searchicon

کپی شد

نحوه وفات زید النار

در باره نحوه وفات یا شهادت زید النار در کتاب‌های تاریخی و روایی مطلب خاصی درج نشده است، اما مرحوم محمد حسین آیتی در کتاب «بهارستان در تاریخ و تراجم رجال قاینات و قُهستان»، به نقل از تاریخ حسامی در باره رحلت زید النار مطالبی را آورده که در این گفتار مختصر بدون تأیید یا ردّ آن، تنها به ارائه این گزارش پرداخته می‌شود:

«هنگامی‌که عبدالله مأمون بر محمد امین غالب شد و او را به قتل رسانید، تمام ممالک را به قبضه اقتدار خود در آورد. او از جمیع جهات استحکام مبانی دولت عباسی را آماده دید و خاطرش آسوده شد، الّا این‌که از طرف علویین و فاطمیین آسوده سود نداشت. وی شاهد بود که هر روزی در شهری یکی از آنان خروج می‌کرد و مردمان را به سوی خود دعوت می‌نمود و گروهی بر گِرد او جمع شده و راه مخالفت با مأمون را در پیش می‌گرفتند. از آن سوی نیز احساس کرده بود که دل‌های مردمان با جماعت علویین است و می‌خواست به لطائف تدبیر از این‌گونه حوادث جلوگیری کرده و حکومت بنی‌العباس محکم کند … .

… یکی از علویین که در دوره مأمون حس انتقام‌جویی‌اش بالا گرفت و عَلَم مخالفت را برافراشت، امامزاده زید فرزند امام موسی کاظم (علیه السلام) بود که در بصره علم مخالفت را بلند کرد و به اتفاق عده‌ای از اهل بیت بر بنی عباس و پیروانش خشم گرفتند و خانه و کاشانه آنان را آتش زده و نخلستان‌های ایشان را سوزانیدند و اگر به مردی از مردان بنی العباس دست می‌یافتند، تنها مجازات او سوزانیدن وی بود و بدین جهت او را «زیدالنار» گفته اند … .

… بعد از شهادت حضرت رضا (علیه السلام) محمد بن موسی و زید بن موسی پیروان و شیعیان خود را از مکر و حیله مأمون با خبر کردند. چون این خبر را به مأمون دادند، دستور داد تا آن‌ها را دستگیر کنند. آن دو بزرگوار را گرفتند و حبس نمودند، تا این‌که پاسی از شب گذشت. آن‌ها در دل شب بند را گسسته، از زندان گریختند و بر اسب نشسته و به‌طرف بصره و کوفه حرکت کردند. وقتی خود را به آنجا رساندند، از مردم عراق یاری و نصرت خواستند. در این وقت شیعیان متوجه شده و تهیه سلاح کرده و به یاری ایشان شتافتند. وقتی مأمون از این قضیه با خبر شد عدّه‌ای از سواران را برای مبارزه با آنان فرستاد که آن‌ها را دستگیر کنند. در تاریکی شب به آن‌ها حمله کرده، آن‌ها را محاصره کردند. در این وقت زید بن موسی (علیه السلام) دست به قبضه شمشیر برد و جنگ در میان آن‌ها در گرفت.

لشکریان مأمون تاب مقاومت و مبارزه نیافته رو به فرار گذاشتند. عدّه‌ای از آن‌ها کشته شدند. چون خبر شکست آن‌ها به مأمون رسید، خودش سلاح برداشت و آماده مبارزه شد.

بزرگان دولت و اعیان بنی العباس او را مانع شده، گفتند: این کار شایسته شما نیست. لاجرم منصرف شد و لشکری فراهم کرد و به سوی زید بن موسی و محمد بن موسی فرستاد. از آن‌سوی محبان خاندان و طوایف موالیان که در نوغان و سناباد و دیگر نواحی خراسان بودند، در دشت «طرق» خود را به آن‌ها رسانیده و محمد در حق آن جماعت دعا کرد. در این هنگام لشکر مأمون نمودار شد. جنگ سختی بین لشکر زید و لشکر مأمون در گرفت. در آنجا ابوالصلت عبدالسلام بن صالح بن سلیمان هروی که از خواص دربار امامت بود و پیوسته آتش عشق حضرت امام رضا (علیه السلام) در سینه‌اش زبانه می کشید و از ظلم مأمون ملعون جانش به تنگ آمده بود، پیش از همه قدم به میدان مبارزه نهاد. او مردانه جنگید تا شربت شهادت نوشید. آتش قتال همچنان شعله ور بود تا آن‌که آفتاب نشست و دست از جنگ برداشتند. بار دیگر در دامنه کوه «فروتق» دو گروه با یکدیگر تلاقی کرده و کارزار نمودند. آن دو بزرگوار از آنجا گذشته، به جوانی خوش سیما برخورد نمودند. زید از او پرسید: در این نزدیکی جائی هست که بتوان مدتی استراحت کرد و از شر دشمن ایمن باشیم؟ آن جوان گفت: در این سرزمین به استحکام کوه‌پایه کاشمر جایی نیست. با راهنمایی آن جوان به جانب کوه فروتق رفته و به آن‌جا پناهنده شدند. وقتی سپاه عباسی رسید لشکر زید را محاصره کرد. در اینجا تعدادی از اصحاب زید شهید و عده ای مجروح شدند. در این زمان، زید و محمد مبارزه کردند تا این‌که محمد بن موسی (علیه السلام) در زمینی که ما بین «کاخک» و «دشت بیاض» بود، به شهادت رسید و در همان مکان که اکنون به عنوان بارگاه آن حضرت مشهور است دفن شد.

در این هنگام که زید برادر را کشته و به خاک و خون دید، عالم در چشم او سیاه شد. همچون شیر خشمگین تیغ از میان کشید و بر آن سپاه حمله کرد و همی سر و دست بر زمین ریخت و رجز می‌خواند. همچنان سرگرم قتال بود و بر پشته و گاهی به هامون و گاهی بر بالای جبال بر می‌آمد، تا این‌که به دشت بیاض رسید و از آن‌جا به کوه کرُه و باراز رسید. یکی از افراد دشمن اسب حضرت را پی کرد و حضرت به ناچار از اسب پیاده گردید و با کمال ضعف از عقبه آفریز گذشت و به دشت آفریز وارد شد و در آن دشت اسبی را با زین و لجام دید، بر او نشست، ولی خود را تن‌ها و بی‌کس دید. گریه بر حضرت مستولی شد، به یاد برادر افتاد.

بالاخره خون بسیاری از بدنش رفته و از محاربه به تنگ آمده و بر سر کوهی پناه گرفت. در این حال، معتصم عباسی که در آن وقت والی بر قاین بود، با لشکری رسید و اطراف کوه را محاصره نمود. غیرت علوی گریبانش را گرفته از دامنه کوه به دشت فرود آمد و سرگرم جنگ و قتال گردید و جمعی را به درک فرستاد و اسبش نیز مانند شیر مست به هر سویی در جست و خیز بود. با وجود آن همه جراحت که بر تن داشت حمله‌های پشت سرهم می‌کرد. عاقبت اسبش سرنگون شد و به زانو در افتاد و زید از روی اسب بر زمین افتاد. از بسیاری خون که از بدنش رفته بود در آن موضع که هم اکنون مشهد شریف وی واقع است، از پای در آمد و شربت شهادت نوشید. بعد از شهادت زید معتصم عباسی به قاین آمده و واقعه زید و برادرش محمد را به مأمون نوشت و هر یک از سران سپاه را جایزه و خلعت بخشید و بعد از رفتن آن ملعون، مردمان در آن ناحیه اجتماع کرده و به تجهیز بدن زید پرداختند و او را در آن سرزمین دفن نمودند.[1]

 

[1].  آیتی، محمدحسین، بهارستان در تاریخ و تراجم رجال قاینات و قهستان، ص 53 و 54.