Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

نزاریه در دوره الموت

در طی این دوره، نزاریه تحت رهبری اولیه مرد سخت‌گیر و قدرتمندی؛ چون «حسن صباح» موفق شدند برای خود در دل محیطی سنی مسلک که عمدتا زیر سیطره ترکان سلجوقی قرار داشت، دولتی مستقل به وجود آورند. دولت نزاری که مقر اصلیش در قلعه کوهستانی «الموت» قزوین بود، از لحاظ سرزمین و قلمروی زیر نفوذش بسیار پراکنده بود و از شام تا مشرق ایران را در بر می‌گرفت. قلعه‌های بسیار با نواحی و روستاهای اطراف آنها را و نیز چند شهر را در سیطره و استیلای خود داشت. این دولت مستقل تا پایان عمرش پیوستگی خود را در مقابل بحران‌ها و حوادث عظیم متعدد و دشمنی مصرانه اکثریت جامعه اسلامی، که هرگز از کوشش برای قلع و قمع نزاریان شیعی و سلسله‌ای که بر آنها حکومت می‌کردند دست برنداشت، حفظ کرد.[1]

حسن صباح در شب چهارشنبه ششم رجب سال ۴۸۳ق با گروهی از یاران و داعیان مبارز و چند تن از مریدان و هواخواهان خود، که از ساکنان قلعه الموت بودند، مخفیانه به الموت وارد شد. الموت درست چسبیده به شمال سلسله‌ کوه‌های عظیم هودگان قرار دارد و اطراف کوه سیالان را احاطه کرده است. این کوه ۴۶۰۰ متر ارتفاع دارد، در پشت این قسمت، کوه‌های البرز با شیب تدریجی به سوی اشکور و دریای خزر می‌روند.[2] قلعه الموت بر سر کوهی است که اطراف آن پرتگاه‌های عظیم و بریدگی‌های عجیب دارد.[3]

هنگامی که حسن صباح بر الموت صعود کرد و در آن جا مستقر گشت، درحدود شصت‌سال داشت. او پس از سالیان دراز آوارگی، در دژ استوار و محلی امن مأوا گرفت و نفس راحتی کشید؛ از شر دشمنان خود و گزند مأموران خواجه نظام‌الملک؛ وزیر مقتدر سلجوقی، که مانند سایه همه‌جا به دنبال او می‌گشتند، در امان ماند و از آن پس، پیروانش به او لقب «بابا سیدنا» دادند و در همه‌جا او را بدان لقب می‌خواندند.[4] تسخیر قلعه الموت آغاز قدرت حسن صباح و پیروان وی بود. فعالیت اسماعیلیان در ایران آنچنان سریع و شدید بود که در مدت کوتاهی بسیاری از دژها و قلعه‌های استوار و شهرک‌های مستحکم نقاط کوهستانی ایران را به تصرف خود درآوردند.[5]

پس از تسخیر الموت، در حقیقت تاریخ اسماعیلیان ایران آغاز می‌شود. در ابتدای کار، حسن صباح دو مسئله را مدّنظر داشت: ۱ــ مردم را به کیش اسماعیلی درآورد. ۲ــ قلعه‌های  بیشتری تسخیر کند. [6]

امامت در دعوت جدید

مسئله امامت در دعوت جدید حسن صباح با سه ویژگی همراه بود:

  1. ویژگی مذهبی: و آن این که راه شناخت خدا و در نتیجه راه نجات انسان در شناخت امام خلاصه می شود.
  2. جنبه اجتماعی: و آن این که امام، خلیفه فاطمی نیست، بلکه غایب است. به گفته مورخان، او به هنگام مرگ به جانشینان خود گفت: «تا زمانی که امام، خود رهبری دولتش را به عهده بگیرد آن را نگاه دارید». این آموزش از قدیم برای توده مردم فهمیدنی بود؛ زیرا از آن، برقراری عدالت اجتماعی تداعی می شد. در حقیقت حسن صباح و یارانش کوشش کردند اندیشه اسماعیلی را به آموزش انقلابی قرمطیان پیشین تغییر دهند. آموزش حسن صباح با بدبختی‌های توده‌های مردم همدردی داشت و با خلفای فاطمی پیوند نداشت.
  3. جنبه سیاسی: یعنی محکوم کردن همه گمراهان و آموزگاران دروغین آنها (به زعم آنان) بود. این آموزش در عمل، پیروان حسن صباح را در مبارزه با دشمنان مذهبی، سیاسی و طبقاتی مسلح می‌نمود. اعتقاد به این که تنها اسماعیلیان راه درست را می‌روند، برتری بر دشمن را به آنان تلقین می کرد. در مرز سده های 5 و 6 هجری، تبلیغات فاطمی در ایران چنین ویژگی مبارزه جویی نداشت، و این یکی دیگر از موارد اختلاف دعوت جدید و دعوت قدیم است.[7] اثر این اعتقاد تا آنجا بود که گروه‌هایی به نام «فدائیان»، مسؤول ترور و قتل مخالفانی شدند که صدماتی به نزاریان زده بودند. آنها در 485 ق، خواجه نظام الملک را به قتل رساندند و در زمان حسن صباح، نزدیک به پنجاه عمل تروریستی از این قبیل به انجام رساندند.[8]

نزاریه بعد از مرگ حسن صباح

پس از مرگ حسن صباح در ٥١٨ هجرى، يكى از شاگردانش به نام «كيا بزرگ امید رودبارى» به جاى او نشست و پس از او فرزندش محمد بن کیا بزرگ به ریاست الموت و نزاریان ایران رسیدند. در دوران این دو جانشین حسن صباح، تغییر چندانی در وضعیت اسماعیلیان ایجاد نشد. آنان همچنان به فعالیت‌های خود در نقاط مختلف ادامه می‌دادند و کما کان با سلجوقیان در دشمنی و کشمکش بودند.[9]

حسن دوم و آغاز دور قیامت

حسن؛ پسر محمد بن بزرگ امید، از جوانی به واسطه علم و دانش و توانایی‌اش در سخن‌وری و خطابه، طرفدارانی داشت و گویا از همان دوران پدرش، گروهی او را امام می‌دانستند. او بعد از مرگ پدرش به سال ۵۵۷، به رهبری نزاریان رسید. به گزارش منابع تاریخی، در روز ۲۱ رمضان سال ۵۵۹، او نزاریان الموت و نمایندگانی از دیگر قلاع را جمع کرد و در حضور مردم، فرارسیدن قیامت را اعلام کرد. در مراسمی که در این روز برگزار شد، حسن ابتدا نامه‌ای را که از امام مستور دریافت کرده بود خواند که در آن مردم را به اطلاعت از خلیفه خود؛ یعنی حسن دوم سفارش کرده بود. حسن اعلام کرد که امام، شریعت را از دوش مومنان برداشته است و دور قیامت آغاز شده است. بعد از آن سفره‌ای انداخته و افطار کردند و عید قیامت را جنش گرفتند.[10]

منظور از قیامت در آموزه‌ای که حسن دوم مطرح کرد، ظهور مرحله تازه‌ای از حیات روحانی جامعه اسماعیلی بود. در دور قیامت، مومنان می‌توانستند به باطن احکام دست یابند و این بهشتی معنوی بود که پیروان امام به آن وارد می‌شدند و زندگی روحانی را آغاز می‌کردند و از جهان مادی جدا می‌شدند.[11] به تعبیر جوینی، در دور قیامت مردمان باید از همه جهات و به کل الوجوه به خداوند رو کنند و رسوم و شرایع معمول را رها کنند. همچنان که در دور شریعت، عمل به قواعد باطنی و روحانی و کنارگذاشتن شریعت گناه است و مجازات دارد، در دور قیامت نیز عمل به شریعت گناه و شایسته مجازات است.[12] بدین ترتیب با انکار شریعت، نزاریان از جامعه مسلمانان جدا شدند و با عنوان ملحد شناخته شدند.

با اعلام دور قیامت، حسن که بعدها او را در جامعه نزاری با عنوان «حسن علی ذکره السلام» می‌خوانند، مقامی والا یافت چرا که او قائم قیامت بود.[13] در خطبه‌ای که خودش از زبان امام برای مردم خواند، امام او را با عنوان خلیفه خوانده که مقامی بالاتر از داعی بود. بدین ترتیب حسن به ادعای امامت خویش نزدیک می‌شد. بعد از او نزاریان این عقیده را مطرح کردند که حسن دوم از نسل یکی از امامان نزاری بود که به شکل مخفیانه وارد الموت شده و در آنجا زندگی می‌کرد. عقیده به امام بودن حسن در زمان زندگی خود وی مطرح شد و بنابر شواهدی او خود، پنهانی به تبلیغ این عقیده می‌پرداخت، اما درباره این که آیا به صراحت امامت خود را اعلام کرده یا نه اطلاعات کافی در دست نیست.[14]

واکنش جامعه نزاریان به اعلام قیامت از سوی حسن دوم، یکسان نبوده است. بر اساس گزارش‌ منابع تاریخی، گروهی از مخالفان این موضوع، از قلاع اسماعیلیه خارج شدند و گروهی دیگر در جامعه اسماعیلی ماندند و در خفا شریعت را برپا داشتند. یکی از مخالفان دعوت جدید حسن، برادر زنش حسن بن ناماور بود که از نسل آل بویه بود و حسن دوم را یک سال و نیم بعد از اعلام قیام در سال ۵۶۱ به قتل رساند.[15]

نورالدین محمد دوم پسر حسن

نورالدین محمد دوم پسر حسن که در سال ۵۶۲ به امامت نزاریان رسید، اندیشه‌های پدر را پروراند و با نگارش تألیفاتی به تثبیت عقاید جدید پدرش دست زد.[16] اندیشه امام بودن حسن نیز در زمان محمد دوم به کمال رسید و او خود و پدرش را امامانی از نسل نزار معرفی کرد. علی رغم مدت طولانی حکومت محمد دوم، این دوران از نظر اتفاقات سیاسی و نظامی چندان پر حادثه نبود.[17]

حسن سوم و بازگشت به مذهب تسنن

با روی کار آمدن حسن سوم؛ معروف به جلال‌الدین حسن به تاریخ ۶۰۷، نزاریان بار دیگر تغییری اساسی را تجربه کردند. این بار رهبر جدید الموت، از مذهب و رفتار پدر و پدربزرگش تبری جست و به مذهب اهل سنت درآمد و پیروان خود را به بازگشت به شریعت دعوت کرد. او نامه‌هایی به خلیفه و سلاطین نوشت و اعلام مسلمانی و پیروی از مذهب تسنن کرد. وی همچنین مادرش را همراه با عده‌ای از اهل الموت به سفر حج فرستاد. در قلاع زیر فرمان خود دستور بازسازی و مساجد را داد و حتی تعدادی از بزرگان دینی قزوین را دعوت کرد تا به کتابخانه الموت آمدند و کتاب‌هایی را که مضمون الحادی داشت سوزاندند.[18]

جلال‌الدین حسن با خلیفه عباسی «ناصر لدین الله» (۵۷۵-۶۲۲) ارتباط نزدیکی داشت و از حمایت‌های او برخوردار بود. در عوض در اتحاد با او در مقابل خوارزمشاهیان (۴۹۰-۶۲۸) قرار گرفت.[19] یک بار نیز در اتحاد با نیروهای خلیفه با «منکلی»؛ سپهسالار آذربایجان که بر مناطق داخلی ایران غلبه یافته بود و اعلام استقلال می‌کرد، جنگید. در پی پیروزی در این نبرد، ابهر و زنجان و توابع آنها زیر سلطه حسن درآمد و خلیفه نیز آن شهرها را رسما به او واگذار کرد.[20]

علاء‌الدین محمد (محمد سوم)

بعد از حسن، طریقه او در زمان پسرش علاء‌الدین محمد (محمد سوم) ادامه یافت و او همچنان اظهار تسنن می‌کرد. علاء الدین محمد، کودک بود که به رهبری الموت رسید. در جوانی نیز به دلیل بیماری، چندان سلطه‌ای بر کارها نداشت و برخی از مشکلات داخلی و نارضایتی‌ها در دوره‌ او به وجود آمد.[21] پسرش رکن‌الدین خورشاه که جانشین او بود با پدر سر ناسازگاری داشت و حتی محمد تلاش کرد او را از جانشینی خود عزل کند، اما پیروانش نپذیرفتند.[22] علاء‌الدین محمد در سال ۶۵۳ به دست یکی از خواصش به نام حسن مازندرانی کشته شد و گفته شده که در این کار از حمایت رکن الدین خورشاه نیز برخوردار بود.[23]

مغول و تصرف الموت

هلاکو خان به دستور منگو؛ خان بزرگ مغول، در سال ۶۵۰ رهسپار ایران شد و یکی از اهداف نظامی‌اش از میان بردن اسماعیلیان بود. هر چند اسماعیلیان در مقابل سپاه پیش قراولان مغول مقاومت کردند، اما با رسیدن مغول، مقاومت نزاریان شکسته شد و قلعه‌هایشان به تصرف هلاکو درآمد. در نهایت به سال ۶۵۴، «رکن الدین خورشاه» که در میمون دژ حضور داشت تسلیم مغول‌ها شد[24] و به پیروی از او دیگر قلاع نیز تسلیم شدند هر چند برخی از قلعه‌ها؛ مانند گردکوه و لمبسر تا مدتی بی‌نتیجه مقاومت کردند. بسیاری از اسماعیلیان قتل عام شدند و قلعه هایشان ویران شد. کتابخانه‌ها به آتش کشیده شد و زنان و کودکان به اسارت رفتند.[25] رکن الدین خورشاه خود به مغولستان فرستاده شد تا به خدمت خان مغول در آید، اما خان از پذیرش او خودداری کرد و به او فرمان بازگشت داد. رکن الدین در راه بازگشت به ایران بود که به دست مغولان کشته شد.[26]

نزاریان شام

از دوران حسن صباح، گروهی از داعیان نزاری برای تأسیس پایگاه‌هایی به شام رفتند. جغرافیای کوهستانی سرزمین شام و ضعف دولت سلجوقی در این سرزمین که به تشکیل حکومت‌های نیمه مستقل کوچک در نواحی مختلف انجامیده بود، شرایط مساعدی برای فعالیت نزاریان فراهم می‌کرد. کشمکش شاهزادگان و امرای سلجوقی که برای بهره‌گیری از نیروی نظامی نزاریان از آنان حمایت می‌کردند، به قدرت یابی آنان در شام سرعت داد؛ با این حال رابطه نزاریان با حاکمان سلجوقی شام یکسان نبود. آنان در ابتدا مورد حمایت «رضوان»، حاکم حلب بودند و بعدها نیز از حمایت حاکم دمشق؛ «طغتکین» بهره بردند، اما مجبور به تحمل حملات برخی از دیگر امرای سلجوقی شدند. حکیم منجم، ابوطاهر صائع و بهرام از نخستین فرماندهان نزاری بودند. اسماعیلیان در آغاز در اطراف حلب مستقر شدند و بعدها در ناحیه جبل بهرا، قلاعی را تصرف کردند.[27]

مشهورترین رهبر نزاری شام «راشد الدین سنان» معروف به «شیخ الجبل» بود. قدرت نزاریان شام با رسیدن مغولان به این سرزمین و قدرت‌یابی مملوکیان از میان رفت. نزاریان در آغاز بر ضد مغولان با «بیبرس»؛ سلطان مملوکی مصر متحد شدند، اما بعد از مدتی مجبور به پذیرش قدرت ممالیک شدند و قلعه‌های خود را از دست دادند.[28]

[1]. دفتری، فرهاد، تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ترجمه: بدره‌ای، فریدون، ص 369  و 370.

[2]. پتر ویلی، قلاع حشاشین، ترجمه: ساکی، علی‌محمد، ص ۲۶۹.

[3]. ستوده، منوچهر، قلاع اسماعیلیه در رشته کوه‌های البرز، ص ۹۷.

[4]. فضائی، یوسف، اسماعیلیه و نهضت حسن صباح، ص ۹۱.

[5]. حقیقت، عبدالرفیع، تاریخ جنبش‌های مذهبی در ایران از کهن‌ترین زمان تاریخی تا عصر حاضر، ج ۲، ص ۸۵5 ـ ۸۵7.

[6]. اسماعیلیه و نهضت حسن صباح، ص ۹۱.

[7]. ربانی گلپایگانی، علی، فرق و مذاهب کلامی، درس سیزدهم.

[8]. هالم، هاینس، تشیع، ترجمه: اکبری، محمد تقی، ص 323؛ تاریخ و عقاید اسماعیلیه، همان، ص 405 و 406.

[9]. همدانی، رشیدالدین فضل الله، جامع التواریخ (قسمت اسماعیلیان و فاطمیان)، به کوشش: دانش پژوه، محمد تقی و مدرسی زنجانی، محمد، ص 136 – 156.

[10]. همان، ص 160 و 161.

[11]. تاریخ و عقاید اسماعیلیه، همان، ص۴۴۳.

[12]. جوینی، عطاملک، تاریخ جهانگشای، تصحیح: قزوینی، محمد بن عبدالوهاب، ج 3، ص 238.

[13]. مارشال هاجسن، فرقه اسماعیلیه، ترجمه: بدره‌ای، فریدون، ص 204.

[14]. همان، ص 202.

[15]. تاریخ جهانگشای، همان، ص۲۳۹؛ تاریخ و عقاید اسماعیلیه، همان، ص ۴۴۶.

[16]. جامع التواریخ (قسمت اسماعیلیان و فاطمیان)، همان، ص 167.

[17]. فرقه اسماعیلیه، همان، ص۲۴۱.

[18]. جامع التواریخ (قسمت اسماعیلیان و فاطمیان)، همان، ص 171 – 173.

[19]. فرقه اسماعیلیه، ص ۲۸۹ – ۲۹۱.

[20]. جامع التواریخ (قسمت اسماعیلیان و فاطمیان)، همان، ص 174.

[21]. تاریخ جهانگشای، همان، ص۲۵۰؛ جامع التواریخ (قسمت اسماعیلیان و فاطمیان)، همان، ص ۱۷۸.

[22]. تاریخ جهانگشای، همان، ص 253.

[23]. جامع التواریخ (قسمت اسماعیلیان و فاطمیان)، همان، ص 179 و 180.

[24]. تاریخ جهانگشای، همان، ص۲۶۷.

[25]. فرقه اسماعیلیه، همان، ص ۳۵۲ و ۳۵۳.

[26]. تاریخ جهانگشای، همان، ص ۲۷۷.

[27]. برنارد لوئیس، تاریخ اسماعیلیان، ترجمه: بدره‌ای، فریدون، ص ۲۶۷ – ۲۷۸؛ فرقه اسماعیلیه، همان، ص ۱۱۵ – ۱۱۹ و ۱۳۹ – ۱۴۱.

[28]. تاریخ اسماعیلیان، همان، ص ۲۹۲ – ۲۹۵؛ برگرفته از: ویکی شیعه.