کپی شد
نقد استحسان
عدهاى از اهل سنّت خصوصاً شافعى[1] و همچنين برخى از حنفيه (مثل شاطبى و طحاوى) حجيّت استحسان را انكار كردهاند[2] و از نظر اماميّه، زيديّه و ظاهريّه نیز، باطل و بىاعتبار است.[3]
در حجیت استحسان به دو آیه، یک روایت و اجماع استدلال شده بود که اشکالاتی بر این استدلال وارد است که به برخی از آن اشاره می شود.
الف. اشکالات استدلال به دو آیه 18 و 55 سورۀ زمر.
1. در این آیات واژه “احسن” در معنای لغوی آن؛ یعنی نیکوتر شمردن و پسندیده تر استعمال شده و این با برداشتی که از آن شده؛ یعنی اراده معنای اصطلاحی از آن، منافات دارد. علاوه بر این اگر بپذیریم که این آیات دلیل حجیت استحسان باشند، به کدام یک از معانی نازل شده تا صلاحیت دلیلیت برای استحسان داشته باشد! با این که این معانی با هم منافات دارند و قدر جامعی بین آنها وجود ندارد، بلکه امکان جمع هم وجود ندارد، مگر با تکلّف. حمل بر یکی از این معانی نیز ترجیج بدون دلیل است. البته ممکن است کسانی که می گویند استحسان تمسک به اقوا دلیلین است، به این آیات تمسک کنند و دلیل برای مدعای آنها باشد.
2. «غزالى» مىگويد: مفاد آيات اين نيست كه از آن چه خودتان نيكو مىپنداريد پيروى كنيد، بلكه آن است كه از احسن واقعى پيروى كنيد و خداوند راه شناخت احسن واقعى را نيز به مردم نمايانده است و آن موافقت با كتاب و سنّت است؛ زيرا احكام تابع مصالح و مفاسدى است كه شرع بر آن احاطه دارد و عقل بشر (جز مواردى خاص) به آن راه ندارد، امّا پيروى از آن چه مردم آن را نيكو مىپندارند (گاه) چيزى جز، هوا و هوس نيست.[4]
ب. بر استدلال به روایت ابن مسعود، اشکال هایی وارد شده است که از این قرار است:
1. این روایت سندش به ابن مسعود می رسد و کسی آن را از قول وی از پیامبر نقل نکرده است؛ بنابراین چه بسا این سخن از خود ابن مسعود باشد نه روایت از پیامبر (ص). در نتیجه با این احتمال جایی برای دلیل بودن این روایت نمی ماند: (اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال)، مگر اين كه قول صحابى را حجّت بدانيم.
2. هیچ دلیلی بر اطلاق لفظ حسن در این روایت بر استحسان اصطلاحی وجود ندارد؛ چراکه استحسان از معانی مستحدثه و جدید نزد متأخرین است. با این وجود چگونه می شود این نسبت را به ابن مسعود داد؟! گذشته از این، کدام یک از معانی ارائه شده از استحسان را می شود به ابن مسعود نسبت داد؟ آیا تمام این معانی مراد او است، در حالی که این معانی متباین هستند، و حمل این روایت بر بعضی از این معانی بدون بعض دیگر هم دلیلی ندارد؛ زیرا هیچ یک از این معانی دارای اولویت نیستند.
اگر بپذیریم که این روایت صحیح باشد، تأکیدی برای قاعده ملازمه بین حکم عقل و حکم شرع است؛ یعنی اگر عقلا بر چیزی اجماع کردند آن چیز نزد خداوند محبوب است. این استدلال هم زمانی تمام است که از لفظ مسلمین، مسلمانان به عنوان عُقلا اعتبار شود، اما اگر خصوصیتی برای واژۀ مسلمین اعتبار کردیم، در این هنگام روایت برای اجماع دلیل می شود.
ج. در رد دلیل اجماع باید گفت: اگر امثال این اجماع درست باشد، فقط بر اجماع این احکام دلالت می کند، نه بر استحسان اینها، تا چه رسد بر این که دلیل باشد برای تمام استحسان ها. علاوه بر این فقط به همین موارد اکتفا می شود، به این جهت که این موارد از ادله لفظیه نیست، بنابر این در آن به قدر متیقن اکتفا می شود.
بدیهی است که مثل این اجماع هیچ گونه اساسی ندارد؛ زیرا در این گونه موارد دلیل «سیره» قائم است؛ سیرۀ مستمره از زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله) که با علم و تقریر آن حضرت همراه است.[5]
نتیجه: بسیاری از بزرگان اهل سنت در این عقیده با شیعه مشترک هستند که استحسان حجیت ندارد. از نظر شیعه، استحسان، دلیل ظنی غیر معتبر است؛ ولی اگر در مواردی رجوع به دلیل معتبر شرعی داشته باشد، به پشتوانۀ آن دلیل، معتبر خواهد بود.[6]
[1]. مکارم شیرازی، ناصر، دائرة المعارف فقه مقارن؛ ص 200، به نقل از الأم شافعى، ج 10، ص 119.
[2]. همان، به نقل از ابطال القياس ابن حزم، ص 51.
[3]. الأصول العامة للفقه المقارن، ص 363.
[4]. همان، به نقل از المستصفىٰ، ج 1، ص 411؛ روضة الناظر، ج 1، ص 475.
[5]. حکیم، سید محمد تقی، الأصول العامة للفقه المقارن، ص 361 و 362، المجمع العالمی لأهل البیت (ع)، قم، 1418ق، به نقل از آمدی، الاحکام، ص 3- 38.
[6]. اسلامی، رضا، مدخل علم فقه، ص 188، مرکز مدیریت حوزۀ علمیه قم، چاپ اول، قم، 1384 ش.