کپی شد
نقد اصالت حس
گرايش اصالت حسّ (پوزيتويستى) که حقا بايد آن را منحط ترين گرايش فکرى بشر در طول تاريخ دانست داراى اشکالات فراوانى است که ذيلا به مهم_ترين آنها اشاره مىشود .
1- با اين گرايش محکم ترين پايههاى شناخت، يعنى شناختحضورى و بديهيات عقلى از دست مىرود و با از دست دادن آنها نمىتوان هيچ گونه تبيين معقولى براى صحتشناخت و مطابقت آن با واقع ارائه داد؛ از اين روى پوزيتويست ها کوشيدهاند که شناختحقيقى را به صورت ديگرى تعريف کنند؛ يعنى حقيقت را عبارت دانستهاند از شناختى که مورد قبول ديگران واقع شود و بتوان آن را با تجربه حسى اثبات کرد و ناگفته پيدا است که جعل اصطلاح مشکل ارزش شناخت را حلّ نمىکند و موافقت و قبول کسانى که توجه به اين مشکل ندارند نمىتواند ارزش و اعتبارى را بيافريند.
2- پوزيتويست ها نقطه اتکاء خود را بر ادراک حسى قرار دادهاند که لرزانترين و بى اعتبارترين نقطهها در شناخت است و شناختحسى بيش از هر شناختى در معرض خطا مىباشد و با توجه به اين که شناختحسى هم در واقع در درون انسان تحقق مىيابد راه را براى اثبات منطقى جهان خارج بر خودشان مسدود ساختهاند و نمىتوانند هيچ گونه پاسخ صحيحى به شبهات ايدآليستى بدهند.
3- ادعاى اين که مفاهيم متافيزيکى پوچ و فاقد محتوى هستند ادعايى گزاف و واضح البطلان است؛ زيرا اگر الفاظى که دلالت بر اين مفاهيم دارند به کلى فاقد معنى بودند فرقى با الفاظ مهمل نمىداشتند و نفى و اثبات آنها يکسان مىبود در صورتى که مثلا آتش را علتحرارت دانستن هيچ گاه با عکس آن يکسان نيست .
4- بر اساس گرايش پوزيتويستى جايى براى هيچ قانون علمى به عنوان يک قضيه کلى و قطعى و ضرورى باقى نمىماند؛ زيرا اين ويژگي ها به هيچ وجه قابل اثبات حسى نيست و در هر موردى که تجربه حسى انجام گرفت تنها مىتوان همان مورد را پذيرفت صرف نظر از اشکالى که در خطاپذيرى ادراکات حسى وجود دارد و به همه موارد سرايت مىکند و در جايى که تجربه حسى انجام نگيرد بايد سکوت کرد و مطلقا از نفى و اثبات خوددارى نمود .
5- مهم ترين بن بستى که پوزيتويست ها در آن گرفتار مىشوند مسائل رياضى است که به وسيله مفاهيم عقلى حل و تبيين مىگردد؛ يعنى همان مفاهيمى که به نظر ايشان فاقد معنى است و از سوى ديگر بى معنى دانستن قضاياى رياضى يا غير علمى شمردن آنها چنان رسوا کننده است که هيچ انديشمندى جرأت به زبان آوردن آن را نمىکند؛ از اين روى گروهى از پوزيتويست هاى جديد ناچار شدهاند که نوعى شناخت ذهنى را براى مفاهيم منطقى بپذيرند و کوشيدهاند که مفاهيم رياضى را هم به آنها ملحق سازند و اين يکى از نمونههاى خلط بين مفاهيم منطقى و ديگر مفاهيم است و براى ابطال آن همين بس که مفاهيم رياضى قابل انطباق بر مصاديق خارجى هستند و به اصطلاح اتصافشان خارجى است در حالى که ويژگى مفاهيم منطقى اين است که جز بر مفاهيم ذهنى ديگر قابل انطباق نيستند.[1]
[1]. مصباح، محمد تقی، آموزش فلسفه، ج1، ص213-215.