کپی شد
ویژگیهای شخصیتی حسین بن روح نوبختی
به طور طبیعی وقتی از میان عدهای یک نفر به عنوان نائب برانگیخته میشود، باید بیشترین شباهت را نسبت به منوبعنه داشته باشد. نظر به اینکه حسین بن روح نوبختی مانند نواب گذشته از میان علماء و برجستگانی به این مقام رسیده که هر کدام از آنان جایگاه ویژه ای در میان شیعه امامیه داشتند، این خود بر عظمت وی میافزاید.
با توجه به این که یکی از وظایف محوله به نواب اربعه از جمله حسین بن روح نوبختی رساندن پیامهای امام (علیه السلام) به گوش شیعیان و رساندن امانتهای مردم به امام بود، مهمترین شرط این نیابت وثاقت و امانتداری است که در نائب سوم جمع شده بود.
وی با کاردانی و هوشیاری کامل با بستگان خود از خاندان «نوبختی» و «بنو فرات» که در رده های بالای حکومت عباسی مسؤولیت و نفوذ داشتند، تماس میگرفت و مشکلات شیعیان را بر طرف میساخت؛ طوری که حتی کارگزاران مهم حکومت نیز نمیتوانستند از آن مانع شوند.
نخستین سالِ نیابتِ حسین بن روح، مصادف با یازدهمین سال حکومت مقتدر؛ خلیفه عباسی بود و این در حالی بود که ابو الحسن علی بن فرات برای دومین بار به وزارت او انتخاب شده بود. آل فرات همانند خاندان نوبختی، شیعه مذهب بودند و در عصر مقتدر، در سه مرحله به وزارت دست یافتند. آنان در مجموع حدود شش سال عهدهدار وزارت دستگاه عباسیان شدند و این فرصت خوبی برای نایب سوم شد و او توانست در این برهه بسیار حساس، دستگاه نیابت و سفارت را به نحو احسن اداره نموده و شیعیان را از بسیاری از تنگناهای سرنوشت ساز عبور دهد.[1]
آنچه حسین بن روح را به این مقام رساند، اوصاف، شایستگیها و کارآییهای وی بود که او را مطلوب مقام نیابت ساخته بود.[2]
ام کلثوم دختر محمد بن عثمان، درباره روابط حسین با پدرش میگوید: حسین از خواص و نزدیکان پدرم بود و مسائل خصوصی زندگیاش را به ابن روح نوبختی میگفت.[3]
ابوسهل نوبختی درباره رازداری حسین بن روح گفته است: اگر او امام را زیر دامن خود پنهان دارد و بدنش را با قیچی قطعهقطعه کنند تا او را نشان دهد، هرگز چنین نخواهد کرد.[4]
شیخ طوسی میگوید: حسین بن روح از عاقلترین مردم عصر خود بود و در معاشرت با مخالفان، تقیه میکرد.[5]
[2] . محمد حسین، جاسم، تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم، ترجمه آیت اللّهی، سید محمد تقی، تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم، ص ۱۹۳ و ۱۹۴.
[3] . طوسی، محمد بن حسن، كتاب الغيبة للحجة، محقق / مصحح: تهرانى، عباد الله و ناصح، على احمد، ص ۳۷۲.
[4] . همان، ص 391.
[5] . همان، ص 384.