Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

وحی

تعریف وحی

وحی واژۀ عربی و در اصل مصدر فعل “وحی – یحی” از باب “وعد” است. در معنای آن آمده است که عبارت است از: “هر آن چه که کسی به دیگری القا کند تا بداند”.[1]

وحی در لغت اصل و قاعده ای برای رساندن “علم” و غیر آن است. ویژگی های وحی عبارت است از: اشاره سریع به نوشتار و رسالت و گاهی اعلام به رمز و تعریض، زمانی به صورت برهنه از ترکیب، اشاره به برخی اعضا و زمانی به الهام و کلام پنهان. بنابراین، پنهان، سریع و مرموز بودن از ارکان اصلی وحی به شمار می رود.[2]

وحی در اصطلاح:

علامه طباطبایی در تعریف وحی می فرماید: وحی شعور و درک ویژه است در باطن پیامبران که درک آن جز برای آحادی از انسان ها که مشمول عنایات الاهی قرار گرفته اند میسور نیست.[3] وی در جای دیگر می گوید: وحی عبارت است از امری خارق العاده از قبیل ادراکات باطنیه، شعور مرموزی است که از حواس ظاهر پوشیده است.[4]

پس منظور از وحی، “القاى معانى به قلب پيامبر (ص) از سوى خدا و سخن گفتن خدا با او است. اين وحى بر اساس نيازى است كه نوع بشر به هدايت الاهى دارد تا از يك طرف به سوى مقصدى كه ماوراى افق محسوسات و ماديات است، هدايت شود و از طرف ديگر، به نياز زندگى اجتماعى او كه عبارت است از برخوردارى يك قانون الاهى، پاسخ مثبت داده شود.

از كلمات پيغمبر اكرم (ص) هم مى‏توان فهميد كه اساساً وحى با ساير القائاتى كه به بشر مى‏شود، از نظر ماهيت، متفاوت نيست، بلكه از نظر درجه فرق مى‏كند؛ مثلاً پيامبر اكرم (ص) ضمن حديثى مى‏فرمايند: رؤياى صادقه جزئى از هفتاد جزء نبوت است. اين حديث اشاره مى‏كند كه وحى به انبيا درجه‏ قوى و نَشَآت پر تلألؤ نورى است كه همگان از پرتو اين نور بهره‏مند و روزى خوارند”.[5]

وحى از اقسام علم حصولى نيست،[6] بلكه نوعى علم شهودى و حضورى و نوعى كشف تام از خارج و عالم غيب است. اين كشف به دليل حضور حقايق هستى در محضر كاشف، ذاتاً قابليت صدق و كذب را ندارد و تصور كوچك ترين خطا در آن به معناى نفى اصول وحى يا نداشتن حقيقت آن است. از اين رو، با استناد به ادلۀ فلسفى و مراتب جهان هستى و درجات علم و ميدان باز تكامل انسان، مى‏توان به اين نتيجه – كه با آيات قرآن نيز سازگار است – رسيد كه انسان مى‏تواند با سير صعودى و تكاملى اش به جايى برسد كه به حضور حضرت حق رسيده و بى واسطه علم الهى را دريافت نمايد و خدا با او سخن گويد، بى آن كه نيازى به الفاظ صوتى محسوس باشد، يا حاجتى به وساطت صور علمى بيفتد، و در اين رتبه وجودى و عظمت روحى است كه از كثرات، دور و از تعلق به هر چه غير اوست، آزاد مى‏شود و از هرگونه وسوسه و گمراهى و خطا مصون مى‏گردد كه اين همان مقام عصمت انبيا است.[7]

عالى ترين درجۀ وحى، همان است كه تنها به سلسلۀ پيامبران اختصاص دارد و منظور از آن، القاى معانى به قلب پيامبر (ص) از سوى خدا و سخن گفتن خدا با اوست.[8] وحى، دريافت هدايت الهى است از راه اتصال ضمير پيامبر (ص) به غيب و ملكوت، و پيامبر واسطه اى ميان جهان انسان ها و جهان غيب است.

 

معنای وحی در قرآن

وحی در قرآن در چهار معنا استعمال شده است.

1. اشاره پنهانی

این همان معنای لغوی واژه وحی است؛ چنان که به اشاره حضرت زکریا (ع) به قومش در قرآن، «وحی» اطلاق شده است: “او از محراب عبادتش به سوی مردم بیرون آمد و با اشاره به آنان گفت: “به شکرانه این موهبت، صبح و شام خدا را تسبیح کنید”.[9]

2. هدایت غریزی

این همان رهنمودهای طبیعی است که در نهاد تمام موجودات به ودیعت نهاده شده است. هر موجودی، اعم از جماد، نبات، حیوان و انسان، به طور غریزی راه بقا و تداوم حیات خود را می‏داند. از این هدایت طبیعی در قرآن با نام «وحی» یاد شده است: ” و خدا به زنبور عسل وحی کرد که از کوه ها و درختان و سقف های رفیع، منزل گیرید و سپس از میوه های شیرین تغذیه کنید…”.[10]

3. الهام (سروش غیبی)

گاه انسان پیامی را دریافت می دارد که منشأ آن را نمی‏داند؛ به ویژه در حالت اضطرار که گمان می برد راه به جایی ندارد، ناگهان درخششی در دل او پدید می‏آید، راه را بر او روشن می سازد و او را از آن تنگنا بیرون می‏آورد. این پیام های رهگشا، همان سروش غیبی است که از پشت پرده هستی به مدد انسان می‏آید. در قرآن، به همین الهامات غیبی «وحی» اطلاق شده است: ” و به مادر موسی وحی کردیم که طفلت را شیر ده و چون بر او ترسان شوی به دریا افکن …”.[11]

این سروش های غیبی گاه منشأ رحمانی و زمانی منشأ شیطانی دارند. از این‏رو، در قرآن به وسوسه های شیطان نیز «وحی» اطلاق شده است: ” و هم چنین ما بر هر پیامبری دشمنی از شیطان های انس و جن قرار دادیم که برخی از آنان برخی دیگر را وسوسه می کنند…”.[12]

4. وحی رسالی

وحی بدین معنا، بیش از هفتاد بار در قرآن از آن یاد شده است. این وحی به انبیا اختصاص داشته و شاخصه نبوّت آنها محسوب می‏گردد: “و چنین قرآن فصیح عربی را ما به تو وحی کردیم …”.[13]

 

زبان وحی

در مورد چگونگی زبان وحی در کتب حدیثی آمده است که: هيچ كتابى و هيچ وحيى از جانب خداوند تبارك و تعالى نازل نشد، مگر آن كه به زبان عربى بوده است، اما وحى در گوش انبياء (ع) به زبان قومشان واقع مى‏شد… .[14]

فارغ از بررسی سند این روایت که آیا چنین چیزی از معصوم صادر شده است یا نه؟ باید گفت که این مطلب هیچ منافاتی با مبانی عقلی ندارد بلکه می تواند درست باشد.

در مورد این مطلب که اگر در القای وحی به الفاظ نیاز داریم چرا باید به زبان عربی باشد؟ باید بگوییم  انتخاب زبان عربی به عنوان زبان وحی شاید از آن رو باشد که این زبان توان انتقال مفاهیم وحیانی را بیش از زبان های دیگر دارا است.

اما این که چرا این وحیی که به زبان عربی القا شده است در گوش پیامبران به لسان قوم آنها ترجمه می شود می توان گفت که چنین کاری بر اساس این سنت الهی است که پیام پیامبر باید توسط قومش مورد فهم قرار گیرد. و این گرچه ضرورتی اجتناب ناپذیر بوده، اما طبیعی است که به جهت نارسایی زبان ترجمه شده، بعضی از مفاهیم و معانی منتقل نگردد و اتفاقاً شاید یکی از اسرار خاتم نبودن آن ادیان نیز در همین نکته نهفته باشد.

توضیح این که: یکی از سنّت های خداوند، فرستادن رسولانی است برای هدایت انسان ها. پیامبران نیز در برخورد با انسان ها به زبان مردم آن منطقه ای که برای آنها مبعوث شده اند، صحبت می کردند؛ زیرا زبان، بهترین و آسان ترین راه ارتباط انسان ها است و پیامبران نیز باید با مردم ارتباط داشته باشند. سخن گفتن پیامبران به زبان قوم، یکی از دیگر سنّت های حتمی الاهی است. خداوند می فرماید: «ما هیچ رسولی نفرستادیم مگر آن که به زبان قومش صحبت  می کرد…».[15] این سنت حتی در مورد پیامبرانی که دعوتی جهان شمول داشتند نیز صادق است، اگر چه برای هدایت تمام خلق مبعوث شده باشند، مانند پیامبران اولوالعزم، ولی به زبان قومی صحبت می کنند که در ابتدای بعثت در آن جا مبعوث شده اند که اگر غیر از این بود شریعت آن پیامبر حتی در میان قومی که در آن مبعوث شده بود مورد فهم و قبول واقع نمی شد[16]، بر این اساس اگر پيغمبري در بين مردمي كه به زبان عبري صحبت مي‌كنند، به پيامبري مبعوث شود بايد با آنها عبري سخن بگويد تا سخن او را بفهمند. از سوي ديگر، بايد براي تمثيل و توضيح پيام خود از مفاهيمي بهره بگيرد كه آنها مي‌توانند درك كنند. پس حقيقت تاريخي زمانه اي كه در آن به پيامبري برگزيده شده است، در زبان قالب و محتواي پيام او تأثير مي‌گذارد و به اين ترتيب عناصر موقعيتي در كنار عناصر ثابت در دين ظهور پيدا مي‌كنند. با این وصف، اگر پيامبر اكرم(ص) در يك سرزمين انگليسي زبان به پيغمبري مبعوث مي‌شد، بي‌شك قرآن به زبان انگليسي نازل مي‌گشت و اگر در آن سرزمين به جاي شتر، مردم با حیوان دیگری با ویژگی خاص سر و كار داشتند، طبعاً به جاي اشاره به شگفتي‌هاي خلقت شتر، به عجايب آفرينش آن حیوان اشاره مي‌شد.

اما اين امر باعث نمي‌شود كه مطالب قرآن قداست و ارزش خود را از كف بدهد؛ زيرا اولاً اين تفاوت ها اگر پيدا مي‌شد، فقط به حوزه عناصر موقعيتي كه با پوسته زندگي انساني ارتباط دارند، مربوط مي‌شد و به ساحت عناصر ثابت كه ناظر به هويت آدمي هستند، سرايت پيدا نمي‌كرد. به ديگر سخن، پيام جاودان دين خاتم در هر زمان و مكان يكسان است، هر چند ممكن است اگر در زمان و مكان ديگري ظهور پيدا مي‌كرد، زبان و قالب و محتواي آن در بخش موقعيتي دستخوش تغيير مي‌شد.

ثانياً‌ انتخاب زمان و مكان پيامبري يك پيامبر با علم و حكمت الهي صورت مي‌گيرد و امري اتفاقي نيست. اينكه پيامبر اكرم(ص) در جزيره‌ العرب در آن برهه خاص تاريخي به پيامبري مبعوث مي‌شود، يك حادثه بي‌دليل و حكمت نيست. اين كه چنين فضايي اقتضا مي‌كرده است، قرآن به زبان عربي باشد، نشان مي‌دهد كه در حكمت الهي اين زبان مناسب ترين زبان براي عرضه مفاهيم دين خاتم بوده است و اينكه اسلام در فضاي فرهنگي عرب جاهلي ظهور مي‌كند بيانگر اين حقيقت است، كه براي تبيين مفاهيم ماندگار اسلام بهترين شرايط در همين فضا وجود داشته است. پس اگر در قرآن به شتر مثال زده مي‌شود، اين به دليل آشنايي مخاطبان با اين حيوان است. اما برگزيدن اين مخاطبان با اين نوع معرفت براي بيان يك حقيقت قرآني، نشان مي‌دهد بهترين مثال براي آن مطلب همان (شتر) بوده است.[17]

علامه طباطبایی (ره) در باره سرّ نزول الفاظ عربی در وحی می گوید: در قرآن هم الفاظ آن و هم عربی بودن آن در وحى دریافت شده است و این دو توانسته است اسرار آيات و حقايق معارف الهى را ضبط و حفظ كند. و به عبارت ديگر در حفظ و ضبط آيات الهى دو چيز دخالت دارد، يكى اينكه وحى از مقوله لفظ است، و اگر معانى الفاظ وحى مى‏شد و الفاظ حاكى از آن معانى، الفاظ رسول خدا (ص) مى‏بود -مانند احاديث قدسى- آن اسرار محفوظ نمى‏ماند. دوم اين كه اگر به زبان عربى نازل نمى‏شد و يا اگر مى‏شد ولى رسول خدا آن را به لغت ديگرى ترجمه مى‏كرد پاره اى از آن اسرار بر عقول مردم مخفى مى‏ماند، و دست تعقل و فهم بشر به آنها نمى‏رسيد.[18]

پس خداوند در مرحلۀ اول پیام خود را در قالب الفاظ به پیامبر خود می رساند و در مرحلۀ دوم است که این پیام در قالب الفاظ به مخاطبان پیامبران، ابلاغ می گردد، اما این که در هریک از این مراحل چه زبانی گزینش شود به عوامل دیگری بستگی دارد و این عوامل ممکن است زبان خاصی را در مرحلۀ اول ایجاب کند و زبان دیگری را در مرحلۀ دوم.

 

جایگاه الفاظ در وحی

در مورد جایگاه الفاظ در وحی گفتنی است که الفاظ جزء ذات و حقیقت وحی نیست؛ زیرا وحی غالباً از سنخ علم و ادراک است، و علم و ادراک نحوۀ خاص وجود است که منزه از ماهیت است.

به عبارت دیگر، وحی مفهومی برگرفته از “هستی” است. از این رو، ماهیت ندارد و نمی توان آن را از طریق جنس و فصل و حد و رسم تعریف کرد. پس وحی منزه از آن است که تحت مقولات معروف ماهوی قرار گیرد. مفهوم وحی – مانند معنای هستی – دارای مصداقی است که آن مصداق، مراتب گوناگون و متفاوتی دارد.[19] لذا تعریف هایی که برای وحی شده، تعریف شرح الاسمی است نه حقیقی. به علاوه وحی یک ارتباط عادی نیست، تا درک آن برای همه امکان پذیر باشد.

از آنچه بیان شد روشن گردید که وحی فراتر از زبان[20] و نوعی ارتباط حضوری برای دریافت حقایق هستی است؛ ولی القاء وحی بدون  الفاظ ممکن نیست.

در بارۀ این نکته که چه نیازی است تا در این ارتباط حضوری مفاهیم با الفاظ دریافت گردند باید توجه داشت چرایی دریافت پیام الهی در وحی از طریق لفظ، در ارتباط تنگاتنگ بین لفظ و معنا نهفته شده است. توضیح این که: گرچه زبان چيزى غير از شناخت و معرفت است؛ زیرا شناخت و معرفت و فهم به مفاهيم ذهنى ارتباط دارد، و زبان مجموعۀ خاصى از الفاظ است كه به نحوى با معانى ارتباط دارند، اما این ارتباط لفظ و معنا مى تواند آنقدر زياد شود كه ما حتى در خالص ترين برخورد هاى معنايى، با لفظ سر و كار داشته باشيم؛ يعنى وقتى كه با درون خود سر و كار داريم و در ذهن خويش به امورى مى انديشيم – كه فضاى انديشه، صرفاً فضاى بهره بردارى و استفاده از معانى ذهنى است – باز در پرتو الفاظ مى انديشيم. اين امر – كه در تعبير شيخ الرئيس در منطق اشارات «نجواى درونى» نام گرفته است[21] – نه از آن رو است كه انديشيدن در گرو زبان است ) اصولاً انديشيدن، سر و كار داشتن با معانى است و معانى امورى جدا از الفاظ هستند. ما مى‏توانيم بدون الفاظ بينديشيم و صرفاً با خود معانى سر و كار داشته باشيم(، بلكه از آن رو است كه در ذهن بين الفاظ و معانى ارتباط تنگاتنگى وجود دارد، به گونه اى كه وقتى ما معنا را در ذهن خويش حاضر مى‏كنيم، لفظ نيز به صورت غير ارادى به همراه آن مى‏آيد، و ما در واقع در پرتو لفظ، معنا را مى‏بينيم. به عبارت ديگر؛ ارتباط لفظ و معنا آنقدر زياد مى‏شود كه معنا در ذهن كسى كه در فضاى يك زبان زندگى مى‏كند، در پوستۀ الفاظ قرار مى‏گيرد. از طريق همين ارتباط تنگاتنگ ميان لفظ و معنا است كه شما مى توانيد به راحتى گفت و گو كنيد، سخن ديگران را بفهميد و در هنگام سخن گفتن به سرعت معانى را در ذهن حاضر كنيد و چون اين معانى در پوستۀ الفاظ هستند، به سرعت، صورت، ذهنى الفاظ هم در ذهن شما پديد مى‏آيد. در غير اين صورت، شما نمى توانستيد به راحتى سخن بگوييد و در هنگام تكلّم گرفتار لكنت و توقف مى‏شديد. اين ارتباط تنگاتنگ بين لفظ و معنا، مفاهمه را آسان كرده و گفتن و فهميدن را سرعت بخشيده است. در يك گفت و شنود عادى و هم زبانى، هر لفظى كه به گوش شما مى‏خورد، گويى خود معنا در ذهن نقش مى‏بندد. حال نيز كه اين متن را مى‏خوانيد، با همين فرايند رو به رو هستيد. از يك سو، در درون خود نجوا مى‏كنيد و از سوى ديگر، گويا با معانى ارتباطى بدون واسطه داريد.[22]

 

پیامبران و انواع وحی رسالی در قرآن

انواع وحی رسالی

در قرآن كريم به اشكال سه گانۀ نزول وحى اشاره شده است:

1. تكلّم مستقیم و بدون واسطه؛ يعنى بين خدا و پيامبر، واسطه ای نيست و پيامبر مستقيماً وحى را از منبع فيض دريافت مى‏كند. نویسنده کتاب التمهید فی علوم القرآن می گوید: “بنابر آنچه که اصحاب، حالت پیامبر اکرم را هنگام فرود وحی  توصیف کرده اند، نزول وحی بیشتر مستقیم بوده است”.[23]

2. تكلّم خداوند از وراى حجاب: در این نوع پیامبر تنها صدا وحی را می شنود و هیچ چیز را نمی بیند. این گونه دریافت وحی مانند آن است که کسی از پس پرده سخن بگوید و انسان تنها صدای او را بشنود؛ از این رو قرآن از این قسم به «وراء حجاب» تعبیر می کند.

3. دریافت وحی از طریق فرشته الاهی:

در این طریق حضرت جبرئیل (ع) پیام الاهی را بر قلب پیامبر فرود می آورد. “روح الامین قرآن را بر قلب تو فرود آورد”.[24]

“روشن است كه در دو قسم اخير، به خلاف قسم اول، حجاب و واسطه اى بين خدا و نبى در كار است؛ البته معناى حجاب و واسطه اين نيست كه این حجاب پیامبر را از ارتباط مستقيم با تكلّم الاهى باز دارد؛ بلكه واضح است كه گوينده، خدا است؛ اما به دليل حكمت و مشيت الاهى، پيامبر بر حجاب يا واسطه التفات مى‏كند و پيام حضرت حق را از وراى حجاب يا از لسان واسطه مى‏شنود. پر واضح است كه در اين جا نيز رسول، مستقيماً پيام خدا و سخن فيّاض على الاطلاق را دريافت مى‏دارد؛ بنابراين اگر رسول به حجاب التفات كند، گفته مى‏شود كه وحى از وراى حجاب است و اگر بدان التفات نورزد، وحى نسبت به او بلاواسطه و مستقيم است. آن جا هم كه وحى به واسطه جبرئيل (ع) است، اگر گيرنده وحى به واسطه توجه نداشته باشد، وحى بلاواسطه از سوى خدا خواهد بود”.[25]،[26]

 

حالات پیامبر اکرم هنگام دریافت وحی

خداوند در سوره مزٌمٌل که دومین سوره از جهت نزول است، خطاب به رسول خود می فرماید: “در حقیقت ما به زودی بر تو گفتاری گرانبار القا می‏کنیم‏”.[27]

پیامبر هنگام نزول وحی مستقیم، بر خود احساس سنگینی می کرد و از شدت سنگینی که بر او وارد می شد بدنش داغ می شد و از پیشانی مبارکش عرق سرازیر می گشت. اگر بر شتری یا اسبی یا حیوان دیگری سوار بود، کمر حیوان خم می شد و به نزدیک زمین می رسید.

امام علی (ع) می فرماید: “موقعی که سوره مائده بر پیامبر نازل شد، ایشان بر استری به نام “شهباء” سوار بودند وحی بر ایشان سنگینی کرد به طوری که حیوان ایستاد و شکمش پایین آمد”.[28] حالات دیگری نیز از این قبیل برای پیامبر هنگام نزول وحی روی می داد.[29] علامه طباطبائی می نویسد: “اخباری که بر این حالات غیر عادی پیامبر هنگام نزول وحی، اشاره دارند به حد مستفیض می باشند”.[30]

همان گونه که گفته شد؛ این سنگینی موقعی بود که وحی مستقیم و بدون واسطه بر رسول اکرم (ص) فرود می آمد.

امام صادق (ع) در این باره می فرماید: “هنگامی که وحی بدون واسطه ملک بر رسول خدا نازل می شد، این حالات در پیامبر اکرم رخ می داد؛ ولی هنگامی که وحی به واسطه جبرئیل (ع) فرود می آمد، رسول خدا می فرمود: جبرئیل به من گفت…”[31]. یعنی هنگام دریافت وحی توسط جبرئیل حالت پیامبر عادی بود.

این وحی بدون واسطه تنها حالات ظاهری پیامبر را تحت تأثیر قرار می داد و دگرگون می کرد؛ زیرا پس از برطرف شدن این حالت هر آنچه را به او وحی شده بود، در ذهن داشت و بی کم و کاست به مردم ابلاغ می کرد. در وحی مستقیم کلام الاهی در اعماق وجود رسول خدا تأثیر می گذاشت و این تأثیر فراتر از امور طبیعی و حسی بود، از این رو  این وحی تأثیر گذارتر  و سنگین تر از وحی غیر مستقیم بود.

به وجود آمدن چنین حالاتی هنگام دریافت وحی مستقیم می تواند دلایل مختلف داشته باشد:

1. ارتباط انسان مادی با برترین موجود مجرد:

هر چند پیامبران انسان های کاملی هستند، ولی در عین حال انسان اند و در جهان مادی؛ مانند سایر افراد بشر زندگی می کنند. “بگو من بشری همانند شما هستم که به من وحی می رسد که خدای شما خدای یکتا است”.[32] ارتباط با برترین موجود که مجرد از ماده است، برای انسان مادی کاری ساده نیست، به ویژه اگر این ارتباط بدون واسطه باشد، از این رو این حالات غیر عادی هنگام این ارتباط، امری قابل توجیه و پذیرفتنی است.

2. ثقالت و سنگینی معارف بلند اعتقادی و توحیدی[33]:

خداوند در این باره می فرماید: ” اگر ما این قرآن را بر کوه نازل می کردیم مشاهده می کردی که کوه از ترس خدا خاشع و متلاشی می گشت و این مثال ها را در قرآن برای مردم بیان می کنیم که اهل عقل و فکر شوند”.[34]

3. سنگینی اجرای دستورات الاهی در جامعه[35]:

شاهد این بار سنگین الاهی بر پیامبر عظیم الشأن، مصائب و سختی هایی بود که در طول مدت رسالت خود برای برپا ساختن کلمه توحید تحمل کرد.

 

کلمات پیامبر (ص) و وحی

بدون تردید پیامبران الاهی رابطه ای خاص با خداوند متعال داشته اند و از طریق این ارتباط، احکام، قوانین و تعلیمات الاهی را دریافت کرده و به مردم ابلاغ می کردند.

حقیقت و ماهیت این رابطه، بسیار پیچیده است و بشر از درک آن عاجز است، البته این به معنای جهل مطلق انسان به این موضوع نیست. به بیان دیگر مسئله “وحی” از جمله موضوعاتی نیست که چون انسان قدرت شناخت کنه و حقیقت آن را ندارد، پس باید آن را رها کند، بلکه می تواند به اندازه گستره عقل، فهم و ادراک خود، پیرامون وحی و کلام خداوند کاوش نماید.

دانشمندان اسلامی با استفاده از آیات و روایات نظریات مختلف و متفاوتی ارائه کرده اند:

عبدالرزاق لاهیجی در این باره می گوید: کسی اگر گمان کند که پیامبر (ص) در امری از امور، به رأی خود عمل کرده و منتظر وحی نبوده، هر آینه به غایت به امر نبوت و به حقیقت نبی، جاهل باشد و چنین کسی در نزد عقل، خارج بودنش از مرتبه دین داری اقرب است، به ویژه که مخالف نص قرآن است (و ما ینطق عن الهوی[36]، ان هو الا وحی یوحی[37]) و تخصیص این به بعضی امور در نهایت رکاکت است، چه جمیع امور متعلقه به دین، در حاجت به اذن الاهی و وحی ربانی، علی السویه است و هرگاه پیامبر (ص) عمل به رأی خود نکند دیگری را چه یارای آن باشد.[38]

از تفسیر نمونه نیز چنین بر می آید که: این سخن قرآن “ان هو الا وحی یوحی” تنها در مورد آیات قرآن نیست، بلکه به قرینه آیات گذشته سنت پیامبر را نیز شامل می شود که نه تنها گفتار آن حضرت بلکه رفتار و کردار آن جناب نیز بر طبق وحی الاهی است؛ زیرا در آیات 3 و 4 سوره نجم، به صراحت بیان شده است: او از روی هوا سخن نمی گوید، هر چه می گوید وحی است.[39]

علامه طباطبائی در تفسیر آیه «و ما ینطق عن الهوی» می گوید: “ما ینطق” مطلق است و مقتضای این اطلاق آن است که هوای نفس از تمام سخنان پیامبر نفی شده باشد، امّا از آن جایی که در این آیات خطاب “صاحبکم”[40] به مشرکین است[41] به خاطر این قرینه مقامی باید گفت که منظور این است که آن جناب در آنچه شما مشرکین را به سوی آن می خواند و آن چه از قرآن برایتان تلاوت می کند، سخنانش ناشی از هوای نفس نیست، بلکه هرچه در این باب می گوید، وحیی است که خدای متعال به او نازل می کند.[42]

برخی نیز گفته اند: این آیه وحی بودن همه گفته های دینی[43] آن حضرت در مسائل ارشادی و جهان بینی و هدایت نه جزئیات دنیایی را، اثبات می نماید.[44]

البته این احتمال مردود است، که حرف های عادی و اوامر و نواهی آن حضرت در امور فردی و خانوادگی؛ مثل این که پیامبر به همسرش بگوید، آن ظرف آب را به من بده، و … از روی هوای نفس بوده باشد،[45] پیامبر (ص) در این نوع سخنان نیز از پشتوانه عصمت برخوردار بود و خطا و اشتباه نداشته است.[46] لذا از گفتار و عمل[47] آن حضرت در چنین موضوعاتی، جواز و عدم منافات داشتن آن را با رضایت الاهی، استفاده می کنیم؛ زیرا اگر این اعمال اشکال داشت پیامبر آن را انجام نمی داد.

جهت مطالعه و بررسی بیشتر رجوع شود به: تأملات در علم اصول فقه، سلسله درس های خارج علم اصول، کتاب اوّل، دفتر پنجم، مبادی صدوری سنت، مرتبه و دامنه عصمت، ص 34- 67، استاد مهدی هادوی تهرانی.

 

وحيانى بودن قرآن

در اثبات وحی بودن قرآن از سوى خداوند چند روش قابل تصور است كه در ذيل به فهرست اجمالى آن شيوه ها اشاره مى‏شود.

شيوۀ اول: در اين روش، از سخنان معصومان (ع) استفاده مى‏شود؛ يعنى رواياتى قطعى از شخص رسول اكرم (ص)، يا يكى از امامان معصوم (ع) وجود دارد كه فرموده‏اند: قرآن از طرف خداوند است. اين سخن اگر چه با توجه به معجزات آن بزرگواران و با عنايت به معجزات ديگر رسول گرامى اسلام (ص) كه مقام الاهی آنها را ثابت مى‏كند و با در نظر گرفتن معصوم بودن آنان از هرگونه خطاى عمدى يا سهوى (چه در كردار و چه در گفتار) – كه خود ادله اى متقن دارد- سخنى مقبول و قابل اثبات است، ولى اين شيوه روش اصولى و اساسى و راهى آسان و به دور از پيچ و خم تأملات فراوان نيست؛ زيرا اولاً: خود پيامبر (ص) براى اثبات نبوت خويش، قرآن را به عنوان معجزه معرفى كرده است. ثانياً: هيچ‏ كدام از معجزات ديگر ايشان و نيز معجزات امامان معصوم (ع) جز قرآن باقى نمانده است، گر چه به تواتر قطعى و ادلّه متقن و غير قابل ترديد، به اثبات رسيده باشد. افزون بر اين، چنين استدلالى نقلى است و با آنچه در اين جا مورد نظر است و معيار اصلى كلامى بودن اين گونه مسائل به حساب مى‏آيد، سازگارى ندارد. معيار مسائل كلامى عقلى بودن آنها است.

بنابراين، در استفاده از اين شيوه براى اثبات وحيانى بودن قرآن، بايد دقت نظر بيشترى مبذول داشت و در حل اشكالاتى كه به اين روش مى‏شود، دقت نمود.

شيوۀ دوم: در اين شيوه براى اثبات وحيانى بودن قرآن، از خود قرآن استفاده مى‏شود. خداوند بارها قرآن را از جانب خود معرفى كرده و فرموده است: “انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون”[48]، و “و انزل الفرقان”[49]،و “نزل الكتاب”[50] و “لو انزلنا هذا القرآن…”[51]. با توجه به اين آيات قرآن تصريح دارد كه از ناحيۀ خدا وحی شده است.

در نگاه ابتدايى اين دليل با همين تقريرى كه ارائه شد، يك دليل دورى است؛ زيرا هنوز وحيانى بودن قرآن و حجيت آن ثابت نگشته، تا بتوانيم به آن تمسك جوييم و آن را مقدمۀ استدلال قرار دهيم. اما در يك نگاه دقيق تر مى توان به خود آيات قرآن براى اثبات وحيانى بودن آن تمسك جست.

شايان ذكر است كه آيات تحدى[52]؛ مانند: “و ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فأتوا بسورة من مثله”[53]، يا آيات ديگرى نظير: “لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافاً كثيرا”ً[54]، ناظر به نزول قرآن از ناحيه خدا و سند قطعى بر اين مطلب است، لكن چون اين گونه آيات در واقع به اعجاز قرآن نظر دارد، دليلى نقلى و قرآنى محسوب نمى‏شود، بلكه دليلى عقلى و بيرونى است كه در خود قرآن نيز از آن استفاده شده است. در حقيقت همان روش سوم را پيش پاى انديشمندان گذارده و استدلالى كاملا عقلى را براى هدايت عقول فرا روى حقيقت جويان قرار داده است.

شيوۀ سوم: اين روش اثبات مطلب از طريق اثبات اعجاز قرآن است. در اين شيوه كه معمول ترين روش ها است ويژگى‏هايى كه در خود قرآن است و كاشف از الاهی بودن آن است، بررسى مى‏شود.[55] [56]

منابع جهت مطالعۀ بيشتر:

هادوى تهرانى، مهدى، مبانى كلامى اجتهاد، مؤسسه فرهنگى خانۀ خرد، قم، چاپ اول، 1377.

 

وحی و بیماری اسکیزوفرن

«در بین تمام سندرم‌های عمده روانپزشکی تعریف و توصیف اسکیزوفرنی از همه دشوارتر است. علت عمده این مشکل این است که در طول ۱۰۰ سال گذشته مفاهیم بسیار متباعدی از اسکیزوفرنی در ممالک مختلف و به وسیله روان پزشکان مختلف بیان شده است. برای قابل فهم شدن عقاید متناقض در مورد اسکیزوفرنی بهتر است مطلب را با مقایسه‌ای ساده بین دو مفهوم اساسی شروع کنیم. اسکیزوفرنی حاد و مزمن.

اساساً در اسکیزوفرنی حاد، خصوصیات بارز عبارتند از هذیان ها و توهّمات و تداخل در فکر. این نوع خصوصیت را علائم مثبت می‌نامند. بعضی از بیماران پس از مرحله حاد بهبود می‌یابند و برخی دیگر وارد مرحله مزمن بیماری می‌شوند.

خصوصیات اسکیزوفرنی مزمن عبارتند از فقدان احساس و انگیزه و مردم گریزی. این خصوصیات را اغلب علائم منفی می‌نامند پس از تثبیت فرم مزمن بیماری، معدودی از مبتلایان ممکن است به طور کامل بهبود یابند.

اینجاست که عده ای این شبهه را مطرح کردند که پیامبر مثل بیماران اسکیزوفرن الهاماتی را دریافت می کرد و آیات قرآن صرفا از بیماری اسکیزوفرن بوده است. در جواب باید گفت:

این بیماری دارای علائم و نشانه هایی است و با یک تحلیل ساده در می یابیم که ساحت مقدس پیامبر اکرم (ص) از این بیماری به دور بوده است و وظایف پیامبران در تعارض آشکار با علائم ونشانه های این بیماری است.

یکی از خصوصیات پیامبران، دریافت وحی است. آنان، وظیفۀ ابلاغ، هدایت، و آوردن معجزه های محسوس نیز داشته اند. برفرض که بتوان این شبهه را در بخش دریافت وحی و ابلاغ آن مطرح کرد، مسلماً دیگر وظایف پیامبران ( مانند آوردن معجزه، در میان اجتماع بودن، هدایت و …) در تعارض آشکار با علائم و نشانه های این بیماری است».[57]

برخی از علائم این بیماری.

1.دوری گزینی و درون گرایی بیش از معمول:

پیامبر به مقتضای وظیفۀ مهمی که داشت، دارای شخصیت اجتماعی و مردمی بود. با مردم نشست و برخاست می کرد و هرگز خودش را از ایشان پنهان نمی کرد. به جز چند سال اول رسالت ایشان که به دستور خداوند و برای جلوگیری از ریشه کن شدن توسط کفار قریش فعالیت پنهانی داشت، در بقیۀ عمر آشکارا فعالیت می کرد. به طوری که وقتی کفار قریش مانع فعالیت اجتماعی وی شدند، مکه را به قصد مدینه ترک کرد.

2.از دست دادن انگیزه ها:

با مطالعه کتب تاریخ کاملاً مشهود است که نبی مکرم اسلام در اوج جهالت مردم زمان خود زندگی می کرد و برای هدایت ایشان هیچ گاه انگیزه خود را از دست نداد تا آن جایی که امروزه یک میلیارد و نیم از انسان های کره زمین در اثر همین فعالیت ها مسلمان شده اند.

3.محدودیت شدید هیجانات، یا بروز نا به جای هیجانات:

وقار و شخصیت آرام پیامبر اعظم در زمان خود زبانزد بوده است چنان که در کتب سیره رسول خدا (ص) کراراً به آن پرداخته شده است تا جایی که نزدیکان به ایشان، از وقار و آرامش او به سکون دست می یافتند.

4. هذیان گویی:

با مطالعه و سیر در تاریخ وجود مقدس پیامبر (ص) در زمان جاهلیت و قبل از نزول وحی به ایشان، کردار و رفتار پیامبر سبب شده بود که او را به محمد امین ملقب نمایند و پر واضح است که شخص هذیان گو هیچ گاه به این لقب و امثال آن متصف نمی گردد.

5. توهم (یک تجربه حسی منشا گرفته از ذهن، مثلاً شنیدن صداها یا دیدن چیزهایی که وجود خارجی ندارد):

این عامل با وجود معجزات پیامبر که نماد خارجی در بین مردم داشت، قابل اعتنا نمی باشد؛ همانند شق القمر پیامبر (ص)، تکلّم ریگ های بیابان و شهادتین گفتن آنان و غیره که تماماً در کتب تاریخی آمده است.

6.اختلال تفکر که خود را با تکلم آشفته و غیر مرتبط نشان می دهد:[58]

بررسی این عامل در شخصیت قدسی پیامبر (ص) با توجه به مطالب فوق کاملاً منتفی است که گواه بارز آن کلمات حکیمانه و گهربار است که تا به امروز راهنما و راهگشای بشر می باشد.[59]

با عنایت به مطالب بیان شده می توان گفت: امروزه چنین شبهاتی از اهداف سران کفر و ظلم است تا از محبوبیت اسلام و پیامبر آن به منظور عدم گرایش ملت ها به سوی اسلام و به خطر نیفتادن منافعشان بکاهند[60] و وحی الهی را این چنین پست و فرومایه تعبیر نمایند، لذا قائلین به این شبهه چون از درک و معنای وحی عاجزند، به این گونه شبهات روی می آورند.

 


[1]. ابن فارس، مقاییس اللغة، ج 6، ص93، مکتب الاعلام الاسلامی، 1404 ه.ق؛  فیومی، المصباح المنیر، ص 651، دار الهجرة، چاپ سوم، قم، 1425ه.ق.

[2]. راغب اصفهانی، مفردات الفاظ قرآن، ماده “وحی”.

[3]. طباطبائی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، موسوی، محمد باقر، ج 2، ص 159.

[4]. همان، ص 160؛ همچنین برای آگاهی بیشتر رجوع شود به استاد هادوی تهرانی، مبانی کلامی اجتهاد، ص 76- 78؛ خسرو پناه، عبدالحسین، قلمرو دین، ص 117- 130 و نمايه: وحى و كيفيت آن، سؤال 88 (سایت اسلام کوئست: 887)[5][6]. در علم حصولى فقط صورتى از معلوم در دسترس ما قرار دارد و خود معلوم بالعرض از دسترس ما خارج است. يعنى نمى‏توانيم خود را از چنگ واسطه نجات دهيم و ارتباط با واقعيت اشياء از راه همين صورت علمى است. و اگر اشتباهى صورت گيرد، ما خطا كرده‏ايم و به واقعيت خارجى نخواهيم رسيد و اين به دليل وساطت صورت علمى و تفسير اشتباه ما در تطبيق آن بر خارج است.

[7]. اقتباس از نمايه: وحى و كيفيت آن، سؤال 88 (سایت: 887).

[8]. هرچند ادراك حقيقت وحى و كيفيت تنزل آن، امرى آسان و حتى ممكن نخواهد بود.

[9]. مریم، 11.

[10]. نحل، 67.

[11]. قصص، 7.

[12]. انعام، 112. “وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحي‏ بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُون‏”.

[13]. شوری، 7.

[14]. َ إِنَّ الْوَحْيَ يَنْزِلُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِالْعَرَبِيَّةِ فَإِذَا أَتَى نَبِيّاً مِنَ الْأَنْبِيَاءِ أَتَاهُ بِلِسَانِ قَوْمِهِ «بحار الانوار، ج11، ص 42»؛ « َ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى كِتَاباً وَ لَا وَحْياً إِلَّا بِالْعَرَبِيَّةِ فَكَانَ يَقَعُ فِي مَسَامِعِ الْأَنْبِيَاءِ بِأَلْسِنَةِ قَوْمِهِمْ وَ كَانَ يَقَعُ فِي مَسَامِعِ نَبِيِّنَا ص بِالْعَرَبِيَّةِ» ( همان، ج 16، ص 134، و ج 18، ص 263؛ علل الشرائع-ترجمه ذهنى تهرانى، ج‏1، ص 435).

[15]. ابراهیم، 4.

[16]. اقتباس از نمایه: نزول قرآن به زبان عربی، سؤال 426 (سایت اسلام کوئست: 446).

[17]. اقتباس از نمایه: آخرین آیه قرآن و امکان اضافه شدن وحی، سؤال 1636 (سایت اسلام کوئست: 1638).

[18]. نک: ترجمه الميزان، ج‏11، ص 102.

[19]. جهت آگاهی بیشتر در این زمینه، رجوع شود به: کتاب های وحی و نبوت در قرآن، جوادی آملی؛ مبانی کلامی اجتهاد در برداشت از قرآن کریم، هادوی تهرانی، ص 77 و 78.

[20]. از این رو است که گفته می شود: قرآن، حقیقتی فراتر از زبان است و قبل از آن که به زبان عربی درآید، در مرحله ای از هستی وجود داشته که در آن مرحله، عقول بشر به آن دسترسی نداشت. خداوند آن را از موطن اصلی اش پایین آورده و در خور فهم بشر کرده و به لباس واژۀ عربیت در آورد به این امید که عقول بشر با آن انس بگیرد و حقایقش را بفهمد. نک: المیزان، (ترجمه فارسی)، ج 18، ص 122 – 123.

[21]. ر.ك: ابن سينا، الاشارات و التنبيهات، ج1، ص22 – مهدى هادوى تهرانى، گنجينه خرد، ج 2،ص 21 – 16.

[22]. نک: هادوی تهرانی ، مهدی ، مبانی کلامی اجتهاد، ص100 – 102.

[23]. معرفت، محمد هادی، التمهید فی علوم القرآن، ج 1، ص 101، چاپ اول، مؤسسه تمهید، قم، 1386ه.ش.

[24]. شعراء، 193 و 194.

[25]. سؤال شماره 88، (سایت اسلام کوئست 887).

[26] درباره وحی و کیفیت آن می توانید به سؤال شماره 88 (سایت اسلام کوئست 887) مراجعه کنید.

[27]. مزمل، 5.

[28]. التمهید فی علوم القرآن، ج 1، ص 101.

[29]. مراجعه شود به کتاب: التمهید فی علوم القرآن، ج 1، ص 101- 105.

[30]. طباطبائی، محمد حسین، المیزان، ج 20، ص 139، چاپ پنجم، دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1372 ه. ش.

[31]. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج 18، ص 271، چاپ اول، مؤسسة الوفاء، لبنان، 1404ه.ق؛ برقی، احمد بن محمد بن خالد، محاسن، ج 2، ص 338، دار الکتب الاسلامیة، قم، 1371 ه.ش.

[32]. فصلت، 6؛ کهف، 110.

[33]. المیزان، ج 20، ص 139.

[34]. حشر، 21.

[35]. المیزان، ج 20، ص 139.

[36]. نجم، 3.

[37]. نجم، 4.

[38]. فیاض لاهیجی، عبدالرزاق، گوهر مراد، ص 461.

[39]. تفسیر نمونه، ج 22، ص 481.

[40]. نجم، 2.

[41]. مشرکینی که دعوت پیامبر و قرآنی را که بر ایشان می خواند، دروغ و افترا بر خدا می پنداشتند.

[42]. طباطبائی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، موسوی، محمد باقر، ج 19، ص 42؛ حسینی طهرانی، سید محمد حسین، مهر تابان، ص 212- 213.

[43]. يك عنصر دينى، عنصرى است كه در سعادت واقعى انسان نقش دارد.

[44]. جوادی آملی، عبدالله، تفسیر موضوعی فرآن، سیره رسول اکرم (ص)در قرآن، ج 8، ص32.

[45]. دقت شود که گفتار ما بالاتر از این سخن است که بعضی گفته اند که بدون تردید، وجود پیامبر اکرم (ص) علاوه بر ویژگی رسالت و نازل شدن وحی بر آن وجود مبارک، خود از افراد برجسته و ممتاز و با تجربه عصر و زمان خود بوده است. بنابراین می توانند دارای دو نوع سخن و گفتار باشد:

الف- سخنان و گفتار وحیانی مانند آیات قرآن و احادیث قدسی.

ب- سخنان حکیمانه عقلانی که از شخصیت ممتاز و عقلانی آن حضرت سرچشمه گرفته است.

[46]. اگر چه نتوان دینی بودن آن را اثبات نمود و ملازمه ای بین آن دو قایل شد؛ یعنی گفته شود معصوم در هيچ موردى گرفتار غفلت، خطا، نسيان، و عصيان نمى‏شود، چه گفتار و رفتار او مربوط به يك امر دينى باشد و چه آنچه مى‏گويد يا انجام مى‏دهد، امرى غير دينى باشد. بنابراين اگر معصوم حقيقتى را بيان نمايد كه عنصر دينى نباشد – مثلاً از يك مطلب علمى سخن بگويد -، قطعاً سخن او مطابق با واقع است. همان گونه كه اگر مطلبى شرعى و دينى را بيان نمايد، هيچ خطايى در سخن او نيست. تأملات در علم اصول فقه، کتاب اول، دفتر پنجم، مبادی صدوری سنت، مرتبه و دامنه عصمت، ص 35.

[47]. از آیه “و ما ینطق عن الهوی” استفاده می شود که رفتار و سیره پیامبر (ص) هم علاوه بر گفتار آن جناب، هیچ گاه بدون اذن وحی نبوده است و اگر هم فرضاً چنین معنای فراگیری را نتوانیم از این آیه استنباط کنیم از آیات دیگری مثل آیه 50 سوره انعام و آیات دیگر، چنین چیزی استظهار می شود. جوادی آملی، عبدالله، تفسیر موضوعی فرآن، سیره رسول اکرم (ص) در قرآن، ج 8، ص 33.

[48]. حجر، 9. “بى ترديد، ما اين قرآن را به تدريج نازل كرده‏ايم، و قطعاً نگهبان آن خواهيم بود”. ذكر در اين جا به قرآن تفسير شده است.

[49]. آل عمران، 4؛ “و فرقان را نازل كرد”.

[50]. بقره، 176؛ اعراف، 196؛ “كتاب را نازل كرده است”. مراد از كتاب، همان كتاب مقدس آسمانى اسلام، يعنى قرآن، است چه اين كه پيشتر، تورات و انجيل نازل شده بود.

[51]. حشر، 21؛ “اگر اين قرآن را فرو مى‏فرستادم”.

[52] آيات تحدى، آياتى است كه خداوند در آنها منكران را به مبارزه طلبيده است.

[53]. بقره، 23؛ “و اگر در آنچه بر بنده خود نازل كرده‏ايم شك داريد، پس سوره اى مانند آن بياوريد”.

[54]. نساء، 82؛ اگر از جانب غير خدا بود قطعاً در آن اختلاف بسيارى مى‏يافتيد.

[55] ر. ک: نمايۀ: اعجاز قرآن، سؤال 70 (سایت اسلام کوئست: 311).

[56]. هادوى تهرانى، مهدى، مبانى كلامى اجتهاد، ص 47 و 46.

[57]. www.aftab.ir

[58]. رجوع شود به سایت اینترنتی: پایگاه جامع اطلاع رسانی پزشکان ایران.

[59]. منابع شواهد تاریخی:

1. جعفریان، رسول، تاریخ سیاسی اسلام 1، سیره رسول خدا (ص).

2. طباطبایی، سید محمد حسین، سنن النبی.

3. سبحانی، جعفر، فروغ ابدیت.

[60]. با استفاده از سؤال 476 (سایت اسلام کوئست: 517).