کپی شد
پراگماتیسم
در اواخر قرن نوزدهم میلادی، یک روش فلسفی موسوم به«پراگماتیسم»در آمریکا نخست به وسیله «پییرس»به وجود آمد و شکل گرفت و سپس توسط«ویلیام جیمز»رشد و تکامل یافت و با نشر آثار«جان دیوئی» به اوج ترقی خود رسید و جای خود را در میان مکتب های فلسفی و اجتماعی و تربیتی باز کرد.[1]
«پراگما»به زبان یونانی، یعنی عمل یا همان ẓActionẒ در زبان انگلیسی میباشد. فلسفه «پراگماتیسم»به فلسفه«اصالت مصلحت عملی»یا«اصالت عمل»معنا میشود.
منظور «پیرس»از اصل پراگماتیسم این است که برای بسط دادن یک مفهوم ذهنی، فقط لازم است معین کنیم این مفهوم برای ایجاد چگونه رفتاری، به کار میآید و آن رفتار معنای آن مفهوم ذهنی است. پس برای کسب وضوح بیشتر در افکارمان در یک موضوع، باید ببینیم و توجه کنیم آن موضوع، حاوی چه نتایج عملی متصوری است و چه تأثیراتی میتوانیم از آن انتظار داشته باشیم و چه نوع واکنشی را باید تدارک ببینیم. از دیدگاه مکتب پراگماتیسم آن عقلانیتی مفید است که گرهئی از مشکلات تجربی و عملی ما بگشاید؛ به عبارت دیگر این مکتب، عقل انسان را جایی مورد ارزش قرار میدهد که به میل و هدف و رغبتهای انسانی منتهی شود و ارزش معرفت را به جنبه عملی منحصر بکند؛ بنابر این حقیقت و صدق یک قضیه را باید با ملاک فایده و سودمندی عملی تعریف کرد.[2]
[1] . کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ج8، ص334-335.
[2]. فدوی بنده قوایی، روح الله، 1384، پراگماتیسم، فروغ اندیشه، شماره 12 و 13، ص87.