Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

نشست علمی آیة اللَّه سیّدان با حجج اسلام فیّاض و پارسانیا (نشست پنجم)

سیّدان:

یعنى همان نكته‏‌اى كه بنده گفتم؟

پارسانیا:

بله و خواستم بگویم كه بحث از این جهت به نتیجه رسید و این همان چیزى است كه در تاریخ فلسفه اسلامى هم مورد توجه بوده است. جناب استاد بزرگوار حاج آقاى سیّدان در قسمت اول سخن خود رابطه بین عقل و وحى را در نگرش خود بیان فرمودند. بنده مى‏خواهم این رابطه را مقدارى در دیدگاه متفكران و فلاسفه اسلامى هم باز كنم تا ببینم ایشان تا چه مقدار همین حرف را مى‏گویند. بحث این‌كه كار علم و عقل ادراک است، حال این ادراک چیست و چگونه هست؟ چه نوع وجودى دارد و به چه نوع هست؟ مباحثى را در آنجا به دنبال آورده و در این مباحث آنچه را كه وحى هست و دین مى‏آورد: عبارت است از همان چیزى كه عقل مى‏فهمد و فراتر از عقل هم هست. صاحب عقل مستفاد، در تبیین این‌كه آن‌چه كه عقل درک مى‏كند، چگونه است؟ او مستقیماً با روح القدس (حال بنده تعبیر مشائى آن را مى‏گویم، تبیینات صدرائى و یا بعد از آن یک مقدار گسترده‏تر هم مى‏شود) ارتباط بى تكیّف و بى قیاس با منبع علم الهى دارد كه «اذا شاء عَلِمَ»، نیازى به تور شكار ندارد و تور شكار براى مراحل پائینى است كه تور شكار استدلال و برهان است؛ لذا:

نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت

به غمزه مسئله‏آموز صد مدّرس شد

او مستقیماً با دریاى وجود و با مخزن علم الهى ارتباط دارد، تا سؤال آورده مى‏شود، بلا فاصله به علم الهى آن را مى‏یابد، بلكه این‌كه گفتیم در حكمت صدرایى و بعد از آن، این‌كه ارتباط با خزینه علم الهى دارد، به این صورت حتى مطرح مى‏شود كه خزینه‌دار علم الهى است. امّا آن‌چه كه حوزه عقل است، یک دركى است كه در بین همه بشر وجود دارد و با تور شكار باید بیاید و در معرض تزلزل و اشتباه مى‏تواند قرار بگیرد. در وحى چیزى به اسم خطا نیست، عصمت وجود دارد، عصمت در اخذ، عصمت در حفظ و عصمت در ابلاغ كه این‌ها عبارات بوعلى هم هست؛ لذا در فلسفه اسلامى بعد از این‌كه عقل را كه همین مرتكض انسان‌ها است، مى‏شكافد و سعى مى‏كند باز كند، به چنین نتایجى مى‏رسد. این عبارات بوعلى است كه بیان مى‏كند: «قول معصوم، حد وسط برهان هم مى‏تواند قرار بگیرد»؛ یعنى بعد از این‌كه ما بر اساس فلسفه خودمان و بر اساس عقل اثبات كردیم مبدئى است و اثبات كردیم معرفت عقلى محدودیت‌هایى دارد و اثبات نبوت كردیم و وحى و نبوت را اثبات كردیم، اصلاً قول معصوم را به درون مباحث خود آوردیم و از آن‌ها استفاده مى‏كنیم، حد وسط برهان هم قرار مى‏دهیم. خوب این رابطه عقل و وحى در حوزه فلسفه اسلامى است كه تطابق دارد و عقل ضعیف‏تر درک مى‏كند. منتها یک نكته وجود دارد و آن نكته این است كه وحى معصوم است و ما نبىّ نیستیم، آنچه كه در دستان ما هست؛ عبارت از كتاب و سنت و تماس ما با وحى از طریق كتاب و سنت است. عقلى كه دست ما را گرفته و به محضر وحى می‌برد، ما را با كتاب و سنت هم آشنا مى‏كند. در آنجا مفتاح و كلیدى بود كه ما را با یک مخزنى آشنا كرد، از این به بعد هم كه با كتاب و سنت آشنا شدیم، عقل چراغى است كه با این چراغ ما با وحى آشنا مى‏شویم؛ لذا درست است كه وحى معصوم است و هیچ خطایى ندارد، اما دریافت ما از وحى باز دریافت عقلانى است و به كمک عقل است و اینجا هم ممكن است ما گرفتار خطا بشویم. این‌كه ممكن است ما گرفتار خطا بشویم؛ به این معنا نیست كه اصلاً حجیت عقل را بخواهیم انكار كنیم و امكان رسیدن عقل را به حقیقت انكار بكنیم كه فلسفه‏هاى شكاكانه غربى این كار را مى‏كنند، نه، عقل هم مى‏تواند به خداوند برسد، هم مى‏تواند به وحى برسد، راه وجود دارد. یک عده هم اشتباه مى‏كنند و ملحد مى‏شوند، اما عقل آفریده خدا است و «ما عبد به الرحمن»[1] است. آن‌ها دانسته‏هایشان گرفتار خطا است و آن‌ها هم اگر بیایند با عقل سلیم انسانى بحث كنند، از این خطاها بیرون مى‏آیند. چه این‌كه وقتى وارد حوزه استنباط مى‏شوند و با وحى آشنا مى‏شوند و از وحى استنباط مى‏كنند، ممكن است گرفتار خطاهایى بشوند. در حوزه كتاب و سنت سه مسئله وجود دارد: یكى ظاهر است؛ یعنى از چند جهت این‌ها ممكن است ظنى باشند؛ یعنى ما با وحى برخورد مى‏كنیم، اما یک وحى وقتى كه به صورت ناب مى‏خواهد به دست ما برسد و درست همان نقش عقل را براى بنده‏اى كه از طریق كتاب و سنت با وحى مواجه مى‏شوم، ایفا كند. باید هم از جهت صدور، هم از بُعْدِ ظهور و هم از حیث سند، قطعى باشد و الّا اگر غیر از این باشد، ظنى مى‏شود. وقتى كه ظنى شد، كار عقل هم در برخى از مقاطع قطعىو در برخى از مقاطع ظنى است، ما وقتى كه مواجه مى‏شویم؛ یعنى از نسبت بین عقل و وحى سؤال مى‏كنیم. گاه به طور مطلق سؤال مى‏كنیم، عقل ناب و حقیقت عقل و حقیقت وحى در مقام ثبوت هیچ تنافى نیست. عقل، خود ایمان به وحى مى‏آورد و وحى خود «یثیروا لهم دفائن العقول»؛[2] خود انبیاء مى‏آیند تا این دفینه‏هاى عقول آدمیان را بارور نموده و از آن‌ها اذعان بگیرند و آن‌ها را ارشاد كنند؛ لذا احكامى را كه وحى در حوزه دریافت عقل، بیان مى‏كند، مى‏گوئیم ارشادى هستند. اما احكامى وجود دارد كه مربوط به حوزه مسائلى است كه عقل مى‏داند كه نمى‏داند، این تور شكار، یک محدوده خاصى را دارد، چیزهاى كوچک‌تر از آن، به درونش نمى‏آیند. چیزهاى بزرگ‌تر از آن هم، شكار آن نمى‏شود. یک سرى مسائل خاصى است كه ما با عقل مى‏فهمیم و این را خود عقل مى‏فهمد و چون عقل مى‏فهمد، مى‏گوید: احتیاج به وحى دارم، من در یک عرصه وسیع‏ترى از هستى زندگى مى‏كنم و این منبع معرفتى من یک محدوده خاصى را بیان مى‏كند؛ براى این‌كه به‌سوى سعادت و كمال خود بروم، نور دیگرى را مى‏خواهم و آن عبارت از وحى است و نیاز به وحى را اثبات مى‏كند. معرفتى را كه محال بود من در افق عقل بیاموزم؛ «وَ یُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ»[3]، اما این راه خود عقل است كه مى‏فهمد. حالا ما هستیم و این عقل و رسیدن به این مطالب، مى‏خواهیم ببینیم كه در مقام واقع، بین این‌ها هیچ گونه تنافى نیست؟ نبىّ وقتى كه نگاه مى‏كند؛ چون او صاحب وحى و معصوم است، او هم بین آن‌چه كه مى‏یابد با عقل تنافى نمى‏یابد و مى‏آید این‌ها را إثاره مى‏كند و این‌ها را در متن فرهنگ بشرى ترویج مى‏دهد. اما بنده‏اى كه در محضر نبىّ هستم، با قدم لرزان عقل حركت مى‏كنم، آن مقدارى هم كه از وحى مى‏فهمم، باز در حوزه نور و چراغ عقلم مى‏باشد. البته اگر عقل من با این منبع معرفتى مواجه نمى‏شد، به خیلى از ظرفیت‌هاى درونى خود ارشاد نمى‏شد. ثانیاً خیلى از فضاهاى بیرونى را به كمک او نمى توانست كشف كند، بنده چه مى‏دانم این تعبیرى را كه صدرالمتألهین در اول رساله «سه اصل» به كار مى‏برد: همان گونه كه حس از ادراک اوّلیّات عقلى عاجز است، ما كجا با حس مى‏توانیم مبدأ عدم تناقض را بفهمیم؟ عقل از ادراک اولیات امورى مثل قبر، پرسش‌هاى اول قبر و مسائل بعد از مرگ، عاجز است. این را خود عقل مى‏فهمد و نیاز به هدایت وحى دارد. اما حال من هستم و مى‏آیم سراغ روایات، مى‏خواهم این‌ها را بفهمم. یک قسمتى استدلال‌هایى است كه اصل وحى و اصل توحید را براى من اثبات كرده است. اگر آن دلائلى كه نبوت را اثبات مى‏كند، من سراغ كسى رفتم كه سخن از تثلیث گفت،  اگر این به صورت نصّ از كسى شنیده شود، مى‏گویم: تو كه نبىّ نیستى تو متنبّى هستى، اما اگر با واسطه شنیده شده باشد، اگر اصل نبوت او را اثبات كرده باشیم، مى‏گوئیم آن‌چه در اینجا آمده یا به دروغ به او نسبت داده‏اند، یا اگر واقعاً متعلق به او است از باب تقیه گفته، اگر از باب تقیه گفته نشده، اگر جنبه ظهورى داشته باشد، آن را بر مى‏گردانیم، از ظهورش عدول مى‏كنیم و با «قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَدٌ» و سوره توحید شروع مى‏كنیم به جمع كردن یا با برهان توحیدِ خود و این هر دو نسبت به مسئله كمک مى‏كند. اما گاه ممكن است بین یک نصّ با نصّ دیگر، یک قاعده عقلى با قاعده عقلى دیگر، بین یک قاعده عقلى با یک نص و یک نص با قاعده عقلى در مقام اثبات كه دست من و شما است، (بین نبى و عقل ناب محال است این‌گونه چیزى باشد) تعارض باشد. وقتى كه به اینجا رسیدیم همین‌جا یک یقین و دو جهل پیدا مى‏كنیم. مى‏دانیم اگر این دو تعارض در دو طرف نقیض بودند، یقیناً یكى از این‌ها درست و دیگرى غلط است. مى‏دانیم كه نمى‏دانیم كدام یک از این‌ها درست است؛ یعنى من كه با پاى عقل سراع نص رفتم، با پاى عقل و برهان سراغ این مطلب رفتم و در هر دوى این‌ها یقین كسب كردم كه این نص است، نه ظهور، و متواتر است نه خبر واحد یا مستفیض، این جهت صدورش به هیچ وجه تقیه نیست و در مقام بیان واقع بوده است. این همه را با عقل خود فهمیدم و با عقل خود فهمیدم كه این برهان این‌گونه است، در این‌جا مى‏فهمم كه مثل دو برهان عقلى یا دو نص است. این دو عامل عمل مى‏كنند؛ یعنى یقیناً اگر دو طرف نقیض بود، یكى از این‌ها درست است و یقیناً هم مى‏دانم كه نمى‏دانم این درست است یا آن غلط است. در روایت هم داریم كه در این‌جا علم را به اهلش وا مى‏گذاریم؛ یعنى مى‏دانم كه نمى‏توانم این را بفهمم، حتى در مواردى این‌گونه هم مى‏توانیم چنین عمل كنیم. خوب با این بیان كه فكر مى‏كنم در این مسائل سرورانم با آنچه كه گفته شد (حالا ممكن است قسمت خاصى را بیان داشته باشند)، اما كلیت مطالب را موافق باشند، اختلافى كه باقى مى‏ماند؛ این‌که حالا فلسفه چیست؟ فلسفه تأمل عقلى كردن در باره گیاه و انسان و …، نیست، در مورد موجود است از آن حیث كه موجود است. این یک نوع تأمل است. مسائل كلان كلى، خود این تأمل عقلى كردن در حوزه فلسفه اسلامى با تأملات وحیانى كردن قرین مى‏شود و همراه مى‏شود. یعنى این روش‏شناسى است كه در حوزه فلسفه اسلامى حكمت مشّائى با حكمت صدرایى و حتى در حوزه عرفان نظرى این اصول و روش مورد قبول است. اگر این‌گونه هست، وقتى كه بحثى در مورد معاد یا وحید و نظایر این‌ها مى‏شود، كاملاً بحث فلسفى است؛ یعنى داریم در همین حوزه وارد مى‏شویم. مسئله اختلافى است، مگر بین صدرالمتألهین و بوعلى كمی اختلاف است؟ اختلاف بین فیلسوفان صدرایى كم نیست؟ حتى در حوزه مسائل مختلفى كه وجود دارد، این مباحثى هم كه مطرح شد، البته نه من وقت دارم و نه موضوع جلسه هست كه بیائیم و یكایک وارد این بحث‌ها شویم.

دوّمین نتیجه‏گیرى

سبحانى:

سؤالاتى آمده که بیانگر آن است كه دوستان فكر مى‏كنند اختلافى وجود دارد كه كمتر مورد بحث قرار گرفته و آن این است كه بین مكتب تفكیک یا نظریه‏اى كه حاج آقاى سیّدان فرمودند و آن‌چه در فلسفه اسلامى وجود دارد، در حد و مرز عقل تفاوتى هست و این حد و مرز عقل است كه اختلاف دو دیدگاه را سبب مى‏شود. از یک سو در دیدگاه مكتب تفكیک عقل منحصر مى‏شود یا تعریف مى‏شود به آن چیزى كه انسان به صورت روشن و شفاف مى‏فهمد و مى‏تواند رافع اختلاف باشد بین اقوال و انظار مختلف كه تعبیر عقل صریح را در اینجا بیان كردند و مازاد بر آن را ما حق نداریم، در امورى كه صریح نیست و اختلاف هست، دخالت بدهیم و بر مبناى آن، وحى را تفسیر و تأویل كنیم. در مقابل سؤالى كه حاج آقاى فیاضى مطرح كردند این است كه عقل صریح چیست؟ و چه تفاوتى با عقل غیر صریح دارد؟ در مقابل سؤال شده است كه در فلسفه اسلامى اگر اعتقاد به نبوت هست و اگر استدلال مى‏شود كه باید نبوت و وحى را فهمید و پذیرفت، چطور است كه فیلسوفان عقل را كاملاً گسترش مى‏دهند و همه حوزه‏هاى وحى را با تعقل استدلال مى‏كنند؟ به هر حال فیلسوف باید در یک حوزه‌هایى به وحى متعبّد باشد یا خیر؟ بنابر منطق استدلال به وحى، باید حوزه عقل منحصر شود به امور مشخص و مرز وحى را هم تعیین كنیم كه مثلاً فرمودند: حد وسط واقع مى‏شود، اعتراض كرده‏اند كه خوب در كجاى فلسفه، فیلسوفان وحى را به عنوان حد وسط قرار داده‏اند؟ و آیا سنت و سیره فیلسوفان ما این بوده است كه وحى را به عنوان حد وسط قرار بدهند یا خیر؟ به نظر بنده مى‏رسد كه یک مقدار مرز عقل و وحى محل اختلاف این نظریه و نظریه‏هاى مقابل است و ان شاء اللَّه در نوبت بعدى كه در خدمت اساتید معظم خواهیم بود، روى این موضوع تأكیدى خواهیم داشت.[4]

[1]. کلینی، محمد بن یعقوب، كافى، ج 1، ص 13.

[2]. نهج البلاغه، خطبه 1، ص 58.

[3]. بقرة، 151.

[4]. برگرفته از سایت مؤسسه دار الصادق