کپی شد
پايان خلافت فاطميان
در سال پانصد و پنجاه و پنج هجری با خلیفه فاطمی؛ «عاضد» در حالى كه كودكى بيش نبود بيعت شد؛ ازاينرو وزرا و امرا به اداره دولت وى پرداختند.
چون وضع دولت به سبب كمى سنّ خليفه، رو به اضطراب و پريشانى رفته، وزرا و امرا بناى اختلاف نهاده بودند، اسدالدّين شيركوه؛ عموى صلاح الدّين يوسف بن ايّوب به مصر روى آورد. در اين سفر صلاح الدّين از روى كراهت با عموى خود به مصر رفت، ولى عمر اسدالدّين شيركوه چندان دوام نيافت و زندگى را بدرود گفت. آنگاه عاضد در سال پانصد و شصت و چهار هجری، «صلاح الدّين» را به وزارت خويش برگزيد، و خلعتهاى وزارت را به او ارزانى داشت.
پس از آن صلاح الدّين بر دولت تسلّط يافت، و به هر يک از خويشان خود كه نزدش آمده بودند، اقطاعاتى با ارزش بخشيد، و دست اطرافيان عاضد را كوتاه كرد، و خود شخصاً حكومت را در دست گرفت. پس از چندى عاضد بيمار شد، و بيماريش رو به فزونى نهاد، و در سال پانصد و شصت و هفت درگذشت. در اين وقت مردم درباره شخصى كه بايد نامش در بالاى منابر به عنوان خلافت برده شود بىرغبتى نشان دادند، تا آنكه روز جمعه فرا رسيد و مردى عجمى[1] بالاى منبر رفته خطبه خواند، و نام مستضيء[2] را به خلافت برد و كسى به گفته او اعتراضى ننمود.
از آن پس همچنان در مصر خطبه به نام عباسيّان خوانده شد، و دولت فاطميّان يکباره از سرزمين مصر برافتاد، و صلاحالدّين يوسف بن ايّوب با استقلال و بدون وجود رقيب و منازع به حكومت مصر پرداخت، هركس از خويشان عاضد را كه به فکر خلاف افتاد، به زندان افكند، و دست روى خزاين و اموال انداخت. از جمله اموال مذكور كوه ياقوت بود كه شانزده مثقال وزن داشت. ابن اثير مورّخ میگويد: من كوه ياقوت را ديدم و آن را وزن كردم. نيز از آن جمله دسته خنجرى از زمرّد بود كه طولش چهار انگشت و عرضش يک بند انگشت بود. نيز طبلى در محلّ نشستن عاضد يافتند و گمان كردند آن طبل براى بازى آنجا نهاده شده است؛ ازاينرو عاضد را مسخره نمودند، و يكى از ايشان آنرا دور انداخته شكست، سپس پى بردند كه طبل مزبور براى درمان قولنج آنجا نهاده شده است، و از شكستن آن پشيمان شدند.[3]
[1]. ابن اثير در ذيل حوادث سال 567 میگويد: در اين وقت شخصى اعجمى كه بدو امير عالم مىگفتند و من او را در موصل ديده بودم وارد مصر شد. چون ديد هيچكس جرأت نمىكند براى عباسيان خطبه بخواند و جملگى از اين امر پهلو تهى مىكنند گفت: من براى ايشان ابتدا به خطبه خواهم نمود. چون اولين جمعه محرم فرا رسيد پيش از خطيب بالاى منبر رفته براى مستضيء باللّه دعا كرد و هيچكس متعرض او نشد، ابن اثیر، عز الدين أبو الحسن على بن ابى الكرم، الكامل في التاريخ، ج 11، ص 368.
[2]. سیوسومین خلیفه عباسی، المستضی بأمر الله (فرزند المستنجد بالله) (۵۶۶ – ۵۷۵)، ویکی شیعه.
[3]. الكامل في التاريخ، ج 11، ص 369 و 370.