کپی شد
وحدت وجود در فلسفه
در توضیح وحدت وجود در فلسفه باید چند نکته را مورد توجه قرار داد:
الف. معنای وحدت: معنا و مفهوم وحدت در نظر فلاسفه بدیهی و بی نیاز از تعریف است؛ چون معتقدند که وحدت مساوق با وجود است و تعریف آن، مانند تعریف وجود ممکن نیست، مگر این که دور یا تعریف چیزی به واسطۀ خود آن چیز لازم آید.[1]
ب. اقسام واحد (وحدت): حکیمان در بیان اقسام وحدت یا واحد می گویند: واحد یا حقیقی است یا غیر حقیقی، واحد حقیقی به چیزی می گویند که وحدت، صفت ذات او باشد، در اتصاف به وحدت واسطۀ در عروض نداشته باشد مانند انسان واحد. واحد غیر حقیقی چیزی است که وحدت، صفت ذات او نباشد؛ بلکه واسطۀ در عروض داشته باشد، مانند انسان و فرس که در حیوانیت متحد هستند.[2]
واحد حقیقی، یا ذاتی است که عین وحدت است؛ او همان وجود صرف است که دومی و تکرار ندارد. واحد و وحدت در این جا یکی است، که آن را «وحدت حقّه» می نامند. یا ذاتی است که عین وحدت نیست ولی متصف به وحدت است، مانند انسان واحد. او را «وحدت غیر حقّه» می نامند.[3]
تذکر این نکته ضروری است که از نظر حکمت متعالیه، وحدت حقه نیز دو قسم است؛ 1. «وحدت حقۀ حقیقیه». 2. «وحدت حقۀ ظلیه».[4] این تقسیم برای امتیاز بین انتساب وحدت حقه به ذات متعالی خداوند و بین انتساب آن به غیر خداوند است؛ یعنی «وحدت حقۀ حقیقیه» اختصاص به ذات ربوبی حضرت حق تعالی دارد؛ در مورد غیر خداوند «وحدت حقۀ ظلیه»، به کار برده می شود.
ج) وحدت حقه يكی از اساسی ترين مسائلی كه پذيرش وحدت وجود بر آن مبتني است، مسئله وحدت حقه یا همان وحدت در كثرت و كثرت در وحدت است؛ یعنی بايد ديد چگونه يک چيز در عين وحدت كثرت دارد و در عين كثرت وحدت دارد و چگونه عقل و خرد انسان می تواند آن را بپذيرد و آن را ضد و نقيض گويی نپندارد؟
فلاسفه می گویند هستى اگر متشکل از چند هستی هم باشد، اختلاف آنها به شدت و ضعف و كمال و نقص مىتواند باشد. هستی ها نمىتوانند حقايق متباين باشند و با يک ديگر مغاير بالذات باشند. پس طبيعت هستى يک حقيقت بيشتر نيست و اين حقيقت، واجبالوجود است؛ يا واجبالوجود بالذات است يا اگر واجبالوجودِ بالذات نيست، اثر و فعل واجبالوجود بالذات است؛ يعنى نقص و تأخّر از ناحيه معلوليت براى او پيدا شده است. اگر درست دقّت شود؛ معنايش اين مىشود كه هستى در درجه اول خدا است، و در درجه دوم و به واسطه خدا و واجبالوجود (يعنىبه واسطه معلوليت).
هستی هاى ممكنْ قابل تصور و قابل تحقق است، والّا لازمه ذات هستى، همان نامحدوديت و وجوب وجود و قيام به ذات است.[5]
[1]. ملاصدرا، الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج 2، ص 83؛ طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمه، ص 138؛ رساله وحدت از دیدگاه عارف و حکیم، در مجموعۀ یازده رسالۀ فارسی،ص 27؛ جوادی آملی، عبدالله، رحیق مختوم، ج 7، ص 25.
[2]. نهايةالحكمة، ص 141؛ رحیق مختوم، ج 7، ص 27.
[3]. نهايةالحكمة، ص 141.
[4]. سبزواری، ملا هادی، شرحالمنظومه، تصحيح و تعليق: حسن زاده آملی، حسن، ج 5، ص 181.
. مطهرى، مرتضی، مجموعه آثار، ج4، ص194[5]