کپی شد
واقعنمایی تجربه دینی
احساس های روحی و روانی دو گونهاند: برخی موهوم و پنداریاند و برخی دیگر واقعی و حقیقی. با توجه به این دوگانگی، این پرسش مطرح میشود که آیا احساس هایی که «تجربه دینی» نامیده میشوند، جزو دسته اولاند یا دسته دوم؟ یا این که برخی از آنها پنداری و برخی دیگر واقعیاند؟.
والتراستیس[1] (1886 – 1967م) در این باره چنین گفته است: «آیا تجربه قدیس (تجربه دینی و عرفانی) متضمن نگرش خاصی به ماهیت عالم است یا نه؟ ظاهراً دو نگرش ممکن وجود دارد. میتوان قایل بود که تجربه عارف، تجربهای است که فقط در ذهن خود عارف است و متضمن چیزی در باب ماهیت جهان خارج از او نیست. این حالت را میتوان نگرش «ذهنی گرایانه» به عرفان نامید. نگرش ممکن دیگر این است که تجربه عرفانی متضمن این است که موجودی در عالم خارج واقعیت دارد، موجودی که آفریدگار عالم است. این نگرشی است که بیشتر ادیان و عرفا اتخاذ کردهاند و میتوان آن را نگرش «عینیگرایانه» نامید».[2]
در تبیین نگرش واقعنما بودن تجربه دینی میتوان گفت: تجربه دینی، نوعی احساس است؛ احساس وابستگی مطلق به حقیقت غایی یا الوهی. این احساس در وجود انسان های بیشماری یافت میشود. این احساس را در انسان های مختلف که از نظر شرایط جغرافیایی، اجتماعی و فرهنگی تفاوت های بسیاری دارند، نمیتوان امری پنداری و موهوم نامید، همان گونه که احساس های عمومی دیگر ارزش عینی دارند و واقعنما میباشند، احساس دینی (تجربه دینی) نیز چنین است، حتی کسانی؛ چون فروید که دین را به عنوان آرزوی وَهمی انسان برای داشتن پدری آسمانی و مقتدر، تحلیل میکرد، منکر این واقعیت نبود که انسان ها واجد چیزی هستند که تجربه دینی نامیده میشود. به عبارت دیگر، فروید احساس عجز و ناتوانی و نیاز به پشتوانهای نیرومند را در انسان انکار نمیکند؛ بلکه این مطلب که مصداق آن واقعیتی جدا از انسان و برتر از او باشد را منکر است.
نقد دیدگاه فروید
نقدی که بر تحلیل و استدلال فروید وارد میشود، این است که چرا وی احساس های دیگر انسان؛ مانند احساس تشنگی و گرسنگی (احساس نیاز به آب و غذا) را پنداری نمیداند، ولی احساس به تکیهگاهی برتر را پنداری میداند؟ «اگر انسان ها – چه خداپرستان و چه منکران وجود خدا- احساس نیاز و وابستگی به امری متعالی را دارند، نظم و ناموس طبیعی اقتضا میکند که آن امر متعالی در خارج موجود باشد، همان گونه که احساس نیاز انسانها به آب مستلزم آن است که آب در خارج وجود داشته باشد. درخواست از بشر به این که باور کند، بدون این که آبی در خارج باشد احساس تشنگی وجود دارد و بدون این که معشوقی در بیرون وجود داشته باشد، نیاز به عشق هست، با درک و انتظار فطری او، سازگاری ندارد. احتمال این که همه انسان ها در احساس نیاز به متعالی شدن و احساس وابستگی مطلق دچار فریب شدهاند، اگرچه به تناقض نمیانجامد، ولی با مقتضای نظام فطری و نیز تجربه تاریخی انسان در مورد احساس های مشابه آن، سازگار نیست».[3]
تبیین دقیقتر استدلال یاد شده این است که بگوییم تجربه دینی یک احساس واقعی در انسان دیندار است و احساس واقعی، از آن جهت که از امور ذات الاضافه است (به چیزی اضافه و مربوط می شوند)، بدون تحقق داشتن متعلق احساس، ممکن نیست. چنان که علم واقعی، معلوم واقعی میخواهد، محبت واقعی، محبوب واقعی میخواهد. احساس وابستگی مطلق نیز به وجود واقعیتی وابسته است که در خور چنین احساسی باشد؛ یعنی از وجودی غیر متناهی برخوردار باشد تا احساس وابستگی به آن مطلق باشد. این تصویر از تجربه دینی؛ یعنی دلالت بر واقعیت داشتن متعلق آن، نظیر تقریری است که برخی متفکران اسلامی از برهان فطرت ارائه کردهاند.[4] [5]
[1]. والتر ترنس استیس (۱۸۸۶ – ۱۹۶۷م) فیلسوف انگلیسی است. پژوهشهای او عمدتاً در زمینه فلسفه هگل، عرفان و نسبیگرایی اخلاقی است.
[2]. ربانی گلپایگانی، علی، درآمدی بر کلام جدید، ص 178، به نقل از دین و نگرش نوین، ص 384 – 386.
[3]. همان، ص 179، به نقل از نورمن گیسلر، فلسفه دین، ص 112 و 113.
[4]. ر.ک: فطرت و دین، ص 145 – 152.
[5]. برگرفته از: درآمدی بر کلام جدید، ص 178 – 180.