searchicon

کپی شد

پاسخ طرف‌داران احمد الحسن به اشکالات یادشده و نقد آن

یکی از نویسندگانِ این جریان انحرافی، برای فرار از این اشکال کوشیده است دربارۀ دو روایت پیش‌گفته[1] (که در زیر موضع پیشین گفته شده) توضیحاتی ارائه دهد.

وی به اشکال تقطیع روایت نخست و ذکر نکردن ادامۀ روایت که نام یاران بصری امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را علی و محارب بیان کرده، دو پاسخ داده است:

پاسخ اول: این کار تقطیع نیست، بلکه آوردن موضع شاهد است،[2] در حالی که تقطیع روایت و اکتفا به موضع شاهد زمانی درست است که نویسنده درصدد القای مطلب خلاف به مخاطب نباشد، اما در این‌جا طرف‌داران احمد الحسن تنها به تقطیع یک روایت و آوردن موضع شاهد اکتفا نکرده‌اند، بلکه با آوردن آن در کنار روایتی دیگر درصدد این بوده‌اند که به مخاطب بباورانند آن کسی که در این روایت به عنوان اولین یار امام از بصره معرفی شده همان کسی است که در روایت دیگر با نام احمد معرفی شده و این چیزی جز تقطیع به قصد فریب مخاطب نیست.

دومین پاسخ نویسنده یادشده این است که روایت مورد نظر در کتاب «بشارة الاسلام» و «الزام الناصب» با تفاوت‌های بسیاری نقل شده است و همین سبب می‌شود به اسامی و شهرهایی که در این روایت آمده نتوان اعتماد کرد. وی در ادامه، این اشکال را مطرح کرده که با این وصف چگونه احمد الحسن به این روایت استدلال کرده است؟ و در پاسخ مدعی شده که احمد الحسن وصیّ پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) است و از پدران گرامی‌اش این روایت را نقل کرده و او به آن‌چه پدرانش فرموده‌اند از دیگران آگاه‌تر است.[3] در پاسخ این سخن مضحک، به همین نکته بسنده می‌کنیم که این روایت و امثال آن دلایل حقانیت احمد الحسن است و او می‌کوشد با ارائۀ این روایات، حقانیت خویش را اثبات کند. بنابراین بدون اثبات صحت این ادله و امثال آن، نمی‌توان از وصایت او سخن گفت. به تعبیر دیگر، اگر کسی وصایت احمد الحسن را پذیرفته باشد، دیگر بحث از این حدیث و امثال آن برایش لغو است و اگر به وصایت او باور نداشته باشد، در میانۀ بحث نمی‌توان از وصایت احمد الحسن به عنوان یک دلیل استفاده کرد.

نویسندۀ یادشده دربارۀ روایت دوم مدعی شده است که منبع مورد استناد ما در این استدلال، کتاب «دلائل الامامة» نبوده، بلکه کتاب «بشارة الاسلام» است و نویسندۀ کتاب، این روایت را نه از «دلائل الامامة» بلکه از «غایة المرام» نقل کرده است و در آن احمد بن ملیح وجود ندارد، بلکه متن حدیث به این صورت است: «… و من البصرة عبدالرحمن بن الاعطف بن سعد و احمد و ملیح و حماد بن جابر…». از آن‌جا که نویسندۀ «غایة المرام» در قرن یازدهم می‌زیسته، اعتبار نقل او از نقل کتاب «دلائل الامامة» که توسط نویسندگان معاصر تصحیح شده بیشتر است.[4] به تعبیر دیگر، چه‌بسا نسخه‌ای از دلائل الامامة نزد نویسندۀ غایة المرام بوده که در آن احمد و ملیح بوده است. از این‌رو به نقل نویسندۀ غایة المرام اعتماد بیشتری وجود دارد.

در نقد این دفاع ناشیانه به همین نکته بسنده می‌کنیم که اساساً این روایت در غایة المرام وجود ندارد، بلکه در کتاب «المحجة فی ما نزل فی القائم الحجة» که از دیگر مؤلفات سید هاشم بحرانی است آمده و این کتاب احتمالاً در انتهای غایة المرام چاپ شده بوده است. از این‌رو نویسندۀ بشارة الاسلام روایت مورد نظر را از کتاب المحجة نقل کرده و به دلیل چاپ شدن آن در انتهای غایة المرام به اشتباه آن را به این کتاب نسبت داده است. به هر تقدیر جدای از نکتۀ یادشده، با مراجعه به متن المحجة که توسط محمدمنیر میلانی تصحیح شده، روشن می‌شود که در نسخۀ اصلی این کتاب نیز احمد بن ملیح وجود دارد.[5] مصحح این کتاب آن را از روی نسخه‌ای که در کتاب‌خانۀ آیت‌الله العظمی مرعشی وجود دارد و در زمان مؤلف _ سید هاشم بحرانی _ نوشته شده تصحیح کرده است. جالب این‌که کاتب این نسخه در انتها چنین نوشته است: «بلغ تصحیحاً من اوله الی آخره علی نسخة مصنفه دام ظله و متعه تعالی به طویلاً بالیوم الثانی و العشرین من شهر الحج سنة الرابعة و المأة و آلاف»[6].[7]

بنابراین نسخۀ مورد نظر از روی نسخۀ مؤلف و در زمان حیات وی نوشته شده و در صحت آن تردیدی نیست. در نتیجه، در این‌که در نسخۀ موجود دلائل الامامة نزد سید هاشم بحرانی نیز متن اصلی حدیث، احمد بن ملیح بوده است، همچنان که در دلائل الامامة موجود نیز به همین صورت است، نمی‌توان تردید کرد. مؤیّد درستی این نکته، روایتی از امام صادق (علیه السلام) است که یاران امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را از بصره سه نفر اعلام می‌کند،[8] در حالی که اگر در روایت پیش‌گفته، نام احمد و ملیح آمده باشد، تعداد یاران بصری امام، چهار نفر خواهند شد. نویسندۀ یادشده در پاسخ به این اشکال مدعی شده که امام صادق (علیه السلام) نه در این روایت، بلکه در روایتی دیگر یاران بصری امام را سه نفر معرفی کرده‌اند[9] و این پاسخ به غایت عجیب است؛ زیرا این سخن حتی دربارۀ یک سخن‌گوی عادی که گاهی سخنان دیگر خود را فراموش می‌کند نیز پذیرفته نیست، چه رسد به امام معصومی که ذره‌ای نسیان و اختلاف در سخنانش نیست و مجموعۀ فرمایشاتش منسجم و هماهنگ است. بنابراین اگر در روایتی یاران امام از بصره را سه نفر دانسته و روایتی دیگر مردد بین نام سه و چهار نفر باشد، ترجیح با قرائتی است که نام سه نفر را برده است که با حدیث دیگر هماهنگی دارد. افزون بر این‌که با مراجعه به کتاب دلائل الامامة روشن می‌شود که اساساً این دو روایت مورد نظر یک روایت بیشتر نیستند. بخش‌هایی از این دو روایت بدین صورت است: ابو بصیر می‌گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم فدایت شوم آیا امیر المؤمنین (علیه السلام) همان‌طور که تعداد اصحاب حضرت قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را می‌دانست، آنها را می‌شناخت؟

حضرت فرمود: پدرم فرمود: به خدا قسم حضرت امیر (علیه السلام) نام آنها و نام پدرانشان و نام طائفه‌شان را تک به تک می‌دانست … از طازبند شرقی یک نفر …، و از صامغان دو نفر، و از اهل فرغانة یک نفر، … و از عكبرا یک نفر، و از حلوان دو نفر، و از بصرة سه نفر… .[10]

امام صادق (علیه السلام بعد از آن اسامسی اصحاب حضرت قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) برای ابو بصیر برشمرد:

و بالاسناد الأول: أن الصادق (علیه السلام) سمـى أصحاب القائم (علیه السلام) لأبی‌بصیر فیما بعد، فقال (علیه السلام): اما کسی که در طازبند شرقی است، بندار بن أحمد از سكة می‌باشد که بازان خوانده می‌شود، و از اهل شام دو نفر عبارتند از: إبراهیم بن الصباح و یوسف بن صریا که یوسف عطار از اهل دمشق است، و إبراهیم قصاب از روستای سویقان و از  صامغان احمد بن عمر خیاط، و علی بن عبدالصمد تاجر… و از عكبرا زائدة بن هبة. و از حلوان، ماهان بن كثیر، و إبراهیم بن محمد. و از بصرة: عبدالرحمن بن الأعطف بن سعد، و أحمد بن ملیح، و حماد بن جابر. و أصحاب كهف هفت نفر: مكسلمینا و یارانش … .[11]

با دقت در این دو روایت درمی‌یابیم که اولاً سند این دو روایت، کاملاً یکی است و مخاطب امام صادق (علیه السلام) در هر دو روایت، ابوبصیر است؛ ثانیاً امام در روایت نخست به نام شهرهای یاران امام مهدی (علیه السلام) و تعداد یاران آن حضرت از هر شهر اشاره فرموده‌اند و در روایت دوم، با اشاره به همان شهرها نام یاران امام مهدی (علیه السلام)از هر شهری را بیان کرده‌اند. این مطلب از تعبیر طبری نیز استنباط ‌شدنی است. وی پس از نقل روایت نخست می‌نویسد: «… و بالاسناد الأوّل أن الصادق سمی اصحاب القائم فیما بعد …»؛ یعنی امام پس از این‌که در روایت گذشته نام شهرهایی که اصحاب امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از آن‌جا هستند و تعداد یاران حضرت از هر شهری را بیان فرموده، در ادامه اسامی آنان را برای ابوبصیر بیان نموده اند. از این تعبیر اگر وحدت این دو روایت اثبات نشود، ناظر بودن روایت دوم به روایت نخست بی‌گمان اثبات‌شدنی است. در نتیجه اگر در یک روایت تصریح شده یاران امام مهدی از بصره سه نفر هستند، در روایت دیگر نام همان سه نفر بیان شده است.

به دلیل ناتوانی در فهم معنای حدیث، طرف‌داران احمد الحسن در مقام استدلال بر مدعای خود، گاه مرتکب اشتباهات بزرگی شده‌اند که در بهترین فرض‌ها منشأی جز بی‌بهره بودن آنان از کمترین دانش ادبیات نمی‌تواند باشد. به عنوان نمونه در برخی موارد آن‌چه را نویسنده‌ای برای شرح یک روایت در ادامۀ روایت نوشته، جزو حدیث پنداشته و آن را جزو دلایل حقانیت احمد الحسن محسوب کرده و می‌نویسند: قال موسی بن جعفر (علیهما السلام): «… و كل قائم من ولده من بعده مهدی قد هداهم اللّه عزّ و جلّ ذكره، و هدی بهم عباده إلیه سبحانه، فهم الائمة المهدیون و العباد الصالحون الذین ذكرهم اللّه فی كتابه أنه یورثهم الارض و هو لا یخلف المیعاد …».[12] طرف‌داران احمد الحسن مدعی هستند بنابر فرمایش امام موسی بن جعفر (علیهما السلام) امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فرزندانی دارد که مهدی هستند و در نتیجه، این روایت از جمله دلایلی است که اندیشۀ وجود مهدی‌هایی از نسل امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را تأیید می‌کند. در حالی که بر خلاف القای طرف‌داران احمد الحسن، مطلب بالا اساساً حدیث نیست و سخن قاضی نعمان مغربی نویسندۀ کتاب «شرح الاخبار» است که در ادامۀ فرمایش امام موسی بن جعفر (علیهما السلام) و برای توضیح آن آمده است. طرف‌داران احمد الحسن از فرط بی‌سوادی آن را بخشی از حدیث به شمار آورده‌اند. متن کامل در کتاب؟ بدین قرار است:. عبدالرحمن بن بکار می‌گوید: پس از به‌جا آوردن حج وارد مدینه شدم و به مسجد النبی رفتم. مردم گرد مالک بن انس حلقه زده بودند و از او سؤال می‌کردند و او پاسخ می‌داد. در آن حال مردی زیبا را در مسجد دیدم که اطرافش را عده‌ای گرفته بودند و مردم را از او دور می‌کردند. از برخی از آن‌ها پرسیدم: این کیست؟ گفتند: موسی بن جعفر (علیهما السلام) است. من مالک را رها کرده به دنبال او حرکت کردم و پیوسته به او نزدیک می‌شدم تا این‌که دوشادوش او قرار گرفته، عرض کردم: ای پسر رسول خدا، من از شیعیان شما و از اهل مغرب هستم که به ولایت شما خدا را پرستش می‌کنم. به من فرمودند: از من دور شو! چرا که بر ما نگهبانانی نهاده شده که از آن‌ها بر تو بیم دارم. گفتم: بسم الله! من تنها از شما پرسشی دارم. فرمودند: بپرس! عرض کردم: برای ما روایت شده که مهدی از شما است؛ او کی و از کجا قیام می‌کند؟ فرمودند: مَثَل او مثل عمودی است که از آسمان فرود آمده باشد که سرش از مغرب و ریشه‌اش از مشرق باشد. در این حال وقتی عمود بپا شد، تو آن را از کجا می‌بینی؟ گفتم: از سمت سر آن. فرمودند: همین برای تو کافی است؛ او از مغرب بپا می‌خیزد، در حالی که ریشه‌اش از مشرق است و آن‌جا قیامش استوار می‌شود و امرش به سرانجام می‌رسد. مهدی این‌چنین است که در مشرق نشو و نما نمود. سپس به مغرب مهاجرت نموده و در آن‌جا قیام می‌کند و در مشرق امرش به سرانجام می‌رسد و از نسل او کسانی خواهند بود که خداوند در آن‌جا به سبب آن‌ها این امر را به سرانجام خواهد رساند و زمین را به آن‌ها ارث خواهد داد، هم چنان که خداوند در کتاب مبین خودفرموده است: «و ما در زبور پس از ذکر نوشتیم که زمین را بندگان صالح من به ارث می‌برند».[13] تمام این‌ها به مهدی نسبت داده می‌شود؛ چرا که او کلید آن است و با دعوت او کارش استمرار پیدا کرد و تمام قائم‌ها از فرزندان او مهدی هستند که خداوند بلندمرتبه آن‌ها را هدایت کرده و بندگانش را به وسیلۀ آن‌ها به سوی خود هدایت کرد. پس آن‌ها امامان هدایت شده و بندگان صالحی هستند که خداوند آنان را در کتاب خود یاد کرده که زمین را به آنان ارث می‌دهد و او خلف وعده نمی‌کند.[14]

با دقت در متن، روشن می‌شود که از جملۀ «و کذلک کان المهدی…» به بعد، سخن نویسندۀ کتاب است؛ زیرا در عبارت‌های پیش از آن _ که فرمایش امام موسی بن جعفر (علیهما السلام) است _ از افعال مضارع مانند «یقوم، یستوی و یتم» استفاده شده است، اما در ادامه، افعال ماضی به کار رفته است، در حالی که مسلماً در زمان امام موسی بن جعفر (علیهما السلام) امام مهدی هنوز متولد نشده بودند. بنابراین نمی‌توان پذیرفت امام کاظم (علیه السلام) فرموده باشند: «امام مهدی در مشرق نشو و نما نمود و به مغرب هجرت کرد و در آن‌جا قیام کرد و…». از این‌رو عبارت «کذلک کان المهدی …»، توضیحاتی است که نویسندۀ کتاب برای تفسیر فرمایش امام ارائه کرده است. برای فهم مقصود قاضی نعمان باید به این نکته توجه کرد که چون او در دولت فاطمی‌ها خدمت می‌کرده و معتقد به مهدویت مهدی فاطمی بوده و بعد از او فرزندان او را جانشین مهدی می‌دانسته، در توضیح این حدیث جعل شده توسط فاطمی‌ها که مهدی اصلش از مشرق است و از مغرب قیام می‌کند، می‌گوید: «کذلك کان المهدی و نشأته بالمشرق ثم هاجر الی المغرب»؛ چرا که مهدی فاطمی نخست در شام بود و سپس به مصر رفت و دولت فاطمی‌ها را در مغرب _ یعنی مصر _ پایه‌گذاری کرد.  به هر روی، این‌که او کتابش را بر اساس مسلک فاطمی‌ها نوشته یقینی است و این مطلب روشن است که با اندک مراجعه به زندگی‌نامۀ او و نیز آن‌چه در کتاب شرح الاخبار در فصل «ظهور المهدی الفاطمی» نوشته می‌توان به آن پی برد. برای مثال، او در همان صفحه، پس از نقل روایت معروف «یخرج ناس من المشرق، فيوطئون‏ للمهدی یعنی سلطانه (مردمى از مشرق زمين حركت مى‏كنند به اين منظور كه مقام سلطنت و عزّت حضرت مهدى (عج) را ادراك نمايند.)» چنین می‌نویسد: و سپاس خدا را که دعوت مهدی و امامان از نسل او در همه جا گسترده شد و در شرق و غرب گیتی استقرار یافت. [15]

[1]. منظور از اشکالات یاد شده، اشکالات مطرح شده در زیر موضوع قبل است.

[2] . دیراوی، عبدالرزاق، دعوة السید احمد الحسن هی الحق المبین، ص 21.

[3] . همان، ص 27.

[4] . همان، ص 19.

[5] . غایة المرام، ص 45.

[6] . این کتاب از اول تا آخرش ضمن تطبیق با نسخه مصنفش  در بیست و دوم ذی الحجه سال 1104 تصحیح شد.

[7] . غایة المرام،، 11.

[8] . طبری، محمد بن جریر، دلائل الامامة، 309، دار الذخائر للمطبوعات، بی تا.

[9] . دیراوی، عبدالرزاق، دعوة السید احمد الحسن هی الحق المبین، ص  21.

[10] . دلائل الامامة، ص 556.

[11] .همان.

[12] . مغربی، قاضی نعمان، شرح الأخبار، ج 3، ص 364 و 365.

[13] . انبیاء،‌ 105.

[14]. رعد، 31.

[15]. برگرفته از «سایت موعود».