searchicon

کپی شد

نشست علمی آیة اللَّه سیّدان با حجج اسلام فیّاض و پارسانیا (نشست چهارم)

اختلاف فلسفه دلیل بر عدم قطعیت ادله

سیدان:

… عرض بنده این است که اولاً اگر چنان‌چه کسى وحى را قبول کرده و در این وحى تدبر کند، چنان مسائل را به وضوح و صراحت در بسیارى از آنچه مورد صحبت است، مى‏فهمد که آن چیزهایى را که به نظر خودش به صورت استدلال‌هاى عقلى است، نمى‏تواند برایش حالت قطعیت (از این ناحیه) پیدا شود. به‌علاوه این‌که گفتیم حالا اگر کسى این کار را نکرده و از ابتدا در مسیر مسائل عقلى رفته است، این مسائل عقلى همان طور که خود شما فرمودید، ممکن است فیلسوف دیگرى در آن‌ها خدشه کند. ما و شمایى که ثالث هستیم و مى‏بینیم که ایشان ادعاى قطعیت کرده بر معنایى و فیلسوف دیگر مى‏گوید: این ادله‏اى که به عنوان قطع اعلام شده، درست نیست، براى ما و شما مطلب از بداهت و قطعیت برخوردار نیست که این فیلسوف مى‏گوید و آن فیلسوف آن را رد مى‏کند. لا اقل ما باید توجه داشته باشیم که تمام حرف این است که با کسى که صحبت مى‏کنیم و مخاطب ما است و عقل را به معناى «ما به الادراک» حجت مى‏داند، که مشخص شود که ادله قطعیه صریحه‏اى داریم که بتوانیم حتى از نصوص دست برداریم، یا چنین چیزى نداریم؟ این احتیاج به بحث دارد، نه با گفتن من که این چنین هست و نه با گفتن دیگرى که این چنین نیست، تمام نمى‏شود. باید بحث و بررسى شود و إلّا بنده همان ادعایى را که عرض کردم، دارم. هنر ما این است که بحث عقلى این مسائل را کرده‏ایم و بحث عقلى آنان را مخدوش کرده‏ایم و با توجه به این‌که بحث عقلى را مخدوش کرده‏ایم، بر صراحت آیات و روایاتى که هست، حفاظت کرده‏ایم.

این طور نیست که ما چشم خود را بسته‏ایم و جمعى رفته‏اند مسائل عقلى را بحث کرده‏اند و به نتایج قطعى هم رسیده‏اند. ما مى‏گوئیم شما بى‌خود این حرف‌ها را مى‏زنید و وارد شدید؛ چون آیه به نظر من صریح است، شما بی‌خود چنین حرفى را مى‏گوئید!

فیاضى:

پس شما فلسفه را قبول دارید و با فلسفه درگیر نیستید. باید تفلسف داشت، منتها بگوئید نظر من با نظر ملاصدرا فرق مى‏کند.

نقش عقل در اثبات وحى

سیّدان:

اتفاقاً این سخنِ ده سال قبل من است. یکى از آقایان مى‏گفت شما فیلسوف هستید، گفتم شما هر چه مى‏خواهید اسم بگذارید، مسئله‏اى نیست، حرف ما این است و اول گفتیم که بحث صغروى داریم نه کبروى. سؤالى سال‌ها قبل نوشته شده بد نیست که مطرح شود. گاهى گفته مى‏شود با این‌که وحى را به حکم عقل پذیرفته و به آن رسیده‏ایم؛ چگونه مى‏شود که براى کشف معارف، عقل را نادیده گرفته و آنچه به وسیله عقل حجت شده، میزان و ملاک قرار گیرد و عقل خود کنار زده شود؟! این چیزى که شما فرمودید من ده سال قبل داشتم، مطلب از این قرار است که اگر این‌گونه سؤال شود؛ک چگونه با این‌که با عقل وحى را پذیرفته‏ایم، باید عقل کنار زده شود و از حجیت ساقط گردد و فقط وحى تکیه‏گاه معارف شود؟

پاسخ داده مى‏شود:ک بدیهى است مطالبى که عقل به روشنى آن‌ها را مى‏فهمد و مورد قبول عموم عقلا است، مسائل محدود و انگشت شماری است و بسیارى از مسائل از شعاع عقل و قواى ادراکى عموم عقلا به دور است. آن‌چه براى عموم عقلا روشن و از مدرکات اولیه است؛ مانند این‌که معلول بدون علت ممکن نیست، اجتماع ضدین و نقیضین محال است، دور و تسلسل باطل است و …، این‌ها تغییر ناپذیر است و هرگز این مطالب از وحى گرفته نمى‏شود، بلکه وحى به این مطالبِ روشن و عقلانى ثابت شده و متکى است و هیچ‌گاه چنین درک روشن عقلانى کنار زده نمى‏شود و نیز آن‌چه بر اساس این حقایق روشن، متکى است، مورد قبول است.

ضرورت بحث مصداقى

پس اگر چنانچه بخواهیم یک بحث واقعاً مفید و جدى باشد، از این مناقشات مختصر، در ارتباط با عبارات و مسائل باید بگذریم. آن‌چه من گفتم و اصرار به این جهت کرده‏ام که عقل با وحى منطبق است و عقل است که سند و حجت است و عصمت دارد، آن‌وقت حرف این است که آن‌چه که آقایان ادعا کرده‏اند؛ که ما بحث عقلى کرده‏ایم و به اینجا رسیده‏ایم،ک این آیات کذایى را هم باید توجیه کنیم.

اینجا باید وارد بحث شویم؛ یعنى یک بحث انتخاب کنیم، در خدمت هستم، مسئله خالق و مخلوق عینیت دارند؟ سنخیت دارند؟ یا تباین دارند؟ در خدمت هستیم. مسئله علم و اراده حضرت حق چگونه است؟ مسئله فاعلیت حضرت حق، مسئله جبر و اختیار، مسئله معاد و …، یک مسئله از هر کدام که مى‏خواهید، مى‏توانید انتخاب کنید. آن‌وقت گذشته از همه این کلیات که خودتان فرمودید، مورد توافق است. در کلیات بحث نداریم و کلیات مورد توافق است. عقل کاملاً در جاى خود محفوظ است هر وقت هم از طریق عقل به قطع رسیدیم، امکان ندارد بگوئیم در حالى که به قطع رسیده‏اى از قطع خود دست بردار.

از کلیات صرف نظر مى‏کنیم؛ براى این‌که مسئله‏اى روشن شود، براى رسیدن به مقصد، یکى از این مباحث مطرح شود؛ یعنى یک بحث را عنوان کنید، آن وقت وارد این بحث شویم تا معلوم شود مسئله از چه قرار است. دیگر از کلیات و گفت‌وگو در ارتباط با برخى از عبارات و مسائل صرف نظر کنیم.

این‌که فرموده‏اند: به توحید صدوق مراجعه کنیم، این حرف ما است. ما مى‏گوئیم:ک این کار بشود و بنده خودم یک سطر از توحید صدوق را با توجه به همه مسائل عقلى مى‏گفتم، بى‌مبالغه پانزده روز طول کشید. آن وقت شما مى‏گوئید، در نتیجه تو خود یک فیلسوف هستى. خوب مسئله‏اى ندارد شما این تعبیر را بکنید. حرف ما این است که در این‌ها تدبر شود و یک مسئله‏اى را ریز کنید، یک مسئله‏اى را وارد شوید و جهات مختلف را از نظر عقلى و نقلى بررسى کنیم، ببینیم که به کجا مى‏رسیم؟ اگر بخواهید بحث به جاى درستى برسد، از این کلیات کذایى باید صرف نظر کنیم و وارد بحث مصداقى شویم.

سبحانى:

با تشکر، از آقاى پارسانیا تقاضا مى‏کنیم نظراتى که در این خصوص دارند، بیان کنند.

پارسانیا:

یک تذکرى به دوست عزیزمان جناب آقاى سبحانى بدهم که عنوان بحث که مطرح شده بود، رابطه عقل و وحى بود. در بسیارى از مباحث شاید نیمى از حجم وقت، خارج از این حوزه مطرح شد. بحث‏هاى بسیار خوب حتى توصیه برخى از دوستان در اینجا (جناب آقاى غرویان) این بود که الآن وارد این بحث‌ها بشویم و باید هم شد، ان شاء اللَّه در نشست‏هاى بعدى باید به سوى این مسائل هم برویم. اما عنوان بحث یک عنوان مشخصى بود و باید در همین مدار باشد. بنده هم سعى مى‏کنم بر همین مدار بحث کنم.

نامگذارى، ریشه برخى از اختلافات

فکر مى‏کنم بسیار بحث خوبى هم بود و این بحث به نتیجه هم رسید. در رابطه عقل و وحى جز این انتظار نمى‏رفت یک چنین نتیجه‏اى داشته باشد که مطالبى که حضرت آقاى سیّدان فرمودند یا در حوزه فلسفه اسلامى و یا حتى در عرفان اسلامى مطرح مى‏شود. تعبیرى که در جمع بندى جناب آقاى سبحانى به کار بردند که مفهوماً برداشتى که هر دو گروه از عقل مى‏کنند – لااقل در قدم اول که سراغ مطلب مى‏روند – یکى است. این ثمره در محضر قرآن بودن و در فرهنگ قرآنى و اسلامى رشد کردن است و در حوزه‏هاى علمیه بودن است و این مسئله مهمى است. روشن شدن این مطلب بیش از این‌که امروز براى من و شما دوستان در این مجلس مهم باشد، در حوزه فرهنگى ما در دنیاى امروز که در جغرافیاى فرهنگى جهانى نقش یک قطب تمدنى را ایفاء مى‏کند، اعلام این مطلب و رسیدن به این مطلب، و تبیین این مطلب، لازم و ضرورى است. بنده فکر مى‏کنم که این یکى از ویژگی‌هاى قرآن و اسلام و تمدن اسلامى است. در برابر آن‌چه که در فرهنگ و تمدن غرب داریم، برخى از این بحث‌ها که پیش مى‏آید به لحاظ برخى از تسمیه‌ها است. بحث تفکیک بین عقل و وحى یک بحث کشدارى است و این فرصت، یک سرى از مغالطات را، نه در درون حوزه‏هاى علمى ما، بلکه در سطح فرهنگى و تمدنى در مواجهات ما با جنبه‏هاى فکرى غرب به وجود مى‏آورد؛ لذا لفظ مکتب تفکیک گاهى این توهم را مى‏آورد.

بطلان تفکیک بین عقل و وحى

سیّدان:

تفکیک عقل و وحى خیلى حرف زشتى است. آنچه که هست تفکیک افکار بشرى با وحى (افکار وحیانى) است. اگر کسى افکار بشرى را عین عقل بداند، آن وقت گفته مى‏شود: تفکیک افکار بشرى؛ یعنى عقل با وحى، کسى چنین حرفى نزده است. (ببخشید) چون این حرف خیلى حساس بود، عرض کردم، تفکیک که گفته مى‏شود با توجه به حرف‌هایى که بنده عرض کردم؛ یعنى تفکیک بین افکار بشرى که افکار بشرى هم با هم متضاد و مختلف و در حد نفى و اثبات در سطح بالا و در مسائل مهم است. این افکار بشرى را باید با وحى جدا کرد نه این‌که تفکیک بین عقل و وحى نمود. این نسبت بسیار ناروایى است و هر کس بگوید، جداً بفرمایید این چنین چیزى اصلاً در مخیله کسى خطور نکرده است. اگر کسى بگوید تفکیک؛ یعنى ما عقل و وحى را از هم جدا کرده‏ایم، باید گفت: این فکر بسیار ناروائى است.

فیاضى:

اگر عقل چیزى نفهمد که دیگر با چیزى معارض نیست، اگر فهمید، مى‏شود افکار بشرى.

سیّدان:

بنده عرض کردم عقل به معناى «ما به الادراک» با وحى تطابق دارد نه این‌که حالا گفته باشم، از قبل بنده حتى نوشته‏ام کاینها سه چیز هستند که با هم تمایز و تطابق دارند. در ارتباط با این مسئله من نمى‏دانم چطور باید اعلام بکنیم که مطلب از این قرار است که مقصود، تفکیک عقل و وحى نیست. این مطلب به صورت‏هاى مختلف اعلام شده باز هم حضرت عالى با توجه به تبحرى که دارید، در این جا وقتى مى‏خواهید تعبیر کنید، تفکیک بین عقل و وحى تعبیر مى‏کنید!

سبحانى:

شاید منظور ایشان چیز دیگرى بوده که حالا باید بفرمایند.

پارسانیا:

بیان ایشان باز هم تأکیدى است بر همان نکته‏اى که مى‏خواهم عرض کنم. لفظ تفکیک وقتى در فضاى فرهنگى ما مى‏آید، کار خودش را مى‏کند و برخى‏ها این معنا را برداشت مى‏کنند؛ یعنى ما با یک گروه گسترده‏اى مواجه هستیم که در حوزه فرهنگى کار کرده‏اند. دنیاى غرب، چه قرون وسطى، چه فلسفه بعد از قرون وسطى، یک اصل مشترک دارند و آن تفکیک عقل و وحى است که گاه به تفکیک عقل و ایمان هم از او یاد مى‏شود با این تفاوت که در قرون وسطى سلطه با وحى بود و به عقل بهایى نمى‏دادند و او را سرکوب مى‏کردند و در دوران مدرن، عقلانیتى آورده‏اند که از وحى گسسته بود و ارتباط با وحى نداشت. این مسئله که مورد تأکید است که تفکیک به معناى تفکیک بین عقل و وحى نیست، اولاً عقل مرجعیت دارد؛ به این معنا که مى‏تواند بشناسد و آن‌چه را که مى‏شناسد حوزه شناختش با آنچه که وحى مى‏شناسد، فرق مى‏کند. نوع ادراک با همدیگر تفاوت‌هایى دارد؛ چنانچه عرفان هم با وحى تفاوت‌هایى دارد، اما دریافت این‌ها با هم‌دیگر تطابق دارد. این یک نکته‏اى است که در این جلسه تا اینجا روشن شد.[1]

[1]. برگرفته از سایت مؤسسه دار الصادق