کپی شد
نسبت بالعرض شرور به خداوند
اشیا از جهت خیر و شر بودن پنج قسم اند:
1. خیر محض، 2. شر محض، 3. خیر غالب، 4. شر غالب، 5. مساوی.
از میان این پنج قسم، تنها دو قسم تحقق خارجی دارند: یک. خیر محض؛ یعنی خداوند که وجود او ضروری است، کمال مطلق بوده و هر کمال وجودی را داراست.
دو. خیر غالب؛ یعنی آنچه خیرش بر شرش غلبه دارد؛ چون در ترک خیر فراوان؛ شر فراوان نهفته است؛ بنابراین، عنایت الاهی وجود این دسته از اشیا را لازم و واجب می گرداند. اما سه قسم دیگر تحقق خارجی ندارند؛ زیرا شر محض همان عدم محض است که نیستی و بطلان صرف بوده و راهی به سوی وجود ندارد. اما آن دو قسم دیگر یعنی شر غالب و خیر و شر مساوی، با عنایت پروردگار سازگار نیست؛ چون عنایت الاهی نظام هستی را بر نیکوترین و استوارترین وجه ممکن انتظام بخشیده است و اگر با دقّت؛ هر یک از پدیده های این عالم بررسی شود، معلوم می شود که همه اجزای عالم به زیباترین شکل ممکن به وجود آمده است.[1]
توضيح اين كه آنچه ما از عدم در ذهن خود تصور مىكنيم، يا عدم مطلق است كه همان نقيض و نقطۀ مقابل وجود مطلق است، يا عدم مضاف و منسوب به ملكه است كه عبارت است از عدم كمال وجودى كه جا دارد آن كمال را داشته باشد؛ مانند نابينايى كه عبارت است از عدم بصر از كسى كه جا داشت بصر داشته باشد” و لذا به ديوار نمىگویيم نابينا”.
برای قسم اول هم چند وجه قابل تصور است؛ يكى اين كه عدم را به ماهيت چيزى بزنيم نه به وجود آن، مثل اين كه عدم زيد را تصور كنيم، و خود آن را معدوم فرض كنيم، نه او را بعد از آن كه موجود بود، اين قسم صرف يك تصور عقلى است كه هيچ شرى در آن متصور نيست؛ چون موضوع را كه مشترك ميان “بود” و “نبود” باشد تصور نكردهايم تا نبودش شرى باشد. بله ممكن است انسان عدم چيزى را مقيد به آن چيز كند؛ مثلا عدم زيد موجود را تصور كند، و او را بعد از آن كه موجود شده معدوم فرض نمايد. چنين عدمى شر است. تصور دوم اين كه عدم چيزى را در مقایسه با چيز ديگرى اعتبار كنيم؛ مانند نبود وجود واجبى براى موجودات امكانى، و نبود وجود انسانيت مثلا براى ماهيت ديگرى مانند اسب، و يا نداشتن وجود حيوانی برای نباتات، و نداشتن گاو؛ وجود اسب را كه اين قسم عدم از لوازم ماهيات است، و امرى است اعتبارى نه مجعول و محقق.
قسم دوم از عدم، همان عدم ملكهاى است که عبارت است از فقدان و نبود كمال براى چيزى كه شأن آن، داشتن آن كمال است؛ نظير انواع فسادها، نواقص، عيب ها، آفات، امراض، دردها و ناگواري هايى كه عارض بر چيزى مىشود كه شأن آن نداشتن اين نواقص و داشتن كمال مقابل آن است.
اين قسم؛ از عدم شر است، و در امور مادى پيدا مىشود، و منشأ آن هم قصورى است كه در استعدادهاى ماديات است كه البته اين قصور در همه به يك پايه نيست، بلكه مراتب مختلفى دارد. و منظور اين است كه منشأ اين گونه عدمها كه شرند، منبع فیض وجود يعنى ذات بارى تعالى نيست، و نمىشود آنها را به ساحت او نسبت داد؛ چون علت عدم؛ چيزى است مانند خود آن عدم، هم چنان كه علت وجود وجودى ديگر است، نه عدم.
پس آن چيزى كه در اين گونه امور توأم با شر؛ مورد تعلق كلمه ايجاد ارادۀ الاهى قرار مىگيرد و قضاى الاهى هم بالذات شامل آن مىشود، آن مقدارى است كه وجود به خود گرفته است. به عبارت ديگر، استعداد و قابليت گرفتن وجود را داشته، و همان است كه مىتوان گفت: خدا خلق كرده، اراده الاهى ايجادش نموده و قضاى الاهى بر آن رانده شده است. اما عدم هايى (شرهایی) كه همراه آن است مستند به خدا نيست، بلكه مستند به نداشتن قابليت بيشتر خود او و قصور استعداد او است. اما این که چرا همان عدم ها را هم مخلوق دانسته نسبت جعل و اضافه به آنها مىدهيم، بدان جهت است كه این عدم ها آميخته و متحد به آن مقدار وجود هستند.[2]
نمایۀ مرتبط: سؤال شمارۀ 936 (سایت اسلام کوئست: 1166).
[1]. طباطبائی، محمد حسین، نهایةالحکمة، شیروانی، علی، ج 3، ص 352، بوستان کتاب، چاپ ششم، قم، 1384 ش.
[2]. همان، تفسیر المیزان، موسوی همدانی، ج 13، ص 259، جامعه مدرسین، چاپ پنجم، قم، 1374ش.