کپی شد
وفات فاطمه بنت اسد (علیها السلام)
امام صادق (علیه السلام) درباره قضایای مربوط به وفات فاطمه بنت اسد (علیها السلام)، چنین گزارش داده است:
«… فاطمه بنت اسد (علیها السلام) از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) شنید که میفرمود: بیگمان مردم در روز قیامت، عریان، آنگونه که از مادر زاده شدهاند، محشور میشوند، پس فاطمه بنت اسد (علیها السلام) گفت: وای از رسوایی!، پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) بهاو فرمود: من از خدا میخواهم که تو را پوشیده برانگیزد، و نیز شنید که پیامبر (صلی الله علیه و آله) از فشار قبر یاد میکند، پس گفت: وای از ناتوانی، پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) بهاو فرمود: من از خدا میخواهم که از این (فشار قبر)، کفایتت کند. روزى به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) گفت: من مىخواهم اين كنيز خود را آزاد كنم، آن حضرت در پاسخش فرمود: اگر چنين كنى خدا بهازای هر عضوى از او، عضوى از تو را از دوزخ آزاد كند. فاطمه بنت اسد (علیها السلام) وقتی بیمار شد، پیامبر (صلی الله علیه و آله) را وصی خود قرار داد و سفارش كرد كه خادم او را آزاد كند و چون زبانش بند آمده بود، با اشاره، با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) سخن مىگفت و پیامبر (صلی الله علیه و آله) وصیتش را قبول کرد. روزی پیامبر (صلی الله علیه و آله) نشسته بود که امیرالمؤمنین (علیه السلام) گریان نزدش آمد، پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: چه چیزی گریانت کرده است؟ عرض کرد: مادرم فاطمه درگذشت؛ پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «و نیز مادر من، بهخدا سوگند!» و شتابان برخاست و درون خانه آمد، سپس به او نگریست و گریه کرد. آنگاه به زنها دستور داد او را غسل دهند و فرمود: چون از غسل او فارغ شديد، كارى نكنيد تا به من اعلام كنيد، چون از غسل فارغ شدند، بهایشان اعلام كردند، پس آنحضرت يكى از پيراهنهاى خود را كه مىپوشيد، داد تا او را در آن كفن كنند و به مسلمانان فرمود: چون در كار (کفن و دفن) فاطمه مشاهده کرديد من كارى مىكنم كه پيش از آن با کسی نكردهام، سبب آن را از من بپرسيد!.
وقتی زنان از غسل و كفن او فارغ شدند، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمد و جنازه او را بر دوش گرفت و زير جنازه او بود تا او را به قبرش رسانيد و او را در كنار قبرش نهاد و خود وارد قبرش شد و در آن خوابيد و سپس برخاست و با دست خود او را گرفت و در قبرش نهاد و مدتى طولانى با او راز گفت و به او مىفرمود: پسرت، پسرت، (پسرت). سپس از قبرش خارج شد و خشت بر آن چيد و آن را کامل ساخت، سپس روى قبرش افتاد و شنيدند كه مىفرمود: لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ، خدايا من او را بهتو مىسپارم، سپس برگشت. مسلمانان به آنحضرت گفتند: ما ديديم شما كارهایى كرديد كه پيش از امروز نكرده بوديد، فرمود: امروز، ]آخرين قسمت[ احسان و نیکی ابوطالب را از دست دادم، فاطمه کسی بود كه اگر نزد او چيزى بود، مرا نسبت بدان بر خود و فرزندانش مقدم مىداشت.
من روزى از قيامت ياد كردم و از اين كه مردم در آن برهنه محشور مىشوند، او گفت: واى از اين رسوایى من، من ضمانت كردم كه خدا او را با تن پوشيده محشور سازد، من از فشار قبر ياد كردم، او گفت: واى از ناتوانى من، و من ضمانت كردم كه خدا او را آسوده سازد، به همین جهت او را در پيراهنم كفن كردم و در قبرش خوابيدم و خود را بر آن انداختم تا به او تلقين كردم آنچه از او پرسش مىشد؛ زيرا از او از پروردگارش سؤال شد و او پاسخ گفت، و از رسولش سؤال شد و او جواب داد و و از ولىّ و امامش سؤال شد، زبانش بند آمد، من به او گفتم: پسرت، پسرت، (پسرت)». [1]
در روایت دیگری نقل شده است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «… اما این که بهاو گفتم (تلقین کردم): پسرت پسرت، نه جعفر و نه عقیل؛ برای این بود که… وقتی دو فرشته (مأمور سؤال در قبر) بهاو گفتند: امام و ولیّ تو کیست؟ او حیا کرد که بگوید: فرزندم، من بهاو گفتم بگو: فرزندم علی بن ابیطالب، پس خداوند چشمش را بهاین جواب روشن نمود (یعنی پاسخ صحیح را داد)».[2]
ذکر این نکته لازم است که هر چند در زمان حیات فاطمه بنت اسد (علیه السلام)، وی بهحسب ظاهر، مکلف به پذیرش امامت فرزند عزیزش امیرالمؤمنین (علیه السلام) نبوده تا بخواهد در عالم قبر نسبت بهآن پاسخگو باشد، ولی در باطن امر، مسئله امامت و ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) از چنان اهمیتی برخوردار بوده که خداوند سبحان و رسولش او را بهاین فضیلت مفتخر نمودند تا وی با اعتقادات کامل وارد عالم آخرت شود. علاوه بر این که مسئله وصایت و ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام)، از اوائل رسالت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) توسط آن حضرت و به مناسبتهای مختلف مطرح میشد تا زمینه پذیرش آن در مردم، فراهم شود و کسی نسبت بهآن ابراز عدم آگاهی نکند، پس حضرت فاطمه بنت اسد (علیها السلام) نسبت بهاین مسئله بیگانه نبوده است.
شیخ مفید در اینباره مینویسد: «رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بعد از دفن فاطمه بنت اسد (علیها السلام) اقرار به ولایت فرزندش امیرالمؤمنین (علیه السلام) را بهاو تلقین نمود تا وی بتواند به سؤال در این باره در قبر، پاسخ دهد، پس او بهجهت منزلت و جایگاهی که در نزد پروردگار عالم و در نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) داشت، بهاین فضل بزرگ اختصاص پیدا نمود و این روایت، روایت مشهوری است».[3]
مرحوم طبرسی و مرحوم اربلی نیز به شهرت این روایت تصریح نمودهاند.[4]
[1]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 1، ص 453 و 454.
[2]. شاذان بن جبرئيل، الروضة في فضائل أمير المؤمنين على بن أبى طالب عليهما السلام، ص 40 و 41.
[3]. مفید، محمد بن نعمان، الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج 1، ص 5 و 6.
[4]. طبرسى، فضل بن حسن، إعلام الورى بأعلام الهدى، ج 1، ص 306؛ اربلى، على بن عیسى، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج 1، ص 79.