Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

وضعیت امروزین فلسفه غرب

مقدمه:

فلسفه غرب بعد از رنسانس، نشیب و فرازهایی را پیموده و از پیچ‌وخم‌هایی عبور کرد، ولی هم‌اکنون در موقعیت متزلزل و تناقض‌آمیزی قرار دارد. با این که گهگاه موشکافی‌های ظریفی از طرف بعضی از فیلسوفان آن سامان انجام گرفته، و مسائل دقیقی مخصوصاً در زمینهٔ شناخت مطرح شده، و همچنین جرقه ‌های روشنگری در برخی از عقل‌ ها و دل ‌ها درخشیده است، ولی هیچ‌گاه نظام فلسفی نیرومند و استواری به وجود نیامده و نقطه ‌های درخشان فکری، نتوانسته‌ خط راست پایداری را فرا راه اندیشمندان ترسیم نماید، بلکه همواره آشفتگی‌ ها و نابسامانی ‌ها بر جوّ فلسفی مغرب‌زمین، حاکم بوده و هست.[1]

استاد مطهری در این باره می گوید: «…در اروپا از زمان دكارت (قرن 17) تا عصر حاضر (قرن 21)، مكاتب فلسفى گوناگونى پديد آمده، هر دسته پيرو يک مكتب خاصى شدند: برخى به فلسفه تعقلى پرداختند، برخى ديگر از دريچه علوم تجربى به فلسفه نظر كردند، بعضى مسائل فلسفه اولى و حكمت الهى را قابل بحث و تحقيق دانسته و در اين زمينه آراء و نظرياتى ابراز داشتند، و بعضى ديگر مدعى شدند كه اساساً بشر از درک اين مسائل عاجز است و آن چه تاكنون نفياً يا اثباتاً در اين زمينه گفته شده بدون دليل بوده است. گروهى در عقايد خود الهى شدند و گروهى مادى، روى هم رفته در آن فنى كه از قديم به عنوان «فلسفه حقيقى» يا «علم اعلى» شناخته شده است؛ يعنى فن تحقيق در نظام كلى عالم و توضيح سرا پاى هستى، در اروپا چه در قرون وسطى و چه در دوره جديد، پيشرفت قابل ملاحظه‏اى حاصل نشده است و يک سيستم قوى و قانع كننده‏اى كه فلسفه را از تشتت و تفرق و پراكندگى نجات بخشد، به وجود نيامده و همين امر موجب پيدايش مشرب هاى ضد و نقيض در اروپا شده است و آن چه هم از تحقيقات اروپايى قابل ملاحظه و شايسته تحسين و تمجيد است و به نام «مسائل فلسفى» معروف است، در حقيقت مربوط به فلسفه نيست، بلكه مربوط به رياضيات يا فيزيک يا روانشناسى است».[2]

پست مدرن

فلسفه «پست مدرن» یا «پسامدرنیسم»، شاهدی گویا بر آشفتگی و تشتت فلسفه غرب است. «چارلز جنکز» از تئوریسین های‌ معاصر پسامدرنیسم‌ می‌گوید که‌ کاربرد واژه‌ پسامدرنیسم‌ را می‌توان‌ تا دهه‌ 1870 میلادی دنبال‌ کرد. ظاهراً اولین‌ بار این‌ تعبیر در عبارات‌ «جان‌ واتکینز چاپمن‌« (هنرمند بریتانیایی‌) و «رودلف‌ پانویتز» و «ژوزف‌ هادنات‌« به‌ کار رفته‌ است‌.

«آرنولد توئین‌بی‌«؛ مورخ‌ معاصر انگلیسی‌، در تقسیم‌بندی‌ «تاریخ‌ تمدن‌« خود (کتابی‌ که‌ در نیمه‌ قرن‌ بیستم‌ نوشته‌ شده‌ است‌)، مرحله‌ بسط‌ تمدن‌ غربی‌ پس‌ از سال‌ 1875 میلادی‌ را «پسامدرن‌« یا «پُست‌مدرن‌« می‌نامد. رواج‌ کاربرد گسترده‌ و متنوع‌ این‌ واژه‌ در حوزه‌های‌ مختلف‌ هنر و معماری‌ و فلسفه‌ و ادبیات‌ داستانی‌ و حتی‌ سیاست‌، به‌ سال های‌ دهه‌ 1960 و 1970 میلادی‌ برمی‌گردد؛ و با مطرح‌ شدن‌ آرای‌ نویسندگانی؛‌ چون‌ «میشل‌ فوکو»، «لیوتار»، «دریدا» و «بودریار»، ابعاد و وسعت‌ و گستردگی‌ بسیاری‌ یافته‌ است‌. در سال های‌ پایانی‌ دهه‌ 70 و آغاز دهه‌ 80 میلادی‌، افرادی‌ چون‌ «چارلز جنکز»، «جان‌ بارت‌«، «اُمبرتو اکو» و «جان‌ رورتی‌«، هریک‌ به‌ طریقی‌ و در قلمروهایی؛‌ چون‌ معماری‌، مباحث‌ کلامی‌، ادبیات‌ و فلسفه‌، گرایش های‌ پسامدرن‌ را نمایندگی‌ کرده‌اند. البته‌ معروف‌ترین‌ و شاید تأثیرگذارترین‌ گرایش های‌ فلسفی‌ پسامدرن‌ را می‌توان‌ در آرای‌ «میشل‌ فوکو»، «ژان‌ بودریار»، «ژاک‌ دریدا»، «فرانسوا لیوتار»، «جیوانی واتیمو» و از جهاتی‌ در «مارتین‌ هیدگر» جستجو کرد.

علی‌رغم‌ این که‌ اصطلاح‌ پسامدرنیسم‌ نزد افراد و یا گرایش های‌ مختلف‌ مربوط‌ به‌ پسامدرنیزم،‌ یکسان‌ به‌ کار نمی‌رود، اما همه‌ آنها در این‌ نکته‌ که‌ پسامدرنیسم،‌ بیانگر بحرانِ مدرنیته‌ و روحِ مضطرب‌ و بیمار تمدن‌ غربی‌ و دورانِ انحطاط‌ آن‌ می‌باشد، مشترک‌ و متفق‌القول‌اند.[3] فلسفه غرب بعد از پوزیتیویسم و اگزیستانسیالیسم، نظام فلسفی مهمی به خود ندید و فلسفه های قرن بیستم، انشعاب هایی از این دو مکتب فلسفی بوده اند. با این حال در نیمه دوم قرن بیستم، تحت تأثیر دو جنگ جهانی و تبعات ناشی از آن، فیلسوفانی در غرب ظهور کردند که به نقد و حتی هجو «مدرنیسم غربی»[4] پرداختند و همگام با ظهور سبکی جدید از زندگی تحت عنوان زندگی «پست مدرن» با محوریت فرهنگ و جامعه آمریکایی، به نگرشی جدید از وضعیت جهان پیرامون خود دست یافتند. این فیلسوفان را در مجموع، فیلسوفان «پست مدرن» می نامند. اینها مشترکاتی با هم دارند که می توانند زیر عنوان واحد پست مدرن گرد هم آیند.[5]

ویژگی های‌ عمومی‌ «اندیشه‌ و دوران‌ پسامدرن» به‌ عنوان‌ واپسین‌ مرحله‌ بسط‌ تمدن‌ غربی‌ و آیینه‌ انحطاط‌ و زوال‌ آن‌ را می‌توان‌ این‌گونه‌ فهرست‌ کرد:

  1. اندیشه‌ پُست‌مدرن‌ نسبت‌ به‌ مفروضات‌ و اصول‌ و مبانی‌ تفکر مدرن‌، رویکرد انتقادی‌ و تردیدآمیز و انکارآلود دارد؛ به‌ عنوان‌ مثال‌، مفروضاتِ مدرنیستی‌‌؛ چون‌ اعتقاد به‌ ترقی‌ و پیشرفت‌ تاریخی‌، اعتقاد جزم‌اندیشانه‌ به‌ علوم‌ مدرن‌ و واقع‌نمایی‌ آن‌ و نیز اعتقاد به‌ اصالت‌ عقلِ اومانیستی‌ مدرن‌ (راسیونالیسم‌ سوبژکتیویستی‌‌ که‌ با دکارت‌ در فلسفه‌ ظهور می‌کند و در کانت‌ به‌ اوج‌، و در هگل‌ به‌ تمامیت‌ خود می‌رسد)، به‌طور جدّی‌ و به‌ صور مختلف‌ مورد نفی‌ و انکار قرار می‌گیرد. در اندیشه‌های‌ «مارتین‌ هیدگر»، «میشل‌ فوکو»، «ژاک‌ دریدا» و تا حدودی‌ نویسندگان‌ کتاب‌ «دیالکتیک‌ روشنگری‌« («ماکس‌ هورکهایمر» و «تئودور آدورنو»)، صور و مراتب‌ مختلف‌ این‌ نفی‌ و انکارها را شاهدیم‌.
  2. اندیشه‌ پُست‌مدرن‌ اساساً سلبی‌ و انتقادی‌ است‌. روحِ این‌ رویکرد، نقد مفروضات‌ و یقینیات‌ مدرن‌ است‌. در واقع‌ رویکرد پسامدرن‌، گویی‌ طوفانی‌ از تردید و شک‌ و انکار به‌ جانِ میراثِ عقل‌ مدرن‌ افکنده‌ است‌، و به‌ تعبیر «نیچه»‌، دارد با پتکِ نفی‌ و انکار، تاریخ‌ اندیشه‌ غربی‌ را مورد هجوم‌ قرار می‌دهد.
  3. اندیشه‌ پسامدرن‌ صرفاً دارای‌ وجه‌ سلبی‌ و انتقادی‌ نسبت‌ به‌ مدرنیته‌ است‌؛ و وجه‌ ایجابی‌ و جانشین‌ و سازنده‌ای‌ را ارائه‌ نمی‌دهد؛ از این‌ رو است‌ که‌ پسامدرنیسم،‌ آدمی‌ را در جهانی‌ پر از شک‌ و تردید و در حالتی‌ تماماً معلق‌ و اسیر بی‌معنایی‌ و بی‌سرانجامی،‌ رها می‌کند. جوهر اندیشه‌ پسامدرن‌، نسبی‌گرایی‌ سوفسطایی‌مآبانه‌ است‌.
  4. متفکران‌ پُست‌مدرن‌ غالباً توجه‌ خاصی‌ به‌ مقوله‌ «زبان» دارند. آنان‌ حقیقت‌ و باطنی‌ معنوی‌ و یا شأن‌ واقع‌نمایی‌ برای‌ زبان‌ قائل‌ نیستند، و بر اساس‌ یک‌ نظریه‌ مبتنی‌ بر قراردادی‌ بودن‌ زبان‌ و رویکردی‌ تماماً نسبی‌انگارانه‌، و به‌ سبب‌ بی‌اعتقادی‌ به‌ وجود ماهیت‌ و حقیقت‌ ثابتی‌ برای‌ امور و اشیا، «زبان‌« را عبارت‌ از یک‌ نظام‌ بازیِ تابع‌ هواهای‌ نفسانی‌ می‌دانند. آنان ضمن‌ این که‌ منکر وجود نسبتی‌ میان‌ زبان‌ و حقیقت‌ می‌گردند (و اساساً به‌ وجود حقیقتی‌ قائل‌ نیستند‌)، منکر وجود معنایی‌ واحد و نهایی‌ برای‌ یک‌ متن‌ و یا نظامی‌ عقل گرایانه‌ در ادراک‌ و فهم‌ و دستگاه‌ معرفتی‌ و زبانی‌ بشر می‌شوند.
  5. اندیشه‌ پسامدرن‌ تقریباً در تمامی‌ گرایش های‌ خود، اعتقادی‌ به‌ وجود حقیقت‌ ثابت‌ و یا امکان‌ دریافت‌ معرفت‌ مطلق‌ ندارد. (هرچند شاید از جهاتی‌ بتوان‌ «مارتین‌ هیدگر» را از این‌ قاعده‌ و نیز اصل‌ سوفسطایی‌ مآبانه‌ بی‌اعتقادی‌ به‌ وجود نسبتی‌ میان‌ زبان‌ و حقیقت‌ مستثنا دانست).
  6. اندیشه‌ پسامدرن‌، تکنولوژی‌ مدرن‌ و به ویژه‌ جهت گیری‌ ویرانگر آن‌ نسبت‌ به‌ محیط‌ زیست‌ را مورد انتقاد شدید قرار می‌دهد و نسبت‌ به‌ خِرَد ابزاری‌ مدرن‌ و مظاهر آن‌ (تکنولوژی‌، بوروکراسی‌، نظام‌ گفتمانی‌ علوم‌ مدرن‌) رویکردی‌ انتقادی‌ دارد.
  7. گرایش های‌ پر رنگ‌ آنارشیستی[6]‌ و ستیز با عقل گرایی بدیهی‌ و طبیعی، در آرای‌ پسامدرنیست‌هایی؛‌ چون‌ «میشل‌ فوکو»، «ژاک‌ دریدا» و «لیوتار»، وجود دارد. «دریدا» را به‌ دلیل‌ اعتقاد افراطی‌ به‌ نسبی گرایی‌ بی‌بنیانی‌ که‌ قاعدتاً به‌ نفی‌ و انکار خود می‌انجامد، نیز به‌ دلیل‌ عدم‌ اعتقاد به‌ وجود «حقیقت‌« یا تحقق‌ هر نوع‌ امکان‌ «معرفت‌«، به‌ یاد «گرگیاس‌«؛ سوفسطایی‌ باستانی‌ منکر حقیقت‌ و وجود و معرفت‌، «گرگیاس‌ قرن‌ بیستم‌« نامیده‌اند.
  8. پسامدرنیسم‌ در قلمرو اخلاقیات‌، به‌ وجود هیچ‌ اصل‌ ثابت‌ اخلاقی‌ اعتقاد ندارد؛ و به‌ تبع‌ نیچه‌، اخلاق‌ را تبلور اراده‌ نفسانی‌ استیلاجوی‌ معروف‌ به‌ قدرت‌ بشر، و یک‌ نیرنگ‌ و دروغ‌ عملگرایانه‌ می‌داند؛ از این‌رو، در آرای‌ فیلسوفانی‌ چون‌ «فوکو»، «دریدا» و یا «لیوتار»، نمی‌توان‌ خط‌ تمییز روشنی‌ میان‌ «خوب‌ و بد» و «خیر و شر» ترسیم‌ کرد؛ و همه‌ چیز در یک‌ خلأ معلق‌ بی‌معنا و نیست‌انگاری‌ سیّال‌ و سرگردان‌، رها شده‌ است‌.
  9. نهیلیسم‌ (پوچ گرایی) پسامدرن‌، مبنایی‌ سوفسطایی‌ و تماماً شک گرایانه‌ و رویکردی‌ ویرانگر نسبت‌ به‌ همه‌ اصول‌ و معیارها و موازین‌ و آرمان ها و اعتقادات‌ و ایدئولوژی ها (به‌ تعبیر لیوتار: «فراروایت‌«) دارد، و بر پایه‌ رفتاری‌ ساختارشکنانه‌، صورتِ خودویرانگر گرفته‌، به‌ انکار خویش‌ و تمامیت‌ تمدن‌ مدرن‌، و اساس‌ و مبانی‌ بدیهی‌ و فطری‌ زندگی‌ بشر می‌پردازد. البته‌ میزان‌ و مراتب‌ این‌ نیست‌انگاری‌ خودویرانگر، در همه‌ گرایش های‌ اندیشه‌ پسامدرن‌، یکسان‌ و به‌ یک‌ میزان‌ نیست‌. اساساً پسامدرنیته‌، گرفتار تزلزل، اضطراب، یأس، حس‌ بحران‌ و هراس، و حال‌ و هوایِ ترسناک‌ مرگی‌ غریب‌ و بی‌معنا است‌.
  10. پسامدرنیزم‌ در ساختارهای‌ اجتماعی‌ و اداری‌ خود، به‌ دلیل‌ تعمیق‌ «نیست‌انگاری‌ خودویرانگر»، موجب‌ از هم‌ گسیختگی‌های‌ اجتماعی‌، شدت‌یابی‌ فروپاشی‌ نظام های‌ خانوادگی‌، گسترش‌ وحشتناک‌ بحران های روانی‌ و اخلاقی‌، و احساس‌ بی‌معنایی‌ و سرگردانی‌ و لاابالی گری‌ و هرزه‌گردی‌، کاهش‌ ضریب‌ مسئولیت‌پذیری‌ و وجدان‌ کاری‌ و انضباط‌ اخلاقی‌ در کارمندان‌، و تشدید هولناک‌ حس‌ بیگانگی‌، تنهایی‌، بی‌هویتی و اضطرابِ وجودی‌ مبهم‌ و فراگیر در جوامع‌ غربی‌ گردیده‌ است‌.
  11. اقتصاد پسامدرن‌، که‌ با سر و صداهای‌ تبلیغاتی‌ در خصوص‌ «جابه‌جایی‌ قدرت‌ از سرمایه‌ به‌ دانایی‌« و ظهور «انقلاب‌ الکترونیک‌« و «موج‌ سوم‌«، هیاهویِ عجیبی‌ برای‌ پنهان‌ کردن‌ ماهیت‌ سرمایه‌سالارنه‌ و بهره‌کشانه‌ خود به‌ راه‌ انداخته‌ است‌، در واقع‌ همان‌ سرمایه‌سالاری‌ مدرن‌ است‌، که‌ به ویژه‌ از دهه‌های‌ شصت‌ و هفتاد قرن‌ بیستم‌ میلادی‌، بیش‌ از پیش،‌ رویکردی‌ نئولیبرالی‌ و به‌ شدت‌ مصرفی‌ و مبتنی‌ بر استفاده‌ از تمامی‌ ظرفیت های‌ تکنوکراتیک[7]‌ در پیش‌ گرفته‌ است‌.

«انقلاب‌ الکترونیک‌« و «موج‌ سوم‌«، ماهیت‌ غارتگرانه‌ و بهره‌کشانه‌ و تکاثرآلود و سودجویانه‌ و انباشتگر سرمایه‌سالاری‌ را تغییر نداده‌ است‌؛ بلکه‌ فقط‌ با گسترش‌ دامنه‌ سیطره‌ سرمایه‌ و تحریک‌ دیوانه‌وار حس‌ مصرف‌، میل‌ به‌ سودجویی‌ و پول‌سالاری‌ را گسترش‌ داده‌ است‌. به‌علاوه‌، به‌ دلیل‌ کم‌فروغ‌ شدن‌ بیش‌ از پیش‌ عقلانیت‌ ابزاری‌ و بحران های‌ عدیده‌ای‌ که‌ تکنولوژی‌ و تکنوکراسی‌ و اتوماتیسم‌[8] پدید آورده‌ (و در بسیاری‌ از موارد، موجب‌ اخراج های‌ گسترده‌ کارگران‌ و کاهش‌ امنیت‌ شغلی‌ طبقات‌ فرودست‌ و افزایش‌ فاصله‌ فقیر و غنی‌ و تعمیق‌ حس‌ «فقر مدرن‌« گردیده‌)، عملاً سازماندهی‌ اجتماعی‌ «کار ـ سرمایه‌« را در اقتصادهای‌ کشورهای‌ امپریالیستی‌، دستخوش‌ بحران‌ کرده‌ است‌، که‌ علایم‌ و نشانه‌های‌ آن‌، در بحران های‌ مزمن‌ رکودی‌ ـ تورمی‌ اقتصادهای‌ امپریالیستی‌ در دهه‌های‌ پایانی‌ قرن‌ بیستم‌، و رکود بی‌سابقه‌ و فراگیر و همزمان‌ اقتصاد کشورهای‌ ژاپن‌، اتحادیه‌ اروپا و آمریکا، عیان‌ گردیده‌ است‌.[9]

[1]. مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، ص 54.

[2]. مطهری، مرتضی، مجموعه ‏آثار استاد شهید مطهرى، ج ‏6، ص 35 و 36.

[3]. ر.ک: زرش‍ن‍اس، شهریار، نگاهی کوتاه به اندیشه و وضعیت پست مدرن، پرتال جامع علوم انسانی.

[4]. مهمترین اصول فکری غرب مدرن یا مدرنیسم، عبارتند از: 1.علم گرایی و الگو قرار دادن روش علوم تجربی در همه عرصه های معارف و حیات بشری، 2. عقل گرایی (عقل ابزاری)، 3. پیشرفت باوری و اعتقاد به پیشرفت مستمر و بی وقفه قافله بشریت در طول تاریخ، 4. مادیگرایی (ماتریالیسم)، 5. انسان گرایی (اومانیسم)، 6. فردگرایی، 7. لیبرالیسم، 8. سنت ستیزی، 10. سکولاریسم. ر.ک: پرسمان دانشجویی.

[5]. ر.ک: سایت اسلام کوئست. به نقل از ملکیان، مصطفی، تاریخ فلسفه غرب، ج 4، ص 13 و 14.

[6]. آنارشیسم؛ یعنی هرج و مرج، بی نظمی و اغتشاش خواهی، اندیشه ای که نابودی حکومت و تشکیلات دولتی را در سر می پروراند، و مسلکی که سعادت بشر را در نابودی حکومت ها و اغتشاش را وسیله پیشرفت به سوی مقصود می داند. آنارشی، جامعه ای است که در آن حکومت یا قانونی وجود ندارد و هرج و مرج حکمفرما است. آنارشیست؛ یعنی پیرو و طرفدار آنارشیسم، و کسی که می خواهد با اعمال زور و ترور، هر نوع حکومت یا نظامی را براندازد. ر.ک: انجمن تخصصی علوم سیاسی.

[7]. تکنوکرات از لحاظ لغوی؛ به معنای حاکمیت تکنیک است و حاکمیت فن و تکنیک به خودی خود؛ به معنای پذیرش سلطه صاحب تکنیک است که به وی فنان یا متخصص گفته می‌شود. مفهوم تکنوکراسی در سطحی بالاتر و عمیق‌تر در مفهوم «عقلانیت ابزاری» ریشه دارد و فهم درست و عمیق آن محتاج فهم عقلانیت ابزاری است. به عقلانیت ابزاری، عقلانیت فنی و تکنیکی نیز گفته می‌شود که برجسته‌ترین لایه عقلانیت در اندیشه مدرن است. «ماکس وبر» از مهم ترین چهره‌های فکری غرب در تئوریزه کردن این مفهوم است. ر.ک: خبرگزاری فارس.

[8].A utomatism ، یا حرکت خود به خود، به مکانیسمی گفته می شود که به صورت طبیعی موجب می شود که حرکتی انجام شود، بدون آن که تصمیمی گرفته شده باشد و یا کسی یا چیزی یا عملی مکانیکی موجبات این حرکت را فراهم آورد. ر.ک: بانک جامع اطلاعات خبر، به نقل از کتاب فرهنگ تفسیری ایسم، محمد حاجی زاده.

[9]. ر.ک: نگاهی کوتاه به اندیشه و وضعیت پست مدرن، پرتال جامع علوم انسانی.