کپی شد
نبوت اسماعیل ذبیح الله (علیه السلام)
خداوند در قرآن، دوازده بار از اسماعیل یاد کرده و او را به عنوان پیامبر صالح، متعهد، نیک سرشت و نیک روش، صابر و شریک پدر در بازسازی ساختمان کعبه و پاکسازی آن از هر گونه شرک معرفی نموده است. به نظر بسیاری از مفسران «اسماعیل صادق الوعد» که در آیات 54 و 55 سوره مریم آمده نیز همان اسماعیل، پسر حضرت ابراهیم (علیهما السلام) است. برخی از مفسران در توضیح صدق او در وعد، داستانی آورده اند.[1]
موضوعاتی مانند؛ بنای کعبه توسط ابراهیم و اسماعیل (علیهما السلام)،[2] نزول وحی به وی و نیز یاد او در کنار دیگر پیامبران الهی،[3] تولد او به عنوان عطیه ای خدایی به ابراهیم[4] و نیز ذکر صفات نیک وی[5] از جمله این یاد کردها است. در آیه ۸۵ از سوره انبیاء، اسماعیل در کنار پیامبرانی چون ادریس و ذوالکفل، از صابران دانسته شده و برخی از مفسران سر نهادن اسماعیل برای ذبح را یکی از نشانه های آشکار صبر او دانسته اند.[6]
از مجموع آنچه بیان شد می توان دریافت که قرآن کریم حضرت اسماعیل (علیه السلام) را در زمره انبیای الهی شمرده است. برخی دین او را در راستای دعوت توحیدی ابراهیم (علیه السلام) و در مقابل شرک و بت پرستی قرار داده اند.[7] مطابق روایات، او نبوت یافت تا به هدایت جرهمیان، و نیز قبایل یمانی و عمالیق بپردازد. او در میان ایشان به ادای رسالت الهی پرداخت و آنان را به نماز و زکات فراخواند و از پرستش بت ها بر حذر داشت؛ اما آنها به جز گروهی اندک، در کفر خود پا برجای ماندند.[8]
در اینجا لازم به ذکر است که یکی از انتقاداتی که بزرگان دین مسیحیت علیه مسلمانان مطرح کرده اند، این است که: «یکی از اعتقادات مسلمانان باور به نبوت اسماعیل بن ابراهیم (علیهما السلام) است که آن را از پدرش به ارث برده است. این در حالی است که مادر اسماعیل کنیز بود و اسماعیل هیچیک از صفات نبوت را نداشت، در نتیجه اولاد او شایستگی مقام نبوت را ندارند».[9]
اما پاسخ این مطلب: در ابتدا باید نصوص موجود در کتاب مقدس در مورد اسماعیل (علیهالسلام) را یادآور شد: «و به مجرد ورود ابرام (ابراهیم) به مصر، اهل مصر آن زن را دیدند که بسیار خوش منظر است – و امرای فرعون او را دیدند و او را در حضور فرعون ستودند. پس وی را به خانهٔ فرعون درآوردند – و (فرعون) به خاطر وی با ابرام احسان نمود و او صاحب میشها و گاوان و حماران و غلامان و کنیزان و ماده الاغان و شتران شد».[10] آیا صحیح است که گفته شود (العیاذ بالله) اسحاق زنازاده بوده است؟! آیا این نسبت دادن به بانو ساره و انبیاء الهی در شأن آنان می باشد؟! این در حالی است که به بانو هاجر تنها نسبت کنیزی داده شده و این صفتی نیست که شرم آور باشد. در جای دیگری آمده: «و چون ده سال از اقامت ابرام در زمین کنعان سپری شد، سارای زوجهٔ ابرام، کنیز خود هاجر مصری را برداشته، او را به شوهر خود، ابرام، به زنی داد، پس به هاجر درآمد و او حامله شد و چون دید که حامله است، خاتونش به نظر وی حقیر شد».[11]
در این صورت، هاجر همسر ابراهیم است نه کنیز ساره! از طرفی دیگر، باید به شرایع کتاب مقدس توجه شود: «بعد از آنکه صدقیا، پادشاه یهودا، تمام برده های اورشلیم را آزاد کرد، پیغامی از طرف خداوند به من (ابراهیم) رسید، – صدقیای پادشاه، طی یک عهد مذهبی، دستور داده بود هرکس غلام یا کنیزی عبرانی دارد، او را آزاد کند و گفته بود که هیچ عبرانی حق ندارد ارباب عبرانی دیگر باشد، چون همه باهم برادرند- بزرگان قوم و مردم نیز همه دستور پادشاه را اطاعت کرده، برده های خود را آزاد نمودند –[12] اما وقتی که برده ای را آزاد می کنید نباید ناراحت شوید، چون او در طی شش سال برای شما کمتر از نصف دستمزد یک کارگر عادی خرج برداشته است. خدایتان برای اینکه او را آزاد ساخته اید، شما را در هر کاری برکت خواهد داد».[13] طبق این شریعت جناب هاجر که مدت ده سال کنیز بود، آزاد شده و هنگام ازدواج با حضرت ابراهیم (علیه السلام) آزاده بوده است. اینکه برخی این حکم را مخصوص عبرانیان می دانند، مخالفت با شریعت بوده همچنان که در نص کتاب مقدس آمده است: «مردمانی را که متعلّق به من نبودند، قوم خود خواهم نامید و ملّتی را که مورد لطف من نبود، محبوب خود خواهم خواند. درست در همان جایی که به ایشان گفته شد: شما قوم من نیستید آنجا آنها فرزندان خدای زنده خوانده خواهند شد».[14] اگر قوم برگزیده فقط قوم یهود هستند، پس آن قومی که خداوند آنها را قوم خود نمی دانسته و سپس آنها را قوم خود خوانده است چه کسانی هستند؟ آیا ممکن نیست این قوم همان فرزندان حضرت اسماعیل (علیه السلام) باشند؟!
تنها دلیل آنان بر اینکه نبوت به ارث نمی رسد، سخنی از زبان ساره است: «سارا آنها را دید و به ابراهیم گفت: این کنیز و پسرش را بیرون کن. پسر این زن نباید از ارث تو که فقط باید به اسحاق برسد، هیچ سهمی ببرد». این موضوع ابراهیم را بسیار ناراحت کرد؛ چون که اسماعیل هم پسر او بود».[15] مگر شریعت از زبان ساره جاری می شود که سخن او را که بر اساس خصلت و حسادت زنانه بوده است، به عنوان یک اصل جاری می کنند؟! این سخن ساره با توجه به نص کتاب مقدس، حضرت ابراهیم (علیه السلام) را ناراحت کرده، و این نشان می دهد که سخن ساره به ناحق و از روی بی عدالتی بوده است. آيا چنین سخنی با این ویژگی ها می تواند جزء شریعت الهی قرار گیرد؟! عکس این قضیه را می توان از کتاب مقدس یافت که حضرت اسماعیل (علیه السلام) برخلاف حضرت اسحاق در همان سنین کودکی مورد توجه خداوند بوده است: «من شنیدم که تو درباره اسماعیل درخواست نمودی، بنابراین من او را برکت می دهم و به او فرزندان بسیار و نسل های زیاد خواهم داد. او پدر دوازده امیر خواهد بود. من ملّت بزرگی از نسل او به وجود خواهم آورد».[16]
این صفت مبارک که از زبان خداوند جاری شده است، در مورد اسماعیل است، نه اسحاق (و این صفت درباره او بعد از وفات و دفن حضرت ابراهیم (علیهالسلام) به کاربرده شده است). همین مطلب ثابت می کند که نه تنها اسماعیل برده و کنیز زاده نبوده، بلکه او نبوت را از پدرش به ارث برده است.
اما عهدی که خداوند با اسحاق در سن چهل سالگی داشته است: «خداوند بر اسحاق ظاهر شد و فرمود: به مصر نرو، در همین سرزمین درجایی که من میگویم بمان … در اینجا زندگی کن. من با تو خواهم بود و تو را برکت خواهم داد. تمام این سرزمین را به تو و به نسل تو خواهم داد و پیمانی را که با پدرت ابراهیم بسته ام، حفظ خواهم کرد».[17] این عهد در مورد اسحاق هیچگاه محقق نشد؛ چون حضرت یعقوب همراه تمام فرزندانش آن سرزمین را ترک کرده و به مصر (برای دیدار حضرت یوسف) مهاجرت کردند و همان جا مقیم شدند. مطلب دیگر اینکه: دو قوم یهود و مسیح در کتاب مقدس به نام فرزندان یعقوب ذکر شده اند نه فرزندان اسحاق؛ چون یعقوب، برکت، عهد و نبوت را از برادر بزرگ خود؛ یعنی اسماعیل به ارث برد. در این مورد خداوند می فرماید: «و اسحاق و یعقوب را به عنوان نعمتی افزون به او بخشودیم و همه را از شایستگان قرار دادیم».[18] این آیه نشان دهنده این مطلب است که فرزند اصلی حضرت ابراهیم (علیه السلام) که باید وارث نبوت باشد، حضرت اسماعیل (علیهالسلام) است و جناب اسحاق و یعقوب (علیهما السلام) فرزندان نافله[19] (موهبت اضافى) او به شمار آمده اند.[20]
[1]. بغوی، حسین بن مسعود، معالم التنزيل فى تفسير القرآن، تحقيق: المهد، عبدالرزاق، ج ۳، ص 237؛ طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان فى تفسير القرآن، تحقيق: بلاغى، محمد جواد، ج 8، ص 800؛ فخر رازی، محمد بن عمر، مفاتيح الغيب، ج ۲1، ص 549.
[2]. بقره، ۱۲۷.
[3]. بقره، 133 و 136 و 140؛ آلعمران، ۸۴؛ نساء، ۱۶۳؛ انعام، ۸۶.
[4]. ابراهیم، ۳۹.
[5]. انبیاء، ۸۵.
[6]. مفاتيح الغيب، ج ۲۲، ص 176.
[7]. ابن هشام، عبد الملک، السيرة النبوية، تحقيق: السقا، مصطفى و الأبيارى، ابراهيم، و شلبى، عبدالحفيظ، ج ۱، ص 78.
[8]. معالم التنزيل فى تفسير القرآن، ج ۳، ص 237 و 238؛ ابن اثير، على بن ابى الكرم، الكامل في التاريخ، ج 1، ص 125.
[9]. سفر پیدایش، 17: 1 – 8.
[10]. كتاب مقدس، سفر پیدایش، ۱۶ – ۱۳: ۱۲.
[11]. همان، ۳ و ۴: ۱۶.
[12]. ارمیا، ۱۰ – ۸: ۳۴.
[13]. تثنیه، ۱۸: ۱۵.
[14]. رومیان، ۲۵: ۹.
[15]. سفر پیدایش، ۱۰ – ۱۱: ۲۱.
[16]. سفر پیدایش، ۲۰: ۱۷.
[17]. سفر پیدایش، ۴-۲: ۲۶.
[18]. انبیاء، ۷۲.
[19]. وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَهً وَ کُلاًّ جَعَلْنا صالِحِینَ؛ انبیا، 72.
[20]. بخش دوم گفتار یعنی بیان تناقض، برگرفته از پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب.