کپی شد
نقدتحریف سخن مولوی در مثال فیل در تاریکی
بر اهل تحقیق روشن است که روایت مولانا از داستان «فیل در تاریکخانه» در خدمت مشرب وحدت وجودی او است. چگونه میتوان از آثار کسی که قائل به وحدت وجود و تشکیک در آن است و به لحاظ مشرب فکری درست در مقابل کثرت گرایان قرار میگیرد، برداشت پلورالیستی کرد؟ نهایت چیزی که کثرت گرایان میتوانند از این تمثیل مولانا و سایر داستانهای مشابه مثنوی استفاده کنند، تأیید کثرت طولی ادیان و ذو مراتب بودن معرفت است. لذا اگر ادعا شود که طرفداران مشرب عرفانی وحدت وجود همچون؛ ابن عربی و مولانا به گواه آثارشان نظر مساعدی نسبت به کثرت دینی دارند، بایستی در نظر داشت، این ادعا زمانی صادق است که کثرت دینی را در دایره نظریه وحدت وجود یا همان «کثرت در وحدت و وحدت در کثرت» ببینیم، در غیر این صورت گرفتار تعارضاتی خواهیم شد که پلورالیستهای دینی خود به وجود آنها معترفاند.
بدیهی است که “ایمان درجات دارد و در مقابل آن کفر نیز دارای مراتب است. تمام معارف دینی از عناوین کلی مشکک هستند؛ یعنی تطبیق مفهوم کلی بر مصادیق آن به طور شدت، ضعف، قوت، صاحب مراتب است. به طوری که اگر چه به حسب درجات با یک دیگر متفاوتاند، ولی در طول یک دیگر هستند و هیچ گونه فرقی ندارند تا حدی که یکی دیده میشوند”.[1]
به طور کلی به اعتبار منابع معرفت، انسان میتواند دو نوع معرفت داشته باشد، معرفت قلبی و معرفت ظنی یا ذهنی. خداوند متعال در قرآن، مؤمنان را از معرفت ظنی به خود برحذر داشته[2] و ایمان را معرفتی قلبی معرفی می نماید که تنها مؤمنان از آن بهره مند میشوند.[3] در واقع معرفت دینی نیز با هر مرتبهای نوعی معرفت قلبی است. اشتباه برخی در این است که معرفت دینی را با معرفت ظنی مترادف گرفته ان و لذا آن را عصری و ناکامل می دانند. ایشان «دست سایندگان بر اندام پیل» یا «هندوهایی که در تاریکیاند» را در تمثیل مولانا کنایه از مؤمنان گرفته[4]. درحالی که با توجه به مشرب عرفانی مولانا «دست سایندگان بر اندام پیل» کنایه از کسانی است که میکوشند حقیقت مطلق را با مقیاسهای محدود و نارسای عقلی و تجربی خود بشناسند؛ یعنی کسانی که معرفتی ظنی به حقیقت دارند و تنها با نور شمع که “کنایه از کشف و یقین قلبی” است (و همچنین میتواند کنایه از پیر یا نبی یا امام و به طور کلی انسان کامل باشد) میتوانند به معرفت دینی دست یازند. بنابراین استناد ایشان به تمثیل مولانا برای اثبات نظریه عصری بودن معرفت دینی نیز همانند استناد برای اثبات پلورالیزم دینی، اشتباه است.
البته داستان «فیل در تاریکخانه» همان طور که ذکر شد در منابع مختلف و به روایتهای دیگری نیز نقل شده است و ممکن است کسانی که قائل به پلورالیزم دینی هستند، مثل دکتر فیلیپ آلموند یا جان هیک و دیگر کثرت گرایان در تأئید مشرب فکریشان به روایتی از داستان «فیل در تاریکخانه» استناد کنند که با پلورالیزم دینی جور در میآید، اما مسئله این جا است که روایت مولانا از این داستان در «مثنوی معنوی»، کاملا در تقابل با مشرب کثرت گرایی است و اگر کسی به این داستان در مثنوی برای اثبات مشرب پلورالیستی خود یا اثبات عصری بودن و ناکامل بودن معرفت دینی استناد میکند، از این دو حال خارج نیست: یا نسبت به مشرب وحدت وجودی مولانا – به عنوان مؤلف مثنوی- جاهل است یا این که میداند و مغلطه میکند.
البته می توان در نگاهی دقیقتر مدعی شد که خواننده برای فهم مراد اصلی مولانا از ذکر این داستان، حتی نیازی به آگاهی قبلی یا به اصطلاح هرمنوتیکها، «پیش فهم» نسبت به مشرب عرفانی نویسنده ندارد؛ چرا که داستان و نوع روایت مولانا به شرطی که خواننده غرض ورزانه سراغ متن نرود، کاملا گویا است. یکی از تفاوتهای روایت مولانا با دیگر روایتهای موجود از داستان «فیل در تاریکخانه» تأکید او بر عنصر «شمع» است. چیزی که در نقل قول ابوحیان توحیدی از افلاطون و روایتهای پلورالیستها از جمله روایت دکتر سروش و جان هیک کاملا غائب است، یا این که اگر اشارهای هم میشود تأکید بر روی قسمت اول داستان و قرارگرفتن مردم در تاریکی و تصورات جزئی آنها از فیل است. تفاوت دیگر روایت مولانا با دیگر روایتها این است که مولانا علت خطای معرفتی دست سایندگان به فیل را تاریکی و در واقع نبود شمع معرفی میکند، اما پلورالیستها در روایتهای خود علت خطای معرفتی آنها را کوری معرفی میکنند. مسلم است طبق این روایتها حتی اگر شمعی و چراغی در تاریکخانه افروخته شود، تأثیری در اصلاح خطای معرفتی دست سایندگان کور نخواهد داشت، مگر این که معجزهای اتفاق بیفتد و نابینایان بینا شوند.
از سوی دیگر صرف نظر از روایت خاص مولانا حتی با فرض مبنا قرار دادن روایتهای پلورالیستها از داستان «فیل در تاریکخانه»، باز هم استناد به این داستان برای اثبات پلورالیزم دینی کامل نیست و با محدودیتهایی همراه است. جان هیک، یکی از مهم ترین سخن گویان معاصر پلورالیزم دینی در باب محدویتهای تمثیل مذکور و در نقد دیدگاه پلورالیست دیگری به نام دکتر آلموند میگوید:
“این تمثیل تنها تا جایی که انسان بیش از آنچه از طرح آن مورد نظر است راجع به آن فکر و اندیشه نکند، مفید و قابل بهره برداری است. به عنوان مثال آن آدمهای کور هر کدام به یک بخش یا قسمت از بدن فیل دست میزنند، اما وقتی یک مسلمان از الله، نازل کننده قرآن، سخن میگوید و با این که یک نفر هندو از برهمن به عنوان یک آگاهی یا هوشیاری بی انتهای فراشخصی سخن به میان میآورد، آنان به دو «بخش یا جزء» مختلف از واقعیت ارجاع نمی دهند، بلکه از دو راه و شیوه گوناگونی حرف میزنند که از آن راهها، واقعیت (حقیقت) بیکران الاهی به وسیله ذهنیتهای مختلف بشری که به واسطه قالبهای عقلانی و تکنیکهای عبادی مختلف شکل گرفته و به نوبه خود آن قالبها و تکنیکها را شکل دادهاند، مورد تفکر و تجربه قرار گرفتهاند”.[5]
برای مطالعۀ بیشتر به نمایۀ 7312 (سایت اسلام کوئست: 8229) مراجعه کنید.
[1] . حسینی اصفهانی، سید مرتضی، پلورالیسم دینی: نقدی بر صراط های مستقیم، ص 166، نشر فرهنگ قرآن، قم، 1380ش.
[2] . «و ما یتبع اکثرهم الّا ظنّا إنّ الظنّ لایغنی من الحق شیئا» یونس، 36 و «…إن یتبعون الّا الظنّ و إن هم الّا یخرصون» یونس، 66.
[3] . «إنّ فی ذلک ذکری لمن کان له قلب» ق، 37 و «… و من یؤمن بالله یهد قلبه» تغابن، 11.
[4] . سروش، عبدالکریم، قبض و بسط تئوریک شریعت: نظریه تکامل معرفت دینی، ص 251، تهران: صراط، چاپ ششم، 1377ش.
[5] . جان هیک، مباحث پلورالیسم دینی (عبدالرحیم گواهی، مترجم)، ص 170، تبیان، تهران، 1378ش.