش را شبانگاهان از مسجد الحرام به مسجد الاقصی برد و…».[259] این آیه دربارۀ معراج پیامبر (ص) است كه خداوند بعد از آوردن پیامبر به مسجد الاقصی وی را تا «قاب قوسین» یا «نزدیكتر از آن» [260] به بالا می برد.

اصل معراج، معجزۀ پیامبر (ص) است. پس از معراج نیز حضرت اخبار غیبی فراوانی را از این سفر بی نظیر بیان كردند.

مسألۀ معراج را همۀ دانشمندان معتبر اسلامی بیان كرده اند که قبل از هجرت پیامبر (ص) از مكه به مدینه اتفاق افتاد اگر چه در سال وقوع آن اختلاف نظر است و عده ای سال دوم بعثت، یا سوم و یا پنجم و یا ششم و عده ای غیر از این را نیز گفته اند.

بنابر آن چه در آیه آمده است:” و بار ديگر نيز او را مشاهده كرد، نزد «سدرة المنتهى»،)[261] و هم چنین از روایات اهل بیت (ع)[262]، استفاده می شود که‌ معراج دو بار اتفاق افتاده است.

طبق تصریح قرآن كریم، اسراء و معراج از مسجد الحرام شروع شد اگر چه بعضی منزل امّ هانی یا شعب ابی طالب را به عنوان مبدا ذكر كرده اند احتمال دارد بار اول از مسجد الحرام و بار دوم از منزل ام هانی باشد اما دلائل، شعب ابی طالب را تأیید نمی كند[263].

مطلب مهم دیگری كه دربارۀ معراج پیامبر اكرم (ص) باید گفت: در نحوۀ عروج ایشان است که آیا معراج روحانی بوده یا هم روحانی و هم جسمانی بوده است؟

گفتار بیشتر مفسرین این است كه «معراج روحانی و جسمانی بوده است»[264]؛ یعنی پیامبر با همین بدن مادی خود از مسجد الحرام به سوی بیت المقدس سیر داده شده و از آن جا نیز با جسم و روحش به آسمان ها عروج كرده است  و اخبار غیبی فراوانی از مشاهدات خود نقل فرمود[265]. برای اطلاع بیشتر از حقیقت معراج پیامبر اکرم (ص)به کتب تفسیر مراجعه کنید.

ب. شق القمر (شكافته شدن ماه): در ابتدای سورۀ قمر خداوند از این معجزه بزرگ پیامبر یاد می كند و می فرماید «قیامت نزدیك شد و ماه شكافته شد».[266]

واقعۀ شق القمر از این قرار است که، مشركان مكه (قبل از هجرت) از پیامبر (ص) درخواست آیه و نشانه ای كردند و گفتند: «اگر واقعاً پیامبر خدا هستی ماه را برای ما بشكاف و دو نصف كن، پیامبر (ص) به آنان فرمود: اگر این كار را برای شما انجام دهم ایمان می آورید؟ گفتند آری. آن شب، شب بدر بود یعنی ماه در آسمان كامل بود. پیامبر اكرم (ص) از پروردگارش خواست تا ماه دو نیم شود، با اشارۀ پیامبر (ص) ماه به دو نیم شد و عده زیادی این معجزه بزرگ را دیدند اما مشركان دوباره این معجزه بزرگ را انكار كردند و گفتند محمد (ص) ما را سحر كرد[267] قرآن مجید این انکار مشرکان را به عنوان عادت همیشگی آنان بیان کرده و می فرماید: “و هر گاه (مشرکان) نشانه و معجزه‏اى را ببينند روى گردانده، مى‏گويند: «اين سحرى مستمر است»! آنها (آيات خدا را) تكذيب كردند و از هواى نفسشان پيروى نمودند و هر امرى قرارگاهى دارد.”.[268]

این بخشی از مطالبی است که در رابطه با معجزات پیامبر اکرم (ص) در قرآن بیان شد.

 

مسئولیت پیامبر (ص) در قبال ایمان مردم

قرآن کریم خطاب به پيامبرش مى‏فرمايد: “فلعلّك باخع نفسك الّا يكونوا مؤمنين.”[269] گويى مى‏خواهى جان خود را از شدت اندوه از دست دهى به خاطر اين كه آنها ايمان نمى‏آورند.

از طرفى ديگر اعتقاد به دين از امور قلبيه است كه در آن جا اكراه و اجبار كارایى ندارد. البته، در اعمال ظاهرى و افعال و حركات بدنى، اكراه بى‏تأثير نيست، اما براى اعتقاد قلبى بايد در جست و جوى علل و اسباب ديگرى بود.[270] لذاست كه قرآن به پيامبرش اين گونه خطاب مى‏فرمايد كه:

“فذكر انما انت مذكر لست عليهم بمصيطر”.[271] پس تذكر ده كه تو فقط تذكر دهنده‏اى تو سلطه گر بر آنها نيستى كه بر ايمان مجبورشان كنى.[272]

پس از آيات مطرح شده اين گونه استفاده مى‏شود كه:

در اسلام جهاد به منظور بسط دين با زور و اكراه نمى‏باشد، بلكه براى احياى حق و دفاع از توحيد است.

 

توهین غرب به پیامبر اسلام

سابقه ی تاریخی این نوع توهین ها:

توهین به انبیا (ع) و پیامبر اسلام (ص) مسئله ی تازه ای نیست، بلکه دارای سابقه تاریخی طولانی است، چنان که قرآن حکیم، آن را با بیانات متعددی بیان نموده است:

الف. توهین از نوع استهزاء و تمسخر: “دریغا بر این بندگان؛ هیچ فرستاده ای بر آنان نیامد، مگر آن که او را ریشخند می کردند”.[273]

ب. توهین از نوع تهمت و نارواگویی: بدین سان بر کسانی که پیش از آنها بودند، هیچ پیامبری نیامد جز آن که گفتند: ساحر یا دیوانه ای است.[274]

ج. نسبت جادوگری، دروغ گویی، نابخردی و شاگرد بشر بودن به انبیا (ع) و به نبی خاتم (ص) دادن.[275]

البته اعتراض و توهین به انبیا (ع) و نبی خاتم (ص) اختصاصی به مطالب بیان شده نداشته است، و در قالب های دیگری نیز بیان می شده است؛ مثلاً: چرا خدا با ما سخن نمی گوید؟ چرا معجزه به دست ما به جریان نمی افتد؟ چرا فرشته بر ما نازل نمی شود؟، چرا وحی بر سران ما نازل نمی شود؟ چرا خدا و فرشته را برای ما احضار نمی کنی؟ چرا پیامبر همچون بشر به دنبال کار و کاسبی به بازار می رود؟ و … .[276]

عوامل فکری و روانی این توهین ها:

قرآن حکیم، توهین به انبیا (ع) و نبی خاتم (ص) را به کافران، منکران، ستمگران، و جاهلان[277] نسبت می دهد و چنین چیزی امروزه هم قابل مشاهده است؛ یعنی اگر امروزه در جامعه غربی شاهد توهین به پیامبر اسلام (ص) هستیم، این کار از سوی نشریاتی صورت می گیرد که از سوی استکبار جهانی و صهیونیستی اداره می شوند.

دلایل این نوع توهین ها، با نگاهی گذرا به زندگی انبیا (ع) و نبی خاتم (ص)، و زندگی کافران، ستمگران و سران آنها، به دست خواهد آمد:

الف. در حالی که انبیا (ع) مردم را دعوت به بندگی ذات حق تعالی، حق شناسی، حق جویی و حق پرستی می کردند،[278] سران کفر و ظلم مردم را برای خود و به سوی خود تا حد خدایی دعوت می کردند.[279]

ب. انبیا (ع) همواره در پی گسترش عدالت بودند[280]، اما سران کفر و ظلم، به خود اجازه هرگونه تصرف در حقوق و اموال مردم را می دادند.[281]

ج. انبیا (ع) الگوی ارزش هایی دینی و انسانی و در پی احیا و زنده کردن آنها بودند،[282] اما سران کفر و ظلم در پی گسترش و افزایش ظلم و فساد در جامعه.[283]

د. انبیا (ع) همواره دلسوز، خیرخواه، همراه و همدرد مردم و در پی خدمت به مردم بودند،[284] اما سران کفر و ظلم در پی عقب ماندگی مردم و خدمت به خود تلاش می کردند.[285]

هـ. انبیا (ع) اهل مدارا و دعوت مردم به وحدت، در عین حال اهل مخالفت با سلطه گری و سلطه پذیری بودند،[286] اما سران کفر و ظلم، اختلاف انگیزی میان مردم، سرکوب مخالفان با انواع تبلیغات، اتهامات، تهدیدها، خشونت ها، قتل مخالفان و تحریف ادیان به نفع خود را در دستور کار خود داشتند.[287]

با عنایت به مطالب بیان شده می توان گفت: امروزه اهداف سران کفر و ظلم در موارد زیر خلاصه می شود:

الف. مبارزه با اسلام و جلوگیری از محبوبیت اسلام و پیامبران و تلاش به منظور عدم گرایش ملت ها به سوی اسلام تا از این رهگذر منافع آنان به خطر نیافتد.

توضیح این که اگر چه ایمان به همه انبیا (ع) همانند ایمان به نبی خاتم در دین اسلام لازم است، اما ویژگی نبی خاتم (ص) به عنوان آخرین پیامبران آن است که دارای دین کامل و جامع همه ادیان الاهی است، دینی که گرد و غبار گذر قرون بر روی آن ننشسته است و مورد دستبرد، تغییر و تحریف قرار نگرفته است و نه تنها خود زنده است، بلکه احیاگر همه انبیا (ع) و ادیان گذشته است.

بدیهی است که اگر ایمان و عمل همه جانبه به دین نبی خاتم در جهان اسلام یا جهان بشریت، پدیدار شود دیگر جایی برای سلطه و ستم وجود نخواهد داشت.

و از این جهت ستمکاران امروزی در تلاش اند که این نور را خاموش نمایند در حالی که تاریخ بهترین گواه است بر این که علی رغم آن همه تلاش، محبوب ترین انسان ها، نبی خاتم (ص) است.

“بگو حق آمد و باطل نه کاری را می تواند آغاز کند نه دوباره به انجام رساند”.[288]

حق آمد و باطل رفت، به درستی که باطل رفتنی است.[289]

ب. انحراف افکار عمومی و ملت ها از شکست طرح های سیاسی و نظامی در منطقه خاورمیانه مخصوصاً در مقابله با مقاومت مردم فلسطین و مقاومت حزب الله لبنان و سرپوش نهادن به عملکرد ناشایست و دسیسه ها و نیرنگ های سیاسی که در همه جهان دارند و …، تا در پرتو انحراف افکار عمومی، راحت تر بتوانند به سیاست های ننگین و توأم با نیرنگ خود، استمرار ببخشند.

ج. زمینه سازی افکار جهانی برای مقابله همه جانبه با دولت جمهوری اسلامی ایران که ام القرای جهان اسلام است.

 

آیا پیامبر (ص) یا امام (ع) دارای سایه بودند؟

مسئلۀ سایه داشتن یا نداشتن پیامبر (ص) و امامان (ع) از جمله مسائلی است که در زمرۀ مباحث عقلی نیست تا بتوان به وسیلۀ عقل در این باره حکم صادر کرد و گفت پیامبر سایه داشت یا نداشت. در این موضوع تنها تکیه گاه و تنها چیزی که می توان به آن اعتماد کرد، نقل است. از این رو لاجرم باید به منابع اسلامی یعنی قرآن و روایات رجوع نمود. در قرآن کریم هیچ مطلبی در این باره حتی به صورت اشاره هم نیامده است. اما روایاتی که در موضوع فوق آمده بعضی از آنها در منابع اهل سنت نقل شده است:

از ذکوان نقل است که: برای رسول الله (ص) سایه ای مشاهده نشده است، نه در روز آفتابی و نه در شب مهتابی.

همین معنا را حکیم ترمذی نقل کرده و گفته: رسول خدا (ص) سایه نداشت تا این که پای کسی روی سایۀ مبارکش نیفتد و باعث توهین به ساحت قدسی آن حضرت نشود.

ابن سبع در کتاب خصائص گفته است: سایۀ رسول خدا بر زمین نمایان نمی شد، وجود مبارک رسول خدا نور بود و هنگامی که در زیر نور خورشید یا ماه راه می رفت، سایه اش ظاهر نمی شد. برخی از علما می گویند شاهد این قول دعای خود پیامبر (ص) است که می فرماید: “واجعلنی نورا”.[290] ،[291]

اما آن چه در منابع شیعه به آن اشاره شده، این است که این مسئله از صفات امام است. طالقانی از احمد همدانی از علی بن الحسن بن فضال از ابی الحسن علی بن موسی الرضا (ع)[292] نقل کرده است: “امام دارای ویژگی هایی است؛ نظیر این که امام داناترین، با تقواترین، حلیم ترین، شجاع ترین مردم است و… و برایش سایه نیست”.[293]

با توجه به مطالب بیان شده روشن شد که روایات وارده در این زمینه از طریق شیعه و سنی، اولاً: از جهت سند ضعیف اند و قابل اعتماد نیستند. ثانیاً: تنها یک روایت از اهل سنت و یک روایت از امام رضا (ع) در منابع شیعه در این باره وجود دارد. بنابراین، آیا معقول به نظر می رسد که مسئلۀ به این مهمی و صفت این چنینی در رسول خدا (ص) و ائمه (ع) وجود داشته باشد و مردم از کوچک و بزرگ شاهد آن باشند، ولی روات آن را نقل نکرده باشند! راویانی که تمام خصایص و صفات پیامبر و ائمه را زیر نظر داشته و آنها را در نهایت دقت و به طور کامل برای ما نقل کرده اند! آیا عاقلانه است تمام اصحاب رسول خدا (ص) از این مسئله غفلت کرده باشند؟ یا تعمدی در مخفی نمودن آن داشته باشند؟!

ممکن است کسی بگوید چنان که خود ذکر کرده اید، این موضوع در منابع اهل سنت آمده است.

در پاسخ باید گفت: این مقدار از روایت در صفت و ویژگی به این مهمی و عجیب قطعآً کافی نیست و ممکن نیست فقط در یک روایت نقل شود، حتی اگر سند روایت هم صحیح باشد. از این که بگذریم و بپذیریم این مسئله در باره پیامبر (ص) در روایت آمده و یک روایت هم در این زمینه کافی است، اما چرا اصحاب و یاران امام علی، یا امام حسن و … تا زمان امام کاظم (ع) آن را نقل نکرده اند؟ و این مسئله تا زمان امام رضا (ع) مسکوت گذاشته شد؛ یعنی بعد از دو قرن از زمان رسول الله (ص) در زمان امام هشتم نقل شد و دوباره از زمان امامت امام جواد (ع) تا پایان غیبت صغرا (بیش از یک قرن) مسکوت ماند. پس آیا منطقی به نظر می رسد قضیه ای به این مهمی در طول این زمان ها نقل نشود، مگر به مقدار بسیار اندک و محدود؟ منظور و مقصود از مخفی نمودن این صفت رسول الله (ص) چه بوده است؟

در این جا مسئلۀ مهمی است که شایان توجه است و آن این که موضوع را چه از زاویه تاریخی و چه از زاویه عقیدتی و کلامی نگاه کنیم، در هر دو حالت با وجود یک روایت نه می شود آن را اثبات و نه می شود آن را نفی کرد. اما این که آیا نداشتن سایه از معجزات آن حضرت بوده؟ این هم احتیاج به دلیل دارد و همان گونه که بیان شد، دلیلی در رابطه با اصل موضوع وجود ندارد، تا چه رسد به معجزه بودن آن، به ویژه در بحث معجزات پیامبر (ص) ذکری از این مسئله نشده است، با توجه به عجیب بودن این موضوع و همین عدم ذکر نشان از ثابت نبودن این مسئله نزد علما دارد.

به هر حال روایتی که این موضوع را نقل کرده نه متواتر است و نه حتی مستفیض، بلکه خبر واحد است و خبر واحد در این قضیه قابل اعتماد نیست.

بنابراین، وقتی اصل مسئله یعنی سایه نداشتن پیامبر (ص) ثابت نشد، جایی برای پرسش های بعدی نمی ماند.

 

رنگ عمامه پیامبر (ص)

روایات زیادی وجود دارد که حضرت رسول اکرم(ص) عمامه سیاه داشته است. شمس‏الدین ذهبی (دانشمند بزرگ اهل سنت) در مورد سیاه بودن عمامه حضرت پنج روایت را از صحاح سته و سایر منابع ذکر می کند[294] که در اینجا به جهت اختصار به دو روایت اکتفاء می شود.[295]

1. جابر روایت می کند که پیامبر در روز فتح مکه وارد شهر شد در حالی که عمامه سیاه بر سر داشت. [296]

2. جعفر بن عمرو بن حریث می گوید: پیامبر(ص) را روی منبر دیدم در حالی که عمامه سیاه بر سر داشت و یک طرف آن بین شانه‏های او آویزان بود. [297]

همچنین پوشیدن عمامه سیاه میان اعراب مرسوم بوده، و حضرت علی بن ابی طالب و عبد الرحمن ابن عوف و سعید بن مسیّب و عمر و معاویه و ابوموسی اشعری و محمد بن حنیفه و … عمامه شان سیاه بود.

در دوران عباسیان چون جامه سیاه شعار آنان بوده و عموم مسلمانان ناگزیر بودند كه عمامه همرنگ آنان بر سر بگذارند ائمه (ع) با این کار مخالفت می کردند و فقط در بعضی از مواقع که مجبور می شده‏اند، از روی تقیه از رنگ سیاه استفاده می کردند. در روایتی داود رقی می گوید: « شیعیان همیشه از امام صادق(ع) در مورد پوشیدن سیاه سؤال می کردند. حضرت را دیدیم که نشسته بود در حالی که جبه (نوعی لباس گشادی که روی بقیه لباس ها پوشیده می شود) سیاه و کلاه سیاه و خف (جوراب چرمی) سیاه با آستر سیاه پنبه‏ای پوشیده بود. سپس فرمود: “قلب خود را سفید کن هر چه می خواهی بپوش.” صدوق؛ در توضیح فرموده است:” حضرت این کار را از روی اجبار و تقیه انجام داده است: زیرا وی در نزد دشمنان متهم بود که پوشیدن سیاه را جائز نمی داند.”[298]

ابن عنبه می نویسد که سید رضی؛ در میان طالبین اولین کسی بود که از علائم سیاه استفاده نمود. «و هو اول طالبی جعل علیه السواد».[299] از این عبارت فهمیده می شود که: قبل از سید رضی؛ سادات از رنگ سیاه به عنوان شعار و علامت استفاده نمی کردند. و سید رضی؛ آغازگر شعار استفاده از علامت سیاه می باشد.

پس از سید رضی؛ به مرور استفاده از رنگ سیاه به عنوان علامت سادات در بین سادات و بنی هاشم مرسوم می شود. سید رضی؛ متولد 359 و متوفی 406 هجری قمری می باشد؛ بنابراین استفاده از علامت سیاه در بین سادات از ابتدای قرن چهارم به بعد مرسوم گردیده است. قبل از سید رضی؛ سادات از رنگ سیاه استفاده نمی کردند و یکی از علل آن مبارزه منفی آنان با بنی عباس بود که رنگ سیاه را شعار خودشان قرار داده بودند و به همین جهت روایاتی در کراهت پوشیدن لباس سیاه وارد شده است.

همچنین نقل شده است كه پیامبر (ص) از رنگ های مختلفی عمامه برسر می گذاشت ، از جمله : سحاب ( ابر ) كه عمامه ای بود سفید رنگ و بدین نام موسوم گردیده بود [300] در تاریخ نام عده ای از بزرگان صدر اسلام به چشم می خورد كه عمامه هایشان سفید بوده از جمله حضرت علی بن الحسین (ع) ، سالم بن عبدالله ، سعید بن جبیر، خارجه بن زید.

در زمان حضرت رضا (ع) شعار علویان جامۀ سبز بود و در این روزگار پوشیدن عمامه سبز شایع شد.[301]

عده ای معتقدند که شاهان صفوی، عمامه سیاه را برای سادات شعار و علامت قرار دادند، تا به عنوان وارثان مظلومیت امام حسین(ع) دائما در مصیبت جدشان عزادار باشند.[302] مشکلی که این نظر دارد، عدم سازش آن با فرهنگ مردم ایران است؛ زیرا در عزاداری ها لباس سیاه می پوشند نه عمامه سیاه.

 

خطاب «یا رسول الله» به پیامبر (ص)

بر اساس آنچه در روایات آمده، اولین بار جبرئیل امین حضرت محمد (ص) را “رسول الله” خطاب کرد. راوندی در کتاب قصص الانبیاء روایتی از علی بن ابراهیم بن هاشم که از راویان مورد اطمینان و مورد وثوق است نقل کرده، مبنی بر این که پیامبر گرامی اسلام در سن سی و هفت سالگی (قبل از بعثت) در خواب می دید که در حال چوپانی است و شخصی نزد او آمده و می گفت: “یا رسول الله”! حضرت از او پرسید تو کیستی؟ گفت: من جبرئیل هستم! خدا مرا فرستاده تا تو را به عنوان رسولش قرار دهم! پیامبر این مسئله را کتمان می کرد و برای کسی باز گو نمی کرد…”.[303]

بعد از مبعوث شدن حضرت محمد (ص) به نبوت، تمامی علاقه مندان به آن حضرت، از جمله حضرت علی (ع) آن حضرت را با کلماتی مانند «یا رسول الله» خطاب می کردند. اما بعضی از مسلمانان که ارزش پیامبر اکرم (ص) را نمی دانستند و مؤدبانه ایشان را صدا نمی زدند، در کوچه ها راه می رفتند و انگار هم پایه خودشان را مورد خطاب قرار داده باشند یا محمد، یا محمد، می گفتند. پس خدای لطیف این بی احترامی را تاب نیاورد و فرمود: “صدا كردن پيامبر را در ميان خود، مانند صدا كردن يكديگر قرار ندهید …”.[304] و از مسلمانان خواسته تا در موقعی که می خواهند پیامبر را مورد خطاب قرار دهند، رعایت احترام شأن و مقام والای ایشان را بنمایند. پس از نزول این آیه همه مسلمانان موظف شدند تا پیامبر اکرم (ص) را با احترام  یاد کنند و زیباترین اسم برای آن حضرت “رسول الله “بود، به طوری که حضرت فاطمه زهرا (س) نیز با این اسم پدر بزرگوار خود را صدا می زد. اما پیامبر (ص) به او فرمود: من دوست دارم با کلمه “پدر” (اب) مرا صدا کنی![305]

 

أمی بودن پیامبر اسلام (ص)

امی به کسی گفته می شود که خواندن و نوشتن را نیاموخته باشد[306]. به پیامبر اکرم (ص) نیز از آن جهت امی می گویند که خواندن و نوشتن را از کسی نیاموخته بود.[307] امی بودن پیامبر اسلام (ص) از نظر تاریخی مسئله ای روشن و قطعی است، چرا که تاریخ گواه است بر این که آن حضرت چه قبل و چه بعد از مبعوث شدن به رسالت، نزد هیچ معلم و استادی خواندن و نوشتن را نیاموخته بود.

مردم سرزمین حجاز در زمان پیامبر (ص) مردمی عامی بوده و خواندن و نوشتن را نمی دانستند و تنها تعداد اندکی در میان آنها از این هنر برخوردار بوده، به طوری که تعداد آنان تنها هفده نفر ثبت شده است. اگر پیامبر اسلام (ص) در آن جامعه خواندن و نوشتن را پیش کسی آموخته بود، یقیناً این مسئله در میان مردم شهرت پیدا می کرد.[308]

حوادث تاریخی نیز بیانگر آن است که پیامبر اکرم (ص) حتی در مدینه بعد از مبعوث شدن به رسالت نیز نه نوشته ای را می خواند و نه با دست خویش چیزی می نوشت و جریان صلح حدیبیۀ یکی از معروف ترین این حوادث است.[309]

با توجه به وجود مخالفانی که در صدد بودند تا هرگونه اتهامی را به آن حضرت وارد نموده و هر نسبت ناروایی را به وی بدهند، اگر چنین مسئله ای وجود داشت طبیعی است که مخالفان از آن غافل نمی ماندند و این ادعا را می کردند که پیامبر (ص) به جهت داشتن سواد خواندن و نوشتن، این آموزه ها را از دیگران گرفته است و منشاء وحیانی ندارد.[310]

برخی از مفسران گفته اند: صفت امّی در میان صفات پیامبر (ص) از نشانه های نبوت و دلیل رسالت آن حضرت است که در عین امی بودن  دارای علم اولین و آخرین بوده و از غیب آسمان و زمین خبر می داد و مردم را به راه حق و صراط مستقیم دعوت می کرد.[311]

 

علاقۀ شیعه به پیامبر اكرم (ص)

از جمله مسائلی كه هر از گاهی علیه شیعه مطرح می شود این است كه توجه و عنایات شیعه به ائمه (ع) نسبت به رسول خدا (ص) بیشتر است.

در این مورد باید گفت که ؛ ارادت و علاقۀ شیعه به ائمه، به ویژه امام علی (ع) جز علاقه به پیامبر (ص) چیز دیگری نیست؛ چرا كه امام علی (ع) همان نفس پیامبر (ص) است، این مطلب در آیۀ مباهله به صراحت آمده است: “پس هر كه با تو، بعد از علم و دانشى كه به تو رسيده است، درباره او (عيسى) به ستيز و محاجّه برخيزد (و از قبول حقّ شانه خالى كند) بگو: بيائيد پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و خودمان را (كسى كه به منزله خودمان است) و خودتان را بخوانيم، سپس (به درگاه خدا) مباهله و زارى كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم”.[312]

همچنین روایات زیادی؛ مانند حدیث منزلت، حدیث مؤاخاة، حدیث طائر مشوی و …[313] كه بر علاقۀ مستحكم بین پیامبر و امام علی (ع) تأكید دارد و این كه امام علی (ع) ادامه دهندۀ شریعت پیامبر اسلام (ص) است.

وانگهی شیعه در مورد پیامبر اسلام معتقد است که آن حضرت اشرف مخلوقات بوده و معیار و میزانی هستند كه مردم به آن سنجیده می شوند.

شیعه در فرهنگ خود برای پیامبر (ص) و آموزه هایش در تمام زمینه ها اعم از تشریع، تفسیر، اخلاق، سیاست و … اهمیت به سزایی قایل است؛ چرا كه خدای تعالی می فرماید: “مسلماً برای شما در زندگی رسول خدا سر مشق نیكویی بود…”[314]، “آنچه را كه رسول خدا برای شما آورده بگیرید (و اجرا كنید)، و از آنچه نهی كرده خودداری نمایید…”.[315]

 

شیعه و دختران پيامبر

برخی این شبهه را مطرح می کنند که شیعه از دختران پیامبر نفرت دارد. این موضوع در سه محور قابل بررسی است:

1. آیا شیعیان معتقدند که پیامبر(ص)، دختری جز فاطمه(س) نداشت؟

2. اگر دانشمندی از شیعه و یا اهل سنت، با تحقیقات خود به این نتیجه برسد که پیامبر(ص) دختری به جز فاطمه(س) نداشته؛ صرف نظر از صحت و سقم این نتیجه­گیری؛ آیا این به معنای نفرت از اشخاصی است که طبق این نظریه، فرزند واقعی پیامبر(ص) به شمار نیامده­اند؟!

3. و در نهایت، آیا برای برتری فضیلت فاطمه(س)، نیازی داریم که بگوییم پیامبر(ص) فرزند دیگری جز ایشان نداشته است؟!

در مورد اول باید گفت که بیشتر دانشمندان شیعه، زینب و رقیه و ام کلثوم را فرزندان واقعی پیامبر(ص) می­دانند و در این مورد روایاتی را از امامان معصوم(ع) نقل نموده­اند. به عنوان نمونه به یکی از این روایات اشاره می­نماییم:

ابو بصیر از امام صادق(ع) نقل می­نماید که ایشان فرمودند: فرزندان پیامبر(ص) از خدیجه (س) عبارت بودند از قاسم و طاهر که همان عبدالله است و ام کلثوم و رقیه و زینب و فاطمه . علی(ع) با فاطمه(س) ازدواج نموده و ابو العاص بن ربیع که مردی از بنی امیه بود، زینب را به همسری گرفت و عثمان بن عفان با ام کلثوم ازدواج نموده، اما ایشان قبل از این که به خانه عثمان برود، رحلت نمود. سپس پیامبر(ص) هنگامی که عازم جنگ بدر بود، دختر دیگر خود رقیه را به همسری عثمان درآورد…[316]، اما در تألیفات برخی دیگر از دانشمندان شیعه، به نقل از راویانی از اهل سنت همانند بلاذری، این احتمال مطرح گردیده که زینب و رقیه، ربیبه و بزرگ شده نزد پیامبر(ص) بوده و دختر واقعی ایشان نیستند.[317]

ملاحظه می­نماییم که در برخی کتب شیعه تصریح شده که پیامبر(ص) به غیر از فاطمه(س) دختران دیگری نیز داشته است. اما برخی دانشمندان شیعه با توجه به مستنداتی که غالب آن از کتب اهل سنت گرفته شده است، نظریه­ای را مطرح می­نمایند که طبق آن، پیامبر(ص)، دختری جز فاطمه(س) نداشته و آن سه بزرگوار، ربیبۀ پیامبر(ص) بودند که برای روشن شدن موضوع مورد بحث به دو مورد از این مستندات اشاره می­نماییم:

اول: بخاری در صحیح خود، ذیل آیۀ شریفۀ (و قاتلوهم حتی لا تکون فتنه) ماجرایی را از عبدالله بن عمر نقل می­نماید که در آن شخصی از او در مورد علی(ع) و عثمان پرسشی مطرح می­سازد. ابن عمر بعد از این که نکاتی را در مورد تبرئۀ عثمان بیان داشت، می­گوید که اما علی(ع) پسرعموی پیامبر(ص) و داماد اوست… .[318]

آنانی که معتقدند پیامبر دختری جز فاطمه (س) نداشته، بیان می­دارند که اگر رقیه و ام کلثوم همسران عثمان، دختران واقعی پیامبر(ص) بودند، ابن عمر می­بایست او را نیز به عنوان داماد پیامبر(ص) معرفی نماید، در حالی که این کار را ننمود!

دوم: حاکم نیشابوری از مؤلّفین معتبر اهل سنت، روایتی را از ابو هریره نقل می­نماید که او بیان داشته: من به خانۀ عثمان رفته و رقیه دختر رسول خدا (ص) را در آن جا دیدم و … مؤلف کتاب بعد از پایان حدیث بیان می­دارد که این روایت از لحاظ سند صحیح می­باشد، ولی محتوای آن با واقعیات تاریخی هماهنگی ندارد، چون رقیه در سال سوم هجری رحلت نموده در حالی که ابوهریره، بعد از واقعۀ خیبر (سال هفتم هجری) اسلام آورده بود[319]!!

ملاحظه می­نماییم که روایتی که از ابوهریره در مورد رقیه نقل شده، به اعتراف این دانشمند اهل سنت، از ضعف در محتوا برخوردار است.

بر این اساس، این احتمال به ذهن برخی خطور می­نماید که شاید راویانی در زمان بنی امیه، برای تضعیف موقعیت علی(ع) و فاطمه(س) و برای این که خلیفه سوم را هم رتبۀ علی(ع) قرار داده، بلکه با ملقب نمودن ایشان به ذو النورین حتی یک مرتبه بالاتر از او قلمداد نمایند، اقدام به نقل روایاتی نموده­اند که نتیجه آن، اثبات این امر است که خلیفۀ سوم نیز همانند علی(ع)، داماد پیامبر(ص) بوده و هیچ مزیتی برای علی(ع) در این مورد وجود ندارد!

ما در این مختصر نمی­خواهیم قضاوتی در مورد صحت و سقم چنین ادعاهایی داشته باشیم [320]، ولی می­توانیم  به موضوع بعدی پرداخته و نتیجه بگیریم و بگوییم که بحث علمی در مورد این موضوع؛ صرف نظر از نتیجه­ای که به دست آید؛ دلیل بر آن نمی شود که افراد معتقد به تک فرزند بودن پیامبر(ص)، از دختران دیگری که به عقیدۀ آنان ربیبۀ ایشان می­باشند، نفرت دارند. فرزندخواندگی و نگهداری ربیبه از اموری بود که در طول تاریخ وجود داشته و اکنون نیز از میان نرفته­است و قرآن نیز احکامی را در مورد آنان بیان داشته است. [321] پرسش ما این است که:

اولا، آیا به شخصی از شیعیان برخورد نموده­اید که (نعوذ بالله) نسبت به یکی از این بانوان بزرگوار جسارتی نماید که آن را دلیل بر نفرت شیعه از آنها بدانید!؟

ثانیا، اگر در مورد این که این بانوان، فرزند واقعی پیامبر(ص) باشند، اختلاف نظر وجود داشته باشد، اما می­دانید که در مورد زید بن حارثه که فرزند خواندۀ پیامبر(ص) بوده، هیچ اختلافی وجود ندارد و تمام دانشمندان مسلمان؛ خواه شیعه و خواه اهل سنت؛ یقین دارند که ایشان با این که مدت های زیادی با عنوان زید بن محمد نیز مورد خطاب واقع می­شد، فرزند واقعی پیامبر(ص) نبوده، بلکه فرزند حارثه بوده ولی در کنار پیامبر(ص) رشد و نمو یافته است. آیا ما شیعیان می­توانیم بیان نماییم که دانشمندان اهل سنت از زید نفرت داشته­اند که او را از فرزندان رسول الله (ص) به شمار نیاورده­اند؟!

همگان هر چند زید را فرزند پیامبر(ص) نمی­دانند ولی ایشان به عنوان سردار شهیدی که در جنگ موته، بعد از مجاهدت های فراوان، جان خود را در راه اسلام فدا نمود، مورد احترام قرار می دهند. به همین ترتیب نیز زینب و رقیه و ام کلثوم که در کنار نبی اکرم(ص) رشد نموده­اند، مورد احترام ما شیعیان هستند، خواه دختر واقعی ایشان باشند و خواه نباشند.

اما نکتۀ پایانی ما این است که با تمام احترامی که برای این بانوان بزرگوار قائلیم؛ حتی در صورت اعتقاد به این که آنان فرزند واقعی پیامبر(ص) هم باشند؛ به هیچ وجه مقام و منزلت آنان را همانند فاطمه(س) نمی­دانیم بلکه معتقدیم که زهرای بتول (ع) دارای خصوصیت­هایی می­باشد که دیگر بانوان از آن برخوردار نبودند که به برخی از آنها اشاره می­نماییم :

1. اگر پیامبر(ص) فرزندان دیگری هم داشت،ولی شکی نیست که ارتباط عاطفی ایشان با فاطمه(س) بیشتر از سایرین بوده به گونه­ای که این امر مورد انکار هیچ یک از مسلمانان نبوده و به همین دلیل حتی در کتب اهل سنت نیز، زندگی فاطمه (س)بیشتر از دیگر دختران پیامبر(ص)مورد توجه واقع گردیده است.

2. به فرموده نبی اکرم(ص)، فاطمه سرور تمام زنان اهل بهشت (حتی خواهران خود) می­باشد.[322]

3. پیامبر(ص) فاطمه را پارۀ تن خود اعلام نموده و اعلام فرمودند که هر که او را مورد اذیت و آزار خود قرار دهد، گویا مرا آزار داده است[323]، در صورتی که این تعابیر را برای اشخاص و فرزندان دیگر به کار نبرده بودند.

4. پیامبر (ص) به مدت شش ماه، هر صبح در مقابل خانۀ فاطمه (س) توقف فرموده و وقت نماز را اعلام می­نمودند، با این تعبیر که: ای اهل بیت! به نماز برخیزید، همانا خداوند قصد طهارت و پاکیزگی شما را دارد و سپس با قرائت آیۀ تطهیر[324]، هم محبت شدید خود به فاطمه (س) را اعلام داشته و هم شأن نزول این آیه را بیان می­فرمودند.

5. هنگامی که پیامبر(ص)، برای مباهلۀ با مسیحیان نجران روانه گردیدند، فاطمه (س) و فرزندان او را به همراه بردند[325]،و با این که طبق نص قرآن، پیامبر(ص) به مسیحیان وعده داده بود که زنانمانمان را به همراه خواهیم آورد[326]، ولی تنها فاطمه(س) را سزاوار حضور در این واقعۀ مهم دانسته و از به همراه آوردن دیگر بانوان، از جمله همسرانشان خودداری فرمودند! ایشان به اتفاق مفسرین و مورخین، تنها بانویی بودند که از جانب مسلمانان در جریان مباهله حضور داشتند.

6. فاطمه و خانواده او، با ایثار خوراک سه روزشان به مسکین و یتیم و اسیر، تحسین پروردگار را برانگیخته و آیات اولیۀ سورۀ دهر در بارۀ آنها نازل گردید.[327]

7. شکی نیست نسل پیامبر(ص) تنها از جانب فاطمه(س) تا کنون ادامه یافته و از سایر فرزندان ایشان نسلی باقی نمانده است .

همان گونه که ملاحظه می­شود، دلائل و مدارک بسیاری بر برتری فاطمه (س) بر تمام بانوان وجود دارد. بنابراین با این همه شواهد و قرائنی که در این مورد وجود داشته و برادران اهل سنت نیز منکر آن نیستند، آیا لزومی دارد که برای اثبات فضیلت ایشان، گفته شود پیامبر(ص) دختری جز فاطمه(س) نداشته است؟!

آیا اگر بخواهیم محبت یعقوب (ع) به یوسف (ع) را اثبات نماییم، باید بگوییم که آن یازده نفر دیگر، پسر یعقوب نبوده اند؟!و اصولا آیا تنها برقراری ارتباط خانوادگی اشخاص با پیامبران دلیل محبت به آن افراد بوده و نفی چنین ارتباطی نشانگر نفرت از آنان می­باشد؟!

شکی در این نداریم که قابیل، فرزند حضرت آدم(ع) بوده و نیز تردیدی نداریم که زید بن حارثه، فرزند واقعی پیامبر(ص) نمی­باشد، ولی با این وجود از اولی نفرت داشته و به دومی محبت می­ورزیم!

معیار ما برای محبت، ایمان و عمل صالح است نه ارتباط فامیلی چون می­دانیم که چنین ارتباطی به تنهایی هیچ فایده­ای برای اشخاص نداشته و به همین دلیل است که قرآن کریم جهت تهدید برخی همسران پیامبر(ص)، آنان را به بررسی عاقبت همسر نوح (ع) و لوط (ع) دعوت نموده و خاطر نشان می­سازد که این ارتباط خانوادگی هیچ سودی برای آنان در پی نداشته است.[328]

اکنون به دنبال یافتن پاسخی مناسب برای یک پرسش هستیم:

به تصریح معتبرترین کتاب های اهل سنت، فاطمه(س) تا زمانی که رحلت فرمودند، از خلیفۀ اول و دوم ناراضی بودند![329]و هم چنین درخواست فدک از جانب ایشان، توسط خلیفۀ وقت، ادعایی نابجا و بی­مورد اعلام گردید که به دنبال آن، دیگر فاطمه(س) تا پایان عمر اندک خود، هیچ سخنی با خلیفه نگفت[330]! و این مسائل موجب آن گشت که علی(ع) تا زمانی که فاطمه (س) همراه ایشان بود، از بیعت خودداری فرمود[331]!.

چگونه می شود چنین اتفاقاتی را دلیل نفرت برخی صحابه از فاطمه(س) نپنداریم، ولی بحثی علمی که از جانب برخی دانشمندان، در مورد سایر دختران پیامبر(ص) انجام شده را دلیلی بر نفرت تمام جامعۀ شیعی از آنها تلقی ­نماییم؟! آیا این همانند آن چه که در قرآن آمده که (نؤمن ببعض و نکفر ببعض[332]) نمی­باشد؟! از خداوند می­خواهیم که همۀ ما را از تعصب­های بی­مورد بازدارد.

 

پیامبر و ثبات شخصیت

برخی گفته اند که پیامبر (ص) با دستیابی به قدرت، تغییر شخصیت داده است. این مبحث در نگاهی دقیق تر، در دو قسمت قابل بررسی است:

اول: این که آیا هر تغییر برخوردی، ناپسند بوده و دلیلی برای تغییر شخصیت به حساب می­آید؟

دوم: آیا در شخصیت پیامبر گرامی اسلام(ص)؛ بعد از این که قدرت ظاهری ایشان افزایش یافته؛ تغییراتی منفی به وجود آمده است؟

در مورد بخش اول باید گفت که نمی­شود هر تغییر برخوردی را نشانۀ تغییر شخصیت دانسته و آن را امری نکوهیده به شمار آورد به عنوان نمونه، به تغییراتی اشاره می­شود که از دیدگاه عقل و دین امری ناپسند نیست:

1.گاهی فردی با دیگران، روابطی صمیمانه­ داشته و زمان زیادی از زندگی خود را در اختیار آنان قرار می­دهد، اما بعدها، تغییراتی در موقعیت شغلی او ایجاد شده که موجب محدود گشتن فرصت او می­شود و به همین دلیل، نمی­تواند همانند گذشته، به دیدار تمام آنان برود. بر این اساس، ارتباط خود را با تماس های تلفنی ادامه می­دهد. چنین تغییر رفتاری را نمی­توان تحولی در شخصیت او برشمرد و او را نکوهش نمود. اما اگر همان شخص؛ بعد از رسیدن به موقعیتی؛ جواب سلام دوستان خود را نداده و یا آشنایی سابق خود با ایشان را از اساس مورد انکار قرار دهد، می­توان نتیجه گرفت که شخصیت او در جهت منفی تغییر یافته است! مشابه همین وضعیت را می­توان در رفتار والدین با فرزندان خود؛ بعد از تولد فرزند جدید؛ جستجو نمود.

2. چنان چه برای شخصی؛ به دلیل دیندار بودن و تواضعش؛ احترام ویژه­ای قائل شویم، اما بعدها، همان شخص با دستیابی به مقامی دنیوی، به انسانی متکبر و بی­دین تبدیل گردد، قهرا برخورد ما نیز با او تفاوت خواهد یافت! منشأ چنین تغییر برخوردی، تحول در شخصیت طرف مقابل است نه تغییر شخصیت ما!

3. اگر طرف برخورد ما، شخصی کافر و بی­دین باشد که با مسلمانان به جنگ برخاسته است، ما هنگام پیکار با او برخوردی خشن و شدید خواهیم داشت[333]، اما اگر همان شخص تصمیم گرفت که تحقیقاتی در مورد دین اسلام داشته باشد، بر اساس دستور خداوند موظفیم که برای او نهایت امنیت را ایجاد نماییم[334]، و حتی اگر بدون چنین تصمیمی در همسایگی ما سکونت گزید و یا اگر مهمان ما شد، آموزه­های دینی، ما را ملزم می­نماید که با او برخوردی احترام آمیز داشته باشیم.[335]

مواردی از این نوع تغییرات در رفتار؛ که از توجیه عقلانی و دینی نیز برخوردار هستند؛ را به وفور می­توان برشمرد و در همین راستا، این احتمال نیز وجود دارد که رفتاری از پیامبر اکرم(ص) مشاهده نمود که بر اساس یکی از این موارد و یا موقعیت های مشابه، با رفتار قبلی ایشان متفاوت به نظر آید، که این امر، ناظر به قسمت دوم مبحث است.

به عنوان نمونه، روایت شده که روزی پیامبر(ص) به خانه خود که مملو از مهمان بود وارد شدند، یکی از یاران ایشان به نام جریر به دلیل این که در داخل خانه جایی وجود نداشت، در بیرون از منزل نشستند. پیامبر(ص) بعد از این که متوجه او شدند، قسمتی از لباس خود را به هم پیچیده و در اختیار او قرار داده و فرمودند که آن را پهن نما و بر روی آن بنشین! که آن صحابی بعد از مشاهده چنین احترامی از جانب رسول خدا(ص)، به جای آن که لباس را زیرانداز خود قرار دهد، آن را بوسیده و بر صورتش نهاد[336]!

دقت شود: این امکان برای پیامبر(ص) وجود داشت که چنین رفتاری را در مورد تعداد محدودی از یاران خود داشته باشند، اما اگر پیروان رسول خدا(ص) به صدها هزار نفر رسیده و تمامشان مشتاق گفتگو و همنشینی با ایشان بودند، آیا ادامۀ چنین رفتاری، زندگی شخصی و اجتماعی ایشان را مختل نمی­نمود؟!

بر همین اساس است که خداوند به مؤمنان می­فرماید که بدون اجازه وارد خانۀ پیامبر(ص) نشده و منتظر آوردن غذا نشوید و اگر دعوت هم شدید، بعد از صرف غذا پراکنده شده و به زیاده­گویی نپردازید که این گونه رفتار شما موجب آزار پیامبر(ص) شده و ایشان نیز شرم دارند که به شما چیزی در این مورد بگویند … .[337]

بنابر این نمی شود با مقایسۀ این دو واقعۀ تاریخی نتیجه گرفت که شخصیت پیامبر(ص) متحول شده و ایشان دیگر رفتار سابق خود را نسبت به پیروان خود ندارند، بلکه شرایط به نحوی تغییر یافته که ادامۀ چنین رفتاری را برای ایشان دشوار و حتی غیر ممکن نموده است.

اگر به موارد دیگری از تغییر رفتار پیامبر(ص) برخورد نمودیم، باید آن را با دقت موشکافی نموده و دلیل آن را جویا گردیم، نه این که به سرعت نتیجه بگیریم که شخصیت ایشان بعد از رسیدن به قدرت متحول شده است!

آن چه مسلم است، این است که پیامبر(ص) در طول زندگی خود از ثبات در شخصیت برخوردار بوده و خود ایشان نسبت به اشخاصی که با رسیدن به موقعیتی جدید، دچار تزلزل شخصیتی می­گردند، معترض و منتقد بوده­اند و در همین راستا، خطاب به امام علی(ع) می­فرمایند که من اگر دستان خود را تا آرنج در دهان ماری سمی فروبرم، برایم آسان­تر از آن است که از افراد تازه به دوران رسیده، تقاضایی نمایم[338]!  شواهد تاریخی فراوان دیگری نیز در این ارتباط وجود دارد که به دو نمونۀ آن اشاره می­نماییم:

اول: امام باقر(ع) از پیامبر(ص) روایت می­نماید که ایشان فرمودند: من پنج کار را تا هنگام مرگم ترک نخواهم نمود که عبارتند از: غذا خوردن به همراه بردگان بر روی زمین و بدون سفره، سوار شدن بر مرکب غیر تشریفاتی، دوشیدن شیر بز با دستان خود، پوشیدن لباس های پشمی و سلام نمودن بر کودکان و همۀ اینها را برای آن انجام می­دهم که دیگران به شیوۀ من رفتار نمایند[339] و ملاحظه می­نماییم که ایشان به پیمان خود باقی بوده و همین رویه را تا آخر عمر شریفشان ادامه دادند.

دوم: یکی از اصحاب، نزد پیامبر(ص) آمده و چون مشاهده نمود که اثر حصیر بر بدن ایشان نمایان می­باشد، عرض نمود که کاش رختخواب بهتری برای خودتان در نظر می­گرفتید! پیامبر(ص) پاسخ فرمودند: مرا با دنیا چه کار! من در استفاده از دنیا همانند مسافری رفتار می­نمایم که در روزی گرم و تابستانی، لحظاتی در سایۀ درختی آرمیده و سپس روانه می­گردد![340]

آری! بزرگمردانی که تمام دنیا و آن چه در آن است را، نابود شده در نظرگرفته و تنها خداوند را باقی و دائم می­دانند[341]، شخصیتی فراتر از آن دارند که با تغییراتی در زندگانی دنیائی آنان، از خود بی خود شده و رفتار متکبرانه­ای؛ غیر از آن چه خداوند دستور فرموده؛ اتخاذ نمایند. امیدواریم که ما نیز پیرو این خط مشی پیامبرمان باشیم.

البته، همان گونه که بیان شد، ممکن است تمام انسان ها و از جمله پیامبر(ص)، در طول زندگی خود، بر حسب موقعیت های متفاوت، رفتارهای مختلفی بروز دهند که نمی­توان آن را دلیل بر تغییر شخصیت آنان دانست.

 

خودکشی پیامبر

پدیدۀ جعل حدیث و “دس” در احادیث (کم و زیاد و تغییر متن حدیث) متأسفانه از صدر اسلام توسط معاندین و منافقین، سابقه داشته و همواره در صدد بوده اند تا از این راه خطر ناک، بزرگترین ضربه را بر پیکر اسلام فرود آورند. در مقابل پیامبر اکرم (ص) و ائمه طاهرین (ع) و به تبع آنان علمای بزرگوار نیز همواره متوجه این خطر بزرگ بوده و شیوه های بسیار کارسازی در زمینۀ شناسایی اسناد روایات، رواج علم رجال به منظور شناسایی راویان راستگو و مورد اطمینان و طرد راویان ضعیف و در زمینه صیانت متن احادیث روش هایی مانند عرضۀ حدیث بر امامان و عالمان ، مقابلۀ نسخه ها، اجازۀ نقل حدیث، روش فهرستی و….را برای مقابله با آن ابداع نموده واین توطئه را خنثی کرده اند.[342]

برای اطلاع بیشتر به پاسخ 1937 (سایت اسلام کوئست: 2185) ( تشخیص و تمییز احادیث صحیح) مراجعه کنید.

یکی از نمونه های احادیث جعلی روایاتی از اهل سنت است که در این موضوع آمده است.

توضیح این که در موضوع اولین آیه و سورۀ نازل شده بر پیامبر گرامی اسلام (ص)، که معمولا تحت سورۀ “علق”، در تفاسیر انجام می گیرد، روایتی از عایشه نقل شده است که در آن به اولین آیات وحی و دوران فترت وحی، و داستان ورقة بن نوفل اشاره می کند.[343]

طبق این روایات اهل سنت، از پیامبر (ص) نقل شده است که در دوران فترت (انقطاع وحی)، و به همین دلیل، ایشان قصد داشتند خود را از کوه پرتاب کنند که فرشتۀ وحی بر ایشان نازل می شود و آن حضرت را از این کار منع می نماید.

این روایات در “صحیح بخاری”، “صحیح مسلم ” و ” مسند حنبل” آمده است.[344]

روایات در صحیح بخاری:

بخاری در دو جا این روایت را آورده است. 1. باب تعبیر و در باب “اول ما بدئ به رسول الله (صلى الله عليه و سلم) من الوحي الرؤيا الصالحة”، در این جا اقدام به خود کشی حضرت به جهت حزن و اندوه حاصل از انقطاع وحی، ذکر شده است.[345] اما در باب روایات یحیی بن بکیر، این روایت را از وی نقل کرده و ذیل روایت که ناظر به این اقدام است، نیامده است.[346]

روایات در مسند احمد:

در مسند احمد نیز این روایت دوبار آمده است. یک بار با این سند: “گفت به ما: عبدالله و او از پدرش و او از حجاج و او از لیث بن سعد و او از عقیل بن خالد گفت: و گفت محمد بن مسلم: از عروة بن زبیر شنیدم که می گفت: عایشه گفته است…”.[347] در سند دوم که اقدام به خودکشی پیامبر آمده است، سند آن به این ترتیب است: “بعد از عبدالله و پدرش به تریب، عبدالرزاق، معمر و الزهری آمده است”.[348]

روایات در صحیح مسلم:

همین روایات به نقل از عروه و او هم از عایشه در صحیح مسلم آمده است، ولی هرگز اقدام به خودکشی در آن ذکر نشده است. شاید دلیلش این باشد که روایت را از طریقی غیر از طریق معمر ذکر کرده است.[349] سند وی از این قرار است: “مرا حدیث کرد احمد بن عمرو و او از ابن وهب و او از یونس و او از شهاب و او از عروه و او از عایشه…”.[350]

نقد روایات از دیدگاه اهل سنت:

1. همان طور که دیده می شود این پنج روایت در اصل یک روایت است که همه از عایشه نقل می کنند، پس کثرت روایت نیست، بلکه در حکم خبر واحد است.

2. این روایت، با سند دیگری، که در سلسله سند آن “معمر” وجود ندارد، توسط بخاری[351]، مسلم[352] و احمد[353] ذکر شده است. جالب است که همه این نقل ها که “معمر” در آن حضور ندارد، قسمت پایانی حدیث که در آن اقدام به خودکشی پیامبر ذکر شده، نیامده است. این بیان قرینۀ خوبی است که بگوییم آخر این روایت از زیادات و ابتکارات شخصی معمر است.

3. ابن حجر عسقلانی از شارحین بزرگ کتاب صحیح بخاری، در شرح این حدیث می گوید: این قسمت از روایت که گفت: “فترت وحی حاصل شد تا این که پیامبر محزون شد و …”، این قسمت و مابعدش تا آخر، همه از زیادات “معمر” بر روایت عقیل و یونس است. نحوه نوشتن مولّف (بخاری) باعث شده است که گمان شود این جزء روایت است. الحمیدی نیز با این روایت چنین برخورد کرده است. وی می گوید: تا اول “فترة الوحی” روایت است، و در همین موضع روایت عقیل پایان می یابد. من (ابن حجر) گمان می کنم این زیادات، منحصر به روایت “معمر”، است؛ چراکه از غیر طریق او، بخاری همین روایت را نقل می کند، ولی آخر این روایت (که مشتمل بر فترت وحی و خودکشی پیامبر است) وجود ندارد. الاسماعیلی نیز تصریح کرده است که این زیادات، از ناحیه معمر است و جزء روایت نیست. احمد و مسلم و ابو نعیم و الاسماعیلی همه از “لیث” و اصحاب او این روایت را بدون این زیادات نقل کرده اند”.[354]

4. افراد زیادی از کسانی که در طریق این روایات قرار دارند، توسط علمای رجال اهل سنت، تضعیف شده اند که به علت پرهیز از طولانی شدن، به این قسمت اشاره نمی شود.[355]

نقد روایات از دیگاه شیعه:

1. این شبه روایات اصلا در منابع روایی شیعه وجود ندارد، بلکه مخالف قطعی با عصمت انبیا است. عمل قتل نفس (خودکشی) در روایات ما و حتی اهل سنت به زشتی بسیار یاد شده است. پیامبری که خود راهنما و الگوی همه باید باشد، هرگز دست به عملی نمی زند که اعتماد مردم را از خود سلب کند.

2. حتی داستان ورقةبن نوفل که در ابتدای این روایات نقل شده است، از طرف علمای شیعه مورد شک و تردید بسیار قرار گرفته است. برای نمونه فقط سخنان علامه طباطبائی را در این باره ذکر می کنیم. ایشان می گوید: “ولى اين داستان كه در روايات آمده خالى از اشكال و بلكه اشكال ها نيست، براى اين كه اولا: به رسول خدا (ص) نسبت شك در نبوت خود داده و گفته كه آن جناب احتمال داده آن صدا و آن شخصى كه بين زمين و آسمان ديده و آن سوره‏اى كه به او نازل شده همه از القائات شيطانى باشد، ثانيا: به وى نسبت داده كه اضطراب درونيش زايل نشد، تا وقتى كه يك مرد نصرانى- ورقة بن نوفل- كه خود را به رهبانيت زده بود، به نبوتش شهادت داد، آن وقت اضطرابش زايل شد، با اين كه خداى تعالى در باره آن جناب فرموده: “قُلْ إِنِّي عَلى‏ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي”، چگونه ممكن است چنين كسى از سخنان يك نصرانى تحت تاثير قرار گيرد، و براى آرامش خاطرش محتاج به آن باشد، مگر در آن سخنان چه حجت روشنى بوده؟ و مگر خداى تعالى در باره آن جناب نفرموده: “قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى‏ بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي”، و آيا اعتماد كردن به قول ورقه بصيرت است، و بصيرت پيروانش هم همين است كه ايمان آورده‏اند به كسى كه به گفتارى بى دليل ايمان آورده و اعتماد كرده؟ و آيا وضع ساير انبيا هم بدين منوال بوده، و آن جا كه خداى تعالى مى‏فرمايد: “إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى‏ نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ”، امت اين انبيا هم اعتمادشان به نبوت پيغمبرشان براى اين بوده كه مثلا پير مردى همانند ورقه گفته است كه نوح پيغمبر است، و يا هود و صالح پيغمبرند؟ قطعاً پايه تشخيص نبوت يك پيغمبر اين قدر سست نيست. بلكه حق اين است كه نبوت و رسالت ملازم با يقين و ايمان صددرصد شخص پيغمبر و رسول است، او قبل از هر كس ديگر يقين به نبوت خود از جانب خداى تعالى دارد، و بايد هم چنين باشد، روايات وارده از ائمه اهل بيت (ع) هم همين را مى‏گويد”.[356]

 

قبله قرار دادن قبر پیامبران

در روایات متعددی از پیامبر اکرم (ص) وارد شده است که آن حضرت فرمودند :” لَا تَتَّخِذُوا قَبْرِي قِبْلَةً وَ لَا مَسْجِداً فَإِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْيَهُودَ حَيْثُ اتَّخَذُوا قُبُورَ أَنْبِيَائِهِمْ مَسَاجِدَ”[357] یعنی : ” قبر مرا قبله خود و سجده گاه خود قرار ندهید  و به قبر من سجده نکنید، خداوند یهود و نصارا را لعنت کند که قبر پیامبران خود را سجده گاه خود قرار داده بودند . “

منظور این روایت کاملاً روشن است و بیان می کند آنچه حرام است و یهود به خاطر آن مورد لعن پیامبر اکرم (ص) قرار گرفتند این است که آنان قبر پیامبران خود را قبله قرار داده و به سوی آن نماز می خواندند و الا صرف نماز خواندن در کنار قبر یا روی قبر هیچ اشکالی ندارد؛ زیرا ما می دانیم در حجر اسماعیل در مسجد الحرام  بهترین جا برای نماز خواندن است و نماز در آن افضل است، در حالی که قبر حضرت اسماعیل و پیامبران دیگری در آن قرار دارد. پس صرف نماز خواندن در کنار قبرها و یا قرار دادن قبری در داخل مسجد اشکالی ندارد و آنچه حرام است این است که قبر را قبله قرار داده و همانند بت به سوی آن سجده کنند .[358]

استاد سبحانی در توضیح این روایت فرموده اند :”و المراد من قوله «مسجداً» بقرينة قوله «قبلةً» هو السجود عليه تعظيماً”[359] یعنی: به قرینه “قبلة” روشن می شود که مراد از “مسجداً ” این است که به خاطر تعظیم قبر به آن سجده شود” بنا بر این روایت چنین سجده کردنی را که در حقیقت نوعی بت پرستی است نفی کرده است.

آنچه مسلم است این است که چنین کاری در بین یهود و نصارا سابقه داشته است، اما این که در مملکت ماریه یا در جای دیگر فرقی نمی کند و تأثیری در اصل آن ندارد. بله در روایتی از ابن عباس و عایشه گزارش شده است که این فرمایش را پیامبر (ص) در اواخر عمر خود و در هنگام احتضار فرموده اند.[360]


[1] آن سال به “عام الفیل” شهرت یافته است و اتفاقاتی مهمی در آن سال رخ داده که جهت اطلاع به کتاب های تاریخی مراجعه نمایید.

[2] شعراء، 214.

[3] بحارالانوار، ج15، ص105، رُوِيَ عَنْهُ ص، «إِذَا بَلَغَ نَسَبِي إِلَى عَدْنَانَ فَأَمْسِكُوا».

[4] کشف الغمة فی معرفة الائمة، ج1، ص 65.

[5] المناقب لآل ابی طالب (ع)، ج 1، ص 15.

[6] العمدة، ص24.

[7] فرقان، 38.

[8] قصص الانبیا، راوندی، ص316؛ روي عنه (ص): إذا بلغ نسبي إلى عدنان فأمسكوا ثم قرأ: «وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحابَ الرَّسِّ وَ قُرُوناً بَيْنَ ذلِكَ كَثِيراً»، لا يعلمهم إلا الله تعالى جل ذكره.

[9]. سبحاني، جعفر، فروغ ابدیت، ج 1، ص 151 – پايگاه حوزه.

[10]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 5، ص 329؛ سید ابن طاوس، محاسبة النفس، ص 19- 20، (ترجمه فارسی، ص 59- 60).انتشارات مرتضوی.

[11]  امتاع الاسماع، ج 6، ص92.

[12]  پیامبر(ص) در 25 سالگی با حضرت خدیجه که چهل سالش بود و قبلاً یک یا دوبار شوهر کرده بود و با مرگ شوهر بیوه شده بود، ازدواج نمود، و به مدت بیست و پنج یا بیست و هشت سال با وی زندگی کرد و همسر دیگری نگرفت.

[13]  سیرت رسول خدا (ص) ، ترجمه ی سیره ی ابن اسحاق، رفیع الدین اسحاق بن محمد همدانی، ص 549.

[14]  پیامبر(ص) در 25 سالگی با حضرت خدیجه که چهل سالش بود و قبلاً یک یا دوبار شوهر کرده بود و با مرگ شوهر بیوه شده بود، ازدواج نمود، و به مدت بیست و پنج یا بیست و هشت سال با وی زندگی کرد و همسر دیگری نگرفت.

[15]  طبقات، ج 8، ص 132 به بعد؛ الاعلام زرکلی، ج 7، ص 342.پیامبر(ص) از قبایل مهم عرب مانند تیم، عدی، بنی امیه، نیز یهودیان مدینه همسر انتخاب کرد(جویریه دختر حارث بن ابی ضرار از قبیله ی بنی مصطلق.)، ولی از قبایل انصار زن نگرفت.

[16]  نساء، 3.

[17]  آخرین ازدواج پیامبر(ص) در جریان عمرة القضا در سال هفتم هجری بود.

[18]  احزاب، 37.

[19]. مقدمه ابن خلدون (ترجمه)، ج 1، ص 286

[20]. محمد پیامبرى که از نو باید شناخت، ص 207.

[21] برای آگاهی از فلسفۀ این نسبت برای همسران پیامبر به سؤال 433 (سایت اسلام کوئست: 462) مراجعه کنید.

[22]  مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 19، ص 431. همچنین جهت اطلاع بیشتر، رک: تفسیر المیزان، ج 16، آیات 1- 54 سورۀ احزاب؛ تفسیر نمونه، ج 17، همان آیات، ص406 و 405. با استفاده از سؤال 433 (سایت اسلام کوئست: 462).

[23]  احزاب، 32.

[24]. احزاب، 50.

[25]. ترجمه مکارم شیرازی.

[26]. به عنوان نمونه، ر.ک: سوره طلاق، آیه 1.

[27]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 5، ص 384، ح 2، دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1365 هـ ش.

[28]. طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج 22، ص 17، دار المعرفة، بیروت، 1412 هـ ق.

[29]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 22، ص 202، مؤسسة الوفاء، بیروت، 1404 هـ ق.

[30]. در این زمینه، می توانید با مراجعه به کتب مختلف تفسیری، مطالب مندرج در ذیل آیه سوم سوره نساء را ملاحظه فرمایید.

[31]. اسراء، 79.

[32]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 5، ص 451، روایات موجود در باب”انهن بمنزلة الإماء و لیست من الأربع”.

[33]. نمایه های :”تفاوت ارث زن و مرد در اسلام” شمارۀ 2207؛ “تفاوت دیۀ زن و مرد در اسلام” شمارۀ 2379؛ فلسفۀ تفاوت حکم ارتداد زن و مرد” شمارۀ 1912؛ “علت تفاوت دیۀ زن با مرد” شمارۀ 7469؛ “علت تفاوت ارث زن و شوهر” شمارۀ 886.

[34]. احزاب، 32.

[35]. احزاب، 30.

[36]. احزاب، 29- 28.

[37]. طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج 21، ص 100.

[38]. ابن کثیردمشقی، تفسیر القرآن العظیم، ج 6، ص 403، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1419 هـ ق.

[39]. در این ارتباط، پرسش 6644 سایت را مطالعه فرمایید.

[40]. قرب الاسناد- ص 27؛ خصال- ج 2ـ ص 37.

[41]. کلینی محمد بن یعقوب، الكافي ج : 5 ص : 421.

[42] . قرب الاسناد- ص 27، امام باقر (ع): رسول اکرم (ص) از خدیجه (س) دارای فرزندانی شد که عبارتند از: قاسم، طاهر، ام کلثوم،رقیه، زینب و فاطمه (س)؛ خصال- ج 2ـ ص 37، امام صادق (ع): رسول اکرم (ص)،دارای فرزندانی شد ،(که نامهای آنها ): قاسم، طاهر (عبدالله)، ام کلثوم،رقیه، زینب و فاطمه (س) بود. استیعاب، 4/1818؛ الاصابه، 8/138، محمد بن سعد بن منیع هاشمی، الطبقات الکبری، ج 8، ص 174، بیروت، دارالکتب العلمیه، ط اول، سال 1410.

[43] . بنات النبي أم ربائبه، تحت عنوان”اللمسات الأخيره”؛ اقتباس از سؤال 1891 (سایت اسلام کوئست: 2319).

[44] طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج22، ص 7.

[45] ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج5، ص452 – 453.

[46] فخرالرازی، تفسیر کبیر،ج 25، ص209؛ بیضاوی، انوار التنزیل و اسرار التأویل، ج 4، ص163، ابوحیان، البحر المحیط فی التفسیر، ج7، ص232.

[47] قرطبی، الجامع لاحکام القرآن،ج 14، ص183؛ آلوسی، روح المعانی، ج22، ص14.

[48] ابوحیان، البحر المحیط فی التفسیر ، ج7، ص 231 – 232.

[49] ” طبرسى” در” مجمع البيان” ذيل آيه مورد بحث- اين حديث به طرق ديگر نيز از” ام سلمه” به همين مضمون نيز نقل شده است (به” شواهد التنزيل” حاكم حسكانى جلد 2 صفحه 56 به بعد مراجعه شود).

[50]مجمع البیان ،ذیل آیه مورد بحث، قالت عایشه: تسئلنی عن احب الناس کان الی رسول الله (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلم) و زوج احب الناس ، کان الی رسول الله لقد رایت علیا و فاطمة و حسنا و حسینا علیهم السلام و جمع رسول الله (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلم) بثوب علیهم ثم قال : اللهم هؤلاء اهلبیتی و حامتی فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا ، قالت : فقلت‏یا رسول الله ! انا من اهلک قال تنحی فانک الی خیر !

[51] شواهد التنزیل جلد 2 صفحه 31 به بعد.

[52] در المنثور ذیل آیه مورد بحث،(اللهم هؤلاء اهلبیتی و خاصتی فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا)

[53] شواهد التنزیل جلد 2 صفحه 11. الصلاة يا اهل البيت! إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً.

[54] شواهد التنزیل جلد 2 صفحه 28 و 29.

[55] در المنثور ذیل آیه مورد بحث.

[56]شواهد التنزیل جلد 2 صفحه 25 (نزلت فی خمسة : فی رسول الله و علی و فاطمه و الحسن و الحسین (ع).

[57] احقاق الحق، جلد دوم و پاورقیهای آن

[58] شواهد التنزیل،جلد دوم از صفحه 10 تا 92

[59] استیعاب و صحیح بخاری و مسلم ،طبق نقل المراجعات صفحه 229 – نامه 72تفسیر نمونه، ج 17،از ص 298تا302.

[60] کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 2، ص 15، ح 1، دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1365 ه ش.

[61] ابن منظور، لسان العرب، ج 9، ص 57، دار صادر، بیروت، 1414 ه ق.

[62] شیخ صدوق، کمال الدین، ج 1، ص 199، ح 43، دار الکتب الإسلامیة، قم، 1395 ه ق.

[63] کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 4، ص 211، ح 19،

[64] بقره، 135؛ آل عمران، 95؛ نساء، 125؛ انعام، 161؛ نحل، 123.

[65] آل عمران، 67؛ نحل، 120.

[66] بقره، 133- 132؛ یوسف، 38.

[67] مائده، 47-43؛ شوری، 13 و …

[68] بقره، 136؛ آل عمران، 84،”لا نفرق بین أحد منهم” و بقره، 285، “لا نفرق بین أحد من رسله”.

[69] انعام، 161.

[70]. نساء، 59.

[71]. موسوی تبریزی، ص 4، انتشارات کتبی نجفی، قم، 1369.

[72]. همان، ص 1.

[73]. شاکرین، حمیدرضا، پرسش ها و پاسخ ها، حکومت دینی، ص 107، قم انتشارات پارسیان، چاپ دوم، 1383.

[74]. اوثق الوسائل، ص 9.

[75] (و مردم را) بر زبان و لغت عربى فصيح (هدايت كنى). شعراء، 195.

[76] سبأ ، 28، “وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ”.

[77] اعراف، 158. “قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً”.

[78] تفسير آسان، ج ‏8، ص 319.

[79] سيد بن قطب بن ابراهيم شاذلي‏، فى ظلال القرآن‏، ناشر دارالشروق‏، بيروت- قاهره ، 1412 ق‏، چاپ هفدهم، ج ‏4، ص 2087.

[80] همان.

[81]کلینی، الکافی، ‏ج 6، ص 52، چاپ چهارم‏، دار الكتب الإسلامية، تهران، 1365؛ همان، ج 5، ص 304؛ علامه مجلسی، بحارالأنوار، ج 17، ص 378، باب 52، اليقين و الصبر على الشدائد، مؤسسة الوفاء، بيروت.‏

[82] بانوى اصفهانى، سيده نصرت امين، مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج ‏15، ص 169،نهضت زنان مسلمان، تهران، 1361 ش؛ كاشانى، ملا فتح الله، تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين،  ج ‏10، ص 269، كتاب فروشى محمد حسن علمى، تهران، 1336 ش؛ حسينى شاه عبدالعظيمى، حسين بن احمد، تفسير اثنا عشرى، ج ‏14، ص 249، انتشارات ميقات، تهران، چاپ اول، 1363 ش؛ رشيدالدين ميبدى، احمد بن ابى سعد، كشف الأسرار و عدة الأبرار، ج ‏6، ص 140، انتشارات امير كبير، تهران، چاپ پنجم، 1371 ش.

[83] . وَ إِذْ قالَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَني‏ إِسْرائيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتي‏ مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبينٌ.

[85] جعفریان، رسول، سیره رسول خدا، ص 374 – 375، دلیل ما، قم، 1382 ه ش.

[86] ابن سعد، طبقات الکبری، ج 3، ص 622.

[87] طبقات الکبری، ج 5، ص 225 – 226.

[88] ابن هشام، السیرة النبویة، ج 2، ص 446 (با اندکی اضافات) .

[89] سبحانی، جعفر، فرازهایی از تاریخ پیامبر اسلام (ص)، نشر مشعر، تیرماه 1378، ص 191.

[90] سیره رسول خدا، ص 405.

[91] سیره ابن هشام، ج 1، ص 480 – 482.

[92] انفال،30: “وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرينَ”

[93] فرازهایی از تاریخ پیامبر اسلام (ص)، ص 194 – 198.

[94]. طبری، ابو جعفر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج 26، ص 56-54، دار المعرفه، بیروت، 1412 هـ ق.

[95]. صحیح ترمذی، ج 4، ص 135، دار الفکر، بیروت، 1403 هـ ق.

[96]. بقره، 47.

[97]. یونس، 93.

[98]. تمام این ماجرا، به صراحت در آیات 246 تا 252 سورۀ بقره نقل گردیده است.

[99]. طبری، ابو جعفر، جامع البیان، ج 10، ص 71 عبارت پیامبر(ص) این گونه بود:أین الذین بایعوا تحت الشجره.

[100]. توبه، 27- 25.

[101]. طبری، ابو جعفر، جامع البیان ، ج 26، ص 45.

[102]. نجم، 4 و 3.

[103] بخاری، کتاب العلم، باب کتابة العلم، 1/22-23؛ معالم المدرستین، علامه عسکری، ج 1، ص 140.

[104] صحیح بخاری، کتاب الاعتصام بالکتال والسنة، باب کراهیة الخلاف و باب قول مریض: قوموا عنی از کتاب مرضی؛ معالم المدرستین، علامه عسکری، ج 1، ص 140.

[105] طبقات الکبری، ج 2، ص 189؛ پیامبر اعظم (ص) سیره و تاریخ، جمعی از مؤلفان، ص 131.

[106] ملل و نحل، شهرستانی، ج 1، ص 14؛ به نقل از پیامبر اعظم (ص)، جمعی از مؤلفان، ص 132.

[107] طبقات کبری، ج 2، ص 189؛ پیامبر اعظم (ص) سیره و تاریخ، ص 131.

[108] هیثمی، مجمع الزوائد، ج 4، ص 390 و ج 8، ص 609؛ پیامبر اعظم سیره و تاریخ، ص 134.

[109]. بخاري جعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله، صحيح البخاری، د. مصطفى ديب البغا، ج 3، ص 1111، ش 2888، دار ابن كثير، اليمامة – بيروت – چاپ سوم، 1407 – 1987.

. صحيح البخاری، ج 4، ص 1612، ش 4168[110]

[111] . صحيح البخاري  ج 5   ص 2146 ، ش 5345، باب قول المريض قوموا عني.

[112] صحيح البخاري  ج 5   ص 2146 ش 5345 باب قول المريض قوموا عني

[113] صحيح البخاري  ج 4   ص 1612 ش 4168  ، صحيح البخاري  ج 3   ص 1111 ش 2888، اسم المؤلف:  محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي الوفاة: 256 ، دار النشر : دار ابن كثير , اليمامة – بيروت – 1407 – 1987 ، الطبعة : الثالثة ، تحقيق : د. مصطفى ديب البغا

[114] کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 6، ص 315، ح 3، دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1365 ش.

[115] محمد بن حسن بن فروخ صفار، بصائر الدرجات، ج 1، ص 503، کتابخانه آیت الله مرعشی، قم، 1404 ق.

[116] مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 27، ص 216، ح 18 و ج 44، ص 271، روایت 4، مؤسسة الوفاء، بیروت، 1404 ق.

[117] همان، ج 27، ص 209، ح 7.

[118] صحیح بخاری، ج 5، ص 137، دار الفکر، بیروت، 1401 ق.

[119] سنن دارمی، ج 1، ص 33، مطبعة الاعتدال، دمشق.

[120] مسند احمد بن حنبل، ج 6، ص 18، دار صادر، بیروت.

[121] بحار الانوار، ج 21، ص 7.

[122] محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج 2، ص 202 – 201، دار صادر، بیروت.

[123] ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج 10، ص 266، کتابخانه آیت الله مرعشی، قم، 1404 ق.

[124] همان، ج 13، ص 31؛ کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 8، ص 193، ح 229.

[125] وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفيقاً ( نساء، 69)؛ ر. ک: ترجمه الميزان، ج ‏4، ص 652؛ تفسير نمونه، ج ‏3، ص 460.

[126] ابن هشام، السیرة النبویة، ج 2، ص 663، دار المعرفة، بیروت، بی تا؛ شیخ مفید، الارشاد، ج 1، ص 188، کنگره شیخ مفید، قم، 1413 ق.

[127] ابن سعد الزهری، محمد، الطبقات ‏الكبرى، ج ‏2، ص223 و 224، دارصادر، بیروت، چاپ اول، 1968م.

[128] همان.

[129] محدث نوری، مستدرک الوسائل، ج 10، ص 345، مؤسسۀ آل البیت، قم، 1408 هـ ق.

[130] آل عمران، 169.

[131] گفتنی است که، آیات بسیاری در قرآن بر حیات برزخی بعد از مرگ و قبل از قیامت اشاره دارند که همگی می توانند مستند نقلی این مطلب باشند و این حیات تنها مختص شهدا نیست، ولی به دلیل مشهور بودن این آیه و این که در برخی روایات در بیان معنای زنده بودن ائمه به همین آیه استناد شده است، ما هم همین آیه را نقل کردیم. برای اطلاع از دلایل نقلی حیات برزخی می توانید به پاسخ های، 3891 (سایت: 4160) و 5626 (سایت: 5870) در همین سایت مراجعه کنید.

[132] عنکبوت، 64.

[133] مستدرک الوسائل، ج 18، ص 177.

[134] طباطبائی، محمد حسین، المیزان (ترجمه فارسی)، ج 2، ص 159.

[135] همان، ص 160؛ همچنین برای آگاهی بیشتر رجوع شود به استاد هادوی تهرانی، مبانی کلامی اجتهاد، ص 76- 78؛ خسرو پناه، عبدالحسین، قلمرو دین، ص 117- 130 و نمايه: وحى و كيفيت آن، سؤال 88.

[136] جهت آگاهی بیشتر در این زمینه، رجوع شود به: کتاب های وحی و نبوت در قرآن، جوادی آملی؛ مبانی کلامی اجتهاد در برداشت از قرآن کریم، هادوی تهرانی، ص 77-78.

[137] راغب اصفهانی، مفردات الفاظ قرآن، ماده وحی.

[138] نجم، 3.

[139] نجم، 4.

[140] فیاض لاهیجی، عبدالرزاق، گوهر مراد، ص 461.

[141] نجم، 2.

[142] مشرکینی که دعوت پیامبر و قرآنی را که بر ایشان می خواند، دروغ و افترا بر خدا می پنداشتند.

[143] طباطبائی، محمد حسین، المیزان (ترجمه فارسی)، ج 19، ص 42؛ حسینی طهرانی، سید محمد حسین، مهر تابان، ص 212- 213.

[144] تفسیر نمونه، ج 22، ص 481.

[145]. امام فخر رازی، عصمة الانبیاء، ص 40 – 50، چاپ اول، مکتبة الخانجی، مصر، 1406.

[146]. همان.

[147]. إسماعيل الشربينى، عماد السيد محمد، كتابات أعداء الإسلام و مناقشتها، ص 58، الطبعة الأولى، 1422 هـ.

[148]. زمخشری محمود ابن عمر، تفسیر کشاف، ج 4، ص 235، نشر ادب حوزه.

[149] البدایة والنهایة، ابن کثیر، 2/316، چاپ احیاء التراث.

[150] نک: سبحانی، جعفر، فروغ ابدیت، ج 2، ص 461  و  475؛ تاریخ دمشق، 42/448 و 449؛ مستدرک حاکم، 4/93، ح 4604.

[151] الامام علی بن ابیطالب (ع) (مؤلف، عبدالفتاح عبدالمقصود، مترجم: سید مهدی جعفری) ج 3، ص 94.

[152] نک: فروغ ابدیت، ص 471.

[153] بخاری، ج 1، ص 22، و ج 2، ص 414؛ صحیح مسلم، کتاب وصیت، باب 5. برای آگاهی بیشتر، نک:  سؤال 1527 (سایت: 1692)، نمایه: منع از نوشته شدن وصیت پیامبر(ص).

[154] نک: الامام علی بن ابی طالب (ع)، ج 1، ص 282.

[155] نک: فروغ ابدیت، ج 2، ص 390 و 404.

[156]نک: ابن حزم، الفِصَل، ج 4، ص 167؛ بغدادي، عبدالقاهر، اصول الدين، ص 284 و 285؛ ندوي، ابوالحسن، صورتان متضادتان، ص 12ـ13.

[157]نک: بحارالانوار، ج 26، ص 68 (داراحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ سوم، 1403 هـ.ق)؛ عیون اخبار الرضا، شیخ صدوق، باب ما جاء عن الرضا فی علامات الامام، ص 192 (منشورات اعلمی، بیروت، چاپ اول، 1404ه ق)؛ التنبیه بالمعلوم من البرهان فی تنزیه المعصوم عن السهو و النسیان، شیخ حر عاملی.

[158]بيان اين شرط‏ها از سوی امامیه خود دلیل آن است که آنان امامت را موروثی نمی دانند.

[159]  در این باره مطالعۀ نمایه: دلایل اعتقاد به امامت و امامان، سؤال 321 (سایت: 2707)، کافی به نظر می رسد.

[160]برای نمونه با آن که اسماعیل بزرگ‏ترین فرزند امام صادق (ع) بود، حضرت موسی بن جعفر به مقام ولایت رسید. و نیز با آن که محمد بزرگ‏ترین فرزند امام علی نقی بود، برادرش حضرت حسن به مقام ولایت دست یافت. نک: منتهی الامال، شیخ عباس قمی، ج 2، ص 294 و 687 – 688 ، نشر هجرت، قم، 1377، و نیز بنگرید به کتاب ایران و اسلام، داوود الهامی، ص 698-697، دفتر مجله مکتب اسلام، قم، 1374.

[161] رسول خدا فرمود: اين امر ـ دنيا ـ تمام نمي‏شود تا آن كه دوازده خليفه که همگی از قريشند بر آنان حكومت كنند. صحيح مسلم، ج 2، ص 3، كتاب الامارة، باب: “الناس تبع لقريش و الخلافة لقريش”.

[162] “وَ إذِ ابْتَلى إبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأتَمَّهُنَّ قالَ إنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ إماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتى قالَ لا يَنالُ عَهْدى الظّالِمينَ”؛ «[بياد آر] هنگامي كه خداوند ابراهيم را به اموري چند امتحان فرمود و همه را به جاي آورد خدا بدو گفت من تو را به پيشوايي خلق برگزيدم عرض كرد اين پيشوايي را به فرزندان من نيز عطا خواهي كرد؟ فرمود: [آري اگر شايسته آن باشند] عهد من هرگز به ستمكاران نمي‏رسد.

[163]این تعبیر مسامحی است؛ زیرا ماهیت حکومت موروثی با خلافت پیامبران و ائمه متفاوت است و این از آن رو است که در حکومت‏های موروثی خداوند هیچ نقشی در تعیین پادشاه ندارد و شایستگی افراد ملاک نیست.

[164] “و اجْعَلْ لى وَزيرًا مِنْ أهْلى هارُونَ أخى”؛ برای من وزیری از اهلم قرار ده، هارون برادرم را؛ طه، 30.

“[165]أمْ يَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إبْراهيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظيماً”؛ يا حسد مي‏ورزند با مردم چون آنها را خدا به فضل خود بهره‏مند نمود كه البته ما بر آل ابراهيم كتاب و حكمت فرستاديم و به آنها فرمانروايي بزرگ عطا كرديم. نساء، 54.

[166]  نک: شيعه‏شناسي و پاسخ به شبهات؛ علي اصغر رضواني، ج 2، ص 495ـ 499.

[167] بخشي از سلامت جسمي و رواني كودك از طريق پدر و مادر و به ‌وسيله وراثت به فرزند منتقل مي‏شود، اسلام توصيه مي‏كند به هنگام ازدواج و تشكيل زندگي مشترك هر يك از زوجين در صفات و خصايص روحي و جسمي طرف مقابل دقت كند تا محصول زندگي مشترك، فرزندي سالم باشد. پيامبر (ص) فرمودند: “جايگاه مناسبي براي نطفه خود برگزينيد؛ زيرا ريشه‏ها (ژنها) سرايت كننده‏اند”. نبي اكرم (ص) در جايي ديگر فرموده‏اند: “از سبزه‏ها و گياهاني كه در ميان مزبله و خار و خاشاك مي‏رويد، بپرهيزيد. پرسيدند: اي رسول خدا اين سبزه و گياهان چيستند؟ فرمود: زن زيبايي كه در محيط خانوادگي پست و آلوده پرورش يافته باشد”.  نک: نمایه: آداب قبل از تولد فرزند، سؤال 1057 (سایت: 1122).

از این جهت انجام آزمایش های ژنتیکی و خونی برای جلوگیری از مشکلات جسمی و روانی فرزندان ضروری است.

[170]. کلینی، محمد بن یعقوب، كافی، ج 2، ص 242.

[171]. احزاب، 33.

[172]. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بَحْرٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (ع) يَقُولُ الْأَئِمَّةُ بِمَنْزِلَةِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) إِلَّا أَنَّهُمْ لَيْسُوا بِأَنْبِيَاءَ وَ لَا يَحِلُّ لَهُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَا يَحِلُّ لِلنَّبِيِّ (ص) فَأَمَّا مَا خَلَا ذَلِكَ فَهُمْ فِيهِ بِمَنْزِلَةِ رَسُولِ اللَّهِ (ص). ‏اصول کافی، ج 1، ص 270؛ مرآة العقول، ج 3، ص 161.

[173]. مجلسی، بحار، ج 5، ص 236.

[174]. به نزدیکی فاصله دو قوس کمان یا نزدیکتر. نجم، 9.

[175]. انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق. بحار، ج 16، ص 210.

[176]. ان الله و ملائکته یصلون علی النبی یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیماً. احزاب، 56.

[177]. کشجرة طیبه اصلها ثابت و فرعها فی السماء، ابراهیم، 24.

[178]. [تفسير القمي‏] أَبِي عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ الْأَحْوَلِ عَنْ سَلَّامِ بْنِ مُسْتَنِيرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ (ع) قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً الْآيَةَ قَالَ‏الشَّجَرَةُ رَسُولُ اللَّهِ (ص) وَ نَسَبُهُ ثَابِتٌ فِي بَنِي هَاشِمٍ وَ فَرْعُ الشَّجَرَةِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ (ع) وَ غُصْنُ الشَّجَرَةِ فَاطِمَةُ ع وَ ثَمَرَاتُهَا الْأَئِمَّةُ مِنْ وُلْدِ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ (ع) شجرة رسول الله نسبة ثابت فی بنی اثم و فرع الشجرة علی بن ابیطالب و غض الشجرة فاطمه (س) و ثمراتها الائمة من ولد علی و فاطمه (ع) و …، بحارالأنوار، ج 9، ص 218 .

[179]. هلک فیّ رجلان محب غال و مبغض قال، نهج البلاغة، کلمات قصار، شماره 113.

[180] . لمّا أراد أهل الشام أن يجعلوا القرآن حكماً بصفّين قال أمير المؤمنين (ع‏): أنا القرآن الناطق؛ هنگامي كه اهل شام در جنگ صفّين خواستند قرآن را حكم قرار دهند امام اميرالمومنين (ع) فرمود: منم قرآن ناطق؛ تاريخ الطبری، ج 4، ص 232 و 233؛ الكامل في التاريخ، ج 2، ص 221 – 224؛ تاريخ اليعقوبی، ج 2، ص 163.

[181] . پایگاه حوزه، بخش پرسش و پاسخ، در مورد خلقت حضرت محمد (ص) قبل از حضرت آدم (ع).

[182] . انعام، 163.

[183] . جوادی آملی، عبدالله، تفسیر موضوعی قرآن کریم، ج 8، ص 30 و 31.

[184] . علامه مجلسی، محمد تقی، بحارالأنوار، ج1، ص97، باب 2،حقیقة العقل و کیفیته، دار الکتب الاسلامیه، تهران.

[185] . بحارالأنوار، ج16،ص402، باب 12، نادر فی اللطائف فی فضل نبینا.

[186] . طباطبائی، سید محمد حسین، الميزان في تفسیر القرآن، موسوی همدانی، سید محمد باقر، ج  1، ص 121، دفتر انتشارات اسلامی.

[187] . کربلائی، جواد بن عباس، الانوار الساطعه، ج 4،ص 259، دارالحدیث قم، بی تا.

[188] . بحارالانوار، ج 25، ص 4.

[189]. مزمل، 1 و 2. يَأَيهُّا الْمُزَّمِّلُ*قُمِ الَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا.

[190]. تفسیر نسیم حیات، تفسیر جزء، 3، 29، ص 153؛ تفسیر کشاف، ج 2 و 1، ص 644.

[191]. إسرا، 79، وَ مِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّكَ عَسىَ أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا محمُوداً.

[192]. احزاب،56

[194] محدث نوری، مستدرك‏الوسائل، ج 8، ص 454، موسسه آل البیت، قم، 1408ق، “قَالَ (ع) طَلَاقَةُ الْوَجْهِ بِالْبِشْرِ وَ الْعَطِيَّةِ وَ فِعْلُ الْبِرِّ وَ بَذْلُ التَّحِيَّةِ دَاعٍ إِلَى مَحَبَّةِ الْبَرِيَّةِ”.

[195] تحف العقول، ترجمه جعفرى، ص 229.

[196] همان، ص 229.

[197] اقتباس، از پاسخ، 6923.

[198] احزاب، 21، “لَقَدْ كانَ لَكُمْ في‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثيراً”.

[199]. فصلت،42، “لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِه‏”.

[200]. طلاق، 1، “يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ … تلكَ حُدُودُ اللَّهِ وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ لا تَدْري لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْرا”.

[201]. تفسير فخر رازي، ج 1، ص 15و 16.

[202]. مائدة، 6.

[203]. تفسير فخر رازي، ج 1 ، ص 15و 16.

[204]. تحريم، 5، “عَسى‏ رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَيْراً مِنْكُنَّ…”.

[205]. تفسير كاشف، ج ‏7، ص 364؛ تفسير وسيط (زحيلي)، ج ‏3، ص 2690؛ الأمثل في تفسير كتاب الله المنزل، ج ‏18، ص 445.

[206]. بقرة،231، “وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ…”.

[207]. بقرة، 236. “لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَريضَةً …”، نک: آیه 237، همین سوره، احزاب، 49.

[208]. احزاب، 28، “يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها فَتَعالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَراحاً جَمِيلاً”.

[209]. تفسير كاشف، ج ‏6، ص 211.

[210]. مال و متاعی که طلاق دهنده به همسر خود در موقع طلاق دادن  می دهد که بستگی به توانایی مالی او دارد. نک: تفسير كاشف، ج 1، ص 366.

[211]. تفسير كاشف، ج ‏6، ص 211؛ ايسر التفاسير للجزائري، ج 3، ص 286.

[212]. سمعانی، إمتاع ‏الأسماع، ج ‏6، ص93.

[213]. همان مصدر، به نقل از دلائل البيهقي، ج 7، 288و 289؛ سير أعلام النبلاء، ج 2، ص 254.

[214]. همان.

[215]. همان ، ص 94، به نقل از دلائل البيهقي، ج 7، 288 و 289؛ سير أعلام النبلاء، ج 2، ص 254.

[216]. نک: كتاب طلاق، باب (3) من طلّق، و هل يواجه الرجل امرأته بالطلاق؟ ح 5254 و 5255.

[217]. إمتاع ‏الأسماع، ج ‏6، ص 96- 97. ما این روایات را قبول نداریم و به این خاطر ذکر کردیم تا میزان اضطراب در روایت روشن شود.

[218]. سمعاني در حاشیه ای از كتاب امتاع الاسماع بعضی از مناقشات در سند روايات را آورده که ما به خاطر اختصار از ذکر آنها خود داری می کنیم. إمتاع ‏الأسماع، ج ‏6، ص 97- 99.

[219]. الكافي، ج: 3 ص: 25، حدیث 4، دارالکتب الا سلامیه، 8 جلدی، 1365هـ.ش، تهران.

[220]. ري‌شهري، محمد مهدي، ميزان الحكمة، ج 4، ص 83.

[221]. صلوا ارحامكم وأن قطعوكم؛ وسائل، ج 11، ص 175.

[222]. حضرت رسول(ص) مي‌فرمايند: صلوا أرحامكم في الدنيا ولو با السلام / بحار الانوار / ج 71 / ص 104.

[223]. امام صادق عليه السلام: صل رحمك ولو بشربة من ماء / بحار الانوار / ج 74 / ص 117.

[224]. توبه 113 /  «ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكينَ وَ لَوْ كانُوا أُولي قُرْبى مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحيمِ» ر.ك. / طباطبائي / محمد حسين / الميزان / ج 9 و 10 / ص 282 / منشورات ذوي القربي / بي‌جا / بي‌تا.

[225]. توبه 114 / «وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهيمَ ِلأَبيهِ إِلاّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيّاهُ فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوُّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهيمَ َلأَوّاهٌ حَليمٌ» / ممتحنه 4 / «قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ في إِبْراهيمَ وَ الَّذينَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَدًا حَتّى تُؤْمِنُوا بِاللّهِ وَحْدَهُ إِلاّ قَوْلَ إِبْراهيمَ ِلأَبيهِ َلأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَ ما أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللّهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصيرُ».

[226]. صحيفه سجاديه عليه السلام / ص 48 / ترجمه مهندس ياسر عرب / چاپ اول 1380 / انتشارات گلي / و كاشف في الدعاء اليك حامّتَهُ * وحارب في رضاك أسْرَتَهُ * وقطع في احياء دينك رِحَمَهُ * وأقصي الادْنينَ علي جُحودهم * وقَرَّبَ الاقصين علي استجابتهم لك * و والي فيك الابعدين * وعادي فيك الاقربين *.

[227]. حسيني مدني شيرازي / سيد علي خان / رياض السالكين / ج 1 / صص 465 و 466 / چاپ 6 / اجماعة المدرسين.

[228]. دقّت شود که گفتار ما بالاتر از این سخن است که بعضی گفته اند که بدون تردید، وجود پیامبر اکرم (ص) علاوه بر ویژگی رسالت و نازل شدن وحی بر آن وجود مبارک، خود از افراد برجسته و ممتاز و با تجربه عصر و زمان خود بوده است. بنابراین می توانند دارای دو نوع سخن و گفتار باشد:

الف- سخنان و گفتار وحیانی مانند آیات قرآن و احادیث قدسی.

ب- سخنان حکیمانه عقلانی که از شخصیت ممتاز و عقلانی آن حضرت سرچشمه گرفته است.

[229]. اگر چه نتوان دینی بودن آن را اثبات نمود و ملازمه ای بین آن دو قایل شد؛ یعنی گفته شود معصوم در هيچ موردى گرفتار غفلت، خطا، نسيان، و عصيان نمى‏شود، چه گفتار و رفتار او مربوط به يك امر دينى باشد و چه آن چه مى‏گويد يا انجام مى‏دهد، امرى غير دينى باشد. بنابراين اگر معصوم حقيقتى را بيان نمايد كه عنصر دينى نباشد – مثلاً از يك مطلب علمى سخن بگويد -، قطعاً سخن او مطابق با واقع است. همان گونه كه اگر مطلبى شرعى و دينى را بيان نمايد، هيچ خطايى در سخن او نيست. تأملات در علم اصول فقه، کتاب اول، دفتر پنجم، مبادی صدوری سنت، مرتبه و دامنه عصمت، ص 35.

[230]. از آیه “و ما ینطق عن الهوی” استفاده می شود که رفتار و سیره پیامبر (ص) هم علاوه بر گفتار آن جناب، هیچ گاه بدون اذن وحی نبوده است و اگر هم فرضاً چنین معنای فراگیری را نتوانیم از این آیه استنباط کنیم از آیات دیگری مثل آیه 50 سوره انعام و آیات دیگر، چنین چیزی استظهار می شود، جوادی آملی، عبدالله، تفسیر موضوعی فرآن، سیره رسول اکرم (ص) در قرآن، ج 8، ص 33.

[231]. اقتباس از سؤال 253 (سایت: 1959)، نمایه: کلمات پیامبر (ص) و وحی.

[232] . مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج20، ص 334و350، مؤسسه وفاء، بیروت؛ احمدی میانجی، علی، مکاتیب الرسول، ج 1، ص 275 و 287.

[233] . ابن واضح یعقوبی، احمدبن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 179، المکتبة الحیدریة، نجف؛ ابن اثیر، ابوالحسن علی بن عبدالواحد، الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 32، دار صادر، بیروت.

[234] . ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج 42، ص 470، بیروت؛ الحافظ ابی الفداء اسماعیل بن کثیر الدمشقی، البدایة و النهایة، ج 7، ص 306، داراحیاء التراث العربی؛ اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة، ج 1، ص 126، دارالکتب الاسلامیة، تهران؛ علامه امینی، الغدیر، ج 3، ص 188، دارالکتب الاسلامیه، تهران.

[235] . شیخ طوسی، الامالی، ص  425 و 464؛ طبرسی، احمدبن علی، احتجاج، ج 1، ص 462، دارالنعمان؛ معانی الاخبار، ص 204.

[236] . تاریخ دمشق، ج 42، ص 472.

[237] . تاریخ دمشق، ج 59، ص 157.

[238] . البخاری، ابوعبدالله محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج3،ص1321، دارالمعرفة، بیروت؛ القشیری نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج 2، ص 774، دارالکتاب العربی، بیروت.

[239]. مهدی پیشوائی، سیره پیشوایان، ص 693.

[240]. رجوع شود به بدایة المعارف الالهیة.

[241]. مهدی پیشوائی، سیره پیشوایان، ص 695.

[242]. نقل به مضمون. رجوع شود به: بدایة المعارف الالهیة، باب عقیدة تنافی فی المهدی.

[243]. شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النغمة، ابواب 24و 25.

[244]. همان، باب 24 ، حدیث 2.

[245]. شرقی، محمد علی، اصول وافی، ص 226.

[246]. مهدی پیشوائی، سیره پیشوایان، ص 697.

[247]. همان.

[248]. همان.

[249]. همان، ص 700.

[250]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسير نمونه، ج ‏7، ص 375؛ 50 درس اصول عقائد برای جوانان، ص 306.

[251]. تفسير نمونه، ج ‏7، ص 375؛ 50 درس اصول عقائد برای جوانان، ص 320.

[252]. مکارم شیرازی، ناصر، حکومت جهانی حضرت مهدی، ص 151.

[253] بقره، 23:” وَ إِن كُنتُمْ فىِ رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلىَ‏ عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَ ادْعُواْ شُهَدَاءَكُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِين‏”.

[254] مجلسی ،محمدباقر،بحارالانوار،ج 17،ص 199.

[255] حجرات، 14: “قَالَتِ الْأَعْرَابُ ءَامَنَّا  قُل لَّمْ تُؤْمِنُواْ وَ لَاكِن قُولُواْ أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْايمَانُ فىِ قُلُوبِكُمْ…”.

[256] کوثر،3:” إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتر.

[257] بحارالانوار،ج 17،ص 203.

[258] روم،1و 2 و 3 :غُلِبَتِ الرُّومُ،فىِ أَدْنىَ الْأَرْضِ وَ هُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُون‏.

[259] اسراء، 1.” سُبْحَانَ الَّذِى أَسْرَى‏ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلىَ الْمَسْجِدِ الْأَقْصَا الَّذِى بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنرُِيَهُ مِنْ ءَايَاتِنَا  إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِير”.

[260] نجم،7 و 8 و 9  وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلىَ‏، ثمُ‏َّ دَنَا فَتَدَلىَ،فَكاَنَ قَابَ قَوْسَينْ‏ِ أَوْ أَدْنىَ، فَأَوْحَى إِلىَ‏ عَبْدِهِ مَا أَوْحَى‏- برای آگاهی از تفسیر این آیات نک: طباطبائی، محمد حسین، ترجمه المیزان، ج 19، ص 38 به بعد، انتشارات، دفتر انتشارات اسلامی.

[261] وَ لَقَدْ رَءَاهُ نَزْلَةً أُخْرَى‏،عِندَ سِدْرَةِ المُْنتَهَى‏.

[262] عروسی حویزی، عبدعلی، نورالثقلین، ج 3، ص 98، انتشارات اسماعیلیان، قم.

[263] آلوسی، سید محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ج 8، ص 8، انتشارات دارالكتب العلمیه، بیروت.

[264] ترجمه المیزان، ج 19، ص 39.

[265] ن ك: ترجمه المیزان، ذیل تفسیر آیه 1، سوره اسراء.

[266] قمر، 1. “اقْترََبَتِ السَّاعَةُ وَ انشَقَّ الْقَمَر”.

[267] طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه معجع البیان، ج 24، ص 10.

[268] وَ إِن يَرَوْاْ ءَايَةً يُعْرِضُواْ وَ يَقُولُواْ سِحْرٌ مُّسْتَمِرٌّ،وَ كَذَّبُواْ وَ اتَّبَعُواْ أَهْوَاءَهُمْ  وَ كُلُّ أَمْرٍ مُّسْتَقِر.

[269] شعراء، 3 ؛ كهف، 6.

“فلعلك باخع نفسك على آثارهم ان لم يؤمنوا بهذا الحديث اسفا” گويى مى‏خواهى به خاطر اعمال آنان خود را از غم و اندوه هلاك كنى اگر به اين گفتار ايمان نياوردند.

[270] ر. ك: الميزان، ج2، ص 342 – 343.

[271] غاشيه، 22.

[272] ر. ك: الميزان، ج6، ص 162 – 165.

[273]. “يا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ ما يَأْتيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُن‏”. یس، 30؛ همچنین نک: زخرف، 7؛ حجر، 11؛ انبیاء، 36؛ فرقان، 41.

[274]. “كَذلِكَ ما أَتَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُون‏”. ذاریات، 52 و 53 ؛ همچنین نک:  قصص ، 25؛ مؤمنون، 25؛ اعراف، 27و 6، شعراء؛ 39؛ ذاریات، 66؛ حجر، 51؛ قلم، 14؛ دخان، 36؛ صافات، 36؛ انبیاء،30؛ طور، 47 و29 ؛ اسراء 47، حاقه، 40 – 41؛ یس، 69، و آیات زیاد دیگر.

[275]. آل عمران، 183؛ فرقان، 8.

[276]. فرقان، 21 – 32 و 8؛ آل عمران، 183؛ نساء، 153؛ انعام، 8، 124؛ زخرف، 118،31؛ حجر، 7؛ هود، 12؛ رعد، 21؛ عنکبوت، 50؛ شعراء 4؛ یونس، 15؛ فرقان، 32؛ دخان، 14؛ اسراء 90 -93.

[277]. فرقان، 21- 33؛ انبیاء، 36؛ مطففین، 29؛ انعام، 23؛ اسراء، 47؛ لقمان، 23.

[278]. آل عمران، 80 -79 ؛ مائده 117 -116.

[279]. قصص، 38؛ مؤمنون 46 و 47.

[280]. حدید، 25.

[281]. زخرف، 51.

[282]. احزاب، 21؛ حجرات، 93؛ زمر، 9؛ نساء، 95؛ حدید، 10؛ ممتحنه، 40.

[283]. نمل، 36؛ بقره، 205 – 206 و 49؛ ابراهیم، 6.

[284]. توبه، 128؛ جمعه، 2؛ هود، 88؛ کهف، 6؛ اعراف، 79 و 68 و 62.

[285]. زخرف، 54 – 51؛ نحل، 34.

[286]. شعراء، 215؛ آل عمران، 159 – 103؛ نحل، 125؛ نساء، 141؛ بقره، 190.

[287]. قصص، 4؛ طه، 64 – 63و  71 -70؛ اعراف، 124 – 120؛ شعراء 49 – 46.

[288]. “قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ ما يُبْدِئُ الْباطِلُ وَ ما يُعيد “؛ سبأء، 49.

[289]. “وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً”؛ اسراء، 81.

[290]. صحیح بخاری، ج 11، ص 116، ح 6316؛ صحیح مسلم، ج 1، ص 525- 526، ح 187، 763.

[291]. سبیل الهدی و الرشاد، ج 2، ص 90.

[292]. این روایت به سند دیگری هم نقل شده است. طالقانی می گوید: احمد بن زیاد بن جعفر همدانی برایم نقل کرده و گفته است، علی بن ابراهیم بن هاشم از پدرش و او از علی بن معبد از حسین بن خالد، نقل کرده و گفته امام رضا (ع) چنین فرموده است: … (کمال الدین و تمام النعمة، ج 2، ص 371).

[293]. مجلسی، بحارالانوار، ج 25، ص 116، ح 1؛ ج 52، ص 321؛ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 419.

[294]. الذهبی، شمس‏الدین ،سیر اعلام النبلاء، ج1، ص 372، چاپ بیروت.

[295] اقتباس از http://:www.porsojoo.com.

[296] . سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص 372، چاپ بیروت، سیره ابن کثیر، ج 4، ص 78 ،عن جابربن عبداللَّه. ان النبی(ص) دخل مکة یوم الفتح و علیه عمامة سوداء»

[297] . همان و سیره ابن کثیر، ج 4، ص 708، باب ما یذکر من آثار النبی(ص)،«عن جعفر بن عمرو بن حریث عن ابیه: رأیت النبی(ص) علی المنبر و عیه عمامة سوداء قد ارخی طرفها بین کتفیه».

[298] . حر عاملی، وسائل الشیعه، ج 4، باب 19 ح 5469. کانت الشیعة تسأل اباعبداللَّه(ع) عن لبس السواد قال فوجدناه قاعدا علیه جبة سوداء و قلنسوة سوداء و خف اسود مبطن سبواد… ثم قال: بیض قلبک والبس ما شئت، قال الصدوق: فعل ذلک کله تقیة لانه کان متهما عند الاعداء بانه لا یری لبس السواد…».

[299] . عمدة الطالب ص ، خوئی، معجم رجال الحدیث، ج 16، ص 20.

[300]. امينى نجفى، عبدالحسين احمد، الغدير فى الكتاب و السنة و الآداب، ج 3، ص 293-290، چاپ سوم، بيروت، دارالكتاب العربى، 1387 ق.

[302] . تاریخ مذهبی قم علی اصغر فقیهی 115

[303] مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج  18، ص 184، ح 14، مؤسسة الوفاء، بیروت، 1404 هـ ق. به نقل از راوندی، قطب الدین، قصص‏الأنبياء، ص  317، ح 395، بنیاد پژوهش های آستان قدس، مشهد، 1409 هـ ق؛ “ذَكَرَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ وَ هُوَ مِنْ أَجَلِّ رُوَاةِ أَصْحَابِنَا أَنَّ النَّبِيَّ ص لَمَّا أَتَى لَهُ سَبْعٌ وَ ثَلَاثُونَ سَنَةً كَانَ يَرَى فِي نَوْمِهِ كَأَنَّ آتِياً أَتَاهُ فَيَقُولُ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ كَانَ بَيْنَ الْجِبَالِ يَرْعَى غَنَماً فَنَظَرَ إِلَى شَخْصٍ يَقُولُ لَهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ لَهُ مَنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا جَبْرَئِيلُ أَرْسَلَنِي اللَّهُ إِلَيْكَ لِيَتَّخِذَكَ رَسُولًا وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَكْتُمُ ذَلِكَ”.

[304] نور،63، “لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضا…”. در این زمینه، ر.ک: بحار الانوار، ج 16، ص 336.

[305] محمد بن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 320، مؤسسه انتشارات علامه، قم، 1379 هـ ق.

[306] لغت نامه، دهخدا، ج 2، ص 1901.

[307] فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، ص 135؛ لغت نامه دهخدا، ج 2، ص 2902.

[308] فتوح البلدان، بلاذری، ص 459.

[309] مجموعه آثار، ج 3، ص 219.

[310] برای آگاهی بیشتر، نک: مجموعه آثار، مرتضی مطهری، ج 3، ص 205 و 206.

[311] کشف الاسرار، ج 1، ص 244.

[312] آل عمران، 61؛ با مراجعه به تفاسیر،‌ خواهید یافت كه همه به اتفاق می گویند مقصود از «انفسنا» دوم، علی بن ابی طالب است.

[313] برای آگاهی بیشتر نك؛ الغدیر،‌ علامه امینی.

[314] احزاب، 21.

[315] حشر، 7.

[316]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 22، ص 152و 151، مؤسسه الوفاء، بیروت، 1404 هـ ق.

[317]. ابن شهرآشوب، محمد، مناقب آل ابی طالب، ج 1، ص 162، انتشارات علامه، قم، 1379 هـ ق.

[318]. صحیح بخاری،ج 5، ص 157، دار الفکر، بیروت، 1401 هـ ق.

[319]. حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج 4، ص 48، دار المعرفه، بیروت، 1406 هـ ق.

[320]. در پرسش 2552 سایت  اسلام کوئست، اطلاعاتی در این زمینه ارائه شده که می­توانید به آن مراجعه نمایید.

[321].  نساء،23 و احزاب، 37.

[322]. صحیح بخاری، ج 4، ص 183 و 209 و 219، ج 7، ص 142.

[323]. همان ، ج 4 ، ص 219 .

[324].  ابن کثیر دمشقی، تفسیر القرآن العظیم، ج 6، ص 365، دار الکتب العلمیه ، بیروت، 1419 هـ ق. به نقل از صحیح ترمذی.

آیۀ تطهیر ، احزاب، 33.

[325]. طبری، ابو جعفر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص 212، دار المعرفه، بیروت، 1412 هـ ق.

[326]. آل عمران، 61. (قل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم …)

[327]. بیضاوی، عبدالله بن عمر، أنوار التنزیل و أسرار التأویل، ج 5، ص 270، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 1418 هـ ق. (این موضوع در کتب تاریخی و تفسیری بسیاری نقل گردیده است)

[328].  تحریم، 10. در ضمن، شما را به مطالعۀ کامل این سوره و تفاسیر مرتبط با آن فرا می­خوانیم، تا با بررسی عملکرد برخی همسران پیامبر(ص)، دریابید که شاید آنان در مبارزۀ با علی(ع) و برافروختن آتش جنگ علیه ایشان نیز مقصر بودند!.

[329]. صحیح بخاری ، ج 4 ، ص 42 و ج 5، ص 82 و 83 .

[330]. همان، ج 8، ص 3.

[331].  همان ، ج 5 ، ص 82 و  83 .

[332]. نساء، 150.

[333]. فتح، 29؛ توبه، 73؛ و … .

[334]. توبه، 6.

[335]. الشعيري، تاج الدين،  جامع الاخبار، ص 84، دار الرضي للنشر،  قم، 1405 هـ ق.

[336]. مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، ج 16، ص 235، موسسه الوفاء،  بيروت، 1404 هـ ق.

[337]. احزاب، 53.

[338]. حر عاملي،  محمد بن الحسن، وسائل الشیعه، ج 9، ص 440، روایت 12439، مؤسسه آل البيت، قم، 1409 هـ ق.در این روایت عبارت(من لم یکن ثم کان) برای افراد تازه به دوران رسیده به کار رفته است .

[339]. مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، ج 16، ص 214، روایت 2.

[340]. مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، ج 16، ص 249.

[341]. قصص، 88.

[343]. الحميدی، محمد بن فتوح، الجمع بین الصحیحین البخاری و مسلم، ج 4، ص 47، دار النشر، دار ابن حزم، بيروت، 1423هـ – 2002م؛ ابن کثیر، اسماعیل بن عمرو، تفسیر القرآن العظیم، ج 8، ص 421، دار الكتب العلمية، منشورات محمدعلى بيضون‏، بيروت ، 1419 ق‏؛ زحیلی، وهبة بن مصطفی، التفسير المنير في العقيدة و الشريعة و المنهج، ج‏30، ص312، دارالفکر المعاصر، بیروت- دمشق، 1418.

[344]. الشیبانی، احمد بن محمد بن حنبل، ج 56، ص 321، ح 26712، وزارة اوقاف مصر.

[345]. بخاری، محمد بن اسماعیل، الصحیح، ج 23، ص114،ح 6982، “يَحْيَى بْنُ بُكَيْرٍ حَدَّثَنَا اللَّيْثُ عَنْ عُقَيْلٍ عَنِ ابْنِ شِهَابٍ . وَحَدَّثَنِى عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ حَدَّثَنَا مَعْمَرٌ قَالَ الزُّهْرِىُّ فَأَخْبَرَنِى عُرْوَةُ عَنْ عَائِشَةَ”.

[346]. الصحیح، ج 1، ص 8، و ج 14، ص 1190، يحيى بن بكير، عن الليث، عن عقيل، عن ابن شهاب، عن عروة بن الزبير، عن عائشة.

[347]. «حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ حَدَّثَنِى أَبِى حَدَّثَنَا حَجَّاجٌ أَخْبَرَنَا لَيْثُ بْنُ سَعْدٍ قَالَ حَدَّثَنِى عُقَيْلُ بْنُ خَالِدٍ قَالَ وَقَالَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ سَمِعْتُ عُرْوَةَ بْنَ الزُّبَيْرِ يَقُولُ قَالَتْ عَائِشَةُ”.، الشیبانی، احمد بن محمد بن حنبل، مسند احمد، ج 56، ص 225، ح26616، وزارة اوقاف مصر.

[348]. “حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ حَدَّثَنِى أَبِى حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ حَدَّثَنَا مَعْمَرٌ عَنِ الزُّهْرِىِّ فَذَكَرَ حَدِيثاً ثُمَّ قَالَ قَالَ الزُّهْرِىُّ فَأَخْبَرَنِى عُرْوَةُ عَنْ عَائِشَةَ”، مسند احمد بن حنبل، ج 56، ص321، ح 26712، همچنین حدیث 26001.

[349]. النیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج 1، ص 139، دار احیاء التراث، بیروت.

[350]. “حدثني أبو الطاهر أحمد بن عمرو بن عبدالله بن سرح أخبرنا ابن وهب قال أخبرني يونس عن ابن شهاب قال: حدثني عروة بن الزبير أن عائشة، صحیح مسلم، ج1، ص 139.

[351]. الصحیح، ج 1، ص 8، و ج 14، ص 1190، يحيى بن بكير عن الليث عن عقيل عن ابن شهاب عن عروة بن الزبير عن عائشة.

[352]. صحیح مسلم، ج 1، ص 139.

[353]. مسند احمد، ج 56، ص 225، ح26616.

[354]. عسقلانی، ابن حجر، فتح الباری، ج 19، ص 449، بیجا،بیتا.

[355]. نک: تهذیب التهذیب، شهاب الدین أحمد بن علی بن حجر العسقلانی، ج 9، ص 398؛ ج 4 ، ص 135، دار الفکر، الطبعة الاولی، 1404 ﻫ. ؛ التاریخ الکبیر، أبو عبد الله محمد بن إسماعیل بن إبراهیم بن المغیرة البخاری، ج 4 ، ص 84، شماره  2044؛ أبو الحجاج جمال الدین یوسف المزی، تهذیب الکمال فی اسماء الرجال ، ج 29، ص 445 ، شماره  6440،بیروت، مؤسسة الرسالة، الطبعة الرابعة، 1406 ﻫ؛ میزان الاعتدال فی نقد الرجال، أبی عبد الله محمد بن أحمد بن عثمان الذهبی، تحقیق، علی محمد البجاوی، بیروت، دار المعرفة، ج 3، ص 662 ، شماره  7993 ؛ تهذیب التهذیب، شهاب الدین أحمد بن علی بن حجر العسقلانی، دار الفکر، الطبعة الاولی 1404 ﻫ. ، ج 9 ، ص 323 ، شماره  606، تنها این قسمت ازآدرس islamics.blogfa.com/post-3.aspx استفاده شده است.

[356]. طباطبائی، محمد حسین، المیزان في تفسیر القرآن، موسوی همدانی، ج 20، ص 557،نشر جامعه مدرسین، قم ، 1374.

[357]. حرعاملی، وسائل‏الشيعة، ج 3، ص 235.

[358]. مجلسی، بحارالأنوار، ج 79، ص 57.

[359]. سبحانی، جعفر، في ظل اصول الاسلام، ص 217.

[360]. لَمَّا حَضَرَ رَسُولَ اللَّهِ (ص) الْوَفَاةُ كَشَفَ وَجْهَهُ وَ قَالَ لَعَنَ اللَّهُ الْيَهُودَ اتَّخَذُوا قُبُورَ أَنْبِيَائِهِمْ مَسَاجِدَ ، بحارالأنوار، ج 80، ص 313.