searchicon

کپی شد

نقشه شیطانی دار الندوة  

پس از مرگ ابوطالب (علیه السلام)، مشرکان مکه در آزار و اذیت مسلمانان جسورتر شده و آنان را مجبور به دست کشیدن از اسلام می‌کردند؛ لذا پیامبر (صلی الله علیه و آله) برای حفظ جان مسلمانان دستور داد تا آنان به سرزمین یثرب هجرت کنند.[1]

گروهى از قریش و اشراف «مکّه» از قبائل مختلف تصمیم گرفتند تا در «دارُ النَّدْوَةِ»[2] اجتماع کنند، تا در باره خطرى که از ناحیه پیامبر (صلى الله علیه و آله) آنها را تهدید مى‌کرد بیندیشند. نقل شده: در اثنای راه، پیرمرد خوش‌ظاهرى به آنها برخورد کرد که در واقع همان شیطان بود (یا انسانى که داراى روح و فکر شیطانى است)، از او پرسیدند: کیستى؟ گفت: پیرمردى از اهل «نجد» هستم، چون از تصمیم شما با خبر شدم، خواستم در مجلس شما حضور یابم و عقیده و خیرخواهى خود را از شما دریغ ندارم. گفتند: بسیار خوب، داخل شو! او هم همراه آنها به دار الندوة وارد شد.

یکى از حاضران رو به جمعیت کرده، گفت: درباره این مرد (اشاره به پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله) باید فکرى کنید؛ زیرا به خدا سوگند، بیم آن مى‌رود که بر شما پیروز شود (و آیین و عظمت شما را در هم پیچد). از آن میان، شخصى پیشنهاد کرد او را «حبس» کنید تا در زندان جان بدهد. پیرمرد نجدى این نظر را رد کرده و گفت: بیم آن مى‌رود که طرفدارانش بریزند و در یک فرصت مناسب او را از زندان آزاد کنند و او را از این سرزمین بیرون ببرند، باید فکر اساسى‌ترى کنید. دیگرى گفت: او را از میان خود بیرون کنید تا از دست او راحت شوید؛ زیرا همین که از میان شما بیرون برود، هر کار کند ضررى به شما نخواهد زد و سر و کارش با دیگران است. پیرمرد نجدى گفت: به خدا سوگند این هم عقیده درستى نیست، مگر شیرینى گفتار و طلاقت زبان و نفوذ او را در دل‌ها نمى‌بینید، اگر این کار را انجام دهید به سراغ سایر عرب مى‌رود، گرد او را مى‌گیرند، سپس با انبوه جمعیت به سراغ شما باز‌مى‌گردد، شما را از شهرهاى خود ‌رانده و بزرگان شما را به قتل مى‌رساند! جمعیت گفتند: به خدا راست مى‌گوید، فکر دیگرى کنید.

«ابوجهل» که تا آن وقت ساکت بود به سخن در آمده، گفت: من عقیده‌اى دارم که غیر از آن را صحیح نمى‌دانم! گفتند: چه عقیده‌اى؟ گفت: از هر قبیله‌اى جوانى شجاع و شمشیرزن را انتخاب مى‌کنیم، و به دست هریک شمشیر برّنده اى مى‌دهیم تا در فرصتى مناسب، دسته‌جمعى به او حمله کنند، هنگامى که به این صورت او را به قتل برسانید، خونش در همه قبائل پخش مى‌شود، و باور نمى‌کنم طایفه «بنى‌هاشم» بتوانند با همه طوایف قریش بجنگند و مسلماً در این صورت به خون‌بها راضى مى‌شوند، و ما هم از آزار او راحت خواهیم شد. پیرمرد نجدى (با خوشحالى) گفت: به خدا رأى صحیح همین است که این جوانمرد گفت، من هم غیر از آن عقیده‌اى ندارم (و به این ترتیب این پیشنهاد به اتفاق پذیرفته شد) و آن‌ها با این تصمیم پراکنده شدند.

در این هنگام جبرئیل (علیه السلام) فرود آمد، و پیامبر (صلى الله علیه و آله) را از این توطئه آگاه کرد و به آن حضرت دستور داد: شب را در بستر خویش نخوابد و هجرت نماید.[3] آن حضرت قبل از حرکت، علی (علیه السلام) را با خبر نمود و پرسید: آیا تو در بستر من می‌خوابی؟ امام علی (علیه السلام) پذیرفت.[4] سپس پیامبر (صلی الله علیه و آله)، علی (علیه السلام) را در آغوش گرفت و هر دو گریه کردند و از هم جدا شدند.[5] علی (علیه السلام) در جای پیامبر (صلی الله علیه و آله) خوابید[6] و آن حضرت شبانه به سوى یثرب و غار «ثور»[7] حرکت کرد.

 

[1]. ر.ک: ابن هشام، السیرة النبویة، تحقیق: محمد محیی الدین عبدالحمید،، ج ۱، ص ۴۸۰.

[2]. دار الندوة، محل گرد آمدن اشراف قریش در مکه در عصر جاهلیت برای مشورت و تصمیم‌گیری دربارۀ مسائل مختلف بود. اموری؛ چون پیمان خُزاعه و بنی‌هاشم، فراهم شدن زمینۀ حلف الفضول و تصمیم قریش برای قتل پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) که منجر به هجرت آن حضرت در لیلة المبیت شد، از تصمیمات مهم دارالندوه بود. سایت ویکی شیعه.

[3]. ر.ک: سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور في تفسير المأثور، ج ‏3، ص 179؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، مقدمه: بلاغی، محمد جواد، ج ‏4، ص 826؛ پایگاه اطلاع رسانی دفتر آیت‌الله مکارم.

[4]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج ۱۹، ص ۶۰.

[5]. طوسی، محمد بن حسن، الامالی، ص ۴۶۶.

[6]. همان، ص ۴۶۶ و ۴۶۷؛ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ص ۳۰.

[7]. غار ثور، غارى در قله کوه ثور (اطحل) است که کوهی مشهور در جنوب مکه و مسجدالحرام و در راه یمن قرار دارد. سایت ویکی فقه.