searchicon

کپی شد

نشست علمی آیة اللَّه سیّدان با حجج اسلام فیّاض و پارسانیا (نشست هفتم)

تسلّط اصحاب تفكیک بر فلسفه و مسائل آن

سیّدان:

همان طور كه فرمودند: خیلى از مباحث از عنوان بحث خارج شد و عنوان این بود كه «نسبت بین عقل و وحى از دیدگاه مكتب تفكیک و فلسفه چیست؟». آن‌مقدار كه بنده در جریان هستم و در ارتباط با این مسائل مطرح هستم، عرض كردم كه این نسبت چگونه است و ظاهراً آن‌چه عرض كردم مورد توافق سروران عزیزم بود. عرض شد كه عقل و وحى در عین اینكه تعقل و وحى تمایز دارند، ولى تطابق هم دارند با توضیحاتى كه عرض شد و در این مورد اختلاف نظرى نبود و بعضى از افراد كه در ارتباط با این مكتب و نظریه مسائل خاصى را بیان كردند باز این گله‏مندى هست كه آن مسائل به گونه‏اى نیست كه پنج دقیقه، ده دقیقه، بررسى شود، بحث شود، بلكه بایستى با فرصت‌ها و حلم بیشترى مسائل بررسى شود كه در جاى خود محفوظ است.

اما آن‌چه حاج آقا غرویان فرمودند كه بنده جواب بدهم؛ اولاً قرار نبود در بحث مصداقى، بحثى شود. شما وارد یک بحث شدید كه با مرحوم آیة اللَّه مروارید چنین گفتید و چنان گفتند؛ یعنى وارد خود مسئله و بررسى مصداقى شدید و آن یک فرصت دیگرى مى‏خواهد و با این چند جمله نمى‏توان چیزى گفت و همچنین آنچه را كه فرمودند كه مى‏گویند، نمى‏دانیم، نمى‏دانیم، همین جا بنده عرض كردم كه آنچه را فلاسفه مى‏دانند، مى‏دانیم. عرض بنده همین بود كه گفتم: هنر ما این است كه تمام آن مسائل عقلى كه رفته‏اند، ما نیز رفته‏ایم و همه آنها را آگاهیم، این گوى و این میدان. در ارتباط با این‌كه چه گفته‏اند و مطلب چیست؟ مى‏دانیم آنچه را كه در ارتباط با آنها اختلاف نظر داریم و مى‏گوئیم، خلاف وحى گفته‏اند و خلاف نص است.

در آنچه گفتیم تمام مسائل عقلانى كه آنها گفته‏اند، حتى مستحضریم؛ یعنى احتیاج به اینكه وقت بگیریم و مطالعه كنیم، نداریم؛ یعنى هر یک از مواردش كه مطرح شود، مستحضرانه در ارتباط با آنچه كه گفته‏اند مى‏گوئیم. پس این طور نیست كه نمى‏دانیم، نمى‏دانیم مطرح باشد. در ارتباط با مسائل مختلف، بله نمى‏دانم انسان بسیار است، ولى آنچه را كه فلاسفه مى‏دانند در این مباحث كه ما حرف داریم، همه‏اش را مى‏دانیم و مطلع هستیم و سطر سطر آن را دیده‏ایم و صفحه به صفحه‏اش را بررسى كرده‏ایم. پس مى‏دانیم و این طور نیست كه نمى‏دانیم.

اما این‌كه پیامبر و وحى و نص و اینها چیست؟ اینها حاكى از وحى است. این دیگر مسئله‏اى است كه در اصول و جاهاى دیگر كاملاً مطرح است و نص همان است كه خود مرحوم آخوند ملا صدرا اسمش را نص مى‏گذارد. نص كه مى‏گوئیم همان چیزى است كه وقتى با شما صحبت مى‏كنیم، خودتان مى‏گویید نص است. نص را اول معنا مى‏كنیم كه نص چیست، بعد ببینیم كه این عبارت، نص هست یا نص نیست. ظاهر چیست؟ نص چیست؟ اینها مسائل بیَّن و بدیهى است كه خیلى مشخص است؛ بنابراین به این صورت كلى و در یک مورد برخورد، با مرحوم آقاى مروارید كه حالا یک سؤالى شده كه بهشت و جهنم كجا است و نمى‏دانم و نمى‏دانم كه بهشت و جهنم كجا است، با این نمى‏شود كل جریان را زیر سؤال برد كه آنها نمى‏دانم گفته‏اند، هیچ وقت در این مسائل نمى‏دانم نیست. در حدى كه بحث مى‏شود، مى‏دانم هست و بر آنچه فلاسفه در این زمینه‏ها فرموده‏اند، مى‏دانم مستحضر هست. حرف این است كه آنچه كه فرموده‏اند، دقیق و با حلم و تفاهم و یک به یک بررسى شود.و بنده این آمادگى را دارم در هر یک از این مسائلى كه گفتیم؛ در مسأله توحید، در مسائل مختلف دیگر كه فهرست وار عرض كردم، این آمادگى هست.

تأویل، محصول مبناى فكرى عرفان و فلسفه

مسئله تأویل به گونه‏اى است كه اگر كسى یک مقدار وارد باشد، مى‏بیند عجب! چه تأویل‌هاى عجیبى كرده‏اند. یک افكارى در عرفان ساخته شده كه مى‏بینید (چه تأویلات) در حدى كه آیه شریفه «وَ لا تَزِدِ الظالِمِینَ اِلاَّ ضَلالاً»[1]را در سوره نوح در آنجا كه حضرت نوح قومش را نفرین كرده‏اند، ابن عربى تأویل دارد و ملا صدرا نیز در جاهاى دیگر تأویلاتى دارد و به همین جا مى‏رسد كه ظالمین؛ یعنى ظالمى كه خدا در آیه شریفه مى‏فرماید: «فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ»[2] و آن ظالمین بهترین گروه‏اند از این سه گروه، مقتصد متوسط آنها است، سابق بالخیرات، پست‏ترین آنها است. آن ظالم؛ یعنى ظالم به نفسى كه با نفس خود مبارزه كرده و «فانى فى اللَّه» شده «وَ لا تَزِدِ الظالِمِینَ اِلاَّ ضَلالاً»؛[3] یعنى آن ظالم كه اینها خیلى ممتاز هستند، ضلال هم «حیرت عن علم» است، پس حضرت نوح بهترین دعا را براى قوم خود كرده است. این‌گونه ترجمه كرده‏اند.[4] بنده از ملا صدرا نیز حد اقل پنج، شش مورد تأویل این چنینى مى‏توانم نشان بدهم. آن صحبت تأویل و غیر تأویل هم كه شد، از این قرار است. یعنى حرف‌هایى كه در این سطح كه هیچ سنخیتى با آیه‏اى كه از آن استفاده مى‏شود، ندارد و مبانى فكرى به‌گونه‏اى تنظیم شده و بالنتیجه اینها تأویل شده است. على اى حال درخواستم این است كه در هر یک از این مباحث این كلیات كه گفتیم ما با آقایان در ارتباط با این كلیات همان طور كه در ابتدا گفتم، موافق هستم موافق بودیم حتى به فرموده ایشان نتیجه گرفتیم كه عقل و وحى با هم تضاد ندارند، بلكه نتیجه گرفته بودیم و این مسأله‏اى است كه از قبل گفته‏ایم و اصلاً عبارت بنده كه ده سال قبل نوشته‏ام، این است. در نتیجه اینها در جاى خود محفوظ است، آنچه مهم است و مدعى هستیم و بسیار هم مهم است؛ این است كه به اضافه تذكرى كه آقاى (ایزد پناه) دادند و جاى خودش را دارد، این مباحث ریز نیز مطرح شود و من این آمادگى را دارم. عرض بنده این است كه در مسئله سنخیت، عینیت، تمایز، تباین، معاد و …، مسئله داریم، مسائل مهمه‏اى است. اینها مطرح شود یک یک، كاملاً با حلم بررسى دقیق عقلانى و غیر عقلانى بشود، ببینیم آنچه را كه آقایان (فلاسفه) فرموده‏اند، درست است یا درست نیست.

مدركات بشرى حاصل قوه تخیّل نَه تعقّل

فیاضى:

بسم اللَّه الرحمن الرحیم. من چند نكته را عرض كنم، دو نكته مهم است: یكى اینكه حاج آقا (سیّدان) فرمودند: ما توافق داریم عقل و وحى تطابق دارند. من عرض مى‏كنم: اگر عقل به معناى «ما به الادراك» باشد، «ما به الادراك»؛ یعنى خود قوّه، ما این را از كلمه «ما به الادراك» مى‏فهمیم؛ یعنى آن قوّه با وحى تطابق دارد، یعنى چه؟

سیّدان:

منظور، مدركات عقل است. سؤال این است، عقل چیست؟ مى‏گوئیم عقل «ما به الادراك» است، آنچه كه مطرح است، مدركات عقل است.

فیاضى:

بعد فرمودید: تطابق عقل و وحى؛ یعنى تطابق «ما به الادراك» با وحى را نمى‏فهمیم، پس تطابق مدركات عقل مى‏شود با وحى. آن وقت وقتى حاج آقاى پارسانیا مى‏فرمایند: آقایان قائلند به تفكیک عقل و وحى، حاج آقا مى‏فرمایند: ما قائل به تفكیک عقل و وحى نیستیم. قائلیم به تفكیک ادراكات بشرى از وحى، من عرض مى‏كنم: آن ادراكات بشرى توسط همان «ما به الادراك» مگر پیدا نمى‏شود؟ آیا این ادراكات من با خوردن، تولید مى‏شود یا با عقلم تولید مى‏شود؟

سیّدان:

آن مواردى كه در نظر دارید، با تخیّل پیدا شده نه با عقل.

فیاضى:

شما گفتید «ما به الادراك»، ادراک عام است.

سیّدان:

آن مواردى كه حرف داریم، تخیّل است.

فیاضى:

اینها را باید توجیه كنید، من سؤالم این است كه آقاى سیّدان شما كه عقل را به معناى مدركات عقل مى‏گیرید، افكار بشرى؛ یعنى همین فلسفه، حاصل همان عقل است؛ پس بنابراین نفرمائید به آقاى پارسانیا كه شما قائل به تفكیک عقل و وحى نیستید.

سیّدان:

حاصل آن عقل، متخالف نمى‏تواند باشد، حاصل آن عقل، كه متضاد نمى‏شود؛ یعنى الآن مسائل فلسفى نفس چیست؟ روحانى.

فیاضى:

من این تعارض را مى‏بینم، ولى بنده فعلاً سؤالم را مطرح كردم، این سؤال به نظر بنده هست كه خلاصه آن این است؛ اگر ما قائل شدیم به تطابق عقل و وحى، آیا این معنایى غیر این دارد كه مدركات عقل با داده‏هاى وحى تطابق دارند؟

سیّدان:

قطعاً آنچه كه در مدركات عقل است.

فیاضى:

اگر این تفاوت دارد، آن داده‏هاى عقل یعنى چه؟ یعنى فكر ملائكه. فكر خدا یا …، تطابق فى الجمله بین عقل و وحى است؟ چه كسى منكر این است؟ تطابق بالجمله.

سیّدان:

عقل یعنى «ما به الادراك»، مدركات عقلانى قطعاً با وحى منطبق است آنچه كه مى‏گوئیم منطبق نیست، اثبات مى‏كنیم كه مدرک عقلانى نیست. آنچه را كه مى‏گوئیم تضاد دارد و اسم آن را عقل گذاشته‏اند، مى‏خواهیم بگوئیم آن تعقل نیست. آن تخیلاتى است.

فیاضى:

مسئله دیگر این بود كه بیان خلاف ظاهر، یک وقت به عنوان این است كه آیه ظاهرش این است، محكوم است، ولى اگر ما شخصیتى را مى‏دانیم كه احتمال این را مى‏دهیم كه او هم از كسانى است كه باطن قرآن را مى‏فهمد، اگر آمد یک آیه‏اى را معنا كرد، طورى كه ما ببینیم خلاف ظاهر است، آیا باید بگوئیم این تفسیرش غلط است؟ یا باید بگوئیم كه احتمال دارد غلط باشد؟ چون احتمالش آمد، حمل به صحت وظیفه است. احتمال دارد كه این آقا این باطن را فهمیده، همان طور كه ائمه (‏علیهم السلام) در روایات زیادى كه در آنجا آیه را تفسیر مى‏كنند به چیزى كه ظاهر نیست، بیان تأویل مى‏كنند و خودشان مى‏فرمایند: «و هذا من تأویل الآیة». وقتى ما این تأویل را مى‏دانیم، بنده و شما و همه اتفاق داریم كه قرآن فقط این ظاهر نیست و باطن هم دارد. آن طرف ما هم، یک شیعه است، یک شیعه متعبّد است، متقى است، این احتمال را در حقش مى‏دهیم كه در فهم آیه به باطن قرآن رسیده است و الآن آنچه كه مى‏گوید باطن است.

سیّدان:

خیلى متأسفم كه وارد این مسئله شدید. مگر ما گفتیم (فلاسفه) آدم‌هاى بدى هستند، ما مى‏گوئیم در عین خوبى اشتباه كرده‏اند. در نتیجه بحث اشخاص نیست، كه بد كردند یا خوب كردند، بحث این است كه مطلب‌شان چگونه است.

بررسى موارد اختلاف

پارسانیا:

بنده روى یک نكته تأكید مى‏كنم و روى صحبت آقاى فیاضى یک مقدار این تأكید بود: اولاً اینكه جناب آقاى سیّدان تصریح فرمودند كه نظر خودشان را مى‏گویند، بنده زیاد مطمئن نیستم آنچه را كه ایشان بیان مى‏فرمایند با عبارت‌هاى دیگران یكى باشد. یعنى برخى اوقات راجع به همان مسائلى كه مورد توافق ما بود، من معتقدم بعضاً مورد توافق با بعضى آقایان دیگر نیست، البته باز این از حوزه بحث ما خارج است. اما نكته دیگر این است كه تطابق بین وحى و عقل، به لحاظ واقع، در مقام ثبوت، مورد قبول است. به لحاظ نبى وقتى كه سخن مى‏گوید، او یقیناً متن عقل و فرا عقل را مى‏گوید و آنجا حرفى نیست، اما ما همواره از افق عقل با وحى برخورد مى‏كنیم؛ یعنى ما هستیم كه این نص است و آن نص نیست را با چراغ عقل مى‏فهمیم. اینجا هم به این صورت است و اینكه ما بگوئیم فهم بشرى فرق مى‏كند با آن بیانى كه ذكر شد، به‌گونه‏اى بین اینكه عقل و وحى فرق باشد، تلازم مى‏بینیم. بله عاقل‌ها اشتباه مى‏كنند، باز فكر مى‏كنم مورد اختلاف نیست و دارم روى این مسئله تأكید مى‏كنم، وقتى هم به آن فرد مى‏گوئیم: فهمت خطا است؛ یعنى تو عاقلانه فكر نمى‏كنى، اما او اگر معتقد است عاقلانه فكر مى‏كند، از این موضوع و از این سطح گفت وگو خارج شدیم و وارد یک موضوع دیگر شدیم. تا موقعى كه در این سطح، به گفت وگو نشسته‏ایم، خودمان در حوزه یک فهم بحث نمى‏كنیم. از بیرون نشسته‏ایم و مى‏گوییم كسانى كه فهم عقلى دارند و عقل دارند و درست دارند راه مى‏روند، آدم هستند؛ چون آدم هستند و عقل دارند و خداوند این عقل را به آنها عطا كرده، آنچه را كه واقعاً مطابق عقل فهمیده باشند، فهم بشرى آنان همان فهم مطابق با فهمى است كه پیامبر مى‏فهمد و قوى‏ترش را هم مى‏فهمد.

سیّدان:

همان طور كه فرمودید: قطعاً اگر كسى به یقین رسیده باشد، در ارتباط با بحث عقلى كه خودش براى خودش طرح كرده، طبیعى است باید به یقینش عمل كند. ولى تمام حرف این است: در این مواردى كه اختلاف هست (باز تكرار مى‏كنم) این موارد یک یک بررسى شود تا معلوم شود آنچه كه گفته شده بر اساس تعقل است یا نیست، ضد عقل است، ضد عقل نیست با وحى منطبق است یا نیست؟ اگر چنانچه این كار انجام شود، به نظر بنده كار بسیار مفیدى است. یک بحث از این مباحث مختلفى كه عرض مى‏كنیم، این است که آنچه كه در فلسفه با وحى تخالف دارد مطرح شود و یک بررسى جامع شود تا معلوم شود كه حقیقت چیست؟ امید است همگى ما همواره در پى كشف و نیل به حقیقت باشیم.[5]

[1]. نوح، 24.

[2]. فاطر، 32.

[3]. نوح، 24.

[4]. قال ابن عربى: «وَ لا تَزِدِ الظالِمِینَ» لانفسهم «و المصطفین» الذین اورثوا الكتاب، و اوّل الثلاثة. فقدّمه على المقتصد و السابق «اِلاَّ ضَلالاً» الاّ حیرة المحمدى. «زدنى فیك تحیّراً«. خواجه محمد پارسا در شرح عبارت فوق مى‏نویسد: مراد از ظالمین آن است كه در آیه «ثُمَّ اَوْرَثْنَا الكِتاب» مذكور است و اینجا مراد از ظلم آن است كه، بر نفس خود ظلم كرد به منع از متابعت هواى نفسانى، و استیفاى لَذّات جسمانى و إفناى خود در مشاهدات انوار سبحانى. رتبت تقدیم از این جهت یافت كه سابق، كثرت در وحدت مشاهده مى‏كند و مقتصد، هم كثرت در وحدت مى‏بیند و هم وحدت در كثرت و ظالم در فناى ذات، جز واحد حقیقى نمى‏بیند و او است كه دایم در حیرت است؛ پارسا، خواجه محمد، شرح فصوص الحكم، فص نوحیة، ص 122.

[5]. برگرفته از سایت مؤسسه دار الصادق