searchicon

کپی شد

پذیرش ولایت امامان (علیه السلام)

از دیدگاه مذهب شيعه شناخت “ولّى اللَّه” و گردن نهادن به اوامر و نواهى و قضاوت‏ها و احكام او بر همگان واجب است و هر كس از اين امر سرباز زند، در واقع توحيد و نبوت را نپذيرفته است.

به عبارت ديگر؛ لازمۀ پذيرش وجود خدا و توحيد و عدالت او، پذيرش نبوت و پذيرش اين دو مستلزم پذيرش ولايت ولیّ الله مى‏باشد. اين مطلب از آيۀ 3 سوره مائده كه ابلاغ و معرفى ولىّ را معادل ابلاغ رسالت و توحيد قرار مى‏دهد و آیه 59 سورۀ نساء كه اطاعت از اولوالامر را در طول اطاعت از خدا و رسول (ص) قرار مى‏هد و نيز حديث ثقلين که “عترت” را قرين قرآن كريم مى‏نمايد،[1] به وضوح مستفاد است و به واسطۀ حديث شريف نبوى (ص) “هر كس بميرد و امام زمان خويش را نشناسد به مرگ جاهليت مرده است”.[2] بر پذیرش ولایت امامان (ع) تأكيد مى‏شود.

از روايات استفاده می شود که هيچ عمل و عبادتى، بدون پذيرش ولايت ولى اللَّه الاعظم مقبول درگاه احديت واقع نمى‏شود. به عنوان نمونه، امام رضا (ع) در حديث معروف سلسلة الذهب از اجدادشان به صورت حديث قدسى فرمودند: “كلمه لا إله إلاّ اللَّه دژ محكمی است، و هر كه در آن داخل شود از عذاب من مصون خواهد ماند” و پس از اندكى تأكيد نمودند: “با عمل به شرايط لا إله إلاّ اللَّه و من يكى از آن شرايط است”[3].

و نیز امام باقر (ع) مى‏فرمايند: “اسلام بر پنج پايه استوار است: نماز، روزه، حج و ولايت، و هيچ يك از آن اركان به پاى ركن ولايت نمى‏رسد”[4]؛ زيرا ولايت در ميان اركان دين نقش كليدى دارد و امام راهنماى دين است.[5]

سير انسان به سوى اللَّه و دست يابى به مقام خلافت الاهى، سيرى نامتناهى و داراى درجات متفاوت و عرض عريض است، لكن در هر زمان تنها يك نفر در اوج اين قلّه واقع مى‏شود و همطرازى در بين معاصرانش نخواهد داشت و او است كه بر سايرين ولايت خواهد داشت؛ مثلاً در زمان رسول اكرم (ص) هيچ كس – حتى امام على و فاطمه (ع) – به پاى ايشان نمى‏رسيدند و همه – حتى اين دو بزرگوار – تحت ولايت رسول اللَّه (ص) واقع مى‏بودند. چنانچه در زمان امام على (ع) – پس از رحلت نبى اكرم (ص) – حسنين ‏(ع) تحت ولايت پدر واقع گشتند و همچنین ساير ائمه ‏(ع) در زمان حيات پدر يا جدشان و نيز در زمان امام حسن (ع)، امام حسين (ع) تحت ولايت و امامت برادر بزرگوار خويش و مطيع ايشان بودند، تا آن جا كه امام حسين (ع) پس از شهادت برادر نيز، عهدنامۀ ايشان با معاويه را تا زمانى كه او زنده بود، محترم شمردند و از درگيرى مستقيم با او اجتناب كردند. در اين زمان نيز تنها يك نفر بر فراز قلّۀ‏ انسانيت مى‏درخشد و تنها او داراى ولايت كليه الاهيه بر تمامى انسان‏ها مى‏باشد، چه ديگران متوجه او باشند يا نباشند و نظارتش را يقين بدارند يا خير، و او – به عقيدۀ شيعه اثنى عشرى – كسى جز حضرت حجة ابن الحسن العسكرى (ع) نمى‏باشد.

از سوى ديگر – چون اين مسير بى نهايت است و هدف آفرينش تمامى انسان‏ها طى اين مسير است، چنان كه مى‏فرمايد: “إنا للَّه و انّا إليه راجعون” ما از سوى او آمده‏ايم و به سوى از باز مى‏گرديم.[6] – ساير انسان‏ها اگر بخواهند به درجات اين مسير بار يابند چاره‏اى جز اين ندارند كه ولايت ولى اللَّه الاعظم را پذيرا شوند و به او اقتدا كنند و پا جا پاى او بنهند تا به طور دقيق و سريع بتوانند اين درجات را پشت سر نهاده و با گذراندن مراحل كمال انسانيت به كمال مقصود برسند.[7]


[1]. مطهرى، مرتضى، امامت و رهبرى، ص 46 – 76.

[2] مطهرى، مرتضى، امامت و رهبرى، ص 46 – 76.

[3] بحارالأنوار، ج  3 ، ص  8.

[4] بحار الانوار، ج 65، ص 333 – 329 .

[5] جوادى آملى، عبداللَّه، عيد ولايت، ص 62 – 64.

[6] بقره، 156؛ انشقاق، 6.

[7] ر.ک: مطهرى، مرتضى، انسان كامل.