searchicon

کپی شد

وجود

وجود، واژه‌ای عربی است که در فارسی از آن به «هستی» تعبیر می‌شود. در فلسفه گفته می‌شود مفهوم وجود بدیهی التصوّر است و نیاز به تعریف ندارد؛ زیرا مفهوم وجود از عام‌ترین و شامل‌ترین مفاهیم است و شامل همه مفاهیم می‌شود. مفهومی اعم از مفهوم وجود قابل تصور نیست و به همین خاطر مركب نبوده و دارای اجزاء مفهومی نمی‌باشد. هر قدر قیود و اجزاء تشكیل دهنده یک مفهوم بیشتر باشد، دایرۀ شمول آن، تنگ‌تر می‌شود و افراد كمتری را در بر می‌گیرد. بنابراین هر مفهومی كه دایرۀ شمول آن بیشتر باشد، تعداد قیود و مؤلفه‌های مفهومی آن كمتر خواهد بود و چون مفهوم وجود، عام‌ترین مفاهیم است، پس هیچ‌گونه اجزاء مفهومی نداشته و بسیط (غیرمركب) است.

از طرف دیگر هر مفهومی كه بسیط باشد، تصور آن بدیهی خواهد بود؛ زیرا ذهن برای تعریف یک مفهوم مبهم، اجزاء تشكیل دهنده آن را تجزیه و تحلیل نموده و بدین وسیله ابهام آن را برطرف می‌نماید و آن را به صورت معلوم درمی‌آورد؛ به عنوان مثال در مورد مفهوم انسان، ذهن شروع به تجزیه و تحلیل اجزاء مفهومی آن می‌كند كه عبارتند از حیوانیت و ناطقیت و با بیان این اجزاء مفهومی، انسان را برای ما معلوم می‌كند. اما در مورد مفهوم بسیط، هر چه هست همان است كه به ذهن آمده و هیچ‌گونه اجزاء و مؤلفه‌های مفهومی ندارد تا با بیان آنها از حالت ابهام خارج شود؛ بلكه مفهوم بسیط وقتی در ذهن می‌آید، از غیر خود متمیّز است و هیچ‌گونه ابهام و اجمالی ندارد. به همین دلیل در فلسفه گفته می‌شود، وجود دارای جنس و فصل نیست تا به واسطه آن‌ها تعریف شود. جنس، عبارت است از جزء مفهومی مشترک، و فصل، عبارت است از جزء مفهومی مساوی با مفهوم مبهم که از تركیب این دو ماهیت و حقیقت، آن مفهوم مبهم روشن می‌شود.  همان‌ طور كه گفته شد، مفهوم وجود، بسیط است و هیچ‌گونه اجزاء تشكیل دهنده ذهنی ندارد. پس تعریف آن نیز ممكن نیست و مفهوم وجود، خود به خود برای ما معلوم است.

به سخن دیگر مفهوم وجود را با جنس (جزء مفهومی مشترک) و فصل (جزء مفهومی مساوی) نمی‌توان تعریف كرد و به اصطلاح، تعریف حقیقی آن ممكن نیست. لازم به ذکر است که نمی‌توان مفهوم وجود را از راه آثار و خواص آن تعریف نمود (تعریف رسمی)؛ زیرا خواص و آثار یک شیء عبارت از اموری است كه غیر از خود آن شیء بوده و وابسته به آن شیء باشند؛ مانند سوزاندن كه اثر حرارت می‌باشد. اما این سخن در مورد هستی و وجود صادق نیست؛ زیرا چیزی كه غیر از هستی و بیرون از دایرۀ هستی باشد، پوچ و باطل و نیستی است، پس واقعیت هستی دارای آثار و خواص نیز نیست تا به واسطه آن خواص تعریف شود و اگر چنان‌چه به برخی از خصوصیات هستی، اوصاف و خواص اطلاق می‌كنند، نوعی مسامحه است.[1]



[1]. ر.ک: مطهری، مرتضی، مجموعه آثار (اصول فلسفه و روش رئالیسم)، ج  6، ص  505 – 506؛ طباطبایی، سید محمد حسین، بدایه الحکمه، ص 10، 17 – 19.