کپی شد
واقعه شهادت حسین علی شهید فخ
حسين بن على پس از قیام و تسخیر مدينه و حرکت به سمت مكه، حكومت مدينه را به دينار خزاعى سپرد و خود با سيصد نفر مسلح بيرون شهر خيمه زد. کاروان حسين بن على حسنى پس از حرکت از مدينه به سمت مکه با اين تعداد به موضعى در مکه كه «فخ» ناميده میشود رسيد.
در اينجا سپاه خليفه هادی عباسی راه را بر او بست. فرماندهى سپاه با موسى بن عيسى هاشمى بود. پيش از همه چيز عباس بن محمد عباسى كه از امراى لشكر هادى بود براى حسين بن على امان فرستاد، ولى حسين با شدت تمام و رشادت، امان او را رد كرد. وقتى سياهپوشان سپاه بنى عباس پديدار شدند حسين بن على مردى از اصحاب خود را بر شترى سوار كرد و وصیتی انشاء کرد که در بخش خودش بیان شد.
سپاه موسى هادى تحت فرماندهى موسى بن عيسى هاشمى و عباس بن محمد و جعفر و محمد فرزندان سليمان و مبارک تركى و مناره و حسن حاجب و حسين بن يقطين در برابر ابو عبد اللَّه الحسين حسنى صف كشيدند. روز هشتم ماه ذى الحجه (روز «ترويه») بود. سپيده صبح تازه از افق دميده بود. وقت نماز صبح بود. موسى بن عيسى فرمان داد كه صفوف سپاه سازمان نظامى بگيرند. محمد بن سليمان را بر ميمنه گماشت و سليمان بن ابى جعفر امير ميسره شد. عباس بن محمد بر قلب سپاه فرماندهى يافت. موسى بن عيسى ابتدا به جنگ كرد. فرمان حمله داد. در نخستين حمله اصحاب حسين بن على از جا كنده شدند و به سمت دره پائين رفتند، محمد بن سليمان از پشت سر حمله آورد و به دنبال آنان تاخت. در اين واقعه كه موسى بن عيسى از جلو و محمد بن سليمان از پشت سر اصحاب حسين بن على را ميان گرفته بودند همراهان حسين بن على سخت آسيب ديدند.
بيشترشان به قتل رسيدند. سياه پوشان، پيروان بنى عباس فرياد میكشيدند: يا حسين لك الامان ولى حسین بن على گفت: من امان نمیخواهم و پشت سر هم حمله میكرد. سليمان بن عبد اللَّه حسنى و عبد اللَّه بن اسحق حسنى كه همراه حسين بودند هر دو به قتل رسيدند. تيرى از سپاه عباسيان بر چشم حسن بن محمد نشست. او بىآنكه تير را از چشمش در بياورد به جنگ ادامه میداد. و با نهاىت شدّت و حدّت مىجنگيد. محمد بن سليمان فرياد كشيد: پسر دائى. از مرگ پرهيز كن ما به تو امان میدهيم. حسن گفت: هر چند شما را امانى نيست، اما من قبول مىكنم. بعد شمشيرش را شكست و تسليم شد. عباس بن محمد بر سر پسرش عبيد اللَّه فرياد كشيد: اگر او را نكشى خدا ترا بكشد. آيا پس از نه زخم كه از او برداشتى باز هم انتظار مودت دارى؟ موسى بن عيسى امير سپاه گفت: آرى به خدا، او را بكشيد، شتاب كنيد. عبيد اللَّه بن عباس با نيزهاى كه در دست داشت زخمى بر او وارد ساخت و عباس بن محمد پيش رفت و گردنش را هم زد. در اين وقت محمد بن سليمان سر رسيد و گفت: من پسر دایى خودم را امان دادم. شما او را پس از امان كشتهايد. و دست به شمشير برد. بيم آن رفت كه جنگ داخلى ميان سپاهيان بنى عباس در گيرد ديگران پيش آمدند و گفتند: آرام باش اى محمد! ما يک تن از مردم قبيلهى خود را به تو تسليم مىكنيم، عوض پسر دایى خود گردنش را بزن. احمد بن حارث در روايت خود مىگويد: آن كس كه سر حسن بن محمد را از بدن جدا كرد موسى بن عيسى هاشمى بود.
گفتهاند كه حماد تركى از سربازان سپاه هادى در واقعهى فخ بود. گفته بود اين حسين بن على را نشانم دهيد. نشانش دادند. كمانش را به زه كرد و او را نشانه كرد، با يک تير او را از اسب فرو انداخت.
محمد بن سليمان در برابر اين خدمت به وى صد هزار درهم و صد قواره پيراهن بخشيد. گفتهاند كه موسى هادى «خليفه» مبارک تركى را مورد غضب خود قرار داد. به اين گناه كه در مدينه از شبيخون اصحاب حسين بن على شكست خورد. قسم خورد كه مبارک را متصدى اصطبلهاى سلطنتى قرار دهد و كار مهترهاى طويله را به او واگذارد. و همچنين بر موسى بن عيسى به جرم اينكه حسن بن محمد را كشته و اموالش را ضبط كرده خشمگين شد.
حسين بن على حسنى در ميدان فخ به گوشهاى رفت و چيزى در دل خاک دفن كرد. گمان بردند كه اين «چيز» متاعى بهادار از جنس جواهر است، اما پس از قتل او وقتى آن گوشه ميدان را كاوش كردند ديدند پارهاى از بدن خود او بود كه با دست او در خاک دفن شد.
ابو العرجاء جمال مىگويد: موسى بن عيسى هاشمى مرا احضار كرد و گفت: شترهاى خود را آماده ساز. من صد شتر داشتم، آمادهشان ساختم. موسى بن عيسى دستور داد بر گردن اين شترها مهر زدند و نشانشان كردند. به من گفت: اگر از سر اين شترها يک مو كم شود گردنت را خواهم زد. و بعد به سمت «فخ» بسيج كرد. من به مناسبت شترهاى خودم همراه او بودم. وقتى به بستان بنى عامر رسيديم در آنجا خيمه و خرگاه زد و آنگاه به من گفت: برو از اردوى حسين بن على بازديد كن. هر چه ديدى براى من تعريف كن. به سوى آن اردو رو آوردم. به خدا در آن صحرا كه ابو عبد اللَّه حسين حسنى اردو داشت نه خيمه و نه سايبانى، هيچ نديدم، فقط گروهى را ديدم كه نماز میخواندند ذكر خدا مىكردند. يا به تلاوت قرآن كريم سرگرم بودند. البته جمعى هم داشتند شمشير خود را براى نبرد صيقل میزدند. به سمت اردوى موسى برگشتم و آنچه ديدم برايش تعريف كردم گفتم به عقيدهى من اين قوم پيروز خواهند شد. موسى بن عيسى با لحن بسيار وقيحى گفت: چطور! اى ولد زنا! از نماز و نياز آنان حكايتها گفتم. موسى هاشمى به گريه در آمد. آنچنان گريه كرد كه گمان بردم از جنگ با ابو عبد اللَّه الحسين باز خواهد گشت. ولى وقتى اندكى آرام گرفت گفت: به خدا اين طايفه در درگاه خدا از ما كريمتر و عزيزترند. اين طايفه به خلافت و امامت مردم از ما سزاوارترند ولى اشكال در اينجاست كه سياست حق و ناحق نمىشناسد. الملك عقيم. سياست با هيچكس خويشاوند نيست. و بعد گفت: به خدا صاحب قبر «يعنى رسول اللَّه (صلّى اللَّه عليه و آله)» اگر سر از خاک بردارد و با ما بر سر خلافت نزاع كند پاسخى جز شمشير نخواهد داشت. در اين هنگام به غلام خود گفت: زود باش طبل جنگ را بنواز. موسى بن عيسى هاشمى پس از قتل ابو عبد اللَّه حسين بن على حسنى به مدينه در آمد و در دار الاماره اقامت گرفت. او با عباس بن محمد بر سرير حكومت نشسته بودند و در پيرامونشان گروهى از آل هاشم حضور داشتند. در اين وقت سربازان او سرهاى شهداى فخ را به پيشگاهش تقديم كردند. از فرزندان ابو طالب، حسينى و حسنى عدهاى حاضر بودند. از هيچكس صدا در نمىآمد. موسى بن عيسى اشاره به سرى كه در پيش پايش روى سپر قرار داشت كرد و گفت: اين سر حسين بن على است. هيچكس سخنى نگفت فقط موسى بن جعفر (علیهما السلام) فرمود: آرى به خدا مردى بود كه همه شب به نماز مىايستاد و همه روز روزه میداشت. اسيران واقعهى فخ را به بغداد اعزام داشتند. موسى هادى خليفه وقت دستور داد همه را گردن زدند. در ميان اسراى جنگى فخ «عذافر صيرفى» و على بن سابن قلانسى» و مردى از خانوادهى حاجب بن زراره نيز بودهاند. در ميان اسيران فخ مردى از جا برخاست و گفت: من بردهى آزاد شدهى تو هستم يا امير المؤمنين! موسى جواب داد: آن كدام برده است كه بر ضد من قيام میكند. «در دست موسى كاردى برهنه بود» به خدا با همين كارد بند از بند تو جدا خواهم كرد، اما موسى نتوانست اين قسم را وفا كند، زيرا در همين لحظه به سكتهى قلبى دچار شد و جابجا به هلاكت رسيد. آن مرد از خطر مرگ به سلامت جست.[1]
[1] . برای توضیح بیشتر ر ک: اصفهانی، ابو الفرج، فرزندان ابو طالب، مترجم فاضل، جواد، ج 2،ص 178 – 191؛ جزری، ابن اثیر، الكامل، حالت ابو القاسم – خليلى، عباس، ج 16، ص 35 – 40.